پیوستگی آمیختگی هستی ها

پیوستگی آمیختگی هستی ها

کد ثبت علی:۲۱۴۴-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۲۴۸۴

 

س : آیا هر یک از ما در این سرای هستی، هستیم یا بیرون از این سرایم…..

س : آیا هر یک از ما در این سرای هستی، هستیم یا بیرون از این سرایم.

ج : نمی‌بینم کسی بگوید ما بیرون از این سرائیم و از آن نیستیم، نه چنین است؟ هدف این است که هر کسی اعتراف دارد که او خود جزوی از این سرا است. به زبان دیگر آیا می‌توانیم بگوئیم که این همه هستیها همگی مانند یک پیکرند و هر یک از ما اندامی از این پیکر؟ دائره سخن را بازتر و گشاده‌تر کنیم و بپرسیم که آیا تنها من و شما هر یک جزوی از این سرای هستی و اندامی از این پیکر است یا هر یک از دیگر هستیها هم چنین‌اند؟

 چنین می‌پندارم که باید روشنتر سخن گفت و پرسش و کاوشی بیشتر پیش کشید: ما آنچه را می‌بینیم بظاهر از یکدیگر گسیخته می‌بینیم. مثلاً این فرد انسان یک موجود جداگانه است؛ و این زمین یک بودی علی حده؛ و آن دریا یک هستی دیگر؛ و آن درخت همچنین و هوا همچنین؛ و هر یک از ماه و خورشید و ستارگان و دیگر چیزها همچنین. راستی این همه از یکدیگر در حقیقت گسیخته‌اند یا با یکدیگر پیوسته و با همدیگر وابسته‌اند.

اگر پشه‌ای پیکر سهگین پیل را بنگرد، گوید آن خرطوم پیل است و آن عاج او و آن سر اوست و آن دم او و آن چشم اوست و آن گوش او و آن دست اوست و آن پایش. شاید پشه اندیشه کند که این اعضای پیل از یکدیگر گسیخته‌اند و هر یک جدای از دیگری است و برای خود استقلال وجودی دارد، آیا پشه در این اندیشه، درست اندیشید یا نادرست؟

وانگهی در باره پیوستگی باز سخن به میان می‌آید که در یکجا پیوستگی اجزای خانه با یکدیگر است که خشت و گل و سنگ و تیر و دیگر ابزار و وسائل به هیئتی کار گذاشته شده‌اند که بصورت خانه‌ای درآمدند، و در یکجا پیوستگی اعضای یک شخص انسان و یا یک فرد حیوان و یا یک اصله درخت. آیا این پیوستگی اجزای خانه با هم و پیوستگی اجزای یک شخص انسان، یک جور پیوستگی است و یا از یکدیگر فرق دارند که دو گونه پیوستگی است؟ تصدیق می‌فرمائید که دوگونه پیوستگی است، نه این است؟

 به کاوش دیگر: پیوستگی اجزای صنایع با پیوستگی اعضای طبایع فرق دارند، باز در طبایع که کاوش کنیم اعضای برخی از آنها را طوری وابسته به هم می‌بینیم چون اعضای انسان و حیوان و نبات، و اجزای برخی دیگر را طوری دیگر وابسته به هم می‌بینیم چون آب که مرکب از دو جزو به نام اکسیژن (Oxygene) و هیدروژن (Hydrogene) است. اینک که در باره بودهای بهم پیوسته تا اندازه‌ای کاوش کردیم و دیدیم که برخیها چون پاره‌های یک خانه و خیمه به هم پیوسته است، و برخیها مانند اندامهای پیکر یک آدم و دیگری بسان پاره‌های یک درخت و برخی چون بخشهای آخشیگ آب، درباره سرای هستی که ما خود بخشی از آنیم، چه باید گفت آیا این همه هستیهای بی شمار را که می‌بینیم، از هم گسیخته‌اند یا با هم پیوسته‌اند؟

به بیان و زبان دیگر گوئیم: همچنانکه سیلی از بالای کوهی سرازیر شد که درختی را از جایش برکند، و آن درخت در میان دو سنگی گیر کرد و همانند پلی میان آن دو سنگ بماند که آن دو سنگ و این تنه درخت از این روی با یکدیگر خواه ناخواه پیوستگی یافتند، باید بگوئیم که پیوستگی این همه هستیها با یکدیگر بدینسان است که یا هیچ پیوستگی در آنها نیست، یا پیوستگی به صورت دیگر دارند؟ اکنون ببینیم با هم پیوستگی دارند یا ندارند؟

 آیا اگر هوا زمین را فرا نگرفته باشد زمین رستنی خواهد داشت؟ و اگر رستنی نباشد انسان یا جانوری در خشکی تواند بود؟ و یا اگر هوا نباشد ـ با چشم پوشی از رستنیها ـ انسان و جانوران صحرائی و دریائی می‌توانند بوجود آیند؟ و اگر هوا باشد و آب نباشد می‌شود زمین آباد باشد و کسی در آن زیست کند؟ و اگر خاک نباشد ممکن است؟ و اگر خورشید نتابد، رستنی خواهیم داشت و کسی یا چیزی می‌تواند بروید و بالیدن گیرد؟

اگر ماه نباشد آیا چرخ زندگی وا نمی‌ایستد؟ همانطور که پیدایش جزر و مدّ و دریاها به ماه بستگی دارد شاید پرتو ماه، در نظام طبیعت زمین ما و زندگی در زمین ما بستگی داشته باشد، که اگر چهره‌های گوناگون ماه از هلال تا بدر بلکه از محاق تا محاق نباشد باز نه گیاهی خواهد بود و نه انسانی و نه حیوانی و شاید جانوری دریائی و گوهری کانی هم یافت نمی‌شد و چشمه‌ای نمی‌جوشید و هیچ چیزی نمی‌بود.

 و خود نور ماه مگر از خورشید نیست پس اگر خورشید نباشد نور ماه نیست. همین سخن را آیا درباره ستارگان نیز می‌توان گفت یا نه؟ آیا کهکشان هم در اداره شدن این نظام سهمی دارد یا نه؟ یا برتر از این کهکشان و ستارگان هستیهای دیگر هم در این سرا و تنظیم آن دستی دارند یا نه؟ آیا خود آنها از اجزای همین سرایند یا نه؟ و بالأخره این سرای هستی پایان می‌یابد و یا نمی‌یابد و سرای بی پایان است خواه پایان داشته باشد و خواه بی‌پایان باشد همه هستیها با هم پیوستگی دارند یا ندارند؟

باز می‌پرسیم که می‌بینم یک دانه سیب شیرین است، و دانه دیگر ترش است، و دانه دیگر ترش و شیرین است، و دانه دیگر تلخ؛ و این چهار سیب از چهار درختند، و این هر چهار درخت در یک پاره زمین روئیده‌اند یا کاشته شده‌اند و هر چهار آنها بظاهر از یک خاک و یک آب و یک هوا، و از تابش تابنده‌هائی چون مهر و ماه و ستارگان که بر همه یکسان تابیده‌اند غذا گرفته‌اند و بالیده‌اند میوه داده‌اند و می‌دانیم همچنانکه میوه‌هایشان گوناگون است برگها و رنگ شکوفه‌ها و ریخت آن درختها نیز یکسان و یکنواخت نیستند و از یکدیگر در رنگ و بو و مزه و اندام تمیز دارند؛ تا اینکه می‌بینیم چوب درخت سیب تلخ از چوب درخت سیب شیرین سخت‌تر است. باور دارید که هر آنچه در سیب شیرین بکار رفته است اگر در سیب تلخ نیز بکار می‌رفت دیگر سیب تلخ نداشتیم و هر دو سیب شیرین بودند؟ ناچار چیزهائی در آن سیب بکار رفته است که شیرین شد و چیزهائی دیگر در این سیب که ترش یا تلخ گردیده است. و همه آن چیزهائی که در این سیبها بکار رفته است می‌بایستی وجود داشته باشند؛ که عدم هیچ است و از هیچ چیزی بوجود نمی‌آید و از نیست هست پدیدار نمی‌گردد و این هستیها که در این سیبها بکار رفته است همه از سرای هستی‌اند که چون بفرض از هستی بگذریم نیستی است. باری آنچه از او اثری هویدا می‌شود هستی است و دانستی که هستی است که منشأ همه آثار است و چون یک دانه سیب به درخت پیوسته است و درخت آنگاه درخت می‌شود که از هستیهای بسیار ساخته و روئیده شد و آنگاه درخت است و شکوفه و میوه می‌دهد که آخشیگهای خاک و آب و هوا و پرتوها و هزاران چیزهای دیگر که شماره‌ آنها بلکه رسیدن و دست یافتن به آنها از ما ساخته نیست، در وی بکارند. پس می‌‌توانیم بگوئیم که بود یک دانه سیب از همین سرای شگفت هستی ساخته شد و پرداخته شده کارکنان همین کارخانه بزرگ است. بنابراین همه رستنیها نیز اینچنین‌‌اند. بلکه همه دریائی‌ها و خشکیها نیز به همین سرنوشت‌اند.

 ما می‌بینیم اگر تخم پرنده‌ای زیر پر آن پرنده گرمی نگیرد؛ و یا از راه دیگر بدان اندازه و درجه، حرارت به او نرسد، جوجه از آن بیرون نمی‌آید. گویند تخم باخه (لاک پشت) از دو چشم باخه حرارت می‌گیرد تا بچه باخه از آن بدر می‌آید و در این باره به چیستان گفته‌اند:

آسمان پشت و زمین پیکر                   مرده را زنده می‌کند به نظر

اگر گرمی خورشید و دیگر تابنده‌ها و پرتو آنها نمی‌بود، آیا حیوانات دریائی و خشکی می‌بودند؟ گویا بی هیچ گونه دو دلی در پاسخ گفته‌ می‌شود: نه. اگر نهالی را یا بوته‌ای را از پرتو آفتاب باز بداریم کم کم پژمرده می‌گردد و از بالیدن و میوه دان باز می‌ماند و کم کم خشک می‌شود و از پا می‌افتد. هر آینه باور دارید که اگر پرتو خورشید نباشد هیچ رستنی در روی زمین نمی‌روید.

آیا با این همه آمیختگی و پیوستگی هستیها با یکدیگر و در کار بودن هر یک برای دیگری می‌توان پنداشت که اینها از یکدیگر گسیخته‌اند؟ چه می‌فرمائید؟

درباره پیوستگی اندامهای پیکرتان با یکدیگر و در تار و پود هستی خودتان اندیشه کنید؛ نه این است که هیچ اندامی از دیگری گسیخته نیست و نه این است که اگر یکی از رگهای موئی در دستگاه گیرنده سر به نام مغز نباشد هرج و مرج شگفتی به انسان روی خواهد آورد؟ آیا پیوستگی اندامهای پیکر شگرف هستی با یکدیگر به همین گونه پیوستگی اندامهای پیکر یک انسان است؟ که به قول شیخ شبستری :

اگر یک ذره را برگیری از جای           خلل یابد همه عالم سراپای

و یا چون پیوستگی اجزای دستگاههای صنایع با یکدیگر است، یا نه اینگونه است و نه آنگونه؟! و شاید همه آنها با یکدیگر همین گونه پیوستگی را داشته باشند، و ما تاکنون نتوانستیم به چگونگی وابستگی آنان با یکدیگر پی ببریم؛ و شاید کم کم بتوانیم بدان دست یابیم که تازه در راه افتادیم، و هنوز بیش از گامی بر نداشتیم بلکه راه به اندازه‌ای دراز است که اکنون نمی‌توانیم بگوئیم گامی برداشته‌ایم.

اگر بخواهیم درباره یک تخم نارنج و روئیدن و بالیدن و درخت شدن و بهار دادن و میوه دادن آن کاوش کنیم و سخن بگوئیم شاید چندین کتاب نوشتیم و هنوز بدان آشنائی درست پیدا نکردیم و دفتر هستی آن را آنچنانکه شایسته است ورق نزدیم، و یا به شناسائی یک برگ آن درست دست نیافتیم؛ و سرانجام می‌بینیم که روزگار ما بسر آمد و ما از راز هستی و زیست یک تخم نارنج سر در نیاورده‌ایم. آری این روش کاوش تا اندازه‌ای ما را به این سوی هستیها آشنا می‌کند، تا کی به نهاد آنها برسیم؟ چه بگویم؟!

 باری در رستن یک دانه نارنج اندیشه بفرمائید، آیا نه این است که در وی چیزی یا چیزهائی نهفته است که تا در زیر خاک پنهان شد کم‌کم از سوئی ریشه می‌دواند و از سوئی جوانه می‌زند؟ از آن سوی به نهاد زمین می‌گراید و در لابلای خاک ریشه می‌تند و در دل خاک فرو می‌رود؛ و از این سوی سر از خاک بدر می‌آورد و می‌بالد و به سوی خورشید می‌گراید و از جائی که سایه است و آفتاب نمی‌تابد روی بر می‌گرداند، گویا همه رستنیها آفتاب گردانند؛ جز این که آفتاب گردان به این نام شناخته شده؛ چنانکه همه جانوران آفتاب پرستند جز این که آفتاب پرست بدین نام آوازه یافت.

اندیشه نمی‌کنید که در نهاد تخم نارنج چیست که تا در دل خاک جا گرفت، بال و پر در می‌آورد و به دو سوی در راه می‌افتد و درختی کلان می‌گردد و از یک دانه نارنج میلیونها درخت نارنج و میلیاردها میوه نارنج پدید می‌آید، بگفتار شیخ شبستری:

درون حبّه‌ای صد خرمن آمد                        جهانی در دل یک ارزن آمد

چه چیزی در تخم نارنج نهفته است و چه چیزی انگیزه ریشه دواندن و جوانه زدن و شاخه شدن و برگ و میوه دادن او شد؟ آیا در وی درخت نارنجی فشرده نهفته است که همان درخت فشرده باز شد و بزرگ گردید؟

باور دارید که چون می‌بالد ناچار چیزی بر او افزوده می‌شود؟ چه کسی بر او می‌افزاید و یا خود چه دارد که می‌گیرد و می‌بالد؟ آیا نیروهایی در آن دانه تخم هستند که گیرنده‌اند؟ آیا آن گیرنده‌ها جان دارند و یا بی جانند؟ و این سخن پیش می‌آید که جان چیست و چرا یکی جاندار است و یکی بی جان، جان از کجا می‌آید؟

اکنون چنان در گرداب بی‌تابی و پراکندگی و سرگردانی افتادم که نمی‌دانم از چه دری سخن بگویم و از چه چیزی کاوش کنم و چه چیزی را بر روی کاغذ بنگارم. در اینجا به شگفتی ژرف فرو رفته بودم، پس از چندی سر از گریبان سرگشتگی برآوردم و در پیرامون رستن تخم نارنج اندیشه کردم که تمام تخمهای نارنج که از زمین می‌رویند همه یک نواخت می‌رویند و در رنگ و بو و برگ و مزه و اندام و چهره چنانند که اگر آدمی برگ آنها را ببوید می‌گوید اینها همه درخت نارنج‌اند و فی المثل اگر یک نهال خرد نارنج در میان صد نهال خرد ترنج باشد به بوی آنها یا به رنگ و روی آنها، پی برند که آن صد نهال ترنج است و این یکی نارنج. آیا هیچگاه شد و تاکنون پیش آمد که نارنج از برنامه و سرنوشت سرشت خود سرباز زند؟ مثلاً از تخم نارنج خوشه انگور ببار آید یا اینکه، از تخم نارنج با برنامه‌ای سخت استوار و درست همیشه درخت نارنج و میوه نارنج ببار می‌آید؟

 پس باور دارید که همیشه تخم نارنج به سوی یک چیز رهسپار است، اینک بفرمائید دانه گندم چگونه است؟ آیا او نیز در سرباز نزدن برنامه سرشت خویش چون تخم نارنج نیست؟ هیچ‌گاه از دانه گندم جو روئیده است؟

آیا می‌شود گفت که پیوستگی اندامهای یک درخت نارنج چون پیوستگی درخت سیل آورده و آن دو سنگ است که در پیش گفتیم؟ آیا می‌توان گفت که رسیدن تخم نارنج به هدفی که در پیش دارد و بدان هدف می‌رسد (که همان میوه نارنج است) یکنواخت نیست و آنچه که همیشه یکنواخت است آیا از روی نظم و ترتیب نیست، چه می‌فرمائید؟

همین سخن در دانه گندم نیست؟ در دیگر دانه‌ها نیست؟ پس آنچه یکنواخت است و همیشه در همه جا بسوی یک هدف و کار رهسپار است پیدا است که در کار خود بگزاف نیست و این برنامه همیشگی او که سر سوزنی از آن بدر نمی‌رود مانند پل شدن درخت سیل آورده بر دو سنگ نیست که آن یک بار چنان شد، نه آنکه هرگاه سیل بیاید درختی را از جای برکند و بر روی دو سنگی، پل قرار دهد؟ نه اینچنین است؟ آیا همین شیوه در جانوران نیست؟ و آیا همین روش در آغاز بود انسان تا انجام او نیست؟

 ـ معرفت نفس /ج۱/علامه حسن زاده آملی

مقالات مرتبط

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *