حرکت و جنبش هستیها
حرکت و جنبش هستیها
کد ثبت علی:۱۲۶۱-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۲۵۰۱
این سرای هستی یک کتابخانه بزرگ است و این همه هستیها هر یک کتابی از این کتابخانه است این کتابها را فهمیده ورق بزنید، ببینید آیا یک خطّ خطا حتّی یک کلمه ناروا در آنها پیدا میشود؟ آیا در کارهای گوناگون این همه هستیها ، یک کار بیجا دیده میشود؟
این سرای هستی یک کتابخانه بزرگ است و این همه هستیها هر یک کتابی از این کتابخانه است این کتابها را فهمیده ورق بزنید، ببینید آیا یک خطّ خطا حتّی یک کلمه ناروا در آنها پیدا میشود؟ آیا در کارهای گوناگون این همه هستیها ، یک کار بیجا دیده میشود؟
هر چیزی در راه و روش خود همیشه در هر جا و در هر گاه ، برنامهای از آغاز تا انجام کار خود دارد، و همواره با قاعدهای درست و استوار به سوی یک هدف میرود که از آن هدف بدر نمیرود، اتفاقی نیست و راه و روش او بیهوده نمیباشد. و از راه جنبش به هدف خود میرسد و دین و آئینی دارد. آیا میتوانیم بگوئیم رستنیها و جانوران از انسان و جز آن، همه در جنبشاند و از جنبش می بالند و دگرگون می شوند؟ آیا می توانیم یگوئیم هرچه که از راه جنبش به هدف خود میرسد چون اتفاقی نیست دین و آئینی دارد؟
یک دانه تخم نارنج چون در زمین پنهان شود، کمکم از دو سوی میتند، هم در زمین ریشه میدواند و هم از زمین سر در میآورد و در فضا میبالد. اکنون میپرسیم که اگر آن زمین خشک باشد، باز آن دانه تخم نارنج ریشه و جوانه میزند؟ میبینیم که چنین نیست، پس آب در روئیدن آن دانه سهمی بسزا دارد.
و اگر آن دانه را در آب تنها بگذاریم آیا سبز میشود؟ باز میبینیم که چنین نیست بلکه تباه میشود. پس خاک هم در روئیدن آن دانه با آب انباز است.
و اگر آب و خاک باشد و نور بدان تخم کاشته نرسد، سرسبز میشود؟ میبینیم که نمیشود پس نور هم در روئیدن آن باید باشد.
و اگر هوا بدان نرسد میبالد و ببار مینشیند؟ میبینیم که چنین نیست پس هوا هم در سبز شدن و درخت شدنش با آب و خاک و نور انباز است.
آیا چیزهائی که در بالیدن آن دانه دخیلاند تنها همین چند چیزاند که گفتیم؟ یا شاید هزاران به توان هزاران چیزهای دیگر باشد که ما آگاهی بدانها نداریم و نامی برای آنها گذاشته نشده زیرا که بدانها دست نیافتهاند تا نامی بر آنها نهاده باشند.
و باور دارید که آن دانه تخم نارنج غذا گرفت تا بالید و بزرگ شد و آن چیزهائی که در رستن و بالیدن و بار دادن آن دخیلاند غذای وی میشوند، آیا همه رستنیها چنین نیستند؟ باور دارید که هستند. و آیا از جنبیدن و حرکت، از جوانگی به بوته شدن یا درخت شدن نرسیدند؟ باز باور دارید که چنین است.
آیا جانوران و انسان نیز چون رستنیها در جنبش نیستند، مثلاً نطفه انسان، از نطفگی تا انسانی بزرگ سال شد، آیا به غذا و جنبش نبالید؟ باز هم باور دارید که چنین است.
پس باید گفت رستنیها و جانوران چه انسان و چه جز آن همه به گرفتن غذا و داشتن جنبش میبالند و بزرگ میشوند. آیا همین سخن را در جز آنها میتوان گفت؟ مثلاً بگوئیم خاک در جنبش است و یا سنگ در جنبش است که آنها هم جوری غذا میگیرند و جوری در جنبشاند، جز اینکه در غذا گرفتن و جنبش، با رستنیها و جانوران فرق دارند؟
گویا در اینجا نمیتوانیم زود نظر دهیم، چه شاید در جنبش نباشند و شاید باشند و ما بدان دست نیافتیم، زیراکه ممکن است و میشود در حرکتشان کند باشند و انسان بظاهر و گمان کند که جنبش ندارند و آرامند. میبینید که یک بوته کدو در چند روزی از چنار کهن سال میگذرد آیا باید گفت که بوته کدو در جنبش است و درخت چنار در جنبش نیست؟!
بهتر این است که راه کاوش و پرسش در پیش گیریم: آیا کانیها چون پیروزه و الماس و زو و سیم در زهدان کوهها ببار نمیآیند؟ و مگر این گوهرها و کانیهای دیگر، چون نطفه در زهدان جفت جانداران بگذشتن روزگاری کم کم و بتدریج پرورده نشدند؟ و نه این است که هر خاکی و هر کوهی کان هر گوهر وجز آن نمیگردد؟ ناچار از چگونگی این کان، شبرنگ ببار آمد و از آن دیگر زغال سنگ. و مگر این کانیها در آغاز، سنگ و خاک ساده نبودند، تا کم کم در زهدان کان، با دست در کار بودن هزاران چیزها بر سر آنها چنان گوهرها شدهاند؟ پس سنگ و خاک و ساده در زهدان کان، از راه جنبش گوهر شدند، نه چنین است؟ باور دارید که آن سنگ ساده اگر در جنبش نمیبود و رنگ وی بر نمیگشت و سرشت وی دگرگون نمیشد و گوهری گرانبها نمیگردید.
تا اینجا بهره گرفتیم که رستنیها و جانوران از انسان و جز آن، همه در جنبشاند و از جنبش بالیدند و دگرگون شدهاند، نه چنین است؟ و آیا از این بهرهای که گرفتهایم به وابستگی بسیاری از هستیها بهتر پی نبردهایم؟ و به دست داشتن بسیاری از آنها در کار دیگران بهتر آگاه نشدهایم؟ یا میگوئیم هرچه که از راه جنبش به هدف خود میرسد چون اتفاقی نیست دین و آئینی دارد؟ و از اینجا بهره بگیریم که کانیها و رستنیها و جانوران از انسان و جز آن دین و آئینی دارند؟ یا هنوز باید بیشتر سخن بمیان آوریم تا این اصل روشنتر شود؟
در این پرسشها و کاوشها اندیشه کنید و آنها را سرسری نگیرید و تنها آمدن و نوشتن و رفتن نباشد که اینها بسنده نیست.
باید اندیشه کرد و ورزش فکری داشت. این رشته سخنان ما پایه کاخ بلند دانش پژوهی ما است و بادی بنیان این کاخ سخت استوار باشد.
در اینجا لازم است به مطلبی اشاره کنم و آن اینکه هر کسی اثرش را دوست دارد؛ زیرا که اثر هر کسی آینه دارائی آن کس است؛ و از اینجاست که مهر پدر به فرزند بیش از مهر فرزند به پدر است و همچنانکه پدر به فرزندش مهر میورزد استاد نیز به شاگردش مهربان است که شاگردان فرزندان ویاند و آینه دارائی او میباشند؛ لذا گفتهاند الولد سرابیه. و همچنانکه پدر میخواهد نشانهای از خود به نام فرزند داشته باشد و عقیم نباشد، دانشمند نیز آنچنان بلکه دو صد چندان است.
میبینید که یک باغبان تا چه اندازه به درختها و نهالهائی که کاشته و تربیت کرده است، عشق میورزد و از اثرش که به بار نشسته چگونه خوشحال و شاداب است؛ و یک نویسا نبشته خود را تا چه اندازه گرامی دارد و از آن خوشنود است؛ و یک نگارنده از نگاشته خود و یک درودگر از ساخته خود و همچنین هر کسی از اثر خود.
مادر سقراط و راه کسب و معرفت را بیابند این بود گفتار سقراط، استاد افلاطون، استاد ارسطو. بنابراین چگونه خرسند نباشم که پیشه با ارج مامائی را که چون سقراط پیشه خود کرده بود پیش گرفتم؛ و یا دارم باغبانی میکنم، اگر آن باغبان نهال میپروراند این باغبان کمال میپروراند. ماما بوده است و سقراط میگفت من مانند مادرم پیشه مامائی پیش گرفتم. او کودکان را در زادن کمک میکرد و من جانها را یاری میکنم که زاده شوند؛ یعنی به خود آیند
هرآنچه همواره از حرکت به غایت و کمال خود میرسد چون اتفاقی نیست دین و آئینی دارد؛ پس هر آنچه که از حرکت به کمال میرسد آئینی دارد.
اکنون شایسته است که در باره حرکت و متحرک سخن به میان آوریم. حرکت را به فارسی جنبش میگوئیم، آنچه که در حرکت است باید فاقد کمالی باشد که به سوی آن کمال رهسپار است تا آن را تحصیل کند و چون به مقصود رسد، حرکت به سوی آن معنی ندارد. پس از رسیدن متحرک به غایت، حرکت به سوی آن نیست بلکه در آنحال سکون است.
در نظر بگیرید که شخصی از مبدأی میخواهد به منتهائی برسد، چون به منتهی رسید این حرکت به پایان رسید و متحرک به مقصود نائل شد و دیگر حرکت به سوی همان منتهی بی معنی است. در دروس گذشته دانستهایم که کمال از آن وجود است، و وجود است که دارای کمال است بلکه خود وجود کمال است؛ و کمال وجود است. پس متحرک که در حرکت است با اینکه خود موجود است به سوی وجود میرود. پس باید گفت از وجود ناقص بسوی وجود کامل میرود و از کامل به کاملتر و همچنین.
مثلاً یک دانش پژوه دارای بینش و استعداد و قوائی است که هر یک در مرتبه خود تمامند؛ ولی به قیاس به بالاتر از خود ناتمام. از این روی این دانش پژوه حرکت میکند تا از ناتمام به تمام برسد؛ یعنی از نقص به کمال برسد و از آن کمال به کمال بالاتر و آنچه به دست میآورد همه هستی است؛ چون عدم نیستی و هیچ است؛ و هیچ را کسب نتوان کرد و به سوی هیچ نتوان رفت؛ و هیچ که خود هیچ است چگونه غایت و غرض موجود میشود و کمال وی میگردد پس کمالات همه وجوداتند. حال اگر بگوئیم دانش، هستی است به عبارت دیگر بگوئیم علم وجود است درست گفتهایم.
در اینجا پرسشی پیش میآید که این آحاد اشیا و افراد موجودات را که میبینیم یک یک آنها در حرکتند و بسوی کمال میروند. اگر به فرض موجودی باشد که واجد کمال جمیع هستیها باشد یعنی خود، مطلق وجودات و وجود مطلق باشد، آیا باز حرکت در باره او متصور است؟
در جواب باید گفت حرکت در چنین موجودی متصور نیست زیرا با فرض اینکه او واجد کمال جمیع هستیها باشد و خود همه هستیهاست بعد از جمیع هستیها چیزی نیست تا آن همه هستیها به سوی آن برود. پس حرکت در کل هستی راه ندارد؛ از این روی اگر بگوئیم مجموع هستی بی جنبش و در سکون کامل است گزاف نگفتهایم. در این گفتار بیشتر اندیشه بفرمائید و ببینید نه چنین است؟ اگر چه در موجودی که حرکت راه ندارد اطلاق سکون هم بر آن درست نیست، کیف کان؟ در این سؤال و جواب خیلی بحث و فحص لازم است که در پیش داریم.
بنابر آنچه گفتهایم که هرچه در حرکت است فاقد کمالی است که از طریق حرکت بدان نائل میشود؛ و اگر موجودی فاقد هیچگونه کمال نباشد، حرکت درباره او متصور نیست و کمال خود وجود است،
بطور چند اصل جداگانه بگوئیم:
ـ علم وجود است.
ـ حرکت در چیزی است که فاقد کمالی باشد.
ـ موجودی که کمال مطلق است حرکت در او متصور نیست. ( و یا به عبارت دیگر: مجموع هستی بیجنبش و در سکون کامل است).
منبع: معرفت نفس/ ج ۱/ علامه حسن زاده آملی
پاسخها