نقص و کمال در هستی
نقص و کمال در هستی
کد ثبت علی:۱۲۶۳-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۲۵۰۳
ابتدا به جمع بندی بحثهای قبل می پردازیم: بهتر آنست که این یافتهها را به عنوان اصول در عباراتی کوتاهتر و رساتر تعبیر کنیم که اگر گاه نیاز پیش آید، از این اصول یادآور شویم و سخن را بدانها بازگشت دهیم:
یافتهایم که هر چه هست تنها وجود است و عدم هیچ است و هیچ هیچ است و هرچه پدید میآید از وجود است و هستیها را گوناگون یافتهایم و برخی را از دیگری برتر و بالاتر و والاتر:
ابتدا به جمع بندی بحثهای قبل می پردازیم: بهتر آنست که این یافتهها را به عنوان اصول در عباراتی کوتاهتر و رساتر تعبیر کنیم که اگر گاه نیاز پیش آید، از این اصول یادآور شویم و سخن را بدانها بازگشت دهیم:
یافتهایم که هر چه هست تنها وجود است و عدم هیچ است و هیچ هیچ است و هرچه پدید میآید از وجود است و هستیها را گوناگون یافتهایم و برخی را از دیگری برتر و بالاتر و والاتر:
– اصل اول: هرچه هست وجود است
– اصل دوم: هر پدیده آمده از وجود پدید آمده است.
یافتهایم که نیروئی در ما هست که بدان نیرو تمیز میدهیم و مییابیم (اصل سوم: نیروئی داریم که درمییابد و تمیز میدهد.)
یافتهایم که حقیقت و واقعیتی داریم، و حقیقت و واقعیت همه چیزها هستی است و پندار سوفسطائی نادرست است (اصل چهارم: سرای هستی بی حقیقت و واقعیت نیست- اصل پنجم: واقعیت و حقیقت هر چیز هستی است.)
یافتهایم که چون از هستی بگذریم نیستی است، و نیستی در خارج نیست، و واسطهای میان وجود و عدم نیست، و گفتار حالیها گفتاری تباه است.( اصل ششم: واسطهای میان وجود و عدم نیست).
یافتهایم که هستیها با هم بی پیوستگی نیستند.( اصل هفتم: هستیها با هم بی پیوستگی نیستند. بلکه هستیها با هم پیوستگی دارند).
یافتهایم که آنچه در رفتار خود برنامهای همیشگی دارد اتفاقی نیست و به سوی هدفی میرود. و شاید پس از این اصول، بسیاری بر آنها افزوده شود.( اصل هشتم: آنچه اتفاقی نیست هدفی دارد و رفتار او بیهود نیست.)
اصل نهم: هر آنچه که از حرکت به کمال میرسد آئینی دارد.
اصل دهم: علم وجود است.
اصل یازدهم: حرکت در چیزی است که فاقد کمالی باشد.
اصل دوازدهم: موجودی که کمال مطلق است حرکت در او متصور نیست. ( و یا به عبارت دیگر: مجموع هستی بیجنبش و در سکون کامل است).
در درس پیش دانستیم که متحرک در حرکت خود به سوی کمالی میرود. بنابراین حرکت فرع بر احتیاج است یعنی متحرک محتاج است که در حرکت است و احتیاجش بکمال است.
و چون متحرک در حرکت است تا تحصیل کمال بالاتر کند و کمال چنانکه دانستیم وجود است، پس باید گفت که برخی از موجودات غایت و کمال موجودات دیگراند؛ و آن موجود با کمال که غایت آن متحرک است برتر و بالاتر از متحرک است که متحرک به سوی او رهسپار است. آیا نه چنین است؟
مثلاً یک دانش پژوه که به دنبال دانش رهسپار است و در راه تحصیل علم است به سوی همسنگ و هموزن خود در کمال و دانش نمیرود؛ بلکه به سوی کسی میرود که از او داناتر و با کمالتر باشد. بلکه هر کسی که در هر کاری به سوی دیگر حرکت مینماید و به وی رجوع میکند، حرکت ناقصی به سوی کاملی است. آیا نه چنین است؟
در اینجا باور دارید که وجود استاد برتر از شاگرد و آن کسی که به وی رجوع شده است بالاتر از رجوع کننده است. حالا دامنه بحث را گسترش دهیم و بپرسیم آیا دیگر موجودات که در حرکتند به سوی بالاتر از خود که غایت وکمال آنهاست رهسپار نیستند؟ دانستید که هستند. آیا میتوانیم از اینجا حکم کنیم که حکم موجودات را درجات و مراتب است یعنی رتبه بعضی فوق رتبه بعضی دیگر است؟ آنچه که درباره حرکت و متحرک گفتیم باید چنین باشد. آیا نه چنین است؟
آیا این ترتیب و درجهبندی در همه موجودات است یا نه؟ وانگهی همه موجودات مانند همین محسوسات و مشهودات ما هستند یا اینکه رتبه بعض از موجودات که از بعض دیگر برتر است، گوهر ذات او هم با آنکه در رتبه پایین اوست تفاوت دارد؟
و باز پرسش دیگر پیش میآید که بعضی از موجودات غایت. و کمال موجود دیگریاند. همینطور به سلسله مراتب، رتبه بعضی بالاتر از دیگری است؛ آیا به جائی منتهی میشود یا نمیشود و اگر منتهی به موجودی شد باید آن موجود غایت غایات و کمال کمالات و نهایت و منتهای همه هستیها باشد و هیچ موجودی در هیچ کمالی به او نرسد؛ وچون حرکت فرع بر احتیاج است همه محتاج او خواهند بود و او خود محتاج نخواهد بود؟
پرسش دیگر: متحرک که از نقص به کمال میرود مخرج او کیست؟ به این بیان که متحرک خود فاقد کمال است و به واسطه حرکت به کمال میرسد، آیا آن متحرّک به خودی خود از نقص به سوی کمال میرود یا دیگری او را از نقص به کمال میرساند، در این مقام باید چگونه حکم کنیم؟
گفتیم که هرچیز در مرتبه خود تمام است و به قیاس بالاتر از خود ناتمام، در این مطلب باید بیشتر سخن به میان آید تا در تمام و کمال موجودات و ناتمامی و نقص آنها بیشتر آشنا شویم، بلکه باید در هر یک از مطالب نامبرده این درس پرسشهائی پیش کشیم و در هر یک کاوش بسزا بنمائیم تا به خواسته خود دست یابیم.
دانستیم که متحرک از نقص به سوی کمال میرود، و اشارتی کردهایم که هرچیز در مرتبه و حدّ خود کامل و تمام است و به قیاس با بالاتر و برتر از خود ناتمام مینماید و آن را ناقص میگویند. جا دارد که در این مطلب سخن بیشتر به میان آوریم و بحث بیشتر پیش کشیم تا باز دوباره به سوی بحث در حرکت باز گردیم.
دانستیم که هرچه در حرکت است به سوی غایت خود میرود و نیاز به غایت خود دارد و آن غایت کمال اوست.
اکنون درباره متحرک میگوئیم که فرض کنیم یک دانه گندم یا یک هسته هلو یا یک تخم پرنده یا یک نهال یا یک جوجه یا یک کودک کتّابی و دیگر چیزهائی که در نظر میگیرید، از راه حرکت رشد و نموّ میکنند و کم کم به کمال مقصود خود میرسند. حالا در خود آنها تأمّل بفرمائید و ببینید آیا صورت و هیأت و شکل و اندام و خلاصه ساخت آن عیبی دارد؟ آیا برای دانه گندم و هسته هلو مثلاً زیباتر از این ساخت تصور شدنی است؟ مگر این دانهگندم در حدّ خود موجود نیست و میشود که موجودی باشد و بگوئیم هیچ کمال ندارد؟ آیا خود وجود کمال نیست؟ مگر این دانه گندم نیست که قابلیت و استعداد خوشه شدن دارد؛ آیا قابلیت و استعداد، کمال نیست؟
شما دوستان من بینش خودتان را در هرچه که میبینید به کار ببرید و در بود آن چیز درست اندیشه کنید بطور ساده و طبیعی چهرههای هستیها را تماشا کنید و کتاب هر موجودی را که میخوانید تنها با همان موجود سرگرم باشید و در پیرامون او دقّت کنید ببینید جز کمال و حقیقت و واقعیت و زیبائی و خوبی در عالم خودش چیز دیگری دارد؟ از مور گرفته تا کرگدن، از پشه گرفته تا پیل، از ذرّه گرفته تا خورشید، از قطره گرفته تا دریا، از جوانه گیاه گرفته تا چنار کهنسال، از هرچه تا هرچه، از کران تا کران، به هر سوی و به هر چیز بنگریم جز این است که در حدّ خود وجودی است و وی را کمالاتی است و به بهترین نقشه و الگو و زیبائی است؟
پس از سیر فکری و تأمل و اندیشه به سزای خودتان تصدیق خواهید فرمود که هر موجودی در حدّ خود کامل است، آن دانه گندم در دانه گندم بودن هیچ نقص و عیبی در او نیست، دانه گندم یعنی این، هسته هلو یعنی این، آیا نه چنین است؟ ما تاک را که با چنار میسنجیم میگوئیم چوب چنار چنین و چنان است، ولی تاک آنچنان نیست؛ مثلاً از چوب چنار میتوان تیر و ستون خانه و در و پنجره ساخت؛ اما رز را نمیتوان. در اینجا ممکن است که بگوئیم چوب چنار کامل است و درخت رز ناقص، ولی اندیشه بفرمائید ببینید که میشود درخت رز جز این باشد؟ درخت رز یعنی اینی که هست و مسلّماً در عالم خود و حدّ خود کامل است و هیچگونه عیبی و نقصی در او متصور نیست.
در اجزای پیکر خودتان بنگرید و کلمات کلّی و جزئی کتاب هستی خودتان را به دقّت مطالعه کنید. مثلاً مژه چشم را که با موی سر قیاس کنیم شاید در نظر بدوی گمان شود مژه، موی ناقص است و موی سر کامل؛ که موی سر بسیار بلند میشود تا حدّیکه میتوان از آن گیسوان بافت، ولی مژه را حدّی محدود است که از آن تجاوز نمیکند. غافل از اینکه مژه باید همین باشد و اگر مانند موی سر فزونی یابد کار دیدن دشوار میشود و بی نظمیهای دیگر پدید میآید.
ریشه درخت را میبینیم که یکی بزرگترین ریشه و دیگر ریشهها از آن منشعب میشوند که تا به ریشههای موئی منتهی میشود. در بدن ما نیز رگهائی بسیار باریک وجود دارد که برخی از آنها از رشتههای مو باریکتراند و آنها را ه رگهای مویی گویند. این رگها است که به واسطه آنها غذا یعنی خون به لطیفترین و حساسترین اجزای بدن مثلاًً مردمک چشم و ذرهای دماغ و کف دست و سر انگشتان میرسد و در ازای آنها رگهائی توخالی به نام شریان وجود دارد که هر یک چندین برابر رگهای موئیاند؛ و بمثل شریانها نهرهای بزرگ و رگهای موئی، جدولها و نهرهای کوچکاند که از آنها منشعب میشوند آن رگهائی که باید به حدقه چشم غذا برساند، باید موئی باشد و اگر از آن حدّی که هست اندکی درشتتر و زبرتر و یا نازکتر و نرمتر بوده باشد چشم از زیبائی و بینائی باز میماند.
دندان پیشین باید تیشهای، و دندان پسین باید پهن، و انیاب(نیش) باید کشیده و سرنیزهای باشد، دندان پیشین باید ببرد و انیاب باید خورد و بلغور کند و دندان پسین باید چون آرد نرم کند، و از دهان چشمه آب شیرین بجوشد و سپس به حرکت زبان و چانه و لپها و لبها و تلاقی دندانها و خلاصه جنب و جوش همه آنها آنچه جویده شد خمیر شود و با بخار دهان یک مرتبه هضم صورت گیرد، و پس از آن به دیگ معده و دستگاه گوارش که مطبخ بدن است تحویل داده شود. امید است که نوبت درسهائی در تشریح رسد تا به این کارخانه عظیم محیّرالعقول پیکر خودمان و عمّال و قوای گوناگون و جورواجور آن آگاهی یابیم.
غرض اینکه اجزای پیکر انسان هر یک به بهترین و زیباترین صورت وضع شده است که بهتر از آن و قشنگتر از آن امکان ندارد؛ و اگر در فوائد و مصالح و محاسن هر یک از آنها تأمل شود میبینیم که با یک طرز مهندسی و اندازه و حدّ و ترتیب و نظم و تشکیل و ترکیب حیرتآور است که در همه دست قدرت و علم و تدبیر حکومت میکند و هر خردمند از هر ملّت و مذهب باشد در برابر آن تسلیم است؛ و آدم هشیار جز حقیقت و عدل و راستی و درستی در یک یک اجزای پیکر خویش نمیبیند؛ چنانکه در نظم و ترتیب و تشکیل آنها.
در پیکر هستی یک جاندار کوچک به نام تننده که به تازی عنکبوت گویند، و در تدبیر زندگی و نقشه تحصیل روزی و تور بافتن و دام ساختن و در کمین نشستن و دیگر حالات او دقت بفرمائید، میبینید هر یک در حدّ خود به کمال است. چون تار عنکبوت با ریسمانها و طنابهای ضخیم سنجیده شود، گمان میرود که آن تارهای رشته او دوک تننده، ناقص و ناتمام است ولی در عالم خود تننده تأمل بفرمائید تا باور کنید که تار تننده در عالم وی کامل است.
همچنین در زندگی و تدبیر هرچه بخواهید تأمل کنید، مییابید که همه و همه هوش و بینائی و نیرو و توانائی و علم وکمال است و همه در تکاپو و در جنب و جوشند؛ و هر یک را به نسبت عالم او برنامهای سخت استوار است؛ و در عین حال همه با هم پیوستهاند. اگر چه از نظری از یکدیگر گسستهاند. وقتی اینجانب در هستی به فکر فرو رفته بودم و پس از چندی که از آن حال باز آمدم ره آورد آن سفر فکری من این بود که: عالم یعنی علم انباشته روی هم.
از تکثیر امثلهای که پیش کشیدهام غرض تشحیذ اذهان دوستان است تا ورزش فکری بهتر در میدان پهناور هستی به کار بریم و به دیده تحقیق و به حکم متین عقل دریابیم که هر ذرهای در عالم خود کامل است، نطفه در نطفه بودن کامل، و دانه در دانه بودن کامل و هسته در هسته بودن کامل و در سرای هستی آنچه هست در نهایت کمال و کمال خوبی و زیبائی است و سخن نقص از قیاس یکی به دیگری پیش میآید.
خواهش من از دوستانم این است که این گفتهها را سرسری نگیرند و در پیرامون آنها اندیشه بفرمایند، بخصوص در تنهائی، بویژه در پارهای از شب که حواس آرمیده و قال و قیل و سرو صدا خفته و نهفته است، در بود خود و بود دیگر هستیها وبدو و ختم آنها و تدبیر و تعیّش و آمد و شد و حرکت و جنب و جوش آنها، تا مقداری بفکر بنشینید که این نشستن سفرها میآورد و این فکر بهرهها میدهد.
منبع :معرفت نفس/ علامه حسن زاده آملی/ج۱
پاسخها