نهج البلاغه

کد ثب علمی:۱۵۲۴-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۲۷۶۴

نام کتاب :انسان کامل ازدیدگاه نهج البلاغه

نام کتاب :انسان کامل ازدیدگاه نهج البلاغه

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب  العالمین[ (  قیمه کل امرىء ما یحسن ](  . [ ( نهج البلاغه](  [ ( ینحدر عنى السیل و لا یرقى الى الطیر](   . ( نهج البلاغه , خطبه شقشقیه ) .

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الذى جعلنا من المتمسکین بولایه مولانا الامام الوصى امیرالمؤمنین على علیه السلام .  و الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما کنا لنهتدى لو لا أن هدانا الله  .

کتاب  عظیم الشأن نهج البلاغه[ ( بحر لا ینزف  , و غمر لا یسبر](  ,[ ( کتاب  لو یمر نسیمه بقبر لا حیى نشره صاحب  القبر](  .

موضوع و نام این رساله منیف[  ( انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه]( است  که به قلم این ملتجى به عتبه ولایت  حسن حسن زاده آملى به ساحت مبارک  اهل درایت  و ولایت  اهداء مى گردد . به امید این که مورد قبول آن ارباب  بینش و اصحاب  دانش واقع شود .

و آن را بر یک  مقدمه و یک  مدخل و یازده باب  تنظیم کرده ایم . اما مقدمه :

معجزات  قولى سفراى الهى قوى ترین حجت  بر حجت  بودن آنان است چنانکه قرآن کریم خود بهترین حجت  بر رسالت  خاتم انبیاء محمد مصطفى صلى الله علیه و آله است  , روایات  اوصیاى آن حضرت  نیز بهترین حجت  بر حجت  بودن آنان اند و خود آن بزرگان دلیل امام بودن خودشان اند که[ ( الدلیل دلیل لنفسه](  و[ ( آفتاب  آمد دلیل آفتاب](   .

اگر کسى با نظر تحقیق و دیده انصاف  در روایات  و خطب  و کتب  و رسائل و به ویژه در ادعیه و مناجاتهاى اهل بیت  علیهم السلام تدبر کند , اعتراف  مى نماید که این همه معارف  حقه از اوتاد و ابدال و افرادى که مدرسه و معلم ندیده اند به جز از نفوس مؤید به روح القدس نتواند بوده باشد .

امامیه را در اثبات  حقانیت  امامت  و خلافت  یک  یک  ائمه اثنى عشر علیهم السلام همین معارف  مروى از آن بزرگان کافى است  . بلکه صحاح سته و دیگر جوامع روائى حضرات  اهل سنت  به تنهایى در

این موضوع خطیر بسنداند .

غرض اینکه کلمات  سفراى الهى و حاملین وحى و روایات  آل پیغمبر خود بهترین حجت  بر حجت  بودن آنان اند , چنانکه الدلیل دلیل لنفسه , آفتاب آمد دلیل آفتاب  , نهج البلاغه نمونه اى بارز از این کالاهاى پر بهاى بازار معارف  است  .

آنکس که ز کوى آشنائى است

داند که متاع ما کجایى است

روایات  مرتبه نازله قرآن , و قرآن , مرحله عالیه و روح آنها است  . روایات  , بطون و اسرار آیات  قرآنى اند که از اهل بیت  عصمت  و وحى که مرزوق به علم لدنى اند صادر شده اند . و پوشیده نیست  که اینگونه معجزات قولى , بعد از قرآن و پیغمبر خاتم صلى الله علیه و آله از هیچ صحابه و علماى بعد از آنان به جز از ائمه اثنى عشر امامیه علیهم السلام روایت نشده است  , اگر کسى سراغ دارد ارائه دهد , اگر کسى عدیل فرموده هاى آل طه از نهج البلاغه گرفته تا توقیعات  حضرت  بقیه الله را آگاهى دارد خبر نماید , ما که هر چه بیشتر گشتیم کمتر یافتیم .

وانگهى تنها سخن از عبارت  پردازى و سجع و قافیه سازى نیست  , بلکه سخن در فصاحت  و بلاغت  تعبیر است  , بلکه کلام در بیان حقائق دار هستى با بهترین تعبیرات  عربى مبین , و درج در معنى در زیباترین و رساترین درج صدف  عبارت  که نوابع دهر و افراد یک  فن در فنون علوم , در فهم آنها دست  تضرع و ابتهال به سوى ملکوت  عالم دراز مى کنند , مى باشد .

ادعیه مأثوره , هر یک  مقامى از مقامات  انشائى و علمى و عرفانى ائمه دین مااند . لطائف  شوقى و عرفانى , و مقامات  ذوقى و شهودى که در ادعیه نهفته است  در روایات  وجود ندارد . زیرا در روایات  مخاطب  مردم اند و با آنان به فراخور عقل و فهم و ادراک  و معرفتشان سخن مى گفتند , نه هر چه گفتنى بود ,[ (  کما فى البحار عن المحاسن عن رسول الله صلى الله علیه و آله انه قال : انا معاشر الانبیاء نکلم الناس على قدر عقولهم ]( ( ۱ ) , اما در ادعیه و مناجاتها با جمال و جلال مطلق و محبوب  و معشوق حقیقى به راز و نیاز بوده اند , لذا آنچه در نهان خانه سر و نگارخانه عشق و بیت  المعمور ادب  داشتند به زبان آوردند . معجزات  سفراى الهى بر دو قسم است  : قولى و فعلى .

معجزات  فعلى : تصرف  در کائنات  و تسخیر آنها و تأثیر در آنها , به قوت  ولایت  تکوینى انسانى به اذن الله است  , همچون شق القمر و شق الارض و شق البحر و شق الجبل و شق الشجر و ابراى اکمه و ابرص و احیاى موتى , و غیرها .

ابراى اکمه و ابرص از حضرت  مسیح علیه السلام بود که فرمود[ : (  و ابرىء الاکمه و الابرص و أحى الموتى باذن الله ](  ( ۲ ) شق الجبل از صالح پیغمبر علیه السلام , به تفاسیر قرآن کریم ضمن کریمه[ : (  فقال لهم رسول الله ناقه الله و سقیها ](  ( ۳ ) در سوره شمس , و به باب سیزدهم

پاورقى :

۱ بحار , ط کمپانى , ج ۱ , ص ۳۰ .

۲ سوره آل عمران , آیه ۵۰ .

۳ سوره شمس , آیه ۱۳ .

نبوت  بحار ( ۱ ) رجوع شود . و شق الارض و شق البحر از موسى کلیم علیه السلام که اولى را در هلاک  قارون , و دومى را در هلاک  فرعون , اعجاز فرمود . و شق القمر و شق الشجر از خاتم انبیاء صلى الله علیه و آله . واقعه شق الشجر در خطبه قاصعه نهج البلاغه آمده است  که امیرالمؤمنین فرمود : درخت  به امر رسول الله صلى الله علیه و آله از جاى خود کنده شده و مانند مرغى بال زنان به سوى پیغمبر اکرم شتافت  تا در نزد آن جناب  ایستاد , معجزه فعلى است  .

قلع درب  قلعه خیبر به دست  یدالله امیرالمؤمنین امام على علیه السلام از معجزات  فعلى و قدرت  ولایت  تکوینى آن جناب  است  . عالم جلیل عمادالدین طبرى که از اعلام قرن ششم هجرى است  در کتاب  بشاره المصطفى لشیعه المرتضى ( ۲ ) به اسنادش روایت  کرده است  که امیر علیه السلام فرمود :

[ (  و الله ما قلعت  باب  خیبر وقذفت  به اربعین ذرا عالم تحس به اعضائى بقوه جسدیه و لا حرکه غذائیه و لکن ایدت  بقوه ملکوتیه و نفس بنور ربها مستضیئه ](  . و همین حدیث  شریف  را جناب  صدوق در مجلس هفتاد و هفتم امالى خود با اندک  اختلافى در متن آن به اسنادش روایت کرده است  ( ۳ ) .

معجزات  قولى , علوم و معارف  و حقائقى اند که به تعبیر پاورقى :

حضرت  وصى علیه السلام در خطبه اشباح نهج البلاغه از ملائکه اهل امانت وحى از حظائر قدس ملکوت  بر مرسلین نازل شده اند . سر سلسله معجزات قولى , قرآن مجید است  , و معارف  صادر از اهل بیت  عصمت  و وحى و منطق صواب  و فصل خطاب  , چون نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و جوامع روائى , تالى آن مرتبه نازله آنند , هر چند که بیانگر اسرار و بطون و تأویلات قرآنند .

معجزات  فعلى , موقت  و محدود به زمان و مکان و خلق الساعه و زود گذرند , و بعد از وقوع فقط عنوان تاریخى و سمت  خبرى دارند , به خلاف  معجزات قولى که در همه اعصار معجزه اند و براى همیشه باقى و برقرارند . معجزات  فعلى براى عوامند که با محسوسات  آشنایند و با آنها الفت گرفته اند و خو کرده اند و پاى بند نشأت  طبیعت اند و به ماوراى آن سفرى نکرده اند , این فریق باید با حواس ادراک  کنند و به خصوص باید با چشم ببینند تا باورشان آید . اینان از نیل به بهجت  معنوى و وصول به لذت روحى و سیر در دیار فسیح معقولات  و مرسلات  بى بهره اند , و حتى عبادات را به امید حور و قصور خیال قاصرشان انجام مى دهند و از ذوق عبادت  احرار و عشاق ناکام اند , و بالاخره عوام اند خواه در صنایع و حرف  مادى ورزیده باشند و خواه نباشند . امیر علیه السلام فرمود :

[ (  ان قوما عبدوا الله رغبه فتلک  عباده التجار , و ان قوما عبدوا الله رهبه فتلک  عباده العبید , و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک صفحه : ۱۲

عباده الاحرار ](  . ( ۱ )

خواص را که قوه عاقله و متفکره پیکر مدینه فاضله انسانى اند علوم و معارف  بکار آیند . این طایفه , معجزات  قولى را که مائده هاى آسمانى و مأدبه هاى روحانى اند طلب  مى کنند , نکته سنج و زبان فهم و گوهر شناسند و مى دانند که کالاى علم کجائى و چگونه کالائى است  , و به تعبیر خواجه در شرح اشارات[ :  ( الخواص للقولیه أطوع , و العوام للفعلیه أطوع](  . و به قول عارف  رومى :

پند فعلى خلق را جذاب تر

کو رسد در جان هر با گوش و کر

اصولا انسان با حفظ موضوع و عنوان انسان , همان علوم و معارف  و شوق و عشق به آنها و اعمال صالحه و اخلاق حسنه است  , وگرنه سرمایه مادى خاک است  که بر باد است  چه خود طفل خاکباز است  که[ : ( التراب  ربیع الصبیان](  عاقل , مستسقى آب  حیات  کمال مطلق است  , چنانکه عارف  , محو در مطالعه جمال حق .

کلام رفیع میرداماد در قبسات  در معجزه قولى و فعلى

مرحوم میرداماد قدس سره را در آخر قبسات  کلامى منیع و رفیع پاورقى :

۱ نهج البلاغه , حکمت  ۲۳۷ .

در معجزه قولى و فعلى است  :

درباره معجزه قولى فرماید :

[ ( و بالجمله تنافس الحکماء فى الرغائب  العقلیه اکثر , و عنایتهم بالامور الروحانیه أوفر , سواء علیها أکانت  فى هذه النشأه الفانیه , ام فى تلک  النشأه الباقیه و لذلک  یفضلون معجزه نبینا صلى الله علیه و آله أعنى القرآن الحکیم و التنزیل الکریم و هو النور العقلى الباهر , و الفرقان السماوى الزاهر ( الداهرخ ل ) على معجزات  الانبیاء من قبل , اذ المعجزه القولیه أعظم و أدوم و محلها فى العقول الصریحه أثبت  و أوقع , و نفوس الخواص المراجیح لها أطوع وقلوبهم لها أخضع](  .

و در معجزه فعلى فرماید :

[ ( و أیضا ما من معجزه فعلیه مأتى بها الا و فى افاعیل الله تعالى قبلنا من جنسها أکبر و أبهر منها و آنق و أعجب  و أحکم و أتقن , فخلق النار مثلا أعظم من جعلها بردا و سلاما على ابراهیم , خلق الشمس والقمر و الجلیدیه و الحس المشترک  أعظم من شق القمر فى الحس المشترک  . ولو تدبر متدبر فى خلق معدل النهار و منطقه البروج متقاطعین على الحده و الانفراج لا على زوایا قوائم و جعل مرکز الشمس ملازما لسطح منطقه البروج فى حرکتها الخاصه و ما فى ذلک  من استلزام بدائع الصنع و غرائب  التدبیر و استتباع فیوض الخیرات  و رواشح البرکات  فى آفاق نظام العالم العنصرى لدهشته الحیره و طفق یخر مبهورا فى عقله مغشیا علیه فى حسه , و ذلک  ان هو الا

فعل ما من افاعلیه سبحانه و صنع ما من صنائعه عز سلطانه , فأما نورالقرآن المتالاء شعاعه سجیس الابد فلا صودف  فى الاولین ولن یصادف  فى الاخرین فیما تناله العقول و تبلغه الا وهام من جنسه ما یضاهیه فى قوانین الحکمه و البلاغه , أو یدانیه فى أفانین الجزاله و الجلاله](  . ( ۱ ) سخن در معجزات  قولى پیغمبر و آل او است  صلى الله علیه و آله , صحابه رسول الله در کتب  سیر و تراجم و طبقات  و تواریخ شناخته شده اند , و غرر کلمات  نظم و نثر سنام صحابه در آنها نقل شده است  , کدام یک  آنها در یکى از اوصاف  کمالى و فضائل انسانى کفو و عدیل امیرالمؤمنین على علیه السلام مى باشد , و یا لااقل به تقلید او بسان یکى از خطب  توحیدیه نهج البلاغه تفوه کرده است  ؟ ! با اینکه آن جناب  آن خطب  را ارتجالا در مواضع لزوم انشاء مى فرمود , دیگران با تروى و تأنى بگویند . خطبه یک  صد و هشتاد و چهارم نهج البلاغه یکى از خطب  توحیدیه است  که شریف  رضى رضوان الله علیه در عنوان آن گوید[ : ( و تجمع هذه الخطبه من اصول العلم ما لا تجمعه خطبه](  , و الان هزار و چهارصد و دو سال از هجرت خاتم صلى الله علیه و آله مى گذرد , و قبل از اسلام و بعد از اسلام نوابغ دهر که طرفداران شعب  علوم عقلیه و معارف  عرفانیه , و مدعیان مکاشفات ذوقیه , و قلمداران نامور جهانى بودند در همه اطراف  و اکناف  ارض آمدند و رفتند و منشئات

پاورقى :

۱ قبسات  , چاپ  سنگى , ص ۳۲۱ .

صفحه : ۱۵

دقیق و جلیل علمى و قلمى آنان موجود است  , کدام گوهر سخن شناس به خود اجازه مى دهد که یک  کتاب  گفته هایشان را هموزن یکى از بندهاى همین یک خطبه نهج البلاغه قرار دهد .

وانگهى حالا مى گویند سطح علوم و معارف  بالا گرفته است  و عصر ترقى و تعالى فرهنگ  است  و ماشاء الله شهوت  تألیف  هم عجیب  اوج گرفته است  , مع ذلک  چه کسى را یاراى آن است  که به اندازه چند بند همین یک  خطبه توحیدیه دم برآورد .

کدام ادیب  فنان تواند به تقلید صورت  عبارات  او سخن گوید ؟ ! این[ ( مقامات  حریرى و بدیع الزمان همدانى](  و[ ( منشئات  ابوالعلاء معرى](  و [( خطبه هاى ابن نباته](  و[ ( رسائل ابن عمید](  و[ ( مکاتیب  عبدالحمید ]( و ائمه اربعه کتب  ادب[ :  ( بیان و تبیین جاحظ](  و[ ( امالى قالى ]( و[ ( ادب  الکاتب  ابن قتیبه](  و[ ( کامل مبرد](  شاهدند . خلیل بن احمد بصرى متوفى ۱۷۰ هق گوید : ان أفضل کلمه یرغب  الانسان الى طلب  العلم و المعرفه , قول أمیرالمؤمنین علیه السلام[ : (  قدر کل امرىء ما یحسن ](  . ( ۱ )

ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ صاحب[  ( بیان و تبیین](  متوفى ۲۵۵ هق , اولین جامع کلمات  قصار امیر علیه السلام است  , وى صد کلمه از کلمات قصار امیرالمؤمنین علیه السلام را انتخاب  کرده است  و آن را[ ( مطلوب کل طالب  من کلام امیرالمؤمنین على ابن ابى طالب](   نامیده است  و در وصف  آن کلمات  کامله گفت[ :  (  کل کلمه منها تفى بألف  من پاورقى :

۱ روضات  خوانسارى , ص ۲۷۴ , چاپ  سنگى .

محاسن کلام العرب  ](  , یعنى هر کلمه آن وافى به هزار کلمه نیکوى عرب است  .

و در جلد اول بیان و تبیین در وصف  این کلام آن جناب  که فرمود[ : ( قیمه کل امرىء ما یحسن ](  بیانى دارد که خلاصه اش این است  : اگر در کتاب  بیان و تبیین من جز همین یک  کلمه امیرالمؤمنین علیه السلام نمى بود در ارزش کتابم کافى , بلکه فوق آن چه مى خواهم حاصل بود . و در بیان و تبیین عبارتش این است  :

[ (  قال على رحمه الله[ : ( قیمه کل امرىء ما یحسن ](  فلو لم نقف من هذا الکتاب  الا على هذه الکلمه لوجدناها شافیه کافیه , و مجزئه مغنیه , بل لوجدناها فاضله عن الکفایه , و غیر مقصره عن الغایه , و أحسن الکلام ما کان قلیله یغنیک  عن کثیره و معناه فى ظاهر لفظه , و کان الله عز و جل قد ألبسه من الجلاله , و غشاه من نور الحکمه على حسب  نیه صاحبه و تقوى قائله](  .

ابن خلکان در وفیات  الاعیان معروف  به تاریخ ابن خلکان در ترجمه عبدالحمید الکاتب  معروف  گوید[ : ( ابو غالب  عبدالحمید الکاتب  البلیغ المشهور کان کاتب  مروان بن حکم الاموى آخر ملوک  بنى امیه و به یضرب المثل فى البلاغه حتى قیل فتحت  الرسائل بعبد الحمید و ختمت  بابن العمید , و کان فى الکتابه و فى کل فن من العلم و الادب  اماما](  . بعد از آن ابن خلکان از عبدالحمید کاتب  نقل کرد که وى گفت[ :  ( حفظت  سبعین خطبه من خطب  الاصلع ففاضت

صفحه : ۱۷

ثم فاضت](   , و مقصودش از اصلع امیرالمؤمنین على علیه السلام است  . و نیز ابن خلکان در کتاب  یاد شده در ترجمان ابن نباته صاحب  خطب  گوید [ 🙁 أبو یحیى عبدالرحیم بن نباته صاحب  الخطب  المشهوره کان اماما فى علوم الادب](   , آنگاه از وى نقل کرده است  که گفت[ :  ( حفظت  من الخطابه کنزا لا یزیده الانفاق الاسعه وکثره , حفظت  مائه فصل من مواعظ على ابن ابى طالب  علیه السلام](  .

منطق نهج که معیار صدق و محک  حق است  ارج و ارزش انسان به پایه حظ و لذا و از حقائق کلیه نوریه حظائر قدس ملکوت  است  چنانکه به صاحب  سرش کمیل کامل فرمود[ : ( ان هذه القلوب  او عیه فخیرها أوعاها](  . ( ۱ ) هر چند رسول خاتم صلى الله علیه و آله را معجزات  فعلى بسیار است  , ولى بزرگترین معجزه باقیه آن حضرت  الى یوم القیمه که در حقیقت  صورت کتیبه آن حضرت  است  , قرآن است  که به تنهایى ناطق به صواب  و فصل خطاب  است  که آن جناب  خاتم النبیین است  .

قبله مدینه طیبه معجزه فعلى باقى رسول اکرم صلى الله علیه و آله است  . آرى تنها معجزه باقى آن حضرت  قبله مدینه طیبه است  که

پاورقى :

۱ نهج البلاغه , حکمت  ۱۴۷ .

صفحه : ۱۸

بدون اعمال آلات  نجومى و قواعد هیوى و یا در دست  داشتن زیج و دیگر منابع طول و عرض جغرافیایى قبله مدینه را در غایت  دقت  و استواء تعیین فرمود و بسوى کعبه ایستاد و فرمود[ : (  محرابى على المیزاب  ](  . در این مبحث  اسمى و اسنى در کتاب[  ( دروس معرفه الوقت  و القبله](  به تفصیل بحث  نموده ایم . ( ۱ )

دست  حواس از نیل به اثمار معارف  اغصان معتدله شجره نبوت  قصیر ( ۲ ) , و افکار الیف  به مادیات  در ادراک  آن حسیرند به مثل معروف[  ( رخش مى باید تن رستم کشد](  , عقل ناصع و قلب  مجتمع و قوه قوى فوق طور عقل را مى شاید که اسرار خزائن خزان وحى را دریابند , و به حریم فهم لطائف قلبى آنها بار یابند , این لهجه شیرین نهج است  که :

[ (  ان أمرنا صعب  مستصعب  لا یحتمله الا عبد مؤمن امتحن الله قلبه للایمان و لا یعى حدیثنا الا صدور أمینه و أحلام رزینه ](  . ( ۳ ) در این معنى بیاناتى عمیق از دیگر وسائط فیض الهى مأثور است  که هر یک  درى از معرفت  شهودى را که فوق طور معرفت  فکرى است  , به اختلاف مراتب  و درجات  نفوس به روى آنها مى گشاید که

پاورقى :

۱ یکى از مؤلفات  این حقیر کتاب  دروس معرفه الوقت  و القبله است  که در تألیف  آن زحمت  بسیار کشیده است  . در این کتاب  طرق تعیین اوقات  و تحصیل سمت  قبله بلاد و شرح روایات  و اقوال کتب  فقهى در وقت  و قبله و هلال و مسائل بسیار دیگر هر یک  به تفصیل بر اساس براهین ریاضیات  عالیه , و مبانى هیئت  و نجوم و آلات  رصدى بیان شده است  .

۲ در ابتداى خطبه ۱۵۹ نهج البلاغه اهل بیت  رسول صلى الله علیه و آله به اغصان معتدله شجره نبوت  , و معارف  آنان به ثمار وصف  شده است[ :  ( أسرته خیر أسره و شجرته خیر شجره , اغصانها معتدله و ثمارها متهدله ]( .

۳ نهج البلاغه , خطبه ۱۸۷ .

صفحه : ۱۹

احادیث  را نیز مراتب  است  چه در رتبه ظلیه قرآن مجیدند و بحث  آن در پیش است  .

صدر المتألهین در شرح اصول کافى در مقام ابتهال از فیاض متعال توفیق فهم کلمات  آل علیهم السلام را مسئلت  مى نماید , و در مقام ابتهاج در تعلیقه اش بر فصل هفتم مسلک  خامس اسفار در اتحاد عقل و عاقل و معقول گوید :

[ ( کنت  حین تسو یدى هذا المقام بکهک  من قرى قم , فجئت  زائرا لبنت موسى بن جعفر علیها السلام منها و کان یوم جمعه , فانکشف  لى هذا الامر بعون الله تعالى](  .

تاریخ آن انکشاف  و افاضه , در ضحوه روز جمعه هفتم جمادى الاولى سنه یک هزار و سى و هفت  از هجرت  بود و از عمر صدرالمتألهین پنجاه و هشت  سال قمرى گذشته بود چنانکه در تعلیقه دیگرش بر همان فصل یاد شده فرماید : [ ( تاریخ هذه الافاضه کان ضحوه یوم الجمعه سابع جمادى الاولى لعام سبع و ثلاثین وألف  من الهجره و قد مضى من عمر المؤلف  ثمان و خمسون سنه](  . من این دو تعلیقه را از نسخ اسفارى که در تملک  دارم نقل کرده ام . علاوه این که کلمات  صادر از بیت  عصمت  و وحى پیغمبر و آل نه فقط از حیث  فصاحت  و بلاغت  دستور العمل و سرمایه ادبى عبدالحمیدها و ابن نباته هااند , بلکه در جمیع شئون و أمور حیات

صفحه : ۲۰

انسانى نهج قویم و طریق مستقیم اند .

کدام زمامدار اجتماع است  که در نظم مملکت  دارى , و دستورالعمل , مدینه فاضله سازى , و آداب  راعى و رعیت  , ترقیم همانند عهدنامه مالک را به عهده بگیرد ؟ ! این عهد اردشیر و رسائل وزراء و فرمانهاى فرماندهان بسیار در متون سیر و تواریخ گواهند .

کدام فرمانده سپاه و امیر لشکر در آیین جنگاورى و سلحشورى و مبارزه با دشمن چنانکه در چند فصل قسم اول و دوم نهج از اسدالله آمده است  تواند تعلیم آداب  حرب  دهد ؟ ! این کتاب  سیاسه الحروب  هرثمى و کتاب  الحرب عیون الاخبار ابن قتیبه , و آداب  الحرب  مبارکشاه و تبصره ارباب الالباب  طرطوسى , و غیرها حجت اند .

کدام عارف  منازل و مراحل پیموده است  که کلماتش در کنار مشرب  عرفان سر سلسله عارفین على علیه السلام نمودى داشته باشد ؟ ! این فصوص و فتوحات  و مصباح الانس و تمهید و در محضر مبارک  نهج البلاغه شهود عدل اند .

کدام حکیم متأله را یاراى این است  که در برابر خطبه هاى توحیدى على علیه السلام قلم در دست  گیرد ؟ این رسائل فارابى و شفا و اشارات  شیخ و قبسات  و اسفار میر و صدرا حاضرند .

حکیم در مقابل[ (  ینحدر عنى السیل ](  به وحشت  است  و عارف  در برابر[ (  و لا یرقى الى الطیر ](  به دهشت  .

در وصف  متقین چنان گفت  که همام شریح شرحه شرحه شد , و در وصف  طبیعت , خفاش و طاوس را چنان آراست  که بیانش از

صفحه : ۲۱

زبان و بنان امثال من راست  نیاید , بلکه منوچهریهاى خریت  در طبیعت آرائى انگشت  حیرت  به دندان گیرند .

کوتاهى سخن این که حق مطلب  همان است  که خود آن جناب  در خطبه دویست و سى و یکم نهج به کلام بلیغ خود فرمود[ : (  و انا لامراء الکلام وفینا تنشبت  عروقه و علینا تهدلت  غصونه ](  ( ۱ ) , در همین عبارت  ملاحظه بفرمائید و در آن غور و تدبر بنمایید , ببینید این جمله کوتاه از حیث لفظ و معنى چقدر بلند است  , و خود همین کلام شاهد صادق خود است  که صادر از امیر کلامى چنانى است  . و مثل منى باید تا چه اندازه قلم فرسائى کند که تا بتواند حق بیان آن را اداء کند , و یا عاقبت  أمر از عهده آن عاجز بماند .

در نیابد حال پخته هیچ خام

پس سخن کوتاه باید والسلام

پاورقى :

۱ نهج البلاغه , خطبه ۲۳۱ .

صفحه : ۲۲

و انا لامراء الکلام و فینا تنشبت  عروقه و علینا تهدلت  غصونه ( نهج البلاغه خطبه ۲۳۱ )

اسناد نهج البلاغه

کلمات  امیرالمؤمنین على علیه السلام نه فقط از حیث  بلاغت  نهج البلاغه است  , بلکه در جمیع شئون و امور حیات  انسانى نهجى قویم و طریقى مستقیم است  . سید رضى رضوان الله علیه چون خود در نظم و نثر ادبى مانند دیگر فنون علمى , قلمى توانا و ذوقى سرشار داشت  شیداى سبک  شیواى کلام امیر کلام و دل باخته آن شده , از دیدگاه فن ادبى خود آن را نهج البلاغه نامید . هر کسى از ظن خود شد یار من .

نهج البلاغه کتابى است  که اگر در آن به ترتیب  حروف  تهجى از الف  تا یا در هر یک  از معارف  حقه الهیه بحث  و فحص گردد اصول و امهاتى را حائز است  که هر اصلى خود شجره طیبه فروع و اثمار بسیار است  که[ ( أصلها ثابت  و فرعها فى السماء توتى أکلها کل حین باذن ربها ](  . صفحه : ۲۳

کلماتى که هر یک  موضوع مسائل عقلى , و در نهج آنها را ماخذ و اسناد علمى است

مثلا بحث  در اول , آخر , انسان , ایمان , امامت  برهان , بسط , توبه ثواب  , ثبات  جسد , جسم , جلاء , جزاء حق , حساب  , حجاب  , حرکت  , حبط ختم , خلق دعاء , دنیا ذکر رب  , رسول , رؤیت  , روع , رزق , رضا زهد , زیغ , زوال سرمد , سبات  , سمع , سعادت  شقاوت  , شأن صورت  , صبر , صراط ضلالت  طلب  , طاعت  , طریقت  , طمأنینه , طهارت  ظل , ظهور , ظلم عدل , علم , عمل , عرفان , عمى غیب  , غفلت  , غفران , غنى فکر , فعل , فؤاد قضا , قدر , قلب  , قرب  , قبض , قول کتاب  , کلام لیل , لقاء موت , ملک  نور , نبوت  , نفس وجود , وحدت  , وجه , وحى , ولایت  , وزن , تقوى همت  , هدایت  , هجرت  یوم , یقظه , یقین . و نظائر آنها از موضوعاتى در حکمت  متعالیه هستند که در کلمات  امیرالمؤمنین علیه السلام چه در نهج و چه در غیر آن در پیرامون هر کدام مأخذ و اسناد و مدارک مهمى توان یافت  که در پرتو ولایت  به عمق احکام و مسائل آنها پى توان برد , چنانکه اساطین عرفان و حکمت  متعالیه در امور مذکوره به کلام آن امام الکل فى الکل در کتب  قیمه شان استناد جسته و مى جویند . صفحه : ۲۴

کلام صدرالمتألهین قدس سره در پیرامون کلام امیرالمؤمنین علیه السلام مثلا صدرالمتألهین در الهیات  اسفار در نفى زیادت  صفات  از ذات  واجب , و به عبارت  أخرى در عینیت  صفات  کمالیه با ذات  احدیت  به خطبه نخستین نهج البلاغه تمسک  و تبرک  جسته گوید :

[ ( و قد وقع فى کلام مولانا و امامنا مولى العارفین و امام الموحدین ما یدل على نفى زیاده الصفات  لله تعالى بابلغ وجه و آکده حیث  قال فى خطبه من خطبه المشهوره :  اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به , الخ ](  ( ۱ )

و همچنین دیگر اعلام از خاص و عام از صدر اسلام تا این زمان در فنون گوناگون مؤلفاتشان , از علوم ادبیه تا عرفان نهایى از کلمات  آن ولى الله اعظم و امام انام تبرک  مى جویند و بدان استشهاد مى نمایند که نقل و حکایت  طایفه اى از آنها خود مستلزم تألیف  کتابى کلان خواهد شد . بر اثر عظم مقام و منزلت  گفتار آن جناب  که مسحه اى از علم الهى , و قبسى از نور مشکوه رسالت  , و نفحه اى از شمیم ریاض امامت پاورقى :

۱ فصل ۴ , موقف  ۲ , الهیات  اسفار .

صفحه : ۲۵

است  , از زمانش تاکنون بسیارى از اعاظم علماء در جمع آورى کلماتش سعى بلیغ مبذول داشتند و اهتمام بسزا اعمال نمودند .

عبیدالله بن ابى رافع کاتب  امیر علیه السلام جامع قضایاى آن حضرت شیخ طوسى قدس سره متوفى ۴۶۰ هدر فهرست  آورده که[ ( عبیدالله بن ابى رافع](  کاتب  امیرالمؤمنین علیه السلام قضایاى آن حضرت  را جمع کرده است[ :  ( عبید الله بن ابى رافع رضى الله عنه کاتب  امیرالمؤمنین علیه السلام له کتاب  قضایا امیرالمؤمنین علیه السلام , اخبرنا به احمد بن عبدون الى قوله : عن محمد بن عبیدالله بن ابى رافع عن ابیه عن جده عن امیرالمؤمنین علیه السلام و ذکر الکتاب  بطوله](  .

زید بن وهب  جهنى مخضرم جامع خطب  امیر علیه السلام

و نیز شیخ طوسى در همین کتاب  فهرست  فرمود[ : ( زید بن وهب  له کتاب خطب  امیرالمؤمنین علیه السلام على المنابر فى

صفحه : ۲۶

الجمع و الاعیاد وغیر هما , اخبرنا احمد بن محمد الى قوله : عن أبى مخنف  لوط بن یحیى عن ابى منصور الجهنى عن زید بن وهب  قال خطب امیرالمؤمنین علیه السلام و ذکر الکتاب](   .

عبید و زید اول کسى اند که , آن قضایا , و این خطب  امیر علیه السلام را جمع کرده است

[ ( زید بن وهب](   مکنى به[ ( ابو سلیمان جهنى کوفى مخضرم](  است  , و مخضرم کسى است  که جاهلیت  و اسلام را درک  کرده است  . زید جهنى در عهد رسول الله صلى الله علیه و آله اسلام آورد و قصد تشرف  به خدمت  آن حضرت را کرده است  و لکن پیش از آنکه به زیارتش نایل آید , رسول الله صلى الله علیه و آله به جوار قدس الهى رحلت  کرد , لذا زید را از صحابه نمى شمارند بلکه از تابعین مى دانند و از کبار تابعین بود و در ۹۶ هوفات کرد و از اسناد مذکور شیخ طوسى مستفاد است  که کتاب  عبید و زید در زمان وى وجود داشتند . و باید این دو نفر اول کسى باشند که آن قضایاى امیر علیه السلام را جمع کرده است  و این خطب  آن جناب  را .

محمد بن قیس بجلى جامع قضایاى على علیه السلام

بعد از[ ( عبید الله بن ابى رافع](  در جمع آورى قضایاى صفحه : ۲۷

امیرالمؤمنین علیه السلام باید[ ( محمد بن قیس بجلى](  را که از اصحاب امام باقر علیه السلام بود , نام برد . چنانکه باز شیخ طائفه در فهرست فرمود[ : ( محمد بن قیس البجلى له کتاب  قضایا امیرالمؤمنین علیه السلام اخبرنا به جماعه منهم محمد بن محمد بن النعمان الخ](  .

ابراهیم بن حکم فزارى جامع خطب  امیر علیه السلام

و بعد از[ ( زید بن وهب  جهنى](  در جمع آورى خطب  آن جناب  باید[ ( ابراهیم بن حکم بن ظهیر فزارى](  را نام برد که در حدود سنه یکصد و هشتاد مى زیست  , باز چنانکه در فهرست  مذکور آمده است[ :  ( ابراهیم بن الحکم بن ظهیر الفزارى أبو اسحق صاحب  التفسیر عن السدى صنف  کتبا منها کتاب  الملاحم و کتاب  خطب  على علیه السلام الخ](  .

اصبغ از خواص امیر علیه السلام و راوى عهد اشتر و وصیت  به محمد بن حنفیه

از خواص امیرالمؤمنین علیه السلام[ ( اصبغ بن نباته رحمه الله علیه]( که عهد اشتر و وصیت  امیر علیه السلام به فرزندش محمد بن حنفیه را صفحه : ۲۸

روایت  کرده است  . در فهرست  مذکور فرمود :

[ ( الا صبغ نباته رحمه الله کان من خاصه امیرالمؤمنین علیه السلام و عمر بعده و روى عهد مالک  الاشتر الذى عهده الیه امیرالمؤمنین علیه السلام لما ولاه مصر , وروى وصیه امیرالمؤمنین علیه السلام الى ابنه محمد بن الحنفیه . اخبرنا بالعهد ابن ابى جید عن محمد بن الحسن الى قوله : عن سعد بن طریف  عن الاصبغ بن نباته عن امیرالمؤمنین علیه السلام . و اما الوصیه فأخبرنا بها الحسین بن عبیدالله الى قوله : عن سعد بن طریف  عن الاصبغ بن نباته المجاشعى قال : کتب  امیرالمؤمنین علیه السلام الى ولده محمد بن الحنفیه بوصیته الخ](  .

انتساب  عهد مالک  به امیر علیه السلام منحول نیست

با این بیان محکم و مسند شیخ الطائفه هر گونه دغدغه اى در عهد اشتر مطرود است  . مثلا تفوه شود که در عهد اردشیر چنین آمد و بزرگمهر چنین گفت  و در عهد فلان و بهمان چنان است  و برخى از عبارات  آنها با فلان عبارت  عهد مالک  مشابهت  دارد و شاید عهد مالک  منحول به امیر علیه السلام باشد . هر چند در چنین عهدهاى فرماندهان امکان مشابهت  با برخى از دستورها مى رود , ولى موجب  نمى شود که عهد مالک  از منشئات  امیر علیه السلام نباشد . ما به اهمیت  عهد اردشیر و کلمات  بزرگمهر و دیگر اندیشمندان پیشین اعتراف

صفحه : ۲۹

داریم , ولى طعم گفتار على علیه السلام دیگر است  و سبک  کلام وى دیگر . اگر چه حسن فروشان به جلوه آمدند

کسى به حسن و ملاحت  به یار ما نرسد

در دعائم الاسلام عهد مذکور اعنى عهد اشتر را از نبى روایت  کرده است  ( هذا العهد مروى عن النبى صلى الله علیه و آله ) .

اما وصیت  نامبرده , آن را سید رضى در قسم دوم نهج آورده است[ :  ( ومن کتاب  له علیه السلام للحسن بن على](  , و همچنین ابن شعبه در تحف العقول . و لکن کلینى در باب  نوزدهم نکاح کافى قسمتى از آخر آن را به دو روایت  نقل کرده است  و در روایت  دوم تصریح فرمود که[ : ( کتب  بهذه الرساله امیرالمؤمنین صلوات  الله علیه الى ابنه محمد](  و اسنادش با اسناد شیخ در فهرست  منتهى مى شود به[ ( جعفر بن محمد الحسینى عن على بن عبدک  الصوفى عن الحسن بن طریف  عن الحسین بن علوان عن سعد بن طریف  عن الاصبغ بن نباته عن امیرالمؤمنین علیه السلام که هر دو یکى است  . به جلد هفدهم بحار , ص ۵۶ , طبع کمپانى نیز رجوع شود](  .

اسماعیل بن مهران از اصحاب  امام رضا علیه السلام و راوى او و جامع خطب حضرت  امیر علیه السلام

دیگر از جمع آورندگان خطب  حضرت  امیر علیه السلام[ ( اسمعیل صفحه : ۳۰

بن مهران بن محمد بن ابى نصر زید السکونى](  است  .

شیخ طوسى در فهرست  گوید که وى[ ( لقى الرضا علیه السلام و روى عنه وصنف  مصنفات  کثیره , منها کتاب  خطب  امیرالمؤمنین علیه السلام](  . ابو اسحق ابراهیم قمى جامع قضایاى امیر علیه السلام

دیگر از کسانى که قضایاى امیر علیه السلام را جمع کرده است[  ( ابو اسحق ابراهیم بن هاشم قمى است](   شیخ طوسى در فهرست  گوید[ : ( انه لقى الرضا علیه السلام و الذى اعرف  من کتبه کتاب  النوادر و کتاب  قضایا امیرالمؤمنین علیه السلام اخبرنا بهما جماعه من اصحابنا الخ](  . صالح بن ابى حماد رازى جامع خطب  امیر علیه السلام

دیگر از کسانى که خطب  امیر علیه السلام را جمع کرده است[  ( صالح بن ابى حماد رازى](  است  , عالم جلیل نجاشى متوفى ۴۰۵ ه

صفحه : ۳۱

در کتاب  رجال فرمود که وى[ ( لقى ابا الحسن العسکرى ( یعنى امام على نقى ) علیه السلام له کتب  منها کتاب  خطب  امیرالمؤمنین علیه السلام](  . هشام کلبى متوفى ۲۰۶ هجامع خطب  امیر علیه السلام

و دیگر از جامع خطب  ,[ ( هشام بن محمد بن سائب  کلبى](  است  . وفات محمد بن سائب  چنانکه ابن ندیم در فهرست  آورده ۱۴۶ هبود و از علماى مشهور است  و هشام خدمت  حضرت  امام جعفر صادق علیه السلام رسید , نجاشى گوید :

[ ( کان یختص بمذهبنا وله الحدیث  المشهور قال اعتللت  عله عظیمه , نسیت  علمى فجلست  الى جعفر بن محمد علیه السلام فسقانى العلم فى کأس فعاد الى علمى , وله کتب  کثیره منها کتاب  الخطب](   .

هر چند نجاشى بطور اطلاق گفت[ :  ( کتاب  الخطب](   ولى ابن ندیم در فهرست  تصریح نموده است  که مراد خطب  امیرالمؤمنین على علیه السلام است و ابن ندیم وفات  هشام را ۲۰۶ هگفته است  .

ابراهیم نهمى و مدائنى جامع خطب  امیر علیه السلام

و دیگر از جامع خطب  ,[ ( ابو اسحق ابراهیم بن سلیمان نهمى صفحه : ۳۲

کوفى](  است  , نجاشى در رجال و شیخ طوسى در فهرست  آورده اند که[ : ( له کتب  منها کتاب  الخطب](   .

دیگر از جامع خطب  ,[ ( مدائنى](  مورخ معروف  است  . ابن ندیم در فهرست  گوید[ : ( ابوالحسن على بن محمد مدائنى در سن نود و سه سالگى در ۲۲۵ هوفات  کرده است](   . خوانسارى در روضات  آورده است[ :  ( ابوالحسن المدائنى الاخبارى صاحب  کتاب  الاخبار و التواریخ الکثیره التى تزید على مأتى کتاب  منها کتاب  خطب  امیرالمؤمنین علیه السلام](  . در فهرست  ابن ندیم چنانکه در طبع مصر آمده است  در تعداد کتب  مدائنى دوبار آمده است  که[ ( له کتاب  خطب  النبى صلى الله علیه و آله]( ظاهرا دومى باید کتاب  خطب  على علیه السلام باشد .

عبدالعزیز جلودى جامع خطب  و رسائل و اشعار امیر علیه السلام [ ( عبدالعزیز بن یحیى بن احمد بن عیسى جلودى](  , جامع خطب  و مواعظ و رسائل و کتب  و قضا و دعاى امیر علیه السلام و نیز جامع اشعار منسوب  به آن حضرت  است  . جدش عیسى جلودى از اصحاب  ابى جعفر امام باقر علیه السلام است  , عالم جلیل نجاشى در رجال گوید :

صفحه : ۳۳

[ ( له کتب  قد ذکرها الناس منها کتاب  مسند امیرالمؤمنین علیه السلام , کتاب  خطبه علیه السلام , کتاب  شعره علیه السلام , کتاب  قضاء على علیه السلام , کتاب  رسائل على علیه السلام , کتاب  مواعظه علیه السلام , کتاب الدعاء عنه علیه السلام](  , و چندین کتاب  دیگر نیز از امیرالمؤمنین علیه السلام نوشته و نجاشى ذکر کرده است  .

اینجانب  اکثر اشعار دیوان منسوب  به امیر علیه السلام را از دیگران یافته است  و همه را با ذکر ماخذ و مصادر در تکلمه منهاج البراعه ( ۱ ) آورده است  .

بسیارى از اشعار دیوان بیان روایات  مروى از آن جناب  است  که دیگران به نظم در آوردند و چون مضمون آنها از امیر علیه السلام است  اشعار را به آن حضرت  نسبت  داده اند مثل ابیات[  ( یا حار همدان من یمت  یرنى الخ]( که سید حمیرى قول امیر علیه السلام به حارث  همدانى را به نظم آورده است , و اصل خبر را شیخ مفید در مجلس اول امالى خود نقل کرده است  , و پس از نقل خبر گفت[ :  ( قال جمیل بن صالح و انشدنى ابو هاشم السید الحمیرى الخ](  .

و از آن جمله است  اشعار بسیارى در دیوان که نصایح امام به فرزندش امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام که وصایاى آن جناب  را به سبطین به نظم در آوردند و از اینروى اشعار به خود آن حضرت  انتساب  داده شد . علاوه اینکه سبک  اشعار از حیث  بلاغت  و فصاحت  نسبت  به دیگر کلمات  امیر علیه السلام چون خطب  و رسائل و

پاورقى :

۱ ص ۳۰۶ ۳۱۵ , ج ۱ .

صفحه : ۳۴

حکم نهج و غیر آن بسیار متفاوت  است  و سست  به نظر مىآید , ظاهرا باید گفت  رجزهایى که از آن حضرت  نقل شده است  اسناد آنها به آن جناب  خالى از قوت  نیست  که سیرت  ابطال عرب  در میدان مبارزه این بود . بسیارى از اشعار[ ( على بن ابى طالب  قیروانى](  به آن جناب  نسبت داده شده که اشتراک  در اسم موجب  این اشتباه شده است  . حضرت  عبدالعظیم حسنى جامع خطب  امیر علیه السلام

[ ( حضرت  عبدالعظیم بن عبدالله حسنى علوى علیه السلام](  مدفون در مسجد شجره در رى , کتابى جامع خطب  امیرالمؤمنین علیه السلام تألیف  کرده است [ .( الامام على بن موسى الرضا علیه السلام قد نص على زیارته قال من زار قبره وجبت  له على الله الجنه](  . در رجال نجاشى آمده است  که[ : ( له کتاب  خطب  امیرالمؤمنین علیه السلام](  و همچنین در خلاصه علامه . ابراهیم ثقفى جامع خطب  و رسائل امیر علیه السلام

[ ( ابراهیم بن محمد بن سعید ثقفى کوفى](  از اخلاف  سعد بن صفحه : ۳۵

مسعود ثقفى عم مختار بن ابى عبیده ثقفى , متوفى ۲۸۳ هجامع خطب  و رسائل امیر علیه السلام است  . نجاشى در رجال گوید :

[ ( وله تصنیفات  کثیره انتهى الینا , منها کتاب  رسائل امیرالمؤمنین علیه السلام و اخباره , کتاب  الخطب  السائره . مات  ابراهیم بن محمد الثقفى سنه ثلاث  و ثمانین ومأتین](  , نجاشى از جمله کتب  او را[ ( الخطب  المقریات](   آورده و شیخ طوسى در فهرست  کتاب[  ( الخطب المعربات](   و ظاهرا باید این دو یکى باشند .

محمد بن قیس

[ ( محمد بن قیس بجلى کوفى](  متوفى سنه ۱۵۱ هاز اصحاب  امام باقر و صادق علیهما السلام , نجاشى در رجال و شیخ در فهرست  و علامه در خلاصه فرموده اند[ : ( له کتاب  قضایا امیرالمؤمنین علیه السلام](  . محمد بن خالد برقى

[ ( محمد بن خالد برقى](  از اصحاب  امام موسى بن جعفر و امام صفحه : ۳۶

رضا و امام جواد علیهم السلام نجاشى گوید[ : ( له کتب  منها کتاب الخطب](   .

محمد بن احمد کوفى صابونى

[ ( محمد بن احمد بن ابراهیم جعفى کوفى](  معروف  به صابونى , نجاشى گوید[ : ( له کتب  منها کتاب  الخطب](   .

محمد بن عیسى اشعرى

[ ( محمد بن عیسى بن عبدالله الاشعرى](  , نجاشى گوید[ : ( دخل على الرضا علیه السلام و سمع منه وروى عن ابى جعفر الثانى ( یعنى الامام الجواد علیه السلام ) له کتاب  الخطب](   .

جاحظ نخستین کسى که جامع کلمات  قصار امیر علیه السلام است [ ( ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ](  صاحب[  ( بیان و تبیین](  متوفى صفحه : ۳۷

۲۵۵ ه , صد کلمه از کلمات  قصار امیرالمؤمنین علیه السلام را انتخاب کرده است  و آن را[ ( مطلوب  کل طالب  من کلام امیرالمؤمنین على ابن ابى طالب](   نامیده است  و حکم وى درباره آن صد کلمه این است[ :  ( کل کلمه منها تفى بألف  من محاسن کلام العرب](   , یعنى هر کلمه آن به هزار کلام نیکوى عرب  , وافى است  .

در جلد اول بیان و تبیین ( ۱ ) گوید : قال على رحمه الله[ : (  قیمه کل امرىء ما یحسن ](  فلو لم نقف  من هذا الکتاب  الا على هذه الکلمه لوجدناها شافیه کافیه و مجزئه مغنیه بل لوجدناها فاضله عن الکفایه و غیر مقصره عن الغایه . سخنش بطور خلاصه این است  که اگر در کتاب  بیان و تبیین من جز همین یک  کلمه امیرالمؤمنین علیه السلام[ (  قیمه کل امرىء ما یحسن ](  نمى بود هر آینه در ارزش کتابم کافى بلکه فوق آنچه مى خواهم حاصل بود .

این صد کلمه منتخب  جاحظ را ,[ ( کمال الدین میثم بن على بن میثم بحرانى](  معروف  به ابن میثم یکى از شراح نهج البلاغه شرح کرده است  , و همچنین[ ( رشید و طواط](  و[ ( عبدالوهاب](   شرح کرده اند که مجموعا در یک  مجلد به تصحیح و همت  مرحوم محدث  ارموى به طبع رسیده است  . پاورقى :

۱ ص ۸۳ , طبع مصر , ۱۳۸۰ ه

صفحه : ۳۸

دو رساله نهج البلاغه چیست  , و ما هو نهج البلاغه

پیش از جاحظ کسى که به این عنوان کلمات  قصار امیر علیه السلام را گرد آورده باشد نه دیده ایم و نه شنیده ایم , چنانکه رساله موجز و مفید[ ( نهج البلاغه چیست](   بر این مدعى شاهد صادق است  که گوید : نخستین کسى که به جمع کلمات  قصار حضرت  على علیه السلام مبادرت  نموده جاحظ متوفى به سال ۲۵۵ بود که به نام[ ( مائه کلمه](  مشهور گردید .

در رساله نامبرده ۶۶ شرح بر نهج البلاغه و چندین شرح بر بعضى از خطب  و رسائل و کلمات  قصار آن حضرت  معرفى شده است  . و در تسمیه مذکور ناظر به رساله ارزشمند و ارجمند[ ( ما هو نهج البلاغه](  تألیف  شهرستانى است چنانکه در آغاز آن آمده است[ :  ( و نخستین بار است  که راجع به نهج البلاغه در زبان فارسى رساله اى نگاشته شده و پیش از این جناب  سید اجل آقاى سید هبه الدین شهرستانى در این موضوع رساله اى به نام[ ( ما هو نهج البلاغه](  مرقوم و به سال ۱۳۵۲ در بغداد چاپ  شده و در این رساله بسیارى از مطالب  آن ترجمه گردیده است  .

صفحه : ۳۹

این دو رساله فارسى و عربى را در موضوع خود اهمیتى بسزا است  . در[ ( ما هو نهج البلاغه](  مباحثى عدیده در پیرامون نهج البلاغه عنوان شده است که هر مبحث  آن حائز تحقیقاتى در خور تحسین و تقدیر است  . مرحوم امینى قدس سره در مجلد رابع[ ( الغدیر](  هشتاد و یک  شرح نهج را معرفى کرده است  , و قریب  دو برابر آن را مرحوم طهرانى در چهاردهم ذریعه .

ابن ابى الحدید شارح نهج و جامع کلمات  قصار امیر علیه السلام ابن ابى الحدید شارح نهج البلاغه پس از اتمام شرح , هزار کلمه از کلمات  قصار منسوب  به امیر علیه السلام را که در نهج البلاغه نیامده است , نقل کرده است  و این هزار کلمه به عنوان[ ( حکم منثوره](  در بیروت جداگانه به طبع رسیده است  , و یک  بار نیز در نجف  با انضمام کلمات دیگر منسوب  به آن حضرت  چاپ  شده است  .

ابن ابى الحدید در آخر شرح گوید :

[ ( هذا آخر ما دونه الرضى ابو الحسن رحمه الله علیه من کلام امیرالمؤمنین علیه السلام فى نهج البلاغه قد اتینا على شرحه بمعونه الله تعالى . و نحن الان ذاکرون ما لم یذکره الرضى مما نسبه قوم الیه صفحه : ۴۰

فبعضه مشهور عنه , و بعضه لیس بذلک  المشهور , لکنه قد روى عنه و عزى الیه و بعضه من کلام غیره من الحکماء لکنه کالنظیر لکلامه و المضارع لحکمته , الخ](  .

آمدى و غرر و درر

حدود یک  قرن بعد از شریف  رضى رحمه الله علیه , عالم اوحدى[ ( عبدالواحد بن محمد تمیمى آمدى](  متوفى ۵۱۰ هـ ق یازده هزار و پنجاه کلمه از کلمات  قصار امیر – علیه السلام – را به نام[ ( غرر الحکم و درر الکلم](  به ترتیب  حروف  تهجى گرد آورده است  و[ ( آقا جمال خوانسارى ]( متوفى ۱۱۲۵ هـ ق آن را به فارسى شرح کرده است  که در هفت  جلد با ضمیمه رساله شرح[ ( اخبار طینت](   آقا جمال مذکور به همت  و تصحیح مرحوم محدث  ارموى به طبع رسیده است  .

و خود متن غرر و درر یکبار در صیدا و یک  بار در نجف  چاپ  شده است  . در غرر و درر آمدى بسیارى از کلمات  امیر علیه السلام در بیان عالم امر و بخصوص در معرفت  نفس , اهمیت  بسزا دارند . و تا آنجا که نگارنده آگاه است  کتابى به این تفصیل در جمع آورى کلمات  قصار امیر علیه السلام تدوین نشده است  .

صفحه : ۴۱

ابو عبدالله قضاعى و دستور معالم الحکم

ولادت  سید رضى ۳۵۹ و وفات  او ۴۰۶ هق است  , در همان زمان سید رضى , ابو عبدالله قضاعى ( ابو عبدالله محمد بن سلامه بن جعفر بن على بن حکمون بن ابراهیم بن محمد بن مسلم قضاعى شافعى ) صاحب  کتاب[  ( شهاب  الاخبار ]( متوفى ۱۶ ذى القعده ۴۵۴ هق در مصر , قسمتى از کلمات  امیر کلام علیه السلام را به نام[ ( دستور معالم الحکم و مأثور مکارم الشیم](  در نه باب  جمع آورى کرده است  و سلسله سند روایى برخى از آنها را آورده است . در دیباچه آن بعد از خطبه گوید :

[ ( اما بعد , فانى لما جمعت  من حدیث  رسول الله صلى الله علیه وسلم الف  کلمه و مائتى کلمه فى الوصایا والامثال و المواعظ و الاداب  و ضمنتها کتابا و سمیته بالشهاب  , سالنى بعض الاخوان ان اجمع من کلام امیرالمؤمنین على بن ابى طالب  صلوات  الله علیه نحوا من عدد الکلمات المذکوره و ان اعتمد فى ذلک  على ما ازویه واجده فى مصنف  من اثق به وارتضیه . . . الى قوله : و قد اعلمت  عند الکلمه التى ازویها علامه یستدل على راویها على ما ابینه آخر هذا الکتاب  , و ذکرت  اسانید الاخبار الطوال , و اعلمت  على ما کان منها وجاده جیما , الخ](  . صفحه : ۴۲

یک  طریق سند روایى کلام امیر علیه السلام به کمیل در نهج در باب  چهارم آن کلام حضرت  امیر علیه السلام را به کمیل که در عداد حکم نهج البلاغه است  این چنین روایت  کرده است  : اخبرنى محمد بن منصور بن عبدالله عن ابى عبدالله التسترى اجازه , قال اخبرنا ابوالفضل محمد بن عمر بن محمد الکوکبى ادیب  , قال حدثنا سلیمان بن احمد بن ایوب  , قال حدثنا محمد بن عثمان بن ابى شیبه , قال حدثنا ضرار بن صرد , قال حدثنا عاصم بن حمید , قال حدثنا ثابت  بن ابى صفیه ابو حمزه الثمالى عن عبدالرحمن بن جندب  عن کمیل بن زیاد قال اخذ امیرالمؤمنین على بن ابى طالب  علیه السلام بیدى فأخر جنى الى ناحیه الجبان فلما اصحر تنفس صعداء ثم قال : یا کمیل ان هذه القلوب  اوعیه فخیرها اوعاها للعلم , الخ](  . بالجمله این کتاب  یکى از ماخذ و مصادر روایى مهم کلمات  امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج است  و در سنه ۱۳۳۲ هدر مصر به طبع رسیده است  . کلام مسعودى درباره خطب  امیر علیه السلام

مسعودى ( ابوالحسن على بن الحسین بن على المسعودى )

صفحه : ۴۳

متوفى ۳۴۶ هکه حدود سیزده چهارده سال قبل از ولادت  سید رضى وفات  کرده است  در مروج الذهب  ( ۱ ) گوید[ : ( و الذى حفظ الناس عنه علیه السلام من خطبه فى سائر مقاماته اربعمائه خطبه و نیف  و ثمانون خطبه یوردها على البدیهه و تداول الناس ذلک  عنه قولا و عملا](  .

عجب  اینکه شریف  رضى با قرب  عهد به زمان مسعودى حدود نصف  آنچه را که مسعودى گفته است  در نهج آورده است  و یا کمتر از آن را . ابن خلکان در وفیات  الاعیان معروف  به تاریخ ابن خلکان گوید : [ ( ابو غالب  عبدالحمید الکاتب  البلیغ المشهور , کان کاتب  مروان بن الحکم الاموى آخر ملوک  بنى امیه](  و به یضرب  المثل فى البلاغه حتى قیل : فتحت  الرسائل بعبد الحمید و ختمت  بابن العمید , و کان فى الکتابه وفى کل فن من العلم و الادب  اماما . . . قال حفظت  سبعین خطبه من خطب الاصلع ففاضت  ثم فاضت  , و یعنى بالاصلع امیرالمؤمنین علیا علیه السلام]( .

و نیز ابن خلکان در وفیات  گوید :

[ ( ابو یحیى عبدالرحیم بن نباته صاحب  الخطب  المشهوره کان اماما فى علوم الادب  قال حفظت  من الخطابه کنزا لا یزیده الانفاق الا سعه وکثره , حفظت  مائه فصل من مواعظ على بن ابى طالب  علیه السلام](  . پاورقى :

۱ ص ۴۳۱ , ج ۲ , ط مصر .

صفحه : ۴۴

کتاب[  ( نثر اللئالى](  و جیزه اى است  که حاوى قسمتى از کلمات  سید الاولیاء علیه السلام به ترتیب  حروف  تهجى در بیست  و نه باب  است  این کتاب  دو بار تاکنون به طبع رسیده و یک  بار با چند رساله دیگر به چاپ سنگى , و بعد از آن چاپ  سربى حروفى با کتاب[  ( ابى الجعد](  و کتاب [( طب](   ابى عتاب  عبدالله بن بسطام و برادرش حسین بسطام که این سه کتاب  به فرمان حضرت  آیه الله حاج آقا حسین بروجردى قدس سره الشریف در ۱۳۷۷ هق در یک  مجموعه به تصحیح این کمترین حسن حسن زاده آملى به طبع رسیده است  .

مرحوم استاد ذوفنون جناب  علامه حاج میرزا ابوالحسن شعرانى رضوان الله تعالى علیه تنى چند از کبار صحابه و سنام تابعین را که خطب  و کتب  و سائر کلمات  امیرالمؤمنین علیه السلام را جمع کرده اند در مقاله اى بسیار ارزشمند که در اول شرح ما بر نهج البلاغه به طبع رسیده است  نام برده است  , و همچنین در مقاله علمیه گرانقدر دیگرش که در اول شرح مولى صالح قزوینى مطبوع است  .

و نیز عالم جلیل مرحوم على بن عبدالعظیم تبریزى خیابانى در صیام وقایع الایام ( ۱ ) عده کثیرى از اعاظمى که کلمات  آن جناب  را جمع آورى نموده اند نام برده است  .

این کمترین بسیارى از ماخذ و مدارک  نقل نهج البلاغه را از جوامع روایى و کتب  سیر و غزوات  و مجموعه ها و سفینه هاى علمى تحصیل کرده است  , و اهتمام کلى این بود که منابع نقل قبل از جناب

پاورقى :

۱ ص ۳۴۹ , چاپ  سنگى .

صفحه : ۴۵

رضى و نهج باشد و شاید در حدود دو سوم مدارک  آن بدست  آمده باشد و قسمتى از آنها در مواضع مختلف  تکلمه[ ( منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه](  که در پنج جلد تدوین و تنظیم شد و به طبع رسید به مناسباتى ذکر شده است  . و نیز غیر از مدارک  , مستدرکاتى هم یادداشت  کرده است که گویا در کمیت  کمتر از خود نهج نیست  .

اگر کسى با عنایت  در ابتداى هر خطبه و کتاب  همین پنج مجلد مطبوع تفحص بفرماید در نحوه اهتمام و دقت  و تحمل در جمع آورى و تحصیل مصادر کلمات  آن جناب  ارزش و قدر کار را بدست  مىآورد و آن را مغتنم مى شمارد . لااقل به عنوان نمونه به ابتداى مختار دوم از کتب  و رسائل رجوع شود . و اخیرا آقایانى هم در این فکر مفید و مثمر زحماتى شایان کشیده اند و خدمتهاى علمى ارزشمند کرده اند , شکرالله مساعیهم الجمیله , از آن جمله اند :

[ ( ۱ ( مستدرک  نهج البلاغه و مدارک  نهج البلاغه و دفع الشبهات  عنه]( , تألیف  الهادى کاشف  الغطاء , به عربى در بیروت  به طبع رسیده است  . [ ( ۲ ( نهج السعاده فى مستدرک  نهج البلاغه تألیف  محمد باقر المحمودى به عربى در نجف  اشرف  طبع شده است  .

[ ( ۳ ( مصادر نهج البلاغه و اسانیده](  تألیف  عبدالزهراء الحسینى الخطیب  به عربى , در نجف  اشرف  به چاپ  رسیده است  .

[ ( ۴ ( استناد نهج البلاغه](  تألیف  امتیاز على خان العرشى قدم له صفحه : ۴۶

و عنى بنشره الشیخ عزیزالله العطاردى به عربى در طهران به چاپ  رسیده است  .

[ ( ۵ ( بحثى کوتاه پیرامون نهج البلاغه و مدارک  آن](  تألیف  رضا استادى به فارسى به چاپ  رسیده است  .

و اما مدخل :

صفحه : ۴۷

اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم الله بحجه

( نهج البلاغه حکمت  ۶۸ )

موضوع این و جیزه[ ( انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه](  است  و غرض , اثبات  وجوب  وجود چنین فردى بدوام در نشأه عنصرى است  . ولى الله اعظم وصى ( ۱ ) علیه السلام در اوصاف  اولیاء الله اعم از رسول و نبى و وصى و ولى بیاناتى دارد که مانند دیگر بیاناتش هر یک  در موضوع خود اصلى پایدار و دستورى استوار است  .

جناب  شریف  رضى رضوان الله علیه برخى از آنها را در نهج البلاغه نقل کرده است  , ما به ذکر طایفه اى از این اصول منقول در نهج تبرک پاورقى :

۱ امیر علیه السلام در صدر اسلام , در زمان رسول صلى الله علیه و آله و پس از ارتحال آن حضرت  به وصى معروف  و معهود بود , این خوشه چین خرمن ولایت  در جلد دوم تکمله منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه مقاله اى به عنوان[ ( هدایه و ارشاد](  در این موضوع نوشت  و شواهدى چند از گفته هاى کبار صحابه و سنام مسلمین را با ذکر منابع و ماخذ یاد آور شده است  , جز اینکه بنى امیه اتفاق کرده بودند که آثار على علیه السلام را محو کنند , این نه قول من است  , قول فخر رازى در تفسیر کبیرش است  , وى در تفسیر سوره فاتحه و در مسئله فقهى جهر به بسم الله الرحمن الرحیم گوید ( ص ۱۶۰ , ج ۱ , چاپ  استانبول[ : ( ( و ذلک  یدل على اطباق الکل على ان علیا کان یجهر ببسم الله الرحمن الرحیم , ان علیا علیه السلام کان یبالغ فى الجهر بالتسمیه فلما وصلت  الدوله الى بنى امیه بالغوا فى المنع من الجهر سیعا فى ابطال آثار على علیه السلام ان الدلائل العقلیه موافقه لنا و عمل على بن ابى طالب  علیه السلام معنا و من اتخذ علیا اماما لدینه فقد استمسک  بالعروه الوثقى فى دینه ونفسه](  . انتهى کلام الرازى بالفاظه . ( مؤلف  ) .

صفحه : ۴۸

مى جوییم و از این مأدبه ها و مائده هاى ولایت  که[ ( علیها مسحه من العلم الالهى](  توشه مى گیریم و در پیرامون کلمات  حضرتش بقدر بضاعت  مزجات خود اشاراتى داریم ,[ ( ان الهدایا على مقدار مهدیها](  . حدود یک  صد و چهل مورد نهج البلاغه , کلام امیر علیه السلام را در موضوع نامبرده یافتیم که هر موردى خود مشرب  آب  حیات  , و منبع شراب  طهور است  , ولى بلحاظ اختصار به ذکر بعضى از آنها اقتصار مى کنیم : بسم الله مجریها و مرساها

۱ خطبه یکم :

[ (  واصطفى سبحانه من ولده انبیاء اخذ على الوحى میثاقهم و على تبلیغ الرساله امانتهم لما بدل اکثر خلقه عهد الله الیهم . . . فبعث  فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستأدو هم میثاق فطرته . . . و یثیروا لهم دفائن العقول . . . و لم یخل الله سبحانه خلقه من نبى مرسل او کتاب منزل او حجه لازمه او مجحه قائمه . رسل لا تقصر بهم قله عددهم و لا کثره المکذبین لهم من سابق سمى له من بعده , او غابر عرفه من قبله , على ذلک نسلت  القرون و مضت  الدهور و سلفت  الاباء و خلفت  الابناء الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله

صفحه : ۴۹

صلى الله علیه و آله لانجاز عدته و تمام نبوته مأخوذا على النبیین میثاقه , مشهوره سماته کریما میلاده . . . ](  .

[ (  ثم اختار سبحانه لمحمد صلى الله علیه و آله لقائه و رضى له ما عنده فقبضه الیه کریما صلى الله علیه و آله و خلف  فیکم ما خلفت الانبیاء فى اممها اذا لم یترکوهم هملا بغیر طریق واضح و لا علم قائم . ]( .

۲ خطبه دوم : کتاب  نور است  چون علم نور است

[ ( اشهد ان محمدا عبده و رسوله ارسله بالدین المشهور و العلم المأثور و الکتاب  المسطور و النور الساطع و الضیاء اللامع و الامر الصادع , ازاحه للشبهات  و احتجاجا بالبینات  وتحذیرا بالایات  و تخویفا للمثلات](   . ۳ ذیل خطبه دوم : آل نبى صلى الله علیه و آله را خصائص حق ولایت  است .

[ (  و منها یعنى آل النبى علیه السلام هم موضع سره و لجاء امره و عیبه علمه و موئل حکمه و کهوف  کتبه و جبال دینه , بهم اقام انحناء ظهره و اذهب  ارتعاد فرائصه . . . لا یقاس بال محمد صلى الله علیه و آله من هذه الامه احد , ولا یسوى بهم من جرت  نعمتهم علیه ابدا . هم اساس الدین و عماد الیقین , الیهم یفیىء الغالى و بهم یلحق التالى و لهم خصائص حق الولایه , و فیهم الوصیه و الوراثه , الان اذ رجع الحق الى اهله ونقل الى منتقله ](  .

۴ خطبه سوم ( شقشقیه ) : امیر علیه السلام قطب  خلافت

صفحه : ۵۰

الهیه است  .

[ (  اما والله لقد تقمصها فلان وانه لیعلم ان محلى منها محل القطب  من الرحى ینحدر عنى السیل و لا یرقى الى الطیر ](  .

۵ خطبه چهارم :

[ (  بنا اهتدیتم فى الظلماء و تسنمتم العلیا وبنا انفجرتم عن السرار . . . ما شککت  فى الحق مذ اریته . لم یوجس موسى خیفه على نفسه اشفق من غلبه الجهال و دول الضلال , الیوم توافقنا على سبیل الحق و الباطل , من وثق بماء لم یظماء ](  .

۶ خطبه پنجم :

[ (  والله لابن ابى طالب  انس بالموت  من الطفل بثدى امه , بل اند مجت  على مکنون علم لو بحت  به لا ضطربتم اضطراب  الارشیه غى الطوى البعیده ](  .

۷ خطبه دهم :

[ (  ان معى لبصیرتى ما لبست  على بصیرتى نفسى و لا لبس على ](  . ۸ خطبه سیزدهم ( خطاب  به اهل بصره ) :

[ (  کأنى بمسجدکم کجؤجؤ سفینه قد بعث  الله علیها العذاب  من فوقها و من تحتها و غرق من فى ضمنها . . . الخ ](  .

۹ ذیل خطبه بیستم :

[ (  و ما یبلغ عن الله بعد رسل السماء الا البشر ](  . ۱۰ ذیل خطبه بیست  و دوم :

صفحه : ۵۱

[ (  و انى لعلى یقین من ربى و غیر شبهه من دینى ](  . ۱۱ خطبه بیست  و پنجم :

[ (  و انى و الله لاظن هؤلاء القوم سید الون منکم باجتماعهم على باطلهم و تفرقکم عن حقکم و بمعصیتکم امامکم فى الحق و طاعتهم امامهم فى الباطل ](  .

۱۲ خطبه بیست  و هفتم :

[ (  اما بعد فان الجهاد باب  من ابواب  الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه ](  .

۱۳ خطبه سى و سوم :

قال عبدالله بن عباس دخلت  على امیرالمؤمنین علیه السلام بذى قار وهو یخصف  نعله فقال لى : ما قیمه هذه النعل ؟ فقلت  لا قیمه لها . فقال علیه السلام[ : ( والله لهى احب  الى من امرتکم الا ان اقیم حقا او ادفع باطلا ]( .

۱۴ خطبه سى و هشتم :

[ (  انما سمیت  شبهه لانها تشبه الحق , فأما اولیاء الله فضیائهم فیها الیقین و دلیلهم سمت  الهدى , و أما اعداء الله فدعائهم فیها الضلال و دلیلهم العمى ](  .

۱۵ خطبه پنجاه و پنجم :

[ (  اما قولکم اکل ذلک  کراهیه الموت  فوالله ما ابالى ادخلت  الى الموت  او خرج الموت  الى و اما قولکم شکا فى اهل الشام فوالله ما دفعت الحرب  یوما الا و انا اطمع ان تلحق بى طائفه فتهتدى بى

صفحه : ۵۲

و تعشو الى ضوئى وذلک  احب  الى من ان اقتلها على ضلالها و ان کانت تبوء باثامها ](  .

۱۶ خطبه پنجاه و هفتم :

[ (  اما انه سیظهر علیکم بعدى رجل رحب  البلعوم . . . و انه سیأمرکم بسبى والبرائه منى , اما السب  فسبونى فانه لى زکوه و لکم نجاه , و اما البرائه فلا تتبرؤا منى فانى ولدت  على الفطره و سبقت  الى الایمان و الهجره . . . ](  .

۱۷ خطبه پنجاه و نهم :

لما قتل الخوارج فقیل له یا امیرالمؤمنین هلک  القوم بأجمعهم فقال علیه السلام[ : ( کلا و الله انهم نطف  فى اصلاب  الرجال و قرارات  النساء کلما نجم منهم قرن قطع حتى یکون آخرهم لصوصا سلابین ](  .

۱۸ خطبه شصتم :

[ (  لما خوف  من الغیله[ ( و ان على من الله جنه حصینه فاذا جاء یومى انفرجت  عنى و اسلمتنى فحینئذ لا یطیش السهم و لا یبرا الکلم ](  . ۱۹ خطبه شصت  و نهم :

[ (  بلغنى انکم تقولون : على یکذب  , قاتلکم الله فعلى من اکذب  اعلى الله ؟ فأنا اول من آمن به , ام على نبیه ؟ فانا اول من صدقه ](  . ۲۰ خطبه هفتادم :

[ (  اللهم . . . اجعل شرائف  صلواتک  و نوامى برکاتک  على محمد صفحه : ۵۳

عبدک  . . . فهو امینک  المأمون و خازن علمک  المخزون و شهیدک  یوم الدین و بعیثک  بالحق و رسولک  الى الخلق ](  .

۲۱ خطبه هفتاد و هفتم :

لما عزم على المسیر الى الخوارج فقال له یا امیرالمؤمنین ان سرت  فى هذا الوقت  خشیت  ان لا تظفر بمرادک  من طریق علم النجوم , فقال علیه السلام[ ( اتزعم انک  تهدى الى الساعه التى من سارفیها صرف  عنه السوء الى آخرها ](  .

۲۲ خطبه هشتاد و پنجم :

[ (  و آخر قد تسمى عالما ولیس به . . . فالصوره صوره انسان و القلب قلب  حیوان . . . فاین تذهبون و انى تؤفکون و الاعلام قائمه و الایات واضحه والمنار منصوبه , فأین یتاه بکم بل کیف  تعمهون و بینکم عتره نبیکم وهم ازمه الحق و اعلام الدین و السنه الصدق فانزلوهم باحسن منازل القرآن ورودهم ورود الیهم العطاش .

ایها الناس خذوها عن خاتم النبیین صلى الله علیه و آله و سلم انه یموت  من مات  منا و لیس بمیت  ویبلى من بلى منا و لیس ببال فلا تقولوا بما لا تعرفون فان اکثر الحق فیما تنکرون , و اعذروا من لا حجه لکم علیه و انا هو , الم اعمل فیکم بالثقل الاکبر واترک  فیکم الثقل الاصغر , و رکزت فیکم رایه الایمان و وقفتکم على حدود الحلال و الحرام و البستکم العافیه من عدلى و فرشتکم المعروف  من قولى و فعلى واریتکم کرائم الاخلاق من نفسى , فلا تستعملوا الرأى فیما لا یدرک  قعره البصر , و لا یتغلفل الیه الفکر ]( .

صفحه : ۵۴

۲۳ خطبه هشتاد و نهم ( خطبه اشباح ) :

[ (  فانظر ایها السائل فماد لک  القرآن علیه من صفته فائتم به و استضىء بنور هدایته , و ما کلفک  الشیطان علمه مما لیس فى الکتاب علیک  فرضه و لا سنه النبى صلى الله علیه و آله و الائمه الهدى اثره فکل علمه الى الله سبحانه فان ذلک  منتهى حق الله علیک  .

واعلم ان الراسخین فى العلم هم الذین اغناهم عن اقتحام السدد المضروبه دون الغیوب  , الاقرار بجمله ما جهلوا تفسیره من الغیب  المحجوب  فمدح الله تعالى اعترافهم بالعجز عن تناول ما لم یحیطوا به علما و سمى ترکهم التعمق فیما لم یکلفهم البحث  عن کنهه رسوخا فاقتصر على ذلک  و لا تقدر عظمه الله سبحانه على قدر عقلک  فتکون من الهالکین ](  . ۲۴ خطبه اشباح ایضا :

[ (  ثم خلق سبحانه لا سکان سمواته . . . خلقا بدیعا من ملائکته منهم فى حظائر القدس . . . جعلهم فیما هنا لک  اهل الامانه على وحیه و حملهم على المرسلین و دائع امره ونهیه . . . اختار آدم خیره من خلقه . . . فاهبطه بعد التوبه لیعمر ارضه بنسله و لیقیم الحجه به على عباده ولم یخلهم بعد ان قبضه مما یؤکد علیهم حجه و ربوبیته ویصل بینهم و بین معرفته بل تعاهدهم بالحجج على السن الخیره من انبیائه ومتحملى و دائع رسالاته قرنا فقرنا حتى تمت  بنبینا محمد صلى الله علیه و آله وسلم حجته و بلغ المقطع عذره و نذره ](  .

۲۵ خطبه نود و یکم :

صفحه : ۵۵

[ (  فاسئلونى قبل ان تفقدونى فو الذى نفسى بیده لا تسألونى عن شىء فیما بینکم وبین الساعه و لا عن فئه تهدى مائه و تضل مائه الا انبأتکم بناعقها و قائدها و سائقها . . . ان اخوف  الفتن عندى علیکم فتنه بنى امیه فانها فتنه عمیاء مظلمه . . . نحن اهل البیت  منها بمنجاه و لسنا فیها بدعاه یفرج الله عنکم بمن یسومهم خسفا ویسوقهم عنفا ویسقیهم بکاس مصبره لا یعطیهم الا السیف  . . . الخ ](  .

۲۶ خطبه نود و دوم :

[ (  حتى افضت  کرامه الله سبحانه الى محمد صلى الله علیه و آله فأخرجه من أفضل المعادن منبتا و اعز الارومات  مغرسا من الشجره التى صدع منها انبیائه و انتجب  منها امناؤه . عترته خیر العتر و اسرته خیرالاسر و شجرته خیرالشجر نبتت  فى حرم وبسقت  فى کرم , لها فروع طوال و ثمره لاتنال فهو امام من اتقى و بصیره من اهتدى سراج لمع ضوئه . . . سیرته القصد و سنته الرشد و کلامه الفصل و حکمه العدل .

۲۷ خطبه نود و سوم : فى ذکر رسول الله صلى الله علیه و آله [ (  مستقره خیر مستقر و منبته اشرف  منبت  , فى معادن الکرامه و مماهد السلامه قد صرفت  نحوه افئده الابرار و ثنیت  الیه ازمه الابصار . . . کلامه بیان و صمته لسان ](  .

۲۸ خطبه نود و پنجم :

[ (  وانى لعلى بینه من ربى و منهاج من نبیى و انى لعلى الطریق الواضح القطه لقطا . انظروا اهل بیت  نبیکم فالزموا سمتهم و اتبعوا صفحه : ۵۶

اثرهم فلن یخرجوکم من هدى ولن یعیدوکم فى ردى , فان لبدوا فالبدوا وان نهضوا فانهضوا , و لا تسبقوهم فتضلوا و لا تتاخروا عنهم فتهلکوا ](  . ۲۹ ذیل خطبه نود و هشتم :

[ (  الا ان مثل آل محمد صلى الله علیه و آله کمثل نجوم السماء اذا خوى نجم طلع نجم فکانکم قد تکاملت  من الله فیکم الصنائع و أراکم ما کنتم تأملون ](  .

۳۰ خطبه صد و دوم :

[ (  اما بعد , فان الله سبحانه بعث  محمدا صلى الله علیه و آله ولیس احد من العرب  یقرا کتابا ولا یدعى نبوه ولا وحیا . . . و ایم الله لقد کنت  فى ساقتها حتى تولت  بحذا فیرها و استوسقت  فى قیادها ما ضعفت  ولا جبنت  ولا خنت  ولا وهنت  , وایم الله لا بقرن الباطل حتى اخرج الحق من خاصرته ](  .

۳۱ خطبه صدو سوم :

[ (  حتى بعث  الله محمدا صلى الله علیه و آله شهیدا و بشیرا و نذیرا خیر البریه طفلا و انجبها کهلا أطهر المطهرین شیمه و اجود المستمطرین دیمه ](  .

۳۲ خطبه صد و چهارم :

[ (  انه لیس على الامام الا ما حمل من امر ربه , الابلاغ فى الموعظه و الاجتهاد فى النصیحه والاحیاء للسنه واقامه الحدود على مستحقیها و اصدار السهمان على اهلها . فبادروا العلم من قبل تصویح

صفحه : ۵۷

نبته و من قبل ان تشغلوا بأنفسکم عن مستثار العلم من عند اهله ](  . ۳۳ خطبه صد و ششم :

فى ذکر النبى صلى الله علیه و آله[ ( اختاره من شجره الانبیاء و مشکوه الضیاء و ذوابه العلیا وسره البطحاء و مصابیح الظلمه و ینابیع الحکمه . . . و من این تؤتون و انى تؤفکون فلکل اجل کتاب  ولکل غیبه ایاب فاستمعوه من ربانیکم و احضروه قلوبکم . الخ ](  .

۳۴ ذیل خطبه صد و هفتم :

[ (  نحن شجره النبوه و محط الرساله ومختلف  الملائکه ومعادن العلم و ینابیع الحکم ناصرنا و محبنا ینتظر الرحمه و عدونا و مبغضنا ینتظر السطوه ](  .

۳۵ خطبه صد و دوازدهم :

[ (  عبادالله ان تقوى الله حمت  اولیاء الله محارمه و الزمت  قلوبهم مخافته حتى اسهرت  لیالیهم و اظمأت  هو اجرهم فأخذوا الراحه بالنصب  و الرى بالظماء و استقربوا الاجل فبادروا العمل و کذبوا الامل فلاحظوا الاجل ]( .

۳۶ خطبه صد و چهاردهم :

[ (  ارسله داعیا الى الحق و شاهدا على الخلق فبلغ رسالات  ربه غیر وان و لا مقصر و جاهد فى الله اعدائه غیر واهن و لا معذر امام من اتقى وبصر من اهتدى و لو تعلمون ما اعلم مما طوى عنکم غیبه اذا لخرجتم الى الصعدات تبکون على اعمالکم . . . اما و الله لیسلطن علیکم غلام ثقیف  الذیال المیال , الخ ](  .

صفحه : ۵۸

۳۷ خطبه صد و هفدهم , امام قطب  است  :

[ (  و انما انا قطب  الرحى تدور على و انا بمکانى فاذا فارقته استحار مدارها و اضطراب  ثفالها ](  .

۳۸ خطبه صد و هجدهم :

[ (  تالله لقد علمت  تبلیغ الرسالات  و اتمام العدات  و تمام الکلمات و عندنا اهل البیت  ابواب  الحکم و ضیاء الامر , الخ ](  . ۳۹ خطبه صد و نوزدهم :

[ (  این القوم الذین دعوا الى الاسلام فقبلوه , و قراوا القرآن فأحکموه الى قوله : علیه السلام اولئک  اخوانى الذاهبون ](  .

۴۰ خطبه صد و بیست  و سوم :

[ (  و هذا القرآن أنما هو خط مسطور بین الدفتین لا ینطق بلسان ولابدله من ترجمان انما ینطق عنه الرجال , الخ ](  .

۴۱ خطبه صد و بیست  و ششم :

[ (  کأنى اراهم قوما کأن وجوههم المجان . . . فقال له بعض اصحابه : اعطیت  یا امیرالمؤمنین علم الغیب  ؟ و قال للرجل : . . . لیس هو بعلم غیب  و انما هو تعلم من ذى علم . . . و ما سوى ذلک  فعلم علمه الله نبیه فعلمنیه ودعا لى بأن یعیه صدرى و تضطم علیه جوانحى ](  . ۴۲ خطبه صد و بیست  و نهم :

[ (  اللهم انک  قد تعلم انه لم یکن الذى کان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک  , الخ ](  . صفحه : ۵۹

۴۳ ذیل خطبه صد و سى و ششم :

[ (  فالزموا السنن القائمه و الاثار البینه والعهد القریب  الذى علیه باقى النبوه ](  .

عهد قریب  , زمان خلافت  آن حضرت  است  که باقى نبوت  است  . ۴۴ خطبه صد و چهل و دوم :

[ (  این الذین زعموا انهم الراسخون فى العلم دوننا کذبا وبغیا علینا , ان رفعنا الله و وضعهم واعطانا و حرمهم ادخلنا واخرجهم بنا یستعطى الهدى و یستجلى العمى ان الائمه من قریش غرسوا فى هذا البطن من هاشم لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاه من غیرهم ](  .

۴۵ خطبه صد و چهل و هفتم :

[ (  کم اطردت  الایام ابحثها عن مکنون هذا الامر فابى الله الا اخفائه . هیهات  علم مخزون . . . و انما کنت  جارا جاورکم بدنى ایاما . . . غدا ترون ایامى و یکشف  لکم عن سرائرى و تعرفوننى بعد خلو مکانى و قیام غیرى مقامى ](  .

۴۶ خطبه صد و چهل و هشتم :

[ (  الا و من ادرکها منا یسرى فیها بسراج منیر و یحذو فیها على مثال الصالحین , الخ ](  .

۴۷ خطبه صد و پنجاهم :

[ (  قد طلع طالع و لمع لامع . . . انما الائمه قوام الله على خلقه صفحه : ۶۰

و عرفائه على عباده لا یدخل الجنه الا من عرفهم و عرفوه ولا یدخل النار الا من انکرهم وانکروه , الخ ](  .

۴۸ خطبه صد و پنجاه و دوم :

[ (  نحن الشعار و الاصحاب  و الخزنه و الابواب  و لا توتى البیوت  الا من ابوابها فمن اتاها من غیر ابوابها سمى سارقا . . . فیهم کرائم القرآن و هم کنوز الرحمن ان نطقوا صدقوا . . . و اعلم ان لکل ظاهر باطنا على مثاله فما طاب  ظاهره طاب  باطنه و ما خبث  ظاهره خبث  باطنه . . . و اعلم ان کل عمل نبات  و کل نبات  لاغنى به عن الماء والمیاه مختلفه فما طاب  سقیه طاب  غرسه و حلت  ثمرته وما خبث  سقیه خبث  غرسه وامرت  ثمرته ](  .

۴۹ خطبه صد و پنجاه و چهارم :

[ (  فقلت  یا رسول الله ما هذه الفتنه التى اخبرک  الله بها لها ؟ فقال : یا على ان امتى ستفتنون من بعدى . فقلت  یا رسول الله او لیس قد قلت  لى یوم احد حیث  استشهد من استشهد من المسلمین و حیزت  عنى الشهاده فشق ذلک  على فقلت  لى ابشر فان الشهاده من ورائک  فقال لى : ان ذلک لکذلک  فکیف  صبرک  اذا ؟ فقلت  یا رسول الله : لیس هذا من مواطن الصبر ولکن من مواطن البشرى والشکر ](  .

۵۰ خطبه صد و پنجاه و ششم : اهل بیت  قرآن ناطقند .

[ (  ذلک  القرآن فاستنطقوه ولن ینطق ولکن اخبرکم عنه الا ان فیه علم ما یأتى , الخ ](  .

۵۱ خطبه صد و پنجاه و نهم :

صفحه : ۶۱

[ (  ابتعثه بالنور المضىء والبرهان الجلى . . . أسرته خیر أسره وشجرته خیر شجره . أغصانها معتدله و ثمارها متهدله ](  .

۵۲ خطبه صد و هفتاد و سوم :

[ (  والله لو شئت  أن اخبر کل رجل منکم بمخرجه ومولجه و جمیع شأنه لفعلت  , الخ ](  .

۵۳ خطبه صد و هفتاد و چهارم :

[ (  و ان لکم علما فاهتدوا بعلمکم . . . انا شاهد لکم و حجیج یوم القیمه عنکم , الخ ](  .

۵۴ خطبه صد و هفتاد و هفتم :

و قد سئل ذعلب  الیمانى فقال هل رأیت  ربک  یا امیرالمؤمنین ؟ فقال علیه السلام : افأعبد ما لا أرى , قال : و کیف  تراه ؟ قال[ : ( لا تدرکه العیون بمشاهده العیان و لکن تدرکه القلوب  بحقائق الایمان ](  . ۵۵ خطبه صد و هشتادم :

[ (  لکان ذلک  سلیمان بن داود علیهما السلام الذى سخر له ملک  الجن و الانس مع النبوه و عظیم الزلفه . . . لله أنتم اتتوقعون اماما غیرى یطأبکم الطریق و یرشدکم السبیل ](  .

۵۶ خطبه صد و هشتاد و هفتم :

[ (  لا یقع اسم الهجره على أحد الا بمعرفه الحجه فى الارض فمن عرفها و أقربها فهو مهاجر . . . و لا یعى حدیثنا الا صدور أمینه و أحلام رزینه . أیها الناس سلونى قبل ان تفقدونى , فلانا بطرق السماء أعلم منى بطرق الارض قبل ان تشغر بر جلها فتنه تطأ فى

صفحه : ۶۲

خطامها و تذهب  بأحلام قومها ](  .

۵۷ ذیل خطبه صد و هشتاد و هشتم :

فانه من مات  منکم على فراشه و هو على معرفه حق ربه و حق رسوله و اهل بیته مات  شهیدا و وقع أجره على الله و استوجب  ثواب  مانوى من صالح عمله و قامت  النیه مقام اصلاته بسیفه ](  .

۵۸ خطبه صد و نودم ( قاصعه ) :

آنچه رسول صلى الله علیه و آله مى دید و مى شنید على علیه السلام هم مى دید و مى شنید . و این نفس على بود که و رأى طبیعت  را مى دید و مى شنید . [ (  ولو رخص الله فى الکبر لاحد من عباده لرخص فیه لخاصه انبیائه و اولیائه و لکنه سبحانه کره الیهم التکابر و رضى لهم التواضع فألصقوا بالارض خدودهم و عفروا فى التراب  وجوههم و خفضوا أجنحتهم للمؤمنین . . . ولو أراد الله سبحانه بانبیائه حیث  بعثهم ان یفتح لهم کنوز الذهبان و معادن العقیان و مغارس الجنان وان یحشر معهم طیر السماء و وحوش الارض لفعل . . . و قد علمتم موضعى من رسول الله . . . و لقد کان یجاور فى کل سنه بحراء فأراه و لا یراه غیرى . . . أرى نور الوحى و الرساله و أشم ریح النبوه , و لقد سمعت  رنه الشیطان حین نزل الوحى علیه صلى الله علیه و آله فقلت  : یا رسول الله ما هذه الرنه ؟ فقال : هذا الشیطان قدایس من عبادته انک  تسمع ما أسمع و ترى ما أرى الا انک  لست  بنبى و لکنک  وزیر و انک  لعلى خیر ](  .

تصرف  در ماده کائنات[ :  (  و لقد کنت  معه صلى الله علیه و آله . . .

صفحه : ۶۳

قال صلى الله علیه و آله یا أیتها الشجره ان کنت  تؤمنین بالله و الیوم الاخر و تعلمین أنى رسول الله فانقلعى بعروقک  حتى تقفى بین یدى باذن الله و الذى بعثه بالحق و جاءت  و لها دوى شدید . . . و انى لمن قوم لا تأخذهم فى الله لومه لائم . . . قلوبهم فى الجنان و أجسادهم فى العمل ]( .

۵۹ خطبه صد و نود و پنجم :

[ (  و لقد علم المستحفظون من أصحاب  محمد صلى الله علیه و آله . . . و لقد قبض رسول الله صلى الله علیه و آله و ان رأسه لعلى صدرى و لقد سالت  نفسه فى کفى فامررتها على وجهى و لقد و لیت  غسله صلى الله علیه و آله و الملائکه اعوانى . . . فمن ذا أحق به منى حیا و میتا فانفذوا على بصائرکم , الخ ](  .

۶۰ خطبه دویست  و بیست  و دوم :

[ (  فقلت  أصله ام زکوه ام صدقه , فذلک  محرم علینا اهل البیت  ](  . ۶۱ خطبه دویست  و سى و هفتم :

[ (  یذکر فیها آل محمد صلى الله علیه و آله ) هم عیش العلم . . . هم دعائم الاسلام , الخ ](  .

۶۲ کتاب  یکم :

[ (  و قامت  الفتنه على القطب  فأسرعوا الى أمیرکم ](  . ۶۳ کتاب  بیست  و سوم :

[ (  و الله ما فجأنى من الموت  وارد کرهته ولا طالع أنکرته و ما کنت الا کقارب  ورد و طالب  وجد , و ما عند الله خیر للابرار ](  . صفحه : ۶۴

۶۴ کتاب  بیست  و پنجم :

[ (  ثم تقول عباد الله أرسلنى الیکم ولى الله و خلیفته لاخذ منکم حق الله فى أموالکم فهل لله فى أموالکم من حق فتؤدوه الى ولیه ](  . ۶۵ کتاب  بیست  و هشتم :

[ (  فانا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا ](  .

۶۶ کتاب  چهل و پنجم :

[ (  ألا و ان لکل مأموم اماما یقتدى به ویستضىء بنور علمه ألا و ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه . ألا و انکم لا تقدرون على ذلک  و لکن أعینونى بورع و اجتهاد و عفه و سداد . و انا من رسول الله کالصنو من الصنو و الذراع من العضد . و الله لو تظاهرت  العرب  على قتالى لما ولیت  عنها ](  .

۶۷ حکمت  صد و سى و یکم :

[ (  ان الدنیا دار صدق لمن صدقها . . . مسجد أحباء الله و مصلى ملائکه الله و مهبط وحى الله و متجر أولیاء الله ](  .

۶۸ علم نور است  : حکمت  صد و چهل و هفتم :

[ (  یا کمیل ان هذه القلوب  أوعیه فخیرها أوعاها . . . الناس ثلاثه : فعالم ربانى و متعلم على سبل نجاه و همج رعاع أتباع کل ناعق یمیلون مع کل ریح لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجئوا الى رکن وثیق . . . ها ان هیهنا لعلما جما و اشار الى صدره . . . ](  .

[ ( اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا أو صفحه : ۶۵

خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بینا ته و کم ذا و این اولئک  ؟ اولئک  و الله الا قلون عددا و الا عظمون قدرا یحفظ الله بهم حججه و بیناته حتى یودعوها نظراء هم ویزرعوها فى قلوب  اشباهم . هجم بهم العلم على حقیقه البصیره و باشر و اروح الیقین واستلانوا ما استوعره المترفون و أنسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بأبدان أرواحها معلقه بالمحل الاعلى أولئک  خلفاء الله فى أرضه و الدعاه الى دینه . آه , آه , شوقا الى رؤیتهم](  .

۶۹ حکمت  چهارصد و پانزدهم :

[ (  الدنیا تغر و تضرو تمر ان الله تعالى لم یرضها ثوابا لاولیائه و لا عقابا لاعدائه ](  .

۷۰ حکمت  چهار صد و سى و دوم :

[ (  ان اولیاء الله هم الذین نظروا الى باطن الدنیا اذا نظر الناس الى ظاهرها و اشتغلوا باجلها اذا اشتغل الناس بعاجلها , فاماتوا منها ما خشوا أن یمیتهم و ترکوا عنها ما علموا أنه سیترکهم و رأوا استکثار غیر هم منها استقلالا و درکم لها فوتا , اعداء ما سالم الناس وسلم ما عادى الناس بهم علم الکتاب  و به علموا , وبهم قام الکتاب  و به قاموا , لا یرون مرجوا فوق ما یرجون و لا مخوفا فوق ما یخافون ](  . ۷۱ حکمت  صد و نهم :

[ (  نحن النمرقه الوسطى بها یلحق التالى , و الیها یرجع الغالى ](  . این بود قسمتى از کلمات  امیر علیه السلام در چند مورد نهج البلاغه در اوصاف  اولیاء الله و انسان کامل اعم از نبى و رسول و

صفحه : ۶۶

وصى و ولى که به لحاظى مى توان آنها را به صورت  پنج بخش در آورد , و به لحاظهاى دیگر به بخشهاى دیگر :

۱ در اوصاف  انسان کامل و سفراء و حجج و خلفاى الهى و عدم خلو ارض از فردى این چنین بطور کلى .

۲ در اوصاف  نبى اکرم صلى الله علیه و آله خاصه .

۳ در اوصاف  آل نبى صلى الله علیه و آله خاصه .

۴ در اوصاف  خود حضرت  امیر علیه السلام .

۵ دقائق و نکات  لطیفى که از برخى عبارات  و اشارات  مستفاد است  . اما بخش اول :

انسان کامل عبدالله و عند الله است  و صاحب  مرتبه ولایت  اعنى ولى الله است  و قلب  او اوعى و اوسع قلبها است  , و قطب  عالم امکان و حجه الله و خلیفه الله است  , و راسخ در علم و خازن و منبع علم لدنى و ینبوع حکم و زارع قلوب  و شوراننده دفائن عقول و مأمون و امین الله است  , و متصرف  در کائنات  و مسخر جن و انس و وحوش و طیور و در عین حال بى اعتناى به دنیا است  , و شجاع و در مرتبه یقین و بر طریق واضح و صراط مستقیم و مسیر عدل و در افق اعلاى انسانى و عالم ربانى است  و زمین هیچگاه خالى از چنین انسان کامل نیست  و و و . . .

اما بخش دوم :

تمام نبوت  , خاتم النبیین , رسول , خیر البریه , داعى , شاهد , صفحه : ۶۷

بشیر , نذیر , سراج , و بالجمله :

حسن یوسف  دم عیسى ید بیضا دارى

آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى

اما بخش سوم :

آل نبى صلى الله علیه و آله یعنى عترت  و اهل بیتش را موضع سر او و جبال دین او معرفى کرد , و وصیت  و وراثت  را به آنان انحصار داد و آنان را ازمه حق و اعلام دین و بهترین منازل قرآن و ناطق قرآن و قرآن ناطق و بر پا دارنده دین و شجره نبوت  و محط رسالت  و مختلف  ملائکه و معادن علم و ینابیع حکم و شعار و اصحاب  و خزنه و ابواب  و کنوز الرحمن و قوام الله على خلقه و أغصان معتدله شجره نبوت  و عرفاء الله على عباده و بهترین عترت  و اسرت  و عیش علم و موت  جهل و دعائم اسلام شناسائى فرمود . و معرفت  به آنان را موجب  دخول جنت  و انکارشان را سبب  ورود به جهنم , و هجرت  را فقط به معرفت  حجت  دانست   و عندنا أهل البیت  أبواب الحکم وضیاء الامر فانا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا و . . . و . . . و

اما بخش چهارم :

قطب  , وصى , وارث  , امام , اول من اسلم و آمن , ولى الله , خلیفه الله , ترجمان قرآن , ناطق قرآن , مخاطب  نبى صلى الله علیه و آله به[ ( تسمع ما اسمع وترى ما ارى ](  ,[ (  ینحدر عنى السیل و لا یرقى الى الطیر ](  ,[ (  سلونى قبل ان تفقدونى الخ ](  ,[ (  لو شئت  أن أخبر کل رجل منکم ](  ,[ (  أنا من رسول الله کالصنو من الصنو و الذراع من العضد ](  ,

صفحه : ۶۸

[ (  و انى لعلى بینه من ربى ](  و و و

بخش پنجم :

مثل اینکه فرمود[ : (  و خلف  فیکم ما خلفت  الانبیاء فى اممها ](  , و آل نبى علیه السلام را به جبال دین او معرفى فرمود , و هم فرمود : [ (  فأنزلوهم بأحسن منازل القرآن ](  , و وصف  قرآن به ثقل اکبر و اهل بیت  علیهم السلام به ثقل اصغر , و درباره شجره نبوت  فرمود : [ (  لها فروع طوال و ثمره لا تنال ](  , خویشتن را به ربانى وصف فرمود که :

[ (  فاستمعوه من ربانیکم ](  .

[ (  و انما کنت  جارا جاورکم بدنى](  ,[ ( ان لکل ظاهر باطنا على مثاله](  ,[ ( کل عمل نبات](   ,[ ( أنا شاهد لکم و حجیج یوم القیمه عنکم](  , هجرت  به معرفت  حجت  , رنه شیطان[ . ( لقد سالت  نفسه فى کفى ](  .

[ (  هم عیش العلم و موت  الجهل](  ,[ ( انا صنایع ربنا و الناس بعد صنائع لنا](  ,[ ( ان هذه القلوب  أوعیه فخیرها أوعاها](  ,[ ( یزرعوها فى قلوب  أشباههم ](  و و و .

که باید در هر یک  به نحو مستوفى بحث  و تحقیق شود و ما در این رساله در بعضى از موضوعات  یاد شده بطور اشارت  و اجمال مطالبى تقدیم مى داریم تا اگر مجالى روى آورد و فرصتى دست  داد به تفصیل و استیفاء بپردازیم لعل الله یحدث  بعد ذلک  أمرا .

صفحه : ۶۹

عقل و نقل متفق اند بر اینکه نشأه عنصرى هیچگاه خالى از انسان کامل مکمل نیست  . و هر دو ناطقند . که :

[ (  الامام أصله قائم و نسله دائم کشجره طیبه أصلها ثابت  و فرعها فى السماء تؤتى اکلها کل حین باذن ربها ](  .

این سنت  الهى در نظام ربانى و عالم کیانى است  :

[ (  فلن تجد لسنه الله تبلایلا و لن تجد لسنه الله تحویلا ](  . امام زمان در عصر محمدى صلى الله علیه و آله

امام زمان در عصر محمدى صلى الله علیه و آله انسان کاملى است  که جز در نبوت  تشریعى و دیگر مناصب  مستأثره ختمى , حائز میراث  خاتم به نحو اتم است  , و مشتمل بر علوم و احوال و مقامات  او بطور اکمل است  . و با بدن عنصرى در عالم طبیعى و سلسله زمان موجود است  چنانکه لقب  شریف  صاحب الزمان بدان مشعر است  هر چند احکام نفس کلیه الهیه وى بر احکام بدن طبیعى او قاهر و نشاه عنصرى او مقهور روح مجرد کلى و لوى اوست  و از وى به قائم و حجه الله و خلیفه الله و قطب  عالم امکان و واسطه فیض و به عناوین بسیار دیگر نیز تعبیر مى شود .

صفحه : ۷۰

این چنین انسان که نامش مى برم

من ز وصفش تا قیامت  قاصرم

چنین کسى در این زمان سر آل محمد صلى الله علیه و آله امام مهدى هادى فاطمى هاشمى ابوالقاسم م ح م د نعم الخلف  الصالح و در یکدانه امام حسن عسکرى علیه الصلوه و السلام است[ .  (  ان هذا لهو حق الیقین الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما کنا لنهتدى لو لا أن هدانا الله ](  . لزوم دو نوع بحث  بر وجوب  وجود حجت  قائم

در این مقام دو نوع بحث  لازم است  یکى کلى و دیگر شخصى . مقصود از کلى این که براهین قطعى عقلى بر وجوب  وجود حجتى قائم به طور دائم قائم اند , و به امتناع خلو عالم امکان از لزوم چنین واسطه فیض الهى حاکم اند که :

[ (  الامام أصله قائم و نسله دائم ](  .

و مراد از شخصى این که برهان معرف  فرد نیست  که جزئى نه کاسب  است  و نه مکتسب  , لذا باید آن را از طریق دیگر شناخت  چنانکه احادیث  متظافره بلکه متواتره اهل عصمت  و وحى , معرف  شخص آن حضرت اند . بلى حق این است  که اگر کسى از اقامه یا ادراک  برهان بر صفحه : ۷۱

وجوب  چنین انسان قاصر باشد , احادیث  جوامع روائى فریقین که در حقیقت بیانگر اسرار و بطون و تأویلات  آیات  قرآنى اند در اثبات  مدعى کافى اند . بلکه راقم بر این عقیدت  صافى و خالص خود سخت  راسخ است  که امامیه را در این سر الهى فقط همان صحاح و سنن اهل سنت  حجت  بالغه اند و نحن بحمدالله تعالى زدنا مع الایمان بالاخبار برهانا .

کثرت  کتب  و رسائل اعاظم علماى فریقین و تظافر و تواتر احادیث  جوامع روائى آنان در امر صاحب  الامر و الزمان علیه السلام , علاوه بر اصول و براهین علمیه در معرفت  اسرار و مقامات  و درجات  نفس ناطقه انسانى به حدى است  که این فقیر الى الله تعالى بحث  در اثبات  وجوب  وجود و غیبت و قیام و ظهور آن حضرت  را به مثل چون سخن در اثبات  وجود شمس در یوم صحو بر دائره نصف  النهار مى بیند .

خلاصه این که وزان بحث  امامت  همان وزان بحث  نبوت  است  , چنانکه در نبوت  اول در نبوت  عامه بحث  مى شود که به براهین عقلى جامعه انسانى را واسطه فیض الهى باید و سپس در نبوت  خاصه بحث  مى شود که آن انسان نبى به حکم معجزات  قولى و فعلى و دیگر دلائل صدق , این شخص خاص است  , همچنین در امامت  عامه و امامت  خاصه , فتبصر .

و أما ابواب  :

صفحه : ۷۲

صفحه : ۷۳

باب  اول ( الف  ) این چنین انسان ولى الله است[ :  (  و لهم خصائص حق الولایه ](  . ( ۱ )

ولى از اسماء الله است  ,[ (  و ینشر رحمته و هو الولى الحمید ](  ( ۲ ) و اسماء الله باقى و دائم اند[ : (  فاطر السموات  و الارض أنت ولیى فى الدنیا و الاخره ](  ( ۳ ) لذا انسان کامل که مظهر اتم و اکمل این اسم شریف  است  صاحب  ولایت  کلیه است  که تواند به اذن الله در ماده کائنات  تصرف  کند و قواى ارضیه و سماویه را در تحت  تسخیر خویش در آورد و هر محال از دست  او ممکن شود .

بلکه چه جاى تصرف  که :

[ ( لو لا اشتغال النفس بتدبیر قواها الطبیعیه وانفعالها عنها لکان لها اقتدار على انشاء الاجرام العظیمه المقدار , الکثیره العدد فضلا عن التصرف  فیها بالتدبیر و التحریک  ایاها کما وقع لاصحاب  الریاضات  , و قد جربوا من أنفسهم أمورا عظیمه و هم بعد فى هذه النشأه , فما یکون شأنه هذا الشأن فکیف  یکون محصورا فى بدن

پاورقى :

۱ نهج البلاغه , ذیل خطبه دوم .

۲ سوره شورى , آیه ۲۹ .

۳ سوره یوسف  , آیه ۱۰۲ .

صفحه : ۷۴

صغیر مظلم مرکب  من الاخلاط معرض للعلل و الامراض](  ( ۱ ) سلطان این بحث  را در باب  سیصد و شصت  و یکم[ ( فتوحات  مکیه](  و فص اسحاقى[ ( فصوص الحکم](  تحصیل باید کرد . در فتوحات  چنین انسان را صاحب  مقام جمعى و خلافت  الهیه و حائز رتبه و منصب[  ( کن](  کما ینبغى معرفى کرده است  و توضیح داده است  به این بیان :

[ ( ولم یرد نص عن الله و لا عن رسوله فى مخلوق أنه أعطى کن سوى الانسان خاصه فظهر ذلک  فى وقت  فى النبى صلى الله علیه و آله فى غزوه تبوک فقال کن أباذر , فکان هو أباذر](  .

[ (  وورد فى الخبر فى أهل الجنه : أن الملک  یأتى الیهم فیقول لهم بعد أن یستأذن علیهم فى الدخول فاذا دخل ناولهم کتابا من عند الله بعد أن یسلم علیهم من الله و اذا فى الکتاب  لکل انسان یخاطب  به من الحى القیوم الذى لا یموت  الى الحى القیوم الذى لا یموت  أما بعد فانى أقول للشىء کن فیکون وقد جعلتک  الیوم تقول للشىء کن فیکون , فقال صلى الله علیه و آله : فلا یقول أحد من أهل الجنه لشىء کن الا و یکون , فجاء بشىء و هو من أنکر النکرات  فعم الخ ](  .

العارف  یخلق بهمته

و در فص اسحاقى نیز در بیان این مقام شامخ انسان در غایت پاورقى :

۱ مفاتیح الغیب  , مولى صدرا قدس سره , ص ۶۲۷

صفحه : ۷۵

جودت  سخن گفته است  که :

[ ( بالوهم یخلق کل انسان فى قوه خیاله ما لا وجود له الا فیها و هذا هو الامر العام , والعارف  یخلق بهمته ما یکون له وجود من خارج محل الهمه , و لکن لا تزال الهمه تحفظه و لا یئودها حفظه أى حفظ ما خلقته , فمتى طرأ على العارف  غفله عن حفظ ما خلق عدم ذلک  المخلوق , الا أن یکون العارف قد ضبط جمیع الحضرات  و هو لا یغفل مطلقا , بل لا بد له من حضره یشهدها فاذا خلق العارف  بهمته ما خلق و له هذه الاحاطه ظهر ذلک  الخلق بصورته فى کل حضره و صارت  الصور یحفظ بعضها بعضا . فاذا غفل العارف  عن حضره ما أو حضرات  وهو شاهد حضره ما من الحضرات  , حافظ لما فیها من صوره خلقه انحفظت  جمیع الصور بحفظه تلک  الصوره الواحده فى الحضره التى ما غفل عنها لان الغفله ما تعم قط لا فى العموم و لا فى الخصوص , و قد أوضحت هنا سرا لم یزل أهل الله یغارون على مثل هذا أن یظهر , الخ](  . ما در ترجمه و بیان گفتار شیخ به نقل شرح خوارزمى اکتفاء مى کنیم که مختصر مفید است  هر چند آن را به تفصیل در شرحى که بر فصوص نوشته ایم بیان نموده ایم :

چون کلام شیخ یعنى صاحب  فصوص الحکم در عالم مثال بود و آن مقید است  و مطلق , و مقید عبارت  از خیال انسانى و خیال متأثر مى شود از عقول سماویه و نفوس ناطقه که مدرک  معانى کلیه و جزئیه است  , پس ظاهر مى شود خیال را صورتى مناسب  مر این معانى

صفحه : ۷۶

را و گاهى متأثر مى شود از قواى و همیه که مدرک  معانى جزئیه است  و بس , پس ظاهر مى شود صورتى مناسب  آن معانى جزئیه . و این ثانى گاهى به سبب  سوء مزاج دماغ باشد و گاهى به حسب  توجه نفس به قوت  و همیه به سوى ایجاد صورتى از صور چون کسى که محبوب  غائب  خویش را تخیل مى کند تخیلى قوى , لا جرم صورت  محبوب  در خیالش ظاهر مى شود تا مشاهده محبوب خویش مى کند و این امر عام است  که عارف  به حقائق از خواص , و غیر او از عوام بر این قادر است  .

شیخ این معنى را درین مقام ذکر کرد و تنبیه نبیه به تقدیم رسانید که عارف  به همت  و توجه خویش و به قصد قوت  روحانیت  صورى مىآفریند خارج از خیال که موجود باشد در اعیان خارجیه چنانکه از بدلاء مشهور است  که در آن واحد در اماکن مختلفه حاضر مى شوند و به قضاى حوائج عبادالله قیام مى نمایند . پس مراد از عارف  اینجا کامل متصرف  است  در وجود , نه عارف  حقائق و صور آن .

و بدین عبارت  که شیخ فرمود که[ ( ما یکون له وجود من خارج محل الهمه ]( , احتراز حاصل شد از اصحاب  علم سیمیا و شعبده , چه ایشان نیز اظهار مى کنند صورى را که خارج است  از خیالات  ایشان , اما از محل همت  که خیال است  بیرون نیست  چه ظهور آن صور در خیالات  حاضر آنست  به تصرف  اهل سیمیا در وى .

و از عارف  متمکن در تصرف  اگر چه در شهادت  و غیب  صور صفحه : ۷۷

موجودات  عینیه و صور روحانیه به ظهور آید , باید که اسناد خلق به مخلوق نکنى بلکه به تحقیق بشناسى که خالق على الحقیقه حق است  در مقام تفصیلى خویش چنانکه در مقام جمعى خالق اوست  .

نسبت  فعل و اقتدار به ما

هم از آن روى بود کو ما شد

ولکن همواره همت  عارف  محافظ آن مخلوق است  ( ۱ ) و بر همت  او گران نمىآید حفظش , پس هر گاه که عارف  غافل شود از حفظ مخلوقش , منعدم گردد آن مخلوق از براى انعدام مخلوق به انعدام علتش مگر که عارف  ضبط کرده باشد جمیع حضرات  را اعنى حضرات  خمسه کلیه که عالم معانى و اعیان ثابته است  , و عالم ارواح , و عالم مثال , و عالم شهادت  , و عالم انسان کامل که جامع جمیع این عوامل است  . و مى شاید که مراد از حضرات  , حضرات  علویه سماویه و سفلیه ارضیه باشد و غیر آن از عناصر . و طریان غفلت  بر عارف  مطلقا متصور نیست  بلکه از حضور او در حضرتى چاره نیست  . پس اگر عارف  به همت  خویش خلق کند و او را احاطه حضرات باشد ظاهر شود آن مخلوق بر صورت  خویش در هر حضرتى , و صور بعضى بعضى را حفظ کنند .

پاورقى :

۱ خوارزمى چنین ترجمه کرده است  : ولکن زائل نمى شود همت  عارف  از محافظت  آن مخلوق . و لکن ما صواب  این دانسته ایم که لا تزال به معنى همواره و همیشه است  لذا در عبارت  تصرف  کرده ایم . ما این کتاب  اعنى شرح خوارزمى را یک  دوره کامل به تفصیلى که در آن گفته ایم تصحیح کرده ایم که در دست  طبع است  و این کار ما بحمدالله یکى از آثار علمى خیلى مغتنم و گرانقدر است  ( مؤلف  ) .

صفحه : ۷۸

و اگر غافل شود عارف  از حضرتى یا از حضرات  , اما شاهد بود حضرتى را و محافظ باشد آنچه را از صور خلق او در آن حضرت  است  منحفظ شود جمیع صور این مخلوق در حضرات  دیگر به حفظ این یک  صورت  که در این حضرت  بواسطه عدم غفلت  به محافظتش قیام نموده است  , چه آنچه حاصل مى شود و در وجود خارجى چاره نیست  که او را صورتى باشد اولا در حضرت  علمیه , ثم العقلیه , ثم اللوحیه , ثم السماویه , ثم العنصریه , و ما یترکب  منها . پس اگر همت  او نگاه دارد این صورت  را در حضرتى از حضرات  علویه , منحفظ شود این صورت  در حضرات  سفلیه , چه صورت  حضرات  علویه روح صور سلفیه است , و اگر نگاه دارد این صورت  را در حضرات  سفلیه هم منحفظ شود در غیر آن , چه وجود معلول مستلزم وجود علت  اوست  , و وجود صورت  دلیل وجود معنى است  , زیرا که غفلت  هرگز عام نمى تواند بود نه در عموم خلائق و نه در خصوص ایشان , چه ایشان را چاره نیست  به امرى از امور که مظهرى از مظاهر اشیاء الهیه است  غایه ما فى الباب  عارف  مى شناسند که جمیع امور مجالى و مظاهر حق است  , و غیر عارف  شناساى این نیست  . و ممکن نیست که غفلت  عام باشد به حیثیتى که انسان مشتغل نباشد به حضرتى از حضرات حق سبحانه و تعالى .

و در این مقام به ایضاح سرى قیام نمودم که اهل الله بر اظهار آن غیرت مى بردند و آن سر ایجاد عبد است  به همت  خود امرى را و حفظ او در حالت عدم غفلت  .

صفحه : ۷۹

ولایت  تکوینى و تشریعى

در این مقام مناسب  است  که به عنوان مزید بصیرت  در پیرامون مطلب مذکور , اشارتى به ولایت  تکوینى و تشریعى بشود :

چنانکه گفته ایم ولى از اسماء الله تعالى است  , و اسماء الله باقى و دائم اند , لذا انسان کامل که مظهر اتم و اکمل این اسم شریف  است  صاحب ولایت  کلیه است  مى تواند به اذن الله تعالى در ماده کائنات  تصرف  کند و قواى ارضیه و سماویه را در تحت  تسخیر خویش در آورد , حکم او در صورت و هیولى عالم طبیعت  نافذ و مجرى است  , و هیولاى عنصرى بر حسب  اراده او مى تواند خلع صورتى نموده و لبس صورت  جدید نماید مانند عصاى حضرت  موسى علیه السلام که صورت  جمادى را بر حسب  اراده اش خلع نموده و صورت حیوانیه بر آن پوشانیده است  که به شکل اژدها برآمد[ (  فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبین ](  ( ۱ ) و همه معجزات  و کرامات  و خوارق عادات از این قبیل اند که به اراده کمل به اذن الله تعالى صورت  گرفته اند که عصا در دست  موسى به اذن الله اژدها شد که در حقیقت  فعل و ایجاد و تأثیر از خداوند متعال است  , هر چند در دست  موسى

پاورقى :

۱ سوره اعراف  , آیه ۱۰۸ .

صفحه : ۸۰

بود و به او اسناد داده مى شود , فافهم .

این اذن الله , اذن قولى نیست  , بلکه اذن تکوینى منشعب  از ولایت  کلیه مطلقه الهیه است  :

[ (  و اذ تخلق من الطین کهیئه الطیر باذنى فتنفخ فیها فتکون طیرا باذنى و تبرىء الاکمه و الابرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى ](  . ( ۱ )

در قرآن کریم تسخیر مطلقا به الله تعالى منسوب  است  , هر چند در ظاهر از مظاهر مى نماید :

[ (  و سخرنا مع داود الجبال یسبحن و الطیر , و لسلیمان الریح عاصفه تجرى بأمره الى الارض التى بارکنا فیها ](  . ( ۲ )

این ولایت  که اقتدار نفس بر تصرف  در ماده کائنات  است  ولایت  تکوینى است  نه تشریعى , چه ولایت  تشریعى خاص واجب  الوجود است  که شارع و مشرع است  و براى عبادش شریعت  و آئین قرار مى دهد و جز او کسى حق تشریع شریعت  را ندارد و گرنه ظالم است  :

[ (  ثم جعلناک  على شریعه من الامر فاتبعها و لا تتبع أهواء الذین لا یعلمون ](  . ( ۳ )

[ (  شرع لکم من الدین ما وصى به نوحا ](  . ( ۴ )

[ (  أم لهم شرکاء شرعوا لهم من الدین ما لم یأذن به الله و لو لا کلمه الفصل لقضى بینهم و ان الظالمین لهم عذاب  ألیم ](  . ( ۵ ) پاورقى :

۱ سوره مائده , آیه ۱۱۱ .

۲ سوره انبیاء , آیات  ۷۹ و ۸۱ .

۳ سوره جائیه , آیه ۱۹ .

۴ سوره شورى , آیه ۱۳ .

۵ سوره شورى , آیه ۲۲ .

صفحه : ۸۱

پیامبر مأمور به انذار و تبشیر و تبلیغ و مبین احکام است  نه مشرع ,[ ( انما أنت  منذر ](  ( ۱ ) و[ (  و ما ارسلناک  الا مبشرا او نذیرا ]( . ( ۲ )

شیخ اکبر محى الدین عربى را در باب  سیصد و هیجدهم فتوحات  مکیه در این که تشریع خاص واجب  الوجود است  کلامى مفید است  که گوید : [ ( انا روینا فى هذا الباب[  ( عن عبدالله بن عباس رضى الله عنهما ان رجلا أصاب  من عرضه فجاء الیه یستحله من ذلک  فقال له یا ابن عباس , أنى قد نلت  منک  فاجعلنى فى حل من ذلک  . فقال : اعوذ بالله أن احل ما حرم الله . أن الله قد حرم أعراض المسلمین فلا أحلها و لکن غفرالله لک]( فانظر ما أعجب  هذا التصریف  و ما أحسن العلم . و من هذا الباب  حلف الانسان على ما ابیح له فعله أن لا یفعله أو یفعله ففرض الله تحله الایمان و هو من باب  الاستدراج و المکر الالهى الا لمن عصمه الله بالتنبیه علیه . فما ثم شارع الا الله تعالى , قال لنبیه صلى الله علیه و آله[ (  لتحکم بین الناس بما أراک  الله ](  ( ۳ ) و لم یقل له رأیت  بل عتبه سبحانه و تعالى لما حرم على نفسه بالیمین فى قضیه عائشه و حفصه فقال تعالى[ ( یا ایها النبى لم تحرم ما احل الله لک  تبتغى مرضات  ازواجک  ](  ( ۴ ) فکان هذا مما أرته نفسه , فهذا یدلک  ان قوله تعالى[ (  بما أراک  الله ](  أنه ما یوحى به الیه لا ما یراه فى رأیه فلو کان هذا پاورقى :

۱ سوره رعد , آیه ۸ .

۲ سوره اسراء , آیه ۱۰۶ .

۳ سوره نساء , آیه ۱۰۶ .

۴ سوره تحریم , آیه ۲ .

صفحه : ۸۲

الدین بالرأى لکان رأى النبى صلى الله علیه و آله أولى من رأى کل ذى رأى . فاذا کان هذا حال النبى صلى الله علیه و آله فى ما رأته نفسه فکیف  رأى من لیس بمعصوم , و من الخطاء أقرب  الیه من الاصابه ؟ فدل أن الا جتهاد الذى ذکره رسول الله صلى الله علیه و آله انما هو فى طلب الدلیل على تغییر الحکم فى المسأله الواقعه لا فى تشریع حکم فى النازله فان ذلک  شرع لم یأذن به الله .

و لقد أخبرنى القاضى عبدالوهاب  الاسدى الاسکندرى بمکه سنه تسعه و تسعین و خمسمائه قال رأیت  رجلا من الصالحین بعد موته فى المنام فسألته ما رأیت  ؟ فذکر اشیاء منها قال : ولقد رأیت  کتبا موضوعه و کتبا مرفوعه فسألت  ما هذه الکتب  المرفوعه ؟ فقیل لى : هذه کتب  الحدیث  , فقلت  : و ما هذه الکتب  الموضوعه ؟ فقیل لى : هذه کتب  الرأى حتى یسأل عنها أصحابها فرأیت  الامر فیه شده](  .

شیخ عارف  مذکور علاوه بر این که در گفته تحقیقى خود در بیان شارع مشرع افاده اى قابل توجه فرموده است  , مطلب  مهم دیگر نیز بر مبناى اصیل اسلامى افاده فرموده است  که در دین خدا قیاس و تفسیر به رأى غلط است  و اتکاء به رأى و قیاس در مقابل شرع الهى شرع آوردن است  که بدان مأذون نیست  و چه نیکو فرموده است  که[ : ( فلو کان هذا الدین بالرأى لکان رأى النبى صلى الله علیه و آله أولى من رأى من لیس بمعصوم](  . و در باب  دیگر[ ( فتوحات](   گوید :

[ ( لا یجوز أن یدان الله بالرأى و هو القول بغیر حجه وبرهان من صفحه : ۸۳

کتاب  و لا سنه و لا اجماع , و أما القیاس فلا أقول به و لا اقلد فیه جمله واحده فما أوجب  الله علینا الا خذ بقول أحد غیر رسول الله صلى الله علیه و آله](  .

شیخ عربى در این مقام مطابق مذهب  طائفه امامیه سخن گفته است  و کلمات دال بر شیعه اثنا عشریه بودن وى در کتب  و رسائلش بسیار است  , و از جمله دلائلى که بر شیعه بودن وى احتجاج آورده اند همین سخن او در رأى و قیاس است  که نقل کرده ایم . علماى تسنن در اجراى احکام شرعیه دلیل قیاس را در مقابل کتاب  و سنت  و اجماع , برهان مستقل دانسته عمل بر مقتضاى آن را متبع شمارند , از آنجائى که عقیده شیخ مخالف  اعتقاد علماء جماعت  بوده بر این معنى انکار بلیغ آورده مى گوید[ : ( عمل نمودن بر رأى خود بدون دلیل شرعى اگر جائز بود براى حضرت  ختمى مرتبت  که منزلت  و مقام عصمت  داشت  مجوز مى شد با آنکه رأى شریف  آن حضرت  مسلما از احتمال زلت  , معصوم است  خداى تعالى وى را در متابعت  رأى خود به خطاب[  ( یا ایها النبى لم تحرم ](  عتاب  فرمود پس در این صورت  متابعت  قیاس که در واقع رأى بدون دلیل است  أحدى را مجوز نخواهد بود](  . و ما در رساله امامت  که در مجلد ثانى تکمله منهاج البراعه فى شرح نهج البلاغه آن را درج نموده ایم , فى الجمله در نهى از عمل به قیاس بحث کرده ایم و روایاتى از اهل بیت  عصمت  و وحى نقل نموده ایم و بعضى از مطالب  عقلیه از آنها استفاده

صفحه : ۸۴

کرده ایم . ( ۱ )

و بدان چنانکه جز حق تعالى کسى حق تشریع ندارد , همچنین حق تعیین امام که خلیفه الله است  با حق تعالى است  و جز خداوند سبحان أحدى حق تعیین خلیفه را ندارد , چنانکه فرمود :

[ (  انى جاعل فى الارض خلیفه ](  ( ۲ ) .

این کریمه[ ( انى جاعل فى الارض خلیفه](  مثل کریمه[ : (  انى خالق بشرا من طین ](  ( ۳ ) است  که دال است  فقط ذات  حق خالقى این چنین است  , و آن آیه نیز مى فرماید که فقط ذات  حق جاعلى آن چنانست  در کلمه [( انى](  تدبر به سزا لازم است  , و همچنین در کلمه[ ( انى](  و مضاف  و مضاف  الیه کلمه عهدى این آیه کریمه :

[ (  و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات  فاتمهن قال انى جاعلک  للناس اماما قال و من ذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین ](  . ( ۴ ) و نیز بدان که ولایت  به حسب  رتبت  اعلى و ارفع از رسالت  و نبوت  است چون ولایت  باطن نبوت  و رسالت  است  و نیل به این دو مبتنى بر ولایت است  . مفاد این سخن نه این است  که ولى مطلقا اعلى از رسول و نبى است بلکه مراد این است  که ولایت  رسول اعلى از رسالت  او است  , و همچنین ولایت  نبى اعلاى از نبوت  او است  , زیرا ولى متبوع مثلا خاتم صلى الله علیه و آله به حسب  ولایت  افضل از تابعانش است  , چه مفضول غیر متبوع است  و افضل غیر تابع , هر چند یک

پاورقى :

۱ تکلمه منهاج البراعه , ج ۲ , ص ۹۸ .

۲ سوره بقره , آیه ۳۰ .

۳ سوره ص , آیه ۷۲ .

۴ سوره بقره , آیه ۱۲۰ .

صفحه : ۸۵

شخص که نبى است  از آن حیث  که ولى است  افضل است  از آن حیث  که نبى است  نه این که ولى تابع , افضل از اوست  فافهم .

ولایت  نبى جنبه حقانى و اشتغال به حق تعالى است  , و نبوت  او وجهه خلقى دارد که توجه نبى به خلق است  و شک  نیست  که اولى اشرف  از دومى است  چه آن ابدى است  به خلاف  این که منقطع است  .

رسول و نبى از اسماء الله نیستند ولى ولى از اسماء الله است  , لذا ولایت  منقطع نمى گردد به خلاف  رسالت  و نبوت  . یوسف  صدیق علیه السلام فرمود :

[ (  فاطر السموات  و الارض انت  ولیى فى الدنیا و الاخره ](  ( ۱ ) . و حکم بتى الهى این که :

[ (  و ما عندکم ینفدوما عند الله باق ](  . ( ۲ )

پس چون رسالت  و نبوت  از صفات  کونیه زمانیه اند به انقطاع زمان نبوت و رسالت  قطع مى شوند به خلاف  ولایت  که از صفات  الهیه است  و حق سبحانه در وصف  خودش فرمود :

[ (  هو الولى الحمید ](  . ( ۳ )

پس قرآن فرقان به تنهائى در اثبات  وجوب  وجود انسان کامل ولى در نشاه عنصرى على الدوام کافى است  و روایات  و صحف  علمیه معاضد آنند بلکه از بطنان آن فائض اند . عارف  رومى در آخر

پاورقى :

۱ سوره یوسف  , آیه ۱۰۴ .

۲ سوره نحل , آیه ۹۹ .

۳ سوره شورى , آیه ۲۹ .

صفحه : ۸۶

دفتر دوم مثنوى گوید :

هم سلیمانست  اندر دور ما

که دهد صلح و نماند جور ما

مرحوم حکیم سبزوارى در شرح آن گوید :

[ ( چه ولى از اسماء خدا است  و همیشه مظهر مى خواهد , پس انقطاع ولایت جائز نیست  و اولیاء خدا همیشه در عالم هستند بخلاف  نبى و رسول که اسم خلقى اند پس انقطاع نبوت  و رسالت  جائز است](   . ( ۱ ) چون در معنى ولى و نبى و رسول تدبر شود ظاهر گردد که معطى نبوت  و رسالت  اسم ظاهر است  که احکامشان متعلق به تجلیه است  , و معطى ولایت اسم باطن است  که مفید تحلیه است  و هر چیزى را علامت  است  و علامت سفراى الهى ولایت  است  .

و چون ولایت  شامل رسالت  و نبوت  تشریعى و نبوت  عامه غیر تشریعى مى باشد از آن به فلک  محیط عام تعبیر شده است  . چنانکه در فص عزیز عزیرى[ ( فصوص الحکم](  فرموده است  :

[ ( و اعلم أن الولایه هى الفلک  المحیط العام و لهذا لم ینقطع , و لها الانباء العام , و أما نبوه التشریع و الرساله فمنقطعه وفى محمد صلى الله علیه و آله قد انقطعت  فلا نبى بعده مشرعا أو مشرعا له و لا رسول و هو المشرع](  .

مشرع به هیأت  فاعلى , آن نبى صاحب  شریعت  است  چون موسى و عیسى و محمد صلوات  الله علیهم , و مشرع له به هیأت

پاورقى :

۱ شرح مثنوى , چاپ  سنگى , ص ۱۸۲ .

صفحه : ۸۷

مفعولى آن نبى اى است  که خود صاحب  شریعت  نیست  ولى داخل و تابع شریعت  نبى مشرع است  مانند انبیاى بنى اسرائیل که بر شریعت  موسى علیه السلام بوده اند .

شارح قیصرى گوید :

[ ( و انما اطلق اسم الفلک  على الولایه لانها حقیقه محیطه لکل من یتصف بالنبوه والرساله و الولایه کاحاطه الافلاک  لما تحتها من الاجسام , ولکون الولایه عامه شامله على الانبیاء و الاولیاء لم ینقطع أى مادام الدنیا باقیه و عند انقطاعها ینتقل الامر الى الاخره](  .

در اصطلاح اهل ولایت  نبوت  غیر تشریعى گاهى به نبوت  عامه , و گاهى به نبوت  مقامى , و گاهى به نبوت  تعریف  در مقابل نبوت  تشریع , تعبیر مى گردد . در نبوت  عامه انباء و اخبار معارف  و حقایق الهیه است  یعنى ولى در مقام فناى فى الله بر حقائق و معارف  الهیه اطلاع مى یابد و چون از آن گلشن راز باز آمد , از آن حقائق انباء یعنى اخبار مى کند و اطلاع مى دهد . چون این معنى براى اولیاء است  و اختصاص به نبى و رسول تشریعى ندارد در لسان اهل ولایت  به نبوت  عامه و دیگر اسماى یاد شده تعبیر مى گردد . هر کسى را اصطلاحى داده ایم

هر کسى را سیرتى بنهاده ایم

هندیان را اصطلاح هند مدح

سندیان را اصطلاح سند مدح

در باب  فضائل خضر علیه السلام از کتاب  فضائل جامع صحیح مسلم ( ۱ ) به اسنادش از سعید بن جبیر روایت  شده است  که چون

پاورقى :

۱ج ۷ ط بیروت  ص ۱۰۴ .

صفحه : ۸۸

موسى و یوشع بن نون علیهم السلام در نزد صخره به خضر رسیدند :  حتى اتیا الصخره فرأى رجلا مسجى علیه بثوب  فسلم علیه موسى فقال له الخضر انى بأرضک  السلام قال انا موسى قال موسى بنى اسرائیل قال نعم , قال انک  على علم من علم الله علمکه الله لا أعلمه , و أنا على علم من علم الله علمنیه لا تعلمه , قال له موسى علیه السلام : هل اتبعک  على أن تعلمنى مما عملت رشدا  , الحدیث  .

از همین باب  گفتار خضر علیه السلام است  که در صحف  اهل توحید آمده است  که نبى از حیث  نبوت  تعریف  یعنى از آن حیث  که ولى است  مثلا انباء از ذات  و صفات  و افعال حق سبحانه مى کند , و از حیث  نبوت  تشریع تبلیغ احکام و تأدیب  به اخلاق و تعلیم به حکمت  و قیام به سیاست  مى کند .

نبوت  مقامى را که در حقیقت  نیل به ولایت  است  , از این اشارت  دریاب که مظاهر اتم ولایت  مطلقه و وسائط فیوضات  الهیه انسان ها را بسوى خود که در قله شامخ معرفت  قرار گرفته اند , دعوت  کرده اند و تعالوا , تعالوا گفته اند , یعنى بالا بیائید .

بانگ  مىآید که اى طالب  بیا

جود محتاج گدایان چون گدا

جود محتاج است  و خواهد طالبى

همچنان که توبه خواهد تائبى

جود مى جوید گدایان و ضعاف

همچو خوبان کاینه جویند صاف

صفحه : ۸۹

روى خوبان زاینه زیبا شود

روى احسان از گدا پیدا شود

بانگ  مىآید تعالوا زان کرم

بعد از این رجعت  نماند درد و غم

و دعوت  آن ارواح طاهره و أفواه عاطره , حاشا که به سخریه و استهزاء و هزل و لغو باشد :

[ (  قالوا أتتخذنا هزوا قال أعوذ بالله أن اکون من الجاهلین ](  . ( ۱ )

پس اگر نیکبختى ندایشان را به حقیقت  نه به مجاز لبیک  بگوید , تواند که به قدر همت  خود به مقاماتى منیع و درجاتى رفیع ارتقاء و اعتلاء نماید و به قرب  نوافل بلکه به قرب  فرائض نائل آید هر چند به فضل رتبت نبوت  و رسالت  و امامت  تشریعى منادى دست  نمى یابد .

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى کرد

خواجه حافظ شیرین سخن هم مى گوید : آنچه مسیحا مى کرد , دیگران هم در صورت  حصول استعداد , از فیض روح القدس همان را مى توانند بکنند . این همان ولایت  تکوینى است  که باید در کنار سفره رحمت  رحیمیه تحصیل کرد و کمال اصفهانى نیکو گفته است  :

بر ضیافتخانه فیض نوالت  منع نیست

در گشاده است  وصلا در داده خوان انداخته

پاورقى :

۱ سوره بقره , آیه ۶۷ .

صفحه : ۹۰

خداوند سبحان در قصص قرآن در قصه موسى کلیم فرماید :

[ (  و لما بلغ أشده و استوى , آتیناه حکما و علما و کذلک  نجزى المحسنین ](  . ( ۱ )

از این کریمه و نظائر آن در قرآن , نبوت  تشریعى از نبوت  مقامى تمیز داده مى شود , چه مفاد[ ( و کذلک  نجزى المحسنین](  در سیاق آیه این است که انسان و اصل و نازل به منزل احسان به مشرب  موسوى یعنى به نبوت مقامى در اصطلاح اهل توحید نائل مى گردد هر چند وى را منصب  موسوى که فضل نبوت  تشریعى است  حاصل نمى شود , و آن بزرگى که گفته است  : از عبادت  نى توان الله شد

میتوان موسى کلیم الله شد

همین معنى را اراده کرده است  . و منزل احسان مقام مشاهده و کشف  و عیان است  و آن را مراتب  است  : آغاز آن این که[ (  أن الله کتب الاحسان على کل شىء ](  , و پس از آن این که[ (  الاحسان أن تعبدالله کأنک  تراه ](  که تعلیم و خطاب  به اهل حجاب  است  , و انجام آن به رفع کأن یعنى[ (  لم أعبد ربا لم أره ](  زیرا که[ ( و الله فى قبله المصلى](  , خوشا آنان که دائم در نمازند .

و بدان آن چه که در ولایت  تشریعى و تکوینى گفته ایم هر دو در مقام توحید فعل بازگشت  به یک  ولایت  مى کند ,[ ( لا اله الا الله وحده وحده وحده]( که توحید ذات  و توحید صفات  و توحید افعال است  نه تأکید لفظى , و[ ( الیه یرجع الامر کله ](  و[ (  الیه ترجع الامور ](

پاورقى :

۱ سوره یوسف  , آیه ۲۲

صفحه : ۹۱

[ (  قل کل من عندالله ](  ,[ (  أن الى ربک  الرجعى [ [( (  و أن الى ربک  المنتهى ](  .

لذا با این که در یک  جاى قرآن فرمود[ : (  قل یتوفیکم ملک  الموت الذى وکل بکم ](  ( ۱ ) در جاى دیگر آن فرمود[ : (  الله یتوفى الانفس حین موتها والتى لم تمت  فى منامها ](  ( ۲ ) , فافهم . دیده اى خواهم سبب  سوراخ کن

تا حجب  را بر کند از بیخ و بن

و نیز بدان که خداوند متعال در قرآن کریم , خود و رسول و مؤمنون را ولى خوانده است  و حقیقت  ولایت  رتق و فتق ولى در امور مولى علیه است  که در بعضى از امور وى را از آن باز مى دارد و در برخى وى را بر آن وا مى دارد تا به کمال سعادت  مطلوب  و مقدر خود برسد . این ولایت  حقیقیه است  که مبتنى بر حقیقت  ملک  است  و آن حق تعالى را است  و بس , که مولاى حقیقى او است[  (  الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات  الى النور ](  ( ۳ ) .

و چون خود متعالى از مجانست  مخلوقات  است  , خلفاء و نمایندگانى را براى تربیت  مملوکین و عبیدش منصوب  فرمود[ : (  انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوه ویؤتون الزکوه وهم راکعون ]( . ( ۴ ) و چون از لوازم ولایت  حق تعالى بر عباد این است  که عباد جان و مال و اولادشان را فداى او کنند چه صدق و خلوص و

پاورقى :

۱ سوره سجده , آیه ۱۲ .

۲ سوره زمر , آیه ۴۳ .

۳ سوره بقره , آیه ۲۵۸ .

۴ سوره مائده , آیه ۶۲ .

صفحه : ۹۲

حقیقت  عبودیتشان به امثال این امور که از لوازم عبودیت  است  ظاهر مى گردد و حق تعالى خود غنى از عالمین است  , خلیفه نصب  مى کند و آن را ولى عبادش قرار مى دهد و اطاعتش را بر عباد لازم مى گرداند[ (  لیمیز الله الخبیث  من الطیب  ](  ( ۱ ) پس رسول و نبى و ولى و مؤمنون خلفاى حق تعالى در ولایت اند نه شرکاى او در آن ,[ (  سبحانه و تعالى عن أن یکون له ولى من الذل ](  .

در صحف  اهل ولایت  , تاره ولى را در مقام محبوبى دانسته اند , و تاره در مقام محبى : ولى محبوبى ولایت  او کسبى نیست  و صاحب  نفس مکتفیه است  و ولایت  او ازلیه ذاتیه و هبیه است  , چنانکه سید اولیاء و اوصیاء فرمود : [(  کنت  ولیا و آدم بین الماء و الطین ](  , ولى ولى محبى ولایت  او کسبى است  باید اتصاف  به صفات  الله و تخلق به اخلاق را تحصیل کند تا ولى شود .

تبصره :

از مطالب  مذکور در ولایت  به خصوص در بیان اذن , سر قول ارباب  بصیرت و اصحاب  قلوب  دانسته مى شود که فرمودند[ : ( بسم الله الرحمن الرحیم عارف  بمنزله کن بارى تعالى است](   . شیخ اکبر محیى الدین در رساله شریف[  ( الدر المکنون و الجوهر المصون فى علم الحروف](   فرماید[ : ( و من فاته فى هذا الفن سر بسم الله الرحمن الرحیم فلا یطمع أن یفتح علیه بشىء الى قوله : و اعلم أن منزله بسم الله الرحمن الرحیم من العارف بمنزله کن من البارى جل و على](  .

و همچنین این مطلب  عظیم در سر بسم الله الرحمن الرحیم را پاورقى :

۱ سوره انفال , آیه ۴۰ .

صفحه : ۹۳

در سؤال و جواب  صد و چهل و هفتم باب  هفتاد و سوم[ ( فتوحات  مکیه]( عنوان فرموده است[ :  ( و ما تاویل قول بسم الله ؟ الجواب  : هو العبد الکامل فى التکوین بمنزله کن للحق , الخ](  .

این نکته در[ ( بسم الله الرحمن الرحیم](  , باب  بحث[  ( العارف  یخلق بهمته ما یکون له وجود من خارج محل الهمه](  که در فص اسحاقى فصوص الحکم مبین است  , و با بیان مقام[ ( کن](  که در باب  سیصد و شصت  و یک[  ( فتوحات  مکیه](  معنون است  , انسجام یابد نتائج عرفانى در معارف  مقامات  انسانى بسیار لطیف  و شریف  عائد خواهد شد . بحث  مذکور باب  اسحاقى در اول وجود ذهنى اسفار ( ۱ ) و بحث  مقام کن در فصل یازدهم باب  سوم نفس اسفار ( ۲ ) تقریر شده است  , و الله ولى التوفیق .

تمثیل در ولایت  تکوینى

واقعه شجره آخر خطبه قاصعه نهج البلاغه که به امر رسول الله صلى الله علیه و آله از جاى خود برکنده شد و چون مرغ بال زنان آمد تا پیش رسول الله بایستاد , و تمام معجزات  و خوارق عادات  و کرامات

پاورقى :

۱ ص ۶۵ , ج ۱ , ط ۱ .

۲ ص ۳۴ , ج ۴ , ط ۱ .

صفحه : ۹۴

از شق القمر و شق الجبل و شق البحر و قلع درب  قلعه خیبر و غیرها همه از ولایت  تکوینى است  که نفوس مستعده مؤید به روح القدس باذن الله تعالى چنان تأثیرات  در کائنات  مى کنند .

امیر علیه السلام در رساله اى که به سهل بن حنیف  نگاشت  مرقوم داشت  که :

[ (  و الله ما قلعت  باب  خیبر و رمیت  به خلف  ظهرى أربعین ذراعا بقوه جسدیه و لا حرکه غذائیه لکنى أیدت  بقوه ملکوتیه و نفس بنور ربها مضیئه ](  .

این حدیث  شریف  که از غرر احادیث  است  مطابق ضبط و نقل جناب  صدوق در امالى است  ( ۱ ) ولى جناب  عمادالدین طبرى که از اعلام قرن ششم هجرى است  در کتاب  بشاره المصطفى لشیعه المرتضى ( ۲ ) چنین روایت  کرده است :

[ (  والله ما قلعت  باب  خیبر و قذفت  به اربعین ذراعالم تحس به اعضائى بقوه جسدیه و لا حرکه غذائیه و لکن ایدت  بقوه ملکوتیه و نفس بنور ربها مضیئه ](  .

عارف  جامى در سلسله الذهب  گوید :

بوده از غایت  فتوت  خویش

خالى از حول خویش و قوت  خویش

پاورقى :

۱ امالى صدوق , مجلس هفتاد و هفتم , ص ۳۰۷ , ط ۱ , چاپ  سنگى . ۲ بشاره المصطفى , ص ۲۳۵ , ط نجف  .

صفحه : ۹۵

قدرت  و فعل حق از او زده سر

کنده بى خویشتن در خیبر

خود چه خیبر که چنبر گردون

پیش آن دست  و پنجه بود زبون

کلام مذکور امیر علیه السلام را خواجه طوسى در شرح فصل ششم , نمط عاشر اشارات  شیخ رئیس یاد آور شده است  و گفت  :

[ (  لما کان فرح العارف  ببهجه الحق اعظم من فرح غیره بغیرها و کانت الحاله التى تعرض له و تحرکه اعتزازا بالحق او حمیه الهیه أشد مما یکون لغیره , کان اقتداره على حرکه لا یقدر غیره علیها امرا ممکنا , و من ذلک یتعین معنى الکلام المنسوب  الى على علیه السلام :

[ ( و الله ما قلعت  باب  خیبر بقوه جسدانیه ولکن قلعتها بقوه ربانیه ]( .

سه نمط آخر اشارات  در ولایت  تکوینى

نمط هشتم و نهم و دهم آخر اشارات  در ولایت  تکوینى و علم انسان کامل و کرامات  اولیا و خرق عادات  و معجزات  انبیاء و در بسیارى از اسرار آیات  , سه رساله مستقل ارزشمند استدلالى , و از ذخائر علمى اند . صفحه : ۹۶

فضل نبوت  و مقام ولایت

در خطبه قاصعه که خطبه صد و پنجاه و هشتم نهج البلاغه است  امیرالمؤمنین علیه السلام از خود خبر مى دهد که :

[ (  أرى نور الوحى و الرساله و أشم ریح النبوه ](  .

و نیز در همان خطبه آمده است  که حضرت  نبى صلى الله علیه و آله به وصى علیه السلام فرمود :

[ (  انک  تسمع ما أسمع و ترى ما أرى الا أنک  لست  بنبى ]( على علیه السلام را فضل نبوت  نیست  ولى به نور ولایت  مى شنود آنچه را رسول صلى الله علیه و آله شنیده است  و مى بیند آنچه را که رسول مى بیند . مسعودى در[ ( مروج الذهب](   از سبط اکبر رسول الله صلى الله علیه و آله امام حسن مجتبى علیه السلام نقل کرده است  که آن جناب  پس از شهادت وصى امام على علیه السلام در وصف  آن حضرت  و رحلت  او فرمود : [ (  والله لقد قبض فیکم اللیله رجل ما سبقه الاولون الا بفضل النبوه و لا یدرکه الاخرون , الخ ](  این کلام امام مجتبى علیه السلام است  که احدى از پیشینیان یعنى انبیاء و اوصیاء و اولیاء بر امام على علیه السلام صفحه : ۹۷

سبقت  نگرفته اند مگر به فضل نبوت  .

ثقه الاسلام کلینى در حدیث  پنجم[ ( باب  الکون و المکان](  از کتاب توحید[ ( اصول کافى](  روایت  کرده است  که حبرى از احبار به امیر علیه السلام عرض کرد :

افنبى انت  ؟ فقال علیه السلام[ : (  ویللک  انا عبد من عبید محمد صلى الله علیه و آله ](  . ( ۱ )

بلکه مرحوم بحرانى در تفسیر برهان ضمن آیه کریمه :

[ (  ولما جاء موسى لمیقاتنا وکلمه ربه ](  ( ۲ ) از صادق آل محمد علیه السلام نقل کرده است  که :

[ (  و أدنى معرفه الامام أنه عدل النبى الا درجه النبوه و وارثه و أن طاعته طاعه الله وطاعه رسوله ](  ( ۳ ) پس این کلام کامل دوحه شجره خاتم صلى الله علیه و آله مفتاحى براى فتح ابواب  حجت  و امامت  کافى و بحار و عوالم و غیرها باشد که ولى اى را فضل نبوت  نباشد ولى به حسب ولایتش اعلم و افضل از نبى اى باشد .

و بلکه مرحوم سید مدنى در[ ( روضه السالکین فى شرح صحیفه الساجدین]( در شرح دعاى چهل و هفتم که دعاى عرفه صحیفه است  از رسول الله صلى الله علیه و آله روایت  نقل نموده است  که قال صلى الله علیه و آله : [ (  علماء امتى کانبیاء بنى اسرائیل ](  .

پاورقى :

۱ اصول کافى ( معرب  ) ج ۱ , ص ۷۵ .

۲ سوره اعراف  , آیه ۱۴۴ .

۳ تفسیر برهان , چاپ  سنگى , ج ۱ , ص ۳۶۷ .

صفحه : ۹۸

و نیز آن حضرت  روایت  کرده است  که قال صلى الله علیه و آله : [ (  أن لله عبادا لیسوا بانبیاء یغبطهم النبیون ](  . و باب  صد و یکم امامت  بحار ( ۱ ) در این موضوع است  که[ ( انهم یعنى الائمه علیهم السلام أعلم من الانبیاء علیهم السلام](  . و سؤال صد و چهل ششم باب  هفتاد و سوم[ ( فتوحات  مکیه](  درباره حدیث شریف[  (  أن لله عبادا لیسوا بأنبیاء یغبطهم النبیون بمقاماتهم و قربهم الى الله تعالى ](  . و جواب  را بر نهج نبوت  تشریعى و مقامى عنوان کرده است  که در بحث  آتى ولایت  معلوم مى گردد .

حدیث  غبطه در[ ( مسند احمد بن حنبل](  به اسنادش از أبى مالک  اشعرى در ضمن عنوان حدیث  ابى مالک  الاشعرى از رسول الله صلى الله علیه و آله روایت  شده است  . ( ۲ )

ابو مالک  اشعرى در ذیل حدیث  مى گوید :

ثم أن رسول الله صلى الله علیه و آله لما قضى صلاته أقبل الى الناس بوجهه فقال[ : ( یا ایها الناس اسمعوا واعقلوا واعلموا ان لله عز و جل عبادا لیسوا بأنبیاء و لا شهداء یغبطهم الانبیاء و الشهداء على مجالسهم وقربهم من الله ](  .

فجاء رجل من الاعراب  من قاصیه الناس والوى بیده الى نبى الله صلى الله علیه و آله فقال یا نبى الله ناس من الناس لیسوا بأنبیاء و لا شهداء یغبطهم الانبیاء و الشهداء على مجالسهم و قربهم من الله ؟ ! أنعتهم لنا یعنى صفهم لنا , فسروجه رسول الله صلى الله علیه و آله لسؤال پاورقى :

۱ ص ۳۲۲ , ج ۷ , طبع کمپانى .

۲ مسند احمد , ج ۵ , ص ۳۴۳ .

صفحه : ۹۹

الاعرابى , فقال رسول الله صلى الله علیه و آله[ : (  هم ناس من أفناء الناس و نوازع القبائل لم تصل بینهم أرحام متقاربه تحابوا فى الله و تصافوا یضع الله لهم یوم القیامه منابر من نور فیجلسهم علیها فیجعل وجوههم نورا وثیابهم نورا یفزع الناس یوم القیامه و لا یفزعون و هم اولیاء الله الذین  لا خوف  علیهم و لا هم یحزنون ](  . و آن را سید حیدر آملى در[ ( نص النصوص فى شرح فصوص الحکم لمحیى الدین العربى](  ( ۱ ) از ابو جبیر نقل کرده است  که :

قال : سمعت  عن رسول الله صلى الله علیه و آله انه قال[ : ( أن من عبادالله ما هم لیسوا بأنبیاء و لا شهداء یغبطهم الانبیاء و الشهداء یوم القیامه لمکانهم من الله تعالى](  . قالوا : یا رسول الله اخبرنا من هم و ما أعمالهم فلعلنا نحبهم ؟ قال[ : ( هم تحابوا فى الله على غیر أرحام بینهم و لا أحوال یتعاطونها , فوالله ان وجوههم لنور و انهم على منابر من نور , لا یخافون اذا خاف  الناس و لا یحزنون اذا حزن الناس , ثم قرأ الایه : [ (  الا ان اولیاء الله لا خوف  علیهم و لا هم یحزنون ](  . ( ۲ )

واقعه حضرت  موسى علیه السلام با عبدى از عباد الهى که معلم به علم لدنى بود و در سوره کهف  قرآن مجید آمده است  , مصدق حدیث  شریف  غبطه است  , کهف  قرآن کهف  سر ولایت  است[ :  (  فوجدا عبدا من عبادنا آتیناه رحمه من عندنا و علمناه من لدنا علما قال موسى هل اتبعک  على أن تعلمن مما علمت  رشدا قال انک  لن تستطیع معى صبر او کیف  تصبر على ما لم تحط به خبرا ](  . و چنان که گفته ایم سؤال

پاورقى :

۱ نص النصوص ط ۱ ص ۲۶۲ .

۲ سوره یونس , آیه ۶۳ .

صفحه : ۱۰۰

و جواب  ۱۴۶ باب[ ۷۳  ( فتوحات  مکیه](  در پیرامون همین حدیث  است  که حکیم محمد بن على ترمذى از باب  تمحیص و اختیار یکصد و پنجاه سؤال ذوقى عرفانى طرح کرده است  و شیخ در فتوحات  آنها را عنوان کرده است  و جواب داده است  .

در جواب  این سؤال , حدیث  را دو وجه توجیه کرده است  وجه دوم آن مطابق روایت  ابى جبیر است  که انبیاء و شهداء در روز قیامت  از آن عباد غبطه مى خورند و عبارت  او این است  :

السؤال السادس والاربعون و مائه :  ان لله عبادا لیسوا بأنبیاء یغبطهم النبیون بمقاماتهم وقربهم الى الله تعالى  .

الجواب  : یرید لیسوا بأنبیاء تشریع لکنهم انبیاء علم و سلوک  : اهتدوا فیه بهدى انبیاء التشریع , غیر انهم لیس لهم اتباع لوجهین : الوجه الواحد لغنائهم فى دعائهم الى الله على بصیره عن نفوسهم فلا تعرفهم الاتباع , وهم المسودون الوجه فى الدنیا و الاخره من السؤدد عند الرسل والانبیاء و الملائکه , و من السواد لکونهم مجهولین عند الناس فلم یکونوا فى الدنیا یعرفون و لا فى الاخره یطلب  منهم الشفاعه فهم أصحاب راحه عامه فى ذلک  الیوم .

و الوجه الاخره انهم لما لم یعرفوا لم یکن لهم أتباع فاذا کان فى القیامه جاءت  الانبیاء خائفه یحزنهم الفزع الاکبر على أممهم لا على أنفسهم و جاء غیر الانبیاء خائفین یحزنهم الفزع الاکبر على انفسهم و جاءت  هذه الطائفه مستریحه غیر خائفه لا على أنفسهم

صفحه : ۱۰۱

و لا یحزنهم الفزع الاکبر على أممهم اذ لم یکن لهم أمم . و فیهم قال تعالى لا یحزنهم الفزع الاکبر و تتلقاهم الملائکه هذا یومکم الذى کنتم توعدون أن یرتفع الحزن و الخوف  فیه عنکم فى حق انفسکم و حق الامم اذ لم یکن لکم امه و لا تعرفتم لامه مع انتفاع الامه بکم ففى هذا الحال تغبطهم الانبیاء المتبوعون , اولئک  المهیمون فى جلال الله تعالى العارفون الذین لم تفرض علیهم الدعوه الى الله .

تبصره :

از تحقیقى که تقدیم داشتیم بیان وجه روایات  مرویه از فریقین که حضرت عیسى پیمبر علیه السلام خلف  امام زمان مهدى قائم آل محمد صلوه را اقتداء مى کند , و در پیش روى او جهاد مى کند با این که از پیغمبران اولوالعزم است  , معلوم مى گردد , زیرا که حضرت  عیسى علیه السلام داراى فضل نبوت است  و حضرت  مهدى علیه السلام را فضل نبوت  نیست  که نبوت  به خاتم الانبیاء ختم شده است[  ( فلا نبى بعده](  . و به حسب  موازین کتاب  و سنت  , و قواعد حکمت  متعالیه و اصول معارف  عرفانیه که در حقیقت  همان شرح و تفسیر بطون و اسرار کتاب  و سنت اند , صحیح است  که انسانى در اتصاف  به حقائق و رقائق اسماء الله تعالى متصف  باشد و لکن او را فضل نبوت  که منصب  تشریعى است  نبوده باشد و در غیر این منصب  از جهات دیگر بر روى مقدم و قدوه او بوده باشد .

به مثل شخصى به سمت  قضاء منصوب  است  , او را این علو مکانت  و مرتبت یعنى فضیلت  منصب  قضاء است  و این مقامى عرضى و زوال پذیر است  و تا زمانى که دراین سمت  باقى است  حکم

صفحه : ۱۰۲

او نافذ است  , و دیگرى اعلم و افضل از او است  و داراى صفات  حقیقى کمالات  انسانى است  که محکوم به حکم عزل و نصب  کسى نیست  ولى به سمت قضا منصوب  نیست  , لاجرم حکم قاضى درباره وى ممضى است  و در این جهت تابع قاضى منصوب  است  و در حقیقت  تابع مقام قضاء است  چنان که شیخ عارف  عربى در آخر فص ادریسى[ ( فصوص الحکم](  در بحث  علو ذاتى و صفاتى و علو به حسب  مکانت  و مکان یعنى علو مرتبى و مکانى در این مقام گوید :

[ ( علو المکانه یختص بولاه الامر کالسلطان والحکام و الوزراء والقضاه و کل ذى منصب  سواء کانت  فیه أهلیه ذلک  المنصب  أو لم یکن , و العلو بالصفات  لیس کذلک  فانه قد یکون اعلم الناس یتحکم فیه من له منصب التحکم و أن کان أجهل الناس فهذا على بالمکانه بحکم التبع , ما هو على بنفسه فاذا عزل زالت  رفعته و العالم لیس کذلک](   .

غرض از مثل مذکور این است  که هر چند حضرت  عیسى علیه السلام را به حسب  ولایت  تشریعى فضل نبوت  بوده است  و این فضل حضرت  مهدى علیه السلام را نمى باشد , و لکن مع ذلک  منافاتى ندارد که حضرت  مهدى علیه السلام را علو مکانت  و مرتبت  در اتصاف  به تحقق اسماء الهیه به حدى باشد که به حسب  ولایت  تکوینى افضل باشد و از این جهت  قدوه و متبوع پیغمبرى حتى از اولوالعزم و صاحب  شریعت  , قرار گیرد .

کهف  قرآن کهف  سر ولایت  است  , حضرت  موسى کلیم از

صفحه : ۱۰۳

پیغمبران اولوالعزم است  که علاوه بر رتبت  نبوت  صاحب  شریعت  و حائز مقام رسالت  و امامت  است  وقتى با فتاى خود ( حضرت  یوشع علیه السلام ) عبدى از عباد الهى ( حضرت  خضر علیه السلام ) را یافتند , چنان پیغمبرى متابعت  با او را مسألت  مى کند تا وى را از آنچه که مى داند تعلیم دهد , و در جواب[  (  انک  لن تستطیع معى صبرا ](  مى شنود , بلکه در مرتبه بعد به خطاب  اشد از آن مخاطب  مى شود که[ (  ألم اقل انک  لن تستطیع معى صبرا ](  , و در مرتبه بعد شدیدتر از آن که[ (  هذا فراق بینى و بینک  سأنبئک  بتأویل ما لم تستطع علیه صبرا ](  فافهم . [ (  و اذ قال موسى لفتیه لا أبرح حتى أبلغ مجمع البحرین أو امضى حقبا الى قوله تعالى :  فوجدا عبدا من عبادنا آتینه رحمه من عندنا و علمناه من لدنا علما , قال له موسى هل اتبعک  على أن تعلمن مما علمت  رشدا , قال انک  لن تستطیع معى صبرا و کیف  تصبر على ما لم تحط به خبرا  , الایات  ](  .

در باب  فضائل حضرت  خضر علیه السلام از کتاب  فضائل صحیح مسلم به اسنادش از سعید بن جبیر روایت  شده است  که قال رسول الله صلى الله علیه و آله[ : (  یرحم الله موسى لوددت  انه کان صبر حتى یقص علینا من أخبارهما ](  . ( ۱ )

و عارف  جامى در[ ( نفحات  الانس](  در شرح مؤیدالدین جندى آورده است که : وى گفته یعنى جندى گفته که از شیخ خود شیخ صدرالدین یعنى صدرالدین قونوى شنیدم که شیخ بزرگ  را

پاورقى :

۱ صحیح مسلم , ط بیروت  , ج ۷ , ص ۱۰۵ .

صفحه : ۱۰۴

یعنى محى الدین عربى را با خضر علیه السلام اتفاق ملاقات  افتاد , گفت که از براى موسى بن عمران صلوه الرحمن علیه هزار مسأله از آنچه از اول ولادت  وى تا زمان اجتماع بر وى گذشته بود مهیا ساخته بودم وى بر سه مسأله از آن صبر نتوانست  کرد , و اشارت  به این معنى است  آنکه حضرت رسالت  صلى الله علیه و آله فرموده است  که[ : (  لیت  أخى موسى سکت حتى یقص علینا من أنبائهما ](  .

صفحه : ۱۰۵

باب  دوم

انسان کامل خلیفه الله است[  (  اولئک  خلفاء الله فى أرضه و الدعاه الى دینه ](  . ( ۱ )

( ب  ) و این چنین انسان خلیفه الله است  چه[ (  انى جاعل فى الارض خلیفه ](  دال است  که وصف  دائمى حقیقه الحائق جاعلى این چنین است پس همواره مجعولى آنچنان باید زیرا جاعل است  نه جعلت  و اجعل و نحو هما . و جاعل مقید به شخص خاص و زمان خاص نیست  تا چون[ (  انى جاعلک  للناس اماما ](  و[ (  یا داود انا جعلناک  خلیفه فى الارض ]( محدود باشد .

و خلیفه باید به صفات  مستخلف  عنه و در حکم او باشد وگرنه خلیفه او نیست  , لذا فرمود[ : (  و علم آدم الاسماء کلها ](  که جمع محلى به الف  و لام موکد به کل آورد . و از جهت  اهمیت  به خلیفه آن را بر خلیفه مقدم داشت  امام صادق علیه السلام فرمود :

[ (  الحجه قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق ](  .

پس آیه بر لزوم وجود خلیفه الى یوم القیمه از امهات  و محکمات  است  و چنانکه بر معنى مذکور دال است  نیز دلالت  دارد که تعیین خلیفه بر امت نیست  , فافهم .

پاورقى :

۱ نهج البلاغه , کلام امیر علیه السلام به کمیل , حکمت  ۴۷ . صفحه : ۱۰۶

تعریف  اسم و توقیفیت  و اشتقاق آن

مطلب  مهم در این مقام , معرفت  به معنى اسم در اصطلاح اهل تحقیق اعنى اهل معرفت  و ولایت  است  که همان اسم در لسان کتاب  و سنت  است  در بیان آن گوییم :

بر مبناى قویم وحدت  شخصى وجود , محض وجود بحت  به حیثى که از ممازجت غیر و از مخالطت  سوى , مبرى باشد از آن به غیب  هویت  و لا تعین تعبیر مى کنند , و حضرت  اطلاق ذاتى نیز گویند که مجال هیچ وجه اعتبارات  حتى همین اعتبار عدم اعتبار نیز در آن نیست  , و مشوب  به هیچ گونه لواحق اعتبارى نمى باشد و اصلا ترکیب  و کثرت  در آن راه ندارد و این مقام لا اسم و لا رسم است  , زیرا که اسم ذات  مأخوذ با صفتى و نعتى است  یعنى متن ذات  و عین آن به اعتبار معنایى از معانى خواه آن معانى وجودیه باشند و خواه عدمیه اخذ شود . آن معنى را صفت  و نعت  مى گویند . و أن شئت  قلت  :

ذات  با اعتبار تجلى اى از تجلیاتش اسم است  چون رحمن و رحیم و راحم و علیم و عالم و قاهر و قهار که عین ذات  مأخوذ به صفت  رحمت  و علم و قهر است  , و اسماى ملفوظه متداوله , اسماى

صفحه : ۱۰۷

این اسماى عینى اند . فرق دو تعبیر این است  که اول چون حقیقت  وجود مأخوذ به تعینى از تعینات  صفات  کمالیه او است  اسم ذاتى است  , و دومى که ذات  باعتبار تجلى خاصى از تجلیات  الهیه اخذ شده است  اسم فعلى است که تفصیل آن خواهد آمد . از این بیان مذکور در تعریف  اسم , مراد روایاتى که از اهل بیت  عصمت  وارد شده است  که اسم غیر مسمى است  , و نیز مراد اهل تحقیق در صحف  عرفانیه که اسم عین مسمى است  , معلوم مى گردد که هم غیر صحیح است  و هم عین صحیح است  عارف  جندى در رساله اش گوید :

[ ( مقتضى الکشف  و الشهود أن الاسم الله لیس عین المسمى من جمیع الوجوه بل من وجه کسائر الاسماء](  ( ۱ ) این کلام جندى ناظر به مقام واحدیت است  نه احدیت  .

قیصرى در اول شرح فص آدمى[ ( فصوص الحکم](  گوید[ : ( أن جمیع الحقائق الاسمائیه فى الحضره الاحدیه عین الذات  و لیست  غیرها , و فى الواحدیه عینها من وجه و غیرها من آخر]( ۲ )  یعنى عینها من وجه المصداق و الوجود , و غیرها من وجه المفهوم و الحدود .

و نیز مراد از توفیقیت  اسماء الهیه در منظر اعلاى اهل معرفت  دانسته مى شود چنانکه صائن الدین على بن ترکه در[ ( تمهید القواعد](  که در شرح رساله[ ( قواعد التوحید](  جد او ابو حامد محمد ترکه است پاورقى :

۱ مصباح الانس , چاپ  سنگى , ص ۳۳۳ .

۲ فصوص الحکم , ص ۶۲ , ط ۱ چاپ  سنگى .

صفحه : ۱۰۸

افاده فرمود که :

[ ( أن لکل اسم مبدء الا یظهر ذلک  الا فى موطن خاص من مواطن تنوعات الذات  و مرتبه مخصوصه من مراتب  تنزلاتها لا یطلق ذلک  الاسم علیها الا بذلک  الاعتبار و هذا معنى من معانى ما علیه ائمه الشریعه رضوان الله علیهم أن أسماء الحق توقیفیه](  . ( ۱ )

توضیحا گوییم : اسماء , حقائق عینیه اند که ظهورات  و بروزات  تجلیات هویت  مطلقه اند , و این هویت  مطلق وجود و وجود مطلق به اطلاق سعى کلى است  که صمد است  , یعنى[ ( لا جوف  و لا خلاء له](  و از این ظهور و بروز تجلى تعبیر به اسم مى شود و به حسب  غلبه یکى از اسماء در مظهرى آن مظهر به اسم آن غالب  نامیده مى شود .

قید غلبه را از این جهت  آورده ایم که هر کجا سلطان وجود نزول اجلال فرمود جمیع عساکر اسماء و صفات  در معیت  او هستند که از لوازم اویند , جز این که این لوازم در بعضى از مظاهر ظاهر و در بعضى باطن اند چنانکه در بعد بحث  تفصیلى آن خواهد آمد .

اسم بر دو قسم است  : یکى اسم تکوینى عینى خارجى که همان شأنى از شئون ذات  واجب  الوجودى است  که[ (  کل یوم هو فى شأن ](  ( ۲ ) , و دیگر اسم اسم است  که لفظ است  و مرتبه عالیه اسم قرآنى و عرفانى اول است  نه دوم[ (  و علم آدم الاسماء کلها ](  ( ۳ ) هر چند هر یک  از اسم و اسم اسم را به حکم محکم شرع مطهر احکام

پاورقى :

۱ تمهید القواعد , چاپ  سنگى , ص ۷۸ .

۲ سوره الرحمن , آیه ۳۱ .

۳ سوره بقره , آیه ۳۳ .

صفحه : ۱۰۹

خاصه است[  (  قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن أیا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى ](  ( ۱ ) در این کریمه[ ( فله](  را مرجع نبود پس حکم مى فرماید که[ ( هو](  را اسماى حسنى است  , آرى[ (  لیس کمثله شىء و هو السمیع البصیر ](  . ( ۲ )

تمثیلا گوییم : ذات  با صفت  معینى که اسم است  به مثل چنین است  که امواج دریا تطورات  شئون و شکنهاى آب  دریایند . هر موجى , آب  متشأن به شکن و حدى است  و این امواج را استقلال وجودى نیست  اگر چه هیچ یک  دریا نیستند لیک  جداى از دریا هم نیستند . ذات  آب  با شکن خاصى موجى است  و این موج یکى از اسماء است  . و موجى دیگر اسمى دیگر است  . و چون بخواهیم براى این اسماى شئونى دریا الفاظى به اقتضاى خواص آب  در این مظاهر , و به حسب  غلبه وصفى از اوصاف  آن وضع کنیم این الفاظ اسماى آن اسماى شئونى هستند که اسماى اسمایند .

اى برون از وهم و قال و قیل من

خاک  بر فرق من و تمثیل من

چنین صواب  مى بینیم که کلماتى چند از اساطین فن عرفان در تعریف  اسم به عنوان زیادت  بصیرت  نقل کنیم : عبدالرزاق قاسانى در اصطلاحات  فرمود : [ ( أن الاسم باصطلاحهم لیس هواللفظ بل هو ذات  المسمى باعتبار صفه وجودیه , کالعلیم و القدیر , او سلبیه کالقدوس و السلام](  . قیصرى در فصل دوم مقدمات  شرح فصوص الحکم گوید :

پاورقى :

۱ سوره الاسراء , آیه ۱۱۲ .

۲ سوره شورى , آیه ۱۱ .

صفحه : ۱۱۰

[ ( والذات  مع صفه معینه , و اعتبار تجل من تجلیاته تسمى بالاسم فان الرحمن ذات  لها الرحمه , و القهار ذات  لها القهر . و هذه الاسماء الملفوظه هى أسماء الاسماء و من هنا یعلم أن المراد بأن الاسم عین المسمى ما هو](  . ( ۱ ) انتهى ما اردنا من نقل کلامه .

هر گاه عین ذات  یعنى حقیقت  وجود با صفت  معینى از صفات  کمالیه اش , أخذ شود اسم ذاتى است  , و هرگاه ذات  با اعتبار تجلى خاصى از تجلیاتش أخذ شود اسم فعلى است  . و در این باره تحقیقات  و توضیحات  بیشتر از کلام متاله سبزوارى نقل مى شود . و ما در تعبیر خودمان عین و متن را از این جهت  آورده ایم تا با اسم مشتق در اصطلاح علوم رسمى تمیز یابد , فتبصر .

عنایتى که قیصرى پس از تعریف  اسم بکار برده که گفت[ :  ( و من هنا یعلم أن المراد بأن الاسم عین المسمى ما هو](  از اینرو است  که نزاعى کلامى ریشه دار در مؤلفات  دائر است  که آیا اسم عین مسمى است  و یا غیر آن است  و بدین علت  از ائمه هداه مهدیین نیز در این باب  سؤالاتى شده است  که اسم آیا عین مسمى است  و یا غیر آن است  و در جوامع روائى مثلا در باب  معانى اسماء کتاب  توحید اصول کافى روایت  شده است  . به اسنادش روایت  کرده است  :

[ (  عن هشام بن الحکم انه سأل ابا عبد الله علیه السلام عن أسماء الله و اشتقاقها , الله مما هو مشتق ؟ فقال : یا هشام الله مشتق من اله و اله یقتضى مالوها , و الاسم غیر المسمى فمن عبد الاسم دون

پاورقى :

۱ شرح فصوص قیصرى , ص ۱۳ .

صفحه : ۱۱۱

المعنى فقد کفر و لم یعبد شیئا . و من عبدالاسم والمعنى فقد أشرک  و عبد اثنین . و من عبد المعنى دون الاسم فذاک  التوحید . أفهمت  یا هشام ؟ قال : قلت  زدنى . قال : لله تسعه و تسعون اسما فلو کان الاسم هو المسمى لکان لکل اسم منها الها و لکن الله معنى یدل علیه بهذه الاسماء و کلها غیره . یا هشام الخبز اسم للمأکول , والماء اسم للمشروب  , و الثوب  اسم للمبلوس , و النار اسم للمحرق , افهمت  یا هشام فهما تدفع به و تناضل به أعداءنا المتخذین مع الله عز و جل غیره ؟ قلت  : نعم , فقال : نفعک الله به وثبتک  یا هشام . قال : فوالله ما قهرنى أحد فى التوحید متى قمت  مقامى هذا ](  .

شیخ اکبر محیى الدین عربى در فص شیثى[ ( فصوص الحکم](  فرمود : [ ( وعلى الحقیقه فما ثمه الا حقیقه و أحده تقبل جمیع هذه النسب  و الاضافات  التى یکنى عنها بالاسماء الالهیه](  .

و شارح آن قیصرى گوید :

[ ( أى و أن کانت  الاسماء متکثره ولکن على الحقیقه ما ثمه الا ذات  واحده تقبل جمیع هذه النسب  و الاضافات  التى تعتبر الذات  مع کل منها و تسمى بالاسماء الالهیه](  .

قال صدرالمتألهین فى شرح آیه الکرسى :

[ ( و التکثر فى الاسماء بسبب  تکثر الصفات  , و ذلک  التکثر أنما صفحه : ۱۱۲

یکون باعتبار مراتبها الغیبیه التى هى مفاتیح وهى معان معقوله فى عین الوجود الحق بمعنى أن الذات  الالهیه بحیث  لو وجد فى العقل أو أمکن أن یلحظها الذهن لکان ینتزع منه هذه المعانى و یصفها به فهو فى نفسه مصداق لهذه المعانى](  . انتهى .

قال الفیض المقدس فى علم الیقین :

[ ( انما یفیض الله سبحانه الوجود على هیاکل الموجودات  بواسطه أسمائه الحسنى قال عز و جل  ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها  . و الاسم هو الذات  من حیث  تقیده بمعنى , أى الذات  الموصوفه بصفه معینه کالرحمن , فانه ذات  لها الرحمه , و القهار ذات  لها القهر , و من هنا قال[ ( سبح اسم ربک  ](  . فاسمه سبحانه لیس بصوت  فانه لا یسبح بل یسبح به , و قال[ : (  تبارک  اسم ربک  ذو الجلال و الاکرام ](  . فوصفه بذلک  یدل على انه حى لذاته فالاسم هو عین المسمى باعتبار الهویه و الوجود و أن کان غیره باعتبار المعنى و المفهوم فهذه الاسماء الملفوظه هى أسماء الاسماء . سئل الامام الرضا علیه السلام عن الاسم ما هو ؟ قال[ : ( صفه لموصوف](   . و عن الصادق علیه السلام[ : ( من عبدالله بالتوهم فقد کفر , و من عبد الاسم دون المعنى فقد کفر , و من عبدالاسم و المعنى فقد اشرک  , و من عبدالمعنى بایقاع الاسماء علیه

صفحه : ۱۱۳

بصفاته التى وصف  بها نفسه فعقد علیه قلبه به و نطق به لسانه فى سر أمره و علانیته فاولئک  هم المؤمنون حقا ](  . ( ۱ )

قال المتأله السبزوارى فى شرح الاسماء ( بند ۵۶ یا من له الاسماء الحسنى ) :

[ ( الاسم عند العرفاء هو حقیقه الوجود مأخوذه بتعین من التعینات الصفاتیه من کمالاته تعالى , أو باعتبار تجل خاص من التجلیات  الالهیه ( و هذا اسم فعل و الاول اسم ذاتى . و هذا ظهور على الماهیه الامکانیه کما هیه العقل الکلى , و الاول ظهور بمفهوم الصفه الواجبه الذاتیه ) . فالوجود الحقیقى مأخوذا بتعین الظاهریه بالذات  والمظهریه للغیر الاسم النور , و بتعین کونه ما به الانکشاف  لذاته و لغیره الاسم العلیم , و بتعین کونه خیرا محضا وعشقا صرفا الاسم المرید , و بتعین الفیاضیه للنوریه عن علم و مشیه الاسم القدیر , و بتعین الدراکیه و الفعالیه الاسم الحى , و بتعین الاعراب  عما فى الضمیر المخفى و المکنون الغیبى الاسم المتکلم و هکذا . وکذا مأخوذا بتجل خاص على ماهیه خاصه بحیث  یکون کالحصه التى هى الکلى المضاف  الى خصوصیه تکون الاضافه بما هى اضافه و على سبیل التقید لا على سبیل کونها قیدا داخله و المضاف  الیه خارجا لکن هذه بحسب  الفهموم و التجلى بحسب  الوجود اسم خاص , و المقصود أنه کما أن مغایره الکلى و الحصه اعتباریه اذ التغایر لیس الا بالاضافه و هى اعتباریه و المضاف  الیه خارج کذلک

پاورقى :

۱ علم الیقین , چاپ  رحلى سنگى , ص ۳۱۱ .

صفحه : ۱۱۴

التجلى لیس الا ظهور المتجلى و ظهور الشىء لایباینه الا أن الکلى و الحصه یطلقان فى عالم المفاهیم و المتجلى و التجلى یطلقان على الحقیقه . فنفس الوجود الذى لم یلحظ معه تعین ما بل بنحو اللاتعین البحت  هو المسمى , و الوجود بشرط التعین هو الاسم , و نفس التعین هو الصفه , و المأخوذ بجمیع التعینات  الکمالیه اللائقه به المستتبعه للوازمها من الاعیان الثابته الموجوده , بوجود الاسماء کالاسماء بوجود المسمى هو مقام الاسماء و الصفات  الذى یقال له فى عرفهم المرتبه الواحدیه کما یقال للموجود الذى هو اللاتعین البحت  : المرتبه الاحدیه . والمراد من اللاتعین عدم ملاحظه التعین الوصفى ( قد یطلق التعین ویراد به التشخص اى ما به یمنع عن الصدق على الکثره , ویقال له الهویه و لا هو الا هو , وقد یطلق ویراد به الحد والضیق , و اللاتعین هنا بهذا المعنى و منه : وجود اندر کمال خویش سارى است

تعینها امور اعتبارى است

و اما بحسب  الوجود و الهویه فهو عین التشخص والتعین و المتشخص بذاته والمتعین بنفسه . و هذه الالفاظ و مفاهیمها مثل الحى العلیم المرید القدیر المتکلم السمیع البصیر و غیرها أسماء الاسماء .

اذا عرفت  هذا عرفت  أن النزاع المشهور المذکور فى تفسیر البیضاوى وغیره من أن الاسم عین المسمى أو غیره مغزاه ماذا , فان الاسم علمت  أنه عین ذلک  الوجود الذى هو المسمى , و غیره باعتبار

صفحه : ۱۱۵

التعین واللاتعین , والصفه ایضا وجودا و مصداقا عین الذات  و مفهوما غیره , فظهر أن بیانهم فى تحریر محل النزاع غیر محرر بل لم یأتوا ببیان , حتى أن شیخنا البهائى أعلى الله مقامه قال فى حاشیته على ذلک  التفسیر : قد تحیر نحاریر الفضلاء فى تحریر محل البحث  على نحو یکون حریا بهذا التشاجر حتى قال الامام فى التفسیر الکبیر : أن هذا البحث  یجرى مجرى العبث  وفى کلام المؤلف  ایماء الى هذا ایضا انتهى کلامه رفع مقامه . ( قوله[ : ( حتى قال الامام]( . . .  لانه أن ارید به اللفظ فلا ریب  انه غیر المسمى , او المعنى فلا شک  انه عینه , أو الصفه فهو مثلها فى العینیه و الغیریه و الواسطه عند الاشعرى , و الفرق بین الاسم والصفه کالفرق بین المشتق و مبدئه فالعلیم و القدیر مثلا اسم والعلم والقدره صفه فالنزاع عبث  لاطائل تحته ) .

و انا اقول : لو تنزلنا عما حررنا على مذاق العرفاء الشامخین نقول : یجرى النزاع فى اللفظ بل فى النقش اذ لکل شىء وجود عینى و ذهنى و لفظى و کتبى و الکل وجوداته وأطواره و علاقتها معه اما طبیعیه أو وضعیه فکما أن وجوده الذهنى وجوده , کذلک  وجوده اللفظى والکتبى اذا جعلا عنوانین له آلتین للحاظه فان وجه الشىء هو الشىء بوجه و ظهور الشىء هو هو فاذا سمع لفظ السماء مثلا أو نظر الى نقشه یستغرق فى وجوده الذهنى الذى هو أربط و أعلق به و لا یتلفت  الى انه کیف  مسموع أو مبصر بل جوهر بجوهریته و ظهور من ظهوراته وطور من أطواره , و من ثم لا یمس نقش الجلاله صفحه : ۱۱۶

بلا طهاره و یترتب  على تعویذه و تعویذ أسماء الانبیاء و الائمه علیهم السلام الاثار , و من هیهنا قیل :

دائم به روى دست  و دعا جلوه مى کنى

هرگز ندیده است  کسى نقش پاى تو

( وکذا خط المصحف  و من ثم یصحح قول المتکلم القائل بأن کلام الله قدیم حتى ما بین الدفتین لان القرآن له منازل عالیه و مجالى شامخه الى العلم العنائى حتى أن المشائین عندهم الصور العملیه القدیمه کلمات  الله و کل واحده منها کالکاف  و النون لانها عله لما یکون و خطاب  لم یزل بما لا یزال أن الکلام لفى الفؤاد , و الحروف  فى نقطه المداد ) . ثم انه یمکن أن یراد بالاسماء الحسنى فى هذا الاسم الشریف  الائمه الاطهار کما ورد عنهم علیه السلام[ : (  نحن الاسماء الحسنى الذین لا یقبل الله عملا الا بمعرفتنا ](  . و فى کلام امیرالمؤمنین على علیه السلام[ : ( انا الاسماء الحسنى ](  , فان الاسم من السمه و هى العلامه و لا شک  أنهم علائمه العظمى و آیاته الکبرى کما قال النبى صلى الله علیه و آله[ : ( من رآنى فقد رأى الحق](  . و لان مقام الاسماء و الصفات  مقامهم علیهم السلام و حق معرفته حاصل لهم و التحقق بأسمائه والتخلق بأخلاقه حقهم فهم المرحومون برحمته الصفتیه , و المستفیضون بفیضه الاقدس کما انهم مرحومون برحمته الفعلیه والفیض المقدس , و اما معرفه کنه المسمى و المرتبه الاحدیه فهى مما استأثرها الله لنفسه . ( قولنا و لان مقام الاسماء و الصفات  مقامهم أى الاسماء و الصفات

صفحه : ۱۱۷

التى فى المرتبه الواحدیه کما یقال لها[ ( سدره المنتهى](  لانها منتهى مسیر الکمل و ظهور الذات  بها رحمته الصفتیه کما أن اشراقه على الماهیأت  الامکانیه رحمته الواسعه الفعلیه و لا یقبل الله عملا بمعرفتنا لانا وسائط الحادث  بالقدیم و الاسماء الحسنى روابط و مخصصات  لفیضه المطلق و لولاها لم یتحقق عالم الکثره](  . ( ۱ )

پایان کلام مرحوم حاجى در شرح اسماء که با تعلیقاتش در میان هلالین نقل کرده ایم .

آن جناب  در مراتب  وجود شىء در[ ( لئالى منظومه](  در منطق نیز در شرح و حواشى مطالب  مفید دارد آنجا که گوید :

[ ( اذ فى وجودات  الامور رابطه

ترشد کم صناعه المغالطه

و تلک  عینى و ذهنى طبع

ثمه کتبى و لفظى وضع

علامه شیخ بهائى[ ( ره](  در کشکول گوید :

[ ( اعلم أن ارباب  القلوب  على أن الاسم هو الذات  مع صفه معینه وتجل خاص و هذا الاسم هو الذى وقع فیه التشاجر من انه هو عین المسمى او غیره , و لیس التشاجر فى مجرد اللفظ کما ظنه المتکلمون فسودوا قراطیسهم و أفعموا کرادیسهم بما لا یجدى بطائل و لا یفوق العالم به على الجاهل](  . ( ۲ )

این بود کلامى چند از اساتید فن در تعریف  اسم و صفت  که پاورقى :

۱ شرح الاسماء سبزوارى , چاپ  سنگى , ص ۲۱۴ .

۲ کشکول شیخ بهائى ( طبع ۱ ) دفتر پنجم , ص ۵۴۲ .

صفحه : ۱۱۸

نقل آنها را براى مزید بصیرت  در رفع هر گونه ابهامى در معنى اسم که از اهم امور در مسائل موضوع رساله است  , لازم دانسته ایم . در جمع بین واحد به وحدت  شخصى بودن وجود , و در عین حال این حقیقت  و ذات  واحده را نسب  و اضافاتى باشد که چون ذات  با هر یک  آنها اعتبار شود از آنها تعبیر به اسماء الهیه مى گردد , خلاصه وحدت  ظاهر و کثرت  و تعدد مظاهر که در واقع شئون و ظهورات  و بروزات  و تجلیات  هویت  مطلقه یعنى همان وحدت  حقه حقیقیه ظاهراند , تدقیق فکر و تلطیف  سر لازم است  و چنانست  که علامه شیخ بهائى در کشکول نقل کرده است  که : [ ( قال السید الشریف  فى حاشیه شرح التجرید : أن قلت  : ما تقول فى من یرى أن الوجود مع کونه عین الواجب  و غیر قابل للتجزى و الانقسام قد انبسط على هیاکل الموجودات  و ظهر فیها فلا یخلو منه شىء من الاشیاء بل هو حقیقتها و عینها و انما امتازت  و تعینت  بتقیدات  و تعینات  و تشخصات اعتباریه و یمثل بالبحر و ظهوره فى صوره الامواج المتکثره مع انه لیس هناک  الا حقیقه البحر فقط ؟

قلت  : هذا طور وراء طور العقل لا یتوصل الیه الا بالمجاهده الکشفیه دون المناظرات  العقلیه و کل میسر لما خلق له](  . ( ۱ )

پاورقى :

۱ . کشکول شیخ بهائى ( طبع مذکور ) ص ۳۸۵ .

صفحه : ۱۱۹

اسمى که موجب  اعتلاى جوهر انسانى است  عینى است

آن اسمى که موجب  ارتقاء و اعتلاى گوهر انسان است  که تا درجه درجه بجایى مى رسد که در ماده کائنات  تصرف  مى کند همان اسم عینى است  که چون انسان به حسب  وجود و عین به هر اسمى از اسماى الهیه که کلمات  کن او هستند متصف  شود سلطان آن اسم و خواص عینى او در او ظاهر مى شود که همان اسم مى گردد , و آنگاه دیگران هم بکنند آنچه مسیحا مى کرد . دم چو فرو رفت  ها است  , هو است  چو بیرون رود

یعنى از او در همه هر نفسى هاى و هواست

این حدیث  شریف  را جناب  صدوق در باب  ۲۱۶ معانى الاخبار باسنادش روایت  کرده است  : عن ابى اسحاق الخزاعى عن ابیه قال : دخلت  مع ابى عبدالله علیه السلام على بعض موالیه یعوده , فرأیت  الرجل یکثر من قوله آه , فقلت  : یا اخى اذکر ربک  و استغث  به , فقال ابوا عبدالله علیه السلام[ (  أن آه اسم من اسماء الله عز و جل فمن قال آه فقد استغاث بالله تبارک  و تعالى ](  . ( ۱ )

در این روایت  فهم بنما مدعا را .

پاورقى :

۱ معانى الاخبار , چاپ  سنگى رحلى , ص ۱۰۱ .

صفحه : ۱۲۰

تجلیات  اسمائى و غایت  حرکت  وجودى و ایجادى

تجلیات  که همان ظهورات  است  در لسان قرآن مجید و روایات  اهل عصمت  و وحى که در حقیقت  مرتبه نازله قرآن و به مثابت  بدن آن , و قرآن اصل و روح آنها است  , تعبیر به یوم شده است[ .  (  کل یوم هو فى شأن ](  . ( ۱ ) این تجلیات  و ظهورات  , انفطار موجودات  از ذات  واجب  تعالى و اشتقاق این کلمات  وجودیه از مصدرشان که وجود واجب  است  مى باشد , و همگى قائم به اویند به نحو قیام فعل به فاعل و معلول به علت  و فرع به اصل , کما یقال : انفطر النور من الشجر .

اسماى الهى معرف  صفات  جمالى و جلالى ذات  اقدس حق اند و این اسماء به اعتبار جامعیت  , بعضى را بر بعضى فصل و مزیت  و مرتبت  است  تا منتهى مى شوند به کلمه مبارکه جلاله[ ( الله](  که اسم اعظم و کعبه جمیع اسماء است  که همه در حول او طائف اند , همچنین مظهر اسم اعظم و تجلى اتم آن انسان کامل کعبه همه است  و فردى از او شایسته تر نیست  و در حقیقت  اسم اعظم الهى است  , آن مظهر اتم و کعبه کل اسم اعظم الهى در زمان غیبت خاتم اولیاء قائم آل محمد مهدى موعود[ ( حجه بن الحسن العسکرى](  صلوات الله علیهم اجمعین

پاورقى :

۱ سوره الرحمن , آیه ۳۱ .

صفحه : ۱۲۱

است  , و دیگر اوتاد و ابدال کمل و آحاد و افراد غیر کمل به فراخور حظ و نصیبشان از تحقق به اسماى حسنى و صفات  علیاى الهیه به آن مرکز دائره کمال , قرب  معنوى انسانى دارند , چنانکه در این رساله به امداد ممد و مفیض على الاطرق و به توجهات  اولیاى حق و استمداد از آن ارواح قدسیه کالشمس فى السماء الصاحیه به ظهور خواهد رسید .

مطلب  اهم از آن اتصاف  و تخلق انسان به حقائق اسما است  که دارایى واقعى انسان این اتصاف  و تخلق است  و سعادت  حقیقى این است  , حافظ گوید :

مرا تا جان بود در تن بکوشم

مگر از جام او یک  جرعه نوشم

این یک  جرعه از دریاها فزون تر است  . آگاهى به لغات  اقوام و السنه آنان هر چند فضل است  ولى آنچه که منشأ آثار وجودى و موجب  قدرت  و قوت نفس ناطقه انسانى و سبب  قرب  او به جمال و جلال مطلق مى شود , مظهر اسماء شدن آن است  که حقائق وجودیه آنها صفات  و ملکات  نفس گردند و گرنه :

گر انگشت  سلیمانى نباشد

چه خاصیت  دهد نقش نگینى

اگر تعلیم اسماء در کریمه[ (  و علم آدم الاسماء کلها ](  . ( ۱ ) تعلیم الفاظ و لغات  باشد چگونه موجب  تفاخر آدم واعتلاى وى بر ملائکه خواهد بود , انسانى که به لغت  بیگانه آگاهى یافته است  فوقش این است که از این حیث  به پایه یک  راعى عامى اهل آن لغت  رسیده پاورقى :

۱ سوره بقره , آیه ۳۲ .

صفحه : ۱۲۲

باشد , و یا شاید این حد هم صورت  نپذیرد . لذا امین الاسلام طبرسى در تفسیر شریف  مجمع در تفسیر کریمه[ (  و علم آدم الاسماء کلها ](  فرمود :

[ ( اى علمه معانى الاسماء اذا الاسم بلا معان لا فائده فیها و لا وجه لاشاره الفضیله بها](  تا این که گوید[ (  و قد روى عن الصادق علیه السلام انه سئل من هذه الایه , فقال[ : ( الارضین و الجبال و الشعاب  و الاودیه . ثم نظر الى بساط تحته فقال : و هذا البساط مما علمه ](  .

از بیانى که در اسم و مسمى تقدیم شد استنتاج مى گردد که این تجلیات  و ظهورات  انفطار موجودات  از ذات  واجب  تعالى و اشتقاق این کلمات وجودیه از مصدرشان که وجود واجب  است  مى باشد و همگى قائم به اویند بنحو قیام فعل به فاعل و معلول به علت  و فرع به اصل کما یقال انفطر النور من الشجر , حدیث  شریف  اشتقاق در این مقام چقدر شیرین سخن است  : حدیث  اشتقاق و بعضى اشارات  و لطائف  مستفاد از آن

از مطالبى که در بحث  اسم تقدیم داشته ایم معنى اشتقاق اسماء از ذات واجب  تعالى , و حدیث[  ( نحن الاسماء الحسنى](  و نظایر آن که در جوامع روایى که از وسائط بین قدیم و حادث[  ( علیهم

صفحه : ۱۲۳

السلام](  روایت  شده است  دانسته مى شود .

اشتقاق صرفى ادبى نمودارى از این اشتقاق است  چه سلسله طولیه عوالم در جمیع احکام وجودیه شأن بطور حقیقت  و رقیقت  از یکدیگر حکایت  مى کنند که مرتبت  عالى حقیقت  دانى , و منزلت  دانى رقیقت  عالى است  . در تفسیر صافى مرحوم فیض ضمن آیه کریمه[ (  انى جاعل فى الارض خلیفه ](  ( ۱ ) این حدیث  شریف  آمده است  که به نقل آن تبرک  مى جوئیم : [ (  قال على بن الحسین علیه السلام : حدثنى ابى عن ابیه عن رسول الله صلى الله علیه و آله قال : یا عباد الله أن آدم لما رأى النور ساطعا من صلبه اذ کان الله قد نقل اشباحنا من ذروه العرش الى ظهره , رأى النور و لم یتبین الاشباح فقال یا رب  ماهذه الانوار ؟ فقال عز و جل : انوار اشباح نقلتهم من اشرف  بقاع عرشى الى ظهرک  , و لذلک  امرت  الملائکه بالسجود لک  اذ کنت  و عاء لتلک  الاشباح . فقال آدم : یا رب  لوبینتها لى , فقال الله عزوجل : انظر یا آدم الى ذروه العرش . فنظر آدم علیه السلام و وقع نور اشباحنا من ظهر آدم على ذروه العرش فانطبع فیه صور انوار اشباحنا التى فى ظهره کما ینطبع وجه الانسان فى المرآه الصافیه فرأى اشباحنا فقال : ما هذه الاشباح یارب  ؟ قال الله : یا آدم هذه اشباح افضل خلائقى و بریاتى هذا محمد و انا الحمید المحمود فى فعالى شققت  له اسما من اسمى . پاورقى :

۱ سوره بقره , آیه ۳۱ .

صفحه : ۱۲۴

و هذا على و انا العلى العظیم شققت  له اسما من اسمى .

و هذه فاطمه و انا فاطر السموات  و الارض فاطم اعدائى من رحمتى یوم فصل قضائى و فاطم اولیائى عما یعیرهم و یشینهم , فشققت  لها اسما من اسمى . و هذا الحسن و الحسین و انا المحسن المجمل شققت  اسمیهما من اسمى . هؤلاء خیار خلیقتى و کرام بریتى بهم آخذ و بهم اعطى و بهم اعاقب  و بهم اثیب  , فتوسل بهم الى . یا آدم اذا دهتک  داعیه فاجعلهم الى شفعاؤک فانى آلیت  على نفسى قسما حقا الا اخیب  بهم آملا و لا ارد بهم سائلا . فلذلک  حین زلت  منه الخطیئه دعا الله عز و جل بهم فتیب  علیه و غفرت له ](  .

این حدیث  شریف  ناطق است  که عرش را مراتب  و درجات  است  براى این که فرمود[ : (  من ذروه العرش , من اشرف  بقاء عرشى ](  . و تعبیر تقابل ظهر و وجه چقدر عظیم المنزله است  , بخصوص کلمه ظهر که هم مشعر است  بر این که ظهور آن اشباح در نشأه عنصرى در ظهر و و رأى آدم است  .

علاوه این که آدم را معرفى کرد که او مرآتى است  قابل انطباع صور و حقایق انوار مجرده , وانگهى داراى دستگاه و کارخانه اى است  که انوار مجرده را تمثل مى دهد و به هیأت  اشباح در مىآورد[ (  فتمثل لها بشرا سویا ](  . سبحان الله چقدر شأن انسان را عظیم آفریده است  ؟ ! صفحه : ۱۲۵

فى باب  الروح من توحید الکافى ( ۱ ) باسناده عن محمد بن مسلم قال سألت  ابا جعفر – علیه السلام – عما یروون أن الله خلق آدم على صورته , فقال[ : ( هى صوره محدثه مخلوقه و اصطفاها الله و اختارها على سائر الصور المختلفه , فأضافها الى نفسه کما اضاف  الکعبه الى نفسه و الروح الى نفسه فقال بیتى و نفخت  من روحى](

اى دل به کوى دوست  گذارى نمى کنى

اسباب  جمع دارى وکارى نمى کنى

و دیگر سخن از تعبیر[ (  شققت  له اسما من اسمى ](  است  که فرمود : [( شققت](   نه[ ( جعلت](   یا تعبیرات  دیگر مشابه آن . این اشتقاق , انشقاق و انفطار اسمى از ذات  بیچون سبحان است  , اسمى بدان معنى که گذشت  , بخصوص اسمى اسمى و کلمتى علیا که به حسب  ذات  و صفات  و افعالش مظهر اتم و ناطق به[ (  اوتیت  جوامع الکلم ](  است  که چون مصدر و مصدر خود در فعال خود حمید و محمود است  .

در اشتقاق ادبى که ظل این اشتقاق است  چه ,[ ( صورتى در زیر دارد آنچه در بالاستى](  , هر صیغه مشتق , مصدر متعین به تعین خاصى است  و صیغه فعله است  که بیان هیأت  و چگونى فعل مى کند که ریخته شده خاصى است  و زرگر را چون کارش ریخته گرى است  و زر را به صیغه ها و هیأتهاى گوناگون در مىآورد صائغ مى گویند و در این معنى نیکو گفته شد که : پاورقى :

۱ اصول کافى ( معرب  ) ج ۱ , ص ۱۰۴ .

صفحه : ۱۲۶

مصدر به مثل هستى مطلق باشد

عالم همه اسم و فعل مشتق باشد

چون هیچ مثال خالى از مصدر نیست

پس هر چه در او نظر کنى حق باشد

و دیگر اشتقاق اسم حضرت  وصى على علیه السلام از دو اسم اعظم على و عظیم است  .

الحدیث  الثانى من باب  حدوث  الاسماء من توحید الکافى ( ۱ ) مسندا عن ابن سنان قال : سألت  ابا الحسن الرضا علیه السلام هل کان الله عز و جل عارفا بنفسه قبل أن یخلق الخلق ؟ قال : نعم , قلت  یراها و یسمعها ؟ قال [ 🙁 ما کان محتاجا الى ذلک  لانه لم یکن یسألها و لا یطلب  منها , هو نفسه و نفسه هو , قدرته نافذه فلیس یحتاج أن یسمى نفسه ولکنه اختار لنفسه اسماء لغیره یدعوه بها لانه اذا لم یدع باسمه لم یعرف  . فأول ما اختار لنفسه : العلى العظیم , لانه أعلى الاشیاء کلها فمعناه الله و اسمه العلى لعظیم هو اول أسمائه علا على کل شىء ](  .

نکته جالب  دیگر این که امام حسن و امام حسین علیه السلام هر دو از محسن و مجمل مشتق اند یعنى هم امام حسن علیه السلام در سیرتش محسن و مجمل است و هم امام حسین علیه السلام , هم صبر و تحمل امام حسن علیه السلام در مقابل بنى امیه به مصلحت  دین و امت  بود و هم قیام امام حسین علیه السلام ,  قال صلى الله علیه و آله[ : ( الحسن

پاورقى :

۱ اصول کافى معرب  ج ۱ ص ۸۸

صفحه : ۱۲۷

و الحسین امامان قاما او قعدا](   ( ۱ ) و قال ابو جعفر علیه السلام : [( انه](  یعنى الامام الحسن المجتبى علیه السلام[ (  اعلم بما صنع لولا ما صنع لکان امر عظیم ](  و خود امام مجتبى علیه السلام فرمود[ : (  ما تدرون ما فعلت  و الله للذى فعلت  خیر لشیعتى مما طلعت  علیه الشمس ]( ( ۲ ) چنانکه امیر علیه السلام از حق خود سکوت  کرد براى حفظ اسلام و مسلمین , خطبه شقشقیه یکى از مدارک  بسیار مهم در این موضوع است  . احسان را مراتب  است  و جمیع مراتب  آن را انسان کامل حائز است  , شیخ اکبر محیى الدین عربى در باب  چهارصد و شصت[  ( فتوحات  مکیه](  در اسلام و ایمان و احسان سخن گفته است  و از جمله افادات  او این است  : ورد فى الخبر الصحیح الفرق بین الایمان و الاسلام و الاحسان فالاسلام عمل و الایمان تصدیق و الاحسان رؤیه او کالرؤیه . فالاسلام انقیاد و الایمان اعتقاد و الاحسان اشهاد , فمن جمع هذه النعوت  و ظهرت  علیه احکامها عم تجلى الحق له فى کل صوره](  .

و بخصوص در باب  پانصد و پنجاه و هشت  آن در حضرت  احسان , بحثى مفید دارد از آن جمله این که :

قال جبرئیل علیه السلام لرسول الله صلى الله علیه و آله : ما الاحسان ؟ فقال رسول الله صلى الله علیه و آله[ : ( الاحسان أن تعبد الله کأنک تراه فانک  أن لا تراه فانه یراک](    ( و فى روایه فان لم تکن تراه فانه یراک  ) .

پاورقى :

۱ بحارالانوار , ج ۱۰ , ص ۱۰۱ .

۲ الامامه و السیاسه للدینورى , ص ۲۰۳ .

صفحه : ۱۲۸

فأمره أن یخیله و یحضره فى خیاله على قدر علمه به فیکون محصوراله , وقال تعالى[ : (  هل جزاء الاحسان الا الاحسان ](  فمن علم قوله[ : ( أن الله خلق آدم على صورته ](  , و علم قوله علیه الصلوه والسلام[ : ( من عرف  نفسه عرف  ربه ](  , و علم قوله تعالى[ : (  و فى انفسکم افلا تبصرون ](  و قوله[ : (  سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم ](  علم بالضروره انه اذا رأى نفسه هذه الرؤیه فقد رأى ربه بجزاء الاحسان و هو أن تعبدالله کانک  تراه الا الاحسان و هو انک  تراه حقیقه کما أریته نفسک  , الخ .

ابن فنارى در فصل اول فاتحه[ ( مصباح الانس](  به تفصیل در احسان و مراتب  آن بحث  کرده است  و شواهدى نقلى , نقل کرده است  و خلاصه آن را علامه قیصرى در شرح فص شعیبى ( ص ۲۸۲ ) و در اول فص اسحاقى ( ص ۱۸۹ ) و در اول فص لقمانى[ ( فصوص الحکم](  آورده است  که :

الاحسان لغه فعل ما ینبغى أن یفعل من الخیر بالمال و القال و الفعل و الحال کما  قال صلى الله علیه و آله[ : ( أن الله کتب  الا حسان على کل شىء فاذا ذبحتم فاحسنوا الذبحه . و اذا قتلتم فأحسنوا القتله , الحدیث](   و فى ظاهر الشرع[ : (  أن تعبدالله کانک  تراه ](  کما فى الحدیث  المشهور , و فى باطنه و الحقیقه شهود الحق فى جمیع المراتب الوجودیه اذ قوله صلى الله علیه و آله[ : (  کانک  تراه ](  تعلیم و خطاب  لاهل الحجاب  .

فللاحسان مراتب  ثلاث  :

صفحه : ۱۲۹

اولها : اللغوى و هو أن تحسن على کل شىء على من أساء الیک  و تعذره و تنظر على الموجودات  بنظر الرحمه و الشفقه .

و ثانیها : العباده بحضور تام کأن العابد یشاهد ربه .

و ثالثها : شهود الرب  مع کل شىء و فى کل شىء کما قال تعالى[ : (  و من یسلم وجهه الى الله وهو محسن فقد استمسک  بالعروه الوثقى ](  اى مشاهد الله تعالى عند تسلیم ذاته و قلبه الیه , ( این بود کلام موجز قیصرى در بیان احسان و مراتب  آن ) .

جناب  و صلى على امیرالمؤمنین علیه الصلوه و السلام فرمود[ : (  قیمه کل امرىء ما یحسن ](  , جاحظ در بیان و تبیین ( ۱ ) پس از نقل کلام مذکور گوید :

[ ( فلولم نقف  من هذا الکتاب  الا على هذه الکلمه لوجدناها شافیه کافیه و مجزئه مغنیه . بل لوجدناها فاضله عن الکفایه , و غیر مقصره عن الغایه , و أحسن الکلام ما کان قلیله یغنیک  عن کثیره و معناه فى ظاهر لفظه , و کان الله عز و جل قد البسه من الجلاله و غشاه من نور الحکمه على حسب  نیه صاحبه و تقوى قائله](  .

و دیگر از نکات  مهم حدیث  اشتقاق مذکور این که در ذیل آن در وصف انوار نام برده فرمود :

[ (  هؤلاء خیار خلیقتنى و کرام بریتى بهم آخذ و بهم اعطى و بهم اعاقب و بهم أثیب  ](  . همین تعبیر درباره عقل نیز آمده است  . چنانکه ثقه الاسلام کلینى آن را در اول اصول کافى روایت  کرده است  و اولین پاورقى :

۱ ج ۱ , ص ۸۳ , ط مصر .

صفحه : ۱۳۰

حدیث  آن است  :

به اسنادش روایت  کرده است   عن محمد بن مسلم عن ابى جعفر علیه السلام قال[ : ( لما خلق الله العقل الستنطقه ثم قال له : أقبل فأقبل ثم قال له : أدبر فأدبر . ثم قال : و عزتى و جلالى ما خلقت  خلقا هو أحب  الى منک و لا اکملتک  الا فى من أحب  , اما انى ایاک  آمر و ایاک  انهى و ایاک أعاقب  و ایاک  أثیب](    .

این حدیث  شریف  در جوامع فریقین به اسناد و صور گوناگون روایت  شده است  و مفصل و مبسوط در باب  پنجاه و سوم ارشاد القلوب  دیلمى نقل شده است  و حدیث  اول آن باب  است  و در آن دقایقى بسیار ارزشمند آمده است . غرض این است  که اوصاف  وسائط فیض الهى در حدیث  انشقاق , در این حدیث  درباره عقل آمده است  که از تألیف  این دو حدیث  نتیجه حاصل مى گردد که انسان کامل عقل است  , و همچنین نتائج بسیار دیگرى که براى مستنتج حقائق از ضم این دو مقدمه اعنى دو حدیث  مذکور حاصل مى گردد که أحادیث  مانند آیات  مفسر یکدیگر و بعضى از آنها شاهد دیگرى , و ناطق دیگرى است  , قال الصادق علیه السلام[ : (  احادیثنا یعطف  بعضها على بعض فان أخذتم بها رشدتم و نجوتم , و أن ترکتموا ضللتم و هلکتم . فخذوا بها و انا بنجاتکم زعیم ](  ( ۱ ) لسان سفراى الهى همه رمز است  , خداوند توفیق فهم اسرار و رموز آنان را مرحمت  فرماید . نکات  دیگر نیز از حدیث  اشتقاق مذکور , مستفاد است  و لکن

پاورقى :

۱ خصائص فاطمیه , ص ۲۵ .

صفحه : ۱۳۱

ورود در بحث  از آنها شاید موجب  خروج از موضوع رساله گردد . مراد از تعلیم اسماء

فیض مقدس در تفسیر تعلیم اسماء افاضه فرمود که :

[ ( المراد بتعلیم آدم الاسماء کلها خلقه من أجزاء مختلفه و قوى متبائنه حتى استعد لادراک  انواع المدرکات  و من المعقولات  و المحسوسات  و المتخیلات  و الموهومات  و الهامه و معرفه ذوات  الاشیاء و خواصها و أصول العلم و قوانین الصناعات  و کیفیه آلاتها و التمیزیین أولیاء الله و أعدائه فتأتى له بمعرفه ذلک  کله مظهریته الاسماء الله الحسنى کلها و بلوغه مرتبه أحدیه الجمع التى فاق بها سائر انواع الموجودات  و رجوعه الى مقامه الاصلى الذى جاء منها و صار منتخبا لکتاب  الله الکبیر الذى هو العالم الکبیر](  .

این بیان مفید همان است  که گفته ایم مراد از تعلیم اسماء داشتن استعداد و خلقتى است  که با این سرمایه تواند کون جامع گردد . سخن در این بود که دلالت  آیه مبارکه[ (  انى جاعل فى الارض خلیفه ](  صریح بر استمرار وجود خلیفه منصوب  از جانب  حق تعالى است  و خلیفه باید به صفات مستخلف  عنه باشد و چون ذات  واجب  الوجود مستجمع جمیع اسماى حسنى و صفات  علیا است  خلیفه او

صفحه : ۱۳۲

نیز باید متصف  به صفاتش باشد لذا فرمود[ : ( و علم آدم الاسماء کلها ]( و چنین کسى مطاع ملائکه است  .

خلیفه الله جامع جمیع اسماء الله است

در این آیه مبارکه[ ( انى جاعل فى الارض](  بلحاظ تعدد اسماى الهیه و اتصاف  خلیفه به صفات  مستخلف  عنه , وجوب  استمرار وجود انسان کامل در زمین تمام است  که پیوسته در افراد نوع انسان , فرد اکمل از جمیع افراد کائنات  در جمیع اسماء و صفات  جمالى و جلالى موجود است  تا نماینده حضرت  اله باشد .

مثلا حق تعالى واحد احد است  که دلالت  بر یگانگى ذات  او در کمال مى نمایند , در افراد نوع انسانى که اکمل و اتم و اشرف  انواع است  نیز او را مظهرى باید که در تمام کمال یگانه باشد .

و حق جل و على عالم و علیم است  که دلالت  بر احاطه او به جمیع ماسوى دارند , او را مظهرى در افراد انسانى باید که علمش اتم از علم همه ماسوى باشد .

وهکذا در صفات  قادر , قدیر , سامع , سمیع , بصیر , خبیر و دیگر اسماى بى نهایت  او [ ( علم آدم الاسماء کلها](   حتى در اسماى مستأثره الهى به یک  معنى .

صفحه : ۱۳۳

من از مفصل این نکته مجملى گفتم

تو صد حدیث  مفصل بخوان از این مجمل

الله در فاتحه مکرر نیست

اسماى الهى معرف  صفات  جمالى و جلالى ذات  اقدس حق اند , و این اسما به اعتبار جامعیت  بعضى را بر بعض فضل و مزیت  و مرتبت  است  تا منتهى مى شوند به کلمه مبارکه جلاله که الله ذاتى است[ .  (  بسم الله الرحمن الرحیم ](  و همین الله ذاتى به برهان توحید در ذات  و در الهیت  بحسب وجود , الله وصفى است  که رب  عالمین است[  (  الحمدلله رب  العالمین ]( لذا الله در فاتحه مکرر نیست  , و اسم جلاله اسم اعظم وکعبه جمیع اسما است  که همه را در حول او طائف اند همچنین مظهر اسم اعظم و تجلى اتم آن انسان کامل که کعبه همه است  و فردى از او شایسته تر نیست  , پس انسان کامل اسم اعظم الهى است  و بعضى از بزرگان فرموده اند علم اسم اعظم الهى است  و یکى از اکابر اهل معنى گفت  عقیده دارم یقین اسم اعظم است  همه حق است  و به حسب  وجود عینى یک  چیز بیش نیستند هر چند به حسب  مفهوم متعددند .

در فص ثمین آدمى منقوش است  و چه خوش نقشى نموده از

صفحه : ۱۳۴

خط یار که :

[ ( فسمى هذا المذکور یعنى الکون الجامع انسانا و خلیفه : فاما انسانیته فلعموم نشأته و حصره الحقائق کلها و هو للحق بمنزله انسان العین من العین الذى به یکون النظر و هو المعبر عنه بالبصر فلهذا سمى انسانا فانه به نظر الحق الى خلقه فرحمهم فهو الانسان الحادث  الازلى و النشأ الدائم الابدى , و الکلمه الفاصله الجامعه . فتم العالم بوجوده فهو من العالم کفص الخاتم من الخاتم الذى هو محل النقش و العلامه التى بها یختم الملک  على خزائنه و سماه خلیفه من أجل هذا لانه تعالى الحافظ به خلقه کما یحفظ بالختم الخزائن , فما دام ختم الملک  علیها لا یجسر أحد على فتحها الا باذنه فاستخلفه فى حفظ العالم فلا یزال العالم محفوظا مادام فیه هذا الانسان الکامل , الا تراه اذا ازال و فک  من خزانه الدنیا لم یبق فیها ما اختزنه الحق فیها و خرج ما کان فیها و التحق بعضه ببعض و انتقل الامر الى الاخره فکان ختما على خزانه الاخره ختما ابدیا . فظهر جمیع ما فى الصوره الالهیه من الاسماء فى هذه النشاه الانسانیه فحازت  رتبه الاحاطه و الجمع بهذا الوجود و به قامت  الحجه على الملائکه ]( .

خلافت  مرتبه ایست  جامع جمیع مراتب  عالم

خلافت  مرتبه اى است  جامع جمیع مراتب  عالم , لا جرم آدم را صفحه : ۱۳۵

آینه مرتبه الهیه گردانیده تا قابل ظهور جمیع اسما باشد و این مرتبه انسان کامل را بالفعل بود , و غیر کامل را ظهور اسماء بقدر قابلیت  و استعدادش از قوه به فعل رسد . علاوه این که انسان را فوق مقام خلافت کبرى است  چنانکه ابن فنارى در[ ( مصباح الانس](  بدان اشارت  فرموده است  :

[ ( ان للانسان أن یجمع بین الاخذ الاتم عن الله تعالى بواسطه العقول و النفوس بموجب  حکم امکانه الباقى , و بین الاخذ عن الله تعالى بلاواسطه بحکم و جوبه فیحل مقام الانسانیه الحقیقیه التى فوق الخلافه الکبرى](  . ( ۱ )

انسان کامل اسم اعظم الهى است

در الله ذاتى و وصفى , و در اسم اعظم اشارتى نموده ایم . برهان مطلب نخستین را در اول الهیات  اسفار طلب  باید کرد که از فصل نخستین تا هشتم موقف  اول آن در توحید و معرفت  الله ذاتى است  , و هشتم آن در توحید و معرفت  الله وصفى که الوهت  یعنى وصف  عنوانى اله و رب  عالم بودن است چنانکه در مفتتح فصل گوید[ : ( فى اثبات  وجوده والوصول الى معرفه ذاته ]( . و در مفتتح هشتم گوید :

پاورقى :

۱ مصباح الانس , چاپ  رحلى سنگى , ص ۳۳ .

صفحه : ۱۳۶

[ ( فى أن واجب  الوجود لا شریک  له فى الالهیه و أن اله العالم واحد](  . ( ۱ ) و نیز الهیت  را در آخر فصل چهارم موقف  ثانى الهیات  معنى و تفسیر کرده است  . ( ۲ ) و مقصود از تشعیب  این است  که همان ذات  واجب الوجود یکتا اله و رب  عالمین است  , فافهم ,  بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب  العالمین  و سلطان بحث  الوهت  را بنحو مستوفى در[ ( مصباح الانس](  در شرح خاتمه تمهید جملى کلى طلب  باید کرد . ( ۳ ) و در شرح قیصرى بر فص نوحى[ ( فصوص الحکم](  ( ۴ ) , و بر ابراهیمى آن ( ۵ ) و بر یعقوبى آن ( ۶ ) و در این بیان امام صادق علیه السلام در نیل بدین سر مقنع تدبر شود که فرمود : اسم الله غیره الخ ( ۷ ) و چون موضوع رساله انسان کامل است  در مطلب  نخستین به همین ایماء اکتفا مى کنیم و در اسم اعظم به اجمال و اختصار سخن مى گوئیم :

بدانکه اسماء لفظى , اسماء اسماء و اظلال آنها یند , و عمده خوداسمایند که حقائق نوریه و اعیان کونیه اند , و به این ظل و ذى ظل اشاره کرده اند که[ (  للحروف  صور فى عوالمها ](  چنانکه شیخ محیى الدین عربى در درمکنون و جوهر مصون در علم حروف  آورده است  : و شیخ مؤید جندى هم در شرح فصوص گوید :

[ ( اعلم أن الاسم الاعظم الذى اشتهر ذکره و طاب  خبره

پاورقى :

۱ ج ۳ , ص ۱۹ , ط ۱

۲ ص ۲۹

۳ مصباح الانس , چاپ  سنگى , ص ۱۱۹

۴ فصوص الحکم , ط ۱ , ص ۱۴۸

۵ فصوص الحکم , ص ۱۷۳

۶ فصوص الحکم , ص ۲۱۷

۷ اصول کافى ( معرب  ) ج ۱ , ص ۸۸

صفحه : ۱۳۷

و وجب  طیه و حرم نشره من عالم الحقایق و المعانى حقیقه و معنى , و من عالم الصور و الالفاظ صوره و لفظا , الخ](  . ( ۱ )

کیف  کان در استرواح از این سر مقنع گوییم : سر هر چیز لطیفه و حقیقت مخفى او است  که از آن تعبیر به حصه وجودى آن نیز مى کنند و همین سر و حصه وجودى , جدول ارتباط به بحر بیکران متن اعیان است  . جدولى از بحر وجودى حسن

بى خبر از جدول و دریاستى

حال بدانکه الوهت  چون ظل حضرت  ذات  است  و امهات  اسماء الوهت  که حى و عالم و مرید و قادراند به منزلت  ظلالات  اسماء ذاتند پس اعظم اسماء حقیقت  الوهیت  , اسم الله است  .

و اسم اعظم در مرتبه افعال اسم قادر و قدیر است  که ام اند , زیرا اسم خالق و بارى و مصور و قابض و باسط و امثال آنها بمنزله سدنه اسم قادرند .

و اعظمیت  اسما را مرتبت  دیگر نیز هست  که اختصاص به تعریف  دارد پس هر اسمى که در تعریف  حق سبحانه اتم از دیگرى است  اعظم از آن است  خواه تعریف  در مرتبت  لفظ و کتابت  باشد و خواه در مرتبت  خارج از آن که عین خارجى خواهد بود و این راجع به همان سر و حصه یاد شده است  که اسم اعظم اختصاص به انسان کامل مى یابد[ (  من رأنى فقد رأى الله ](  پس وجود خاتم اعظم اسماء الله است  و همچنین دیگر کلمات  تامه و اسماى حسنى الهى [ .(  تلک

پاورقى :

۱ فصوص الحکم , ص ۷۰ , ط ۱ .

صفحه : ۱۳۸

الرسل فضلنا بعضهم على بعض ](  ( ۱ ) ,[ (  و لقد فضلنا بعض النبیین على بعض ](  . ( ۲ ) و در کافى به اسنادش از معاویه بن عمار از ابى عبدالله علیه السلام روایت  کرده است[ :  ( فى قوله الله عز و جل و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها  , قال :  نحن و الله الاسماء الحسنى التى لا یقبل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا ](  . ( ۳ ) اسم اعظم خاتم صلى الله علیه و آله نصیب  کسى دیگر نمى شود . آرى , بدان قدر که به آن حضرت  تقرب  عینى جستى نه أینى , به اسم اعظم حق نزدیک شدى . و چون قرآن بین دفتین , صورت  کتبیه خاتم است  این اسم کتبى نیز اسم اعظم است  چنانکه دانسته شد .

از این بیان تعریفى وجه جمع روایات  عدیده در اسم اعظم را بدست آورده اى حال با توجه به اصول مذکور در این چند نقل دقت  شود : الف  در تفسیر اخلاص مجمع روایت  شده است[ :  (  عن امیرالمؤمنین علیه السلام أنه قال : رأیت  الخضر فى المنام قبل بدر بلیله فقلت  له : علمنى شیئا أنتصر به على الاعداء . فقال , قل : یا هو یا من لا هو الا هو , فلما أصبحت  قصصت  على رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم . فقال : یا على علمت  الاسم الاعظم  , الحدیث](   .

ب[  ( حجت  کافى باسناده , عن ابى جعفر علیه السلام :  أن اسم الله الاعظم على ثلاثه و سبعین حرفا و انما کان عند آصف  منها پاورقى :

۱ سوره بقره , آیه ۲۵۴ .

۲ سوره الاسراء , آیه ۵۶ .

۳ اصول کافى ( معرب  ) ج ۱ , ص ۱۱۱ .

صفحه : ۱۳۹

حرف  واحد , فتکلم به فخسف  بالارض ما بینه و بین سریر بلقیس حتى تناول السریر بیده , ثم عادت  الارض کما کانت  أسرع من طرفه العین , و نحن عندنا من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا , و حرف  واحد عند الله تعالى استاثر به فى علم الغیب  عنده و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم ](  . ( ۱ )

ج باب  نوزدهم مصباح الشریعه : [ ( سئل رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عن اسم الله الاعظم , فقال[ : ( کل اسم من أسماء الله أعظم ففرج قبلک  عن کل ما سواه و ادعه بأى اسم شئت  فلیس فى الحقیقه لله اسم دون اسم بل هو الله الواحد القهار ](  .

در حدیث  معراجى که رسول صلى الله علیه و آله مخاطب  به یا احمد یا احمد است  امر به[ ( عظم اسمائى](  فرموده است  .

کأن عارف  بسطامى از این کلمه سامى اقتباس کرده است  که شخصى از او پرسید اسم اعظم کدام است  ؟ گفت  : تو اسم اصغر به من بنماى که من اسم اعظم به تو بنمایم , آن شخص حیران شد , پس گفت  : همه اسماء حق عظیم اند .

د باقر علوم الاولین و الاخرین علیه السلام در دعاى عظیم الشأن اسحار شهر الله مبارک  و غیر آن فرمود : [ ( أللهم انى اسألک  من أسمائک  بأکبرها و کل أسمائک  کبیره](   .

هدر تفسیر ابو الفتوح رازى است  که حضرت  امام جعفر صادق علیه السلام را پرسیدند از مهمترین نام اسم اعظم حضرت  فرمود

پاورقى :

۱ اصول کافى ( معرب  ) ج ۱ , ص ۱۷۹ .

صفحه : ۱۴۰

او را در این حوض سرد رو , در آن آب  رفت  و هر چه خواست  بیرون آید , فرمود منعش کردند تا گفت[ :  (  یا الله اغثنى ](  فرمود : این اسم اعظم است  . پس اسم اعظم به حالت  خود انسان است  .

و[ (  فى البحار باسناده الى أبى هاشم الجعفرى قال : سمعت  أبا محمد علیه السلام یقول[ : (  بسم الله الرحمن الرحیم ](  أقرب  الى اسم الله الاعظم من سواد العین الى بیاضها ](  . ( ۱ )

و قریب  بدین حدیث  در اول فاتحه تفسیر صافى آمده است[ :  (  العیاشى عن الرضا علیه السلام[ : ( انها أقرب  الى اسم الله الاعظم من ناظرالعین الى بیاضها](  , و رواه فى التهذیب  عن الصادق علیه السلام . ر سید اجل علیخان شیرازى مدنى در کتاب[  ( کلم طیب](   نقل فرموده که اسم اعظم خداى تعالى آن است  که افتتاح او[ ( الله](  و اختتام او[ ( هو ]( است  و حروفش نقطه ندارد[ ( و لا یتغیر قرائته أعرب  ام لم یعرب]( و این در قرآن مجید در پنج آیه مبارکه از پنج سوره است  بقره و آل عمران و نساء و طه و تغابن .

راقم گوید که آن شش آیه در شش سوره است  که یکى هم در سوره نمل است .

[ (  الله لا اله الا هو الحى القیوم ](  , تا آخر آیه الکرسى](  . ( ۲ )

[ (  الله لا اله الا هو الحى القیوم نزل علیک  الکتاب  بالحق مصدقا لما بین یدیه و أنزل التوریه و الانجیل من قبل , هدى للناس و أنزل پاورقى :

۱ بحار الانوار ( طبع کمپانى ) , ج ۱۹ , جزء دوم , ص ۱۸ . ۲ سوره بقره , آیه ۲۵۶ .

صفحه : ۱۴۱

الفرقان [ ( ۱ ) . [( (  الله لا اله الا هو لیجمعنکم الى یوم القیمه لا ریب  فیه و من أصدق من الله حدیثا [ ( ۲ ) . [( ( الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى[ ( ۳ ) . [( ( الله لا اله الا هو رب  العرش العظیم](  . ( [ ( ۴( الله لا اله الا هو و على الله فلیتوکل المؤمنون](  . ( ۵ ) بلکه باید گفت  که این اسم اعظم در هفت  آیه قرآن کریم است  که آیه شصت  و سه سوره مبارکه غافر که سوره مؤمن است  از آن جمله است[ :  ( ذلکم الله ربکم خالق کل شىء لا الا الا هو فأنى تؤفکون ](  . این آیه کریمه همان است  که عالم جلیل محمود دهدار متخلص به عیانى در [( کنوز الاسماء](  در تحصیل اسم اعظم فرموده است  :

حنه در سوره انجیل بخوان

بدرستى که همانست  همان

هست  در مصحف  ما بعد سه میم

در میانهاى سور در حم

زیرا[ ( حنه](  ما در مریم سلام الله علیها است  و آن سج است  , و انجیل به بعد ابجدى[ ( م](  است  که غافر قرآن است  چه مؤمن چهلمین سوره آن است  و بیت  بعد توضیح قبل است  زیرا که سه میم به بعد

پاورقى :

۱ سوره آل عمران , آیه ۳ .

۲ سوره نساء , آیه ۸۸ .

۳ سوره طه , آیه ۹ .

۴ سوره نمل , آیه ۲۷ .

۵ سوره تغابن , آیه ۱۴ .

صفحه : ۱۴۲

مذکور که آن را اعداد اجزاى جفرى و عدد وسط ابجدى نیز گفته اند چنانکه ناظم در اول[ ( جواهر الاسرار](  آورده است  و از حضرت  وصى علیه السلام روایت  کرده است  ,[ ( لط](  است  که بعد سه میم غافر است  , فتدبر : دل داده اى درباره همین کریمه گفته است  :

دلم در بند دلدارى بدام است

که نامش کعبه هر خاص و عام است

نشانت  مى دهم گر مى شناسى

دو میم و چار کاف  و هشت  لام است

ح در غالب  مقامات  مقالات  بیت  وحى که در زبر آل محمد صلوات  الله علیهم اجمعین از اسم اعظم سخن رفت  در[ ( الحى القیوم](  اشتراک  دارند .

در جواب  سؤال صد و سى و یکم باب  هفتاد و سوم[ ( فتوحات  مکیه](  گوید :

[ ( ما رأس اسمائه الذى استوجب  منه جمیع الاسماء ؟ الجواب  : الاسم الاعظم الذى لا مدلول له سوى عین الجمع و فیه الحى القیوم](  . ( ۱ ) شرط هر یک  از اسماى ذات  و صفات  و افعال , حیوه است  و امهات  اسماء و صفات  هفت  است  :

حیوه و علم و اراده و قدرت  و سمع و بصر و کلام است  که آنها پاورقى :

۱ فتوحات  مکیه ( طبع بولاق ) ج ۲ , ص ۱۳۳ .

صفحه : ۱۴۳

را ائمه سبعه گویند و امام ائمه صفات  حیوه است  و امام ائمه اسماء حى که دراک  فعال است  , فتبصر .

اسم مفرد محلى به الف  و لام افاده استغراق و شمول مى کند و جمله اسمیه بخصوص خبر محلى به الف  و لام و مخصوصا اگر کنایه در بین فاصله باشد , افادت  انحصار به وجه تام نماید , فافهم .

قیوم فوق قائم است  , چنانکه کثرت  مبانى حاکم است  که هم قائم به ذات خود است  و هم نگهدار غیر است  یعنى ما سواه قائم به او هستند به این معنى که متن أعیان است  و اعیان شئون و اطوار سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین[ . (  فهو سبحانه قیوم کل شىء مما فى السموات  و الارض , الممسک  لهما أن تزولا و لئن زالتا أن أمسکهما من أحد بعده ]( .

خواجه طوسى در آخر نمط چهارم شرح اشارات  شیخ رئیس در تفسیر آن گوید : [ ( القیوم برى عن العلائق اى عن جمیع أنحاء التعلق بالغیر , و عن العهد أى عن أنواع عدم الاحکام و الضعف  و الدرک  و ما یجرى مجرى ذلک  , یقال فى الامر عهده أى لم یحکم بعد , و فى عقل فلان عهده أى ضعف  , و عهدته على فلان أى ما أدرک  فیه من درک  فاصلاحه علیه , و عن المواد أى الهیولى الاولى و ما بعدها من المواد الوجودیه , و عن المواد العقلیه کالماهیأت , و عن غیرها مما یجعل الذات  بحال زائده أى عن المشخصات  و العوارض التى یصیر المعقول بها محسوسا أو مخیلا أو موهوما](  .

صفحه : ۱۴۴

این تفسیر بى دغدغه نیست  چه آن بر مبناى توحید متأخرین از مشاء است که تنزیهى است  و در عین تشبیه[ (  سبحان الله عما یصفون ](  , فتدبر .

غرض اینکه چون ذات  واجبى حى قیوم است  و الحى امام الائمه است  و القیوم قائم بالذات  و مقیم ما سواه است  پس الحى القیوم اسم اعظم است [(  الله لا اله الا هو الحى القیوم ](  .

ط در[ ( دو چوب  و یک  سنگ](   گوید[ : ( تقریر مهم , بعضى از بزرگان فرموده اند علم اسم اعظم الهى است  . و شنیدم یکى از اکابر اهل معنى در اطراف  اسم اعظم خیال کرد و بعد گفت  عقیده دارم یقین اسم اعظم است  ولى به شرط یقین و یقین دو قسم است  طریقى و موضوعى و نیز فعلى است  و انفعالى , فلیتدبر](  . ( ۱ )

مرحوم کفعمى در مصباح , یقین را در عداد اسماء حق تعالى آورده است  در حرف  یا در فصل سى و دو که در خواص اسماء حسنى و شرح آنها است  چنین آورده است[ :  ( اللهم انى اسألک  باسمک  یا یقین یا ید الواثقین یا یقظان لا یسهو , الخ](  .

پس از بعضى از اکابر که در دو چوب  و یک  سنگ  حکایت  شد بر این مبناى رصین است  .

آنکه فرمود : ولى به شرط یقین , چون خود یقین بسیار رصین و وزین است در این دو حدیث  شریف  به دقت  تدبر شود :

حدیث  اول : فى الکافى عن أبى الحسن الرضا علیه السلام

پاورقى :

۱ ص ۵۴ ط ۱ .

صفحه : ۱۴۵

( حدیث  سوم باب  حدوث  العالم و اثبات  المحدث  از کتاب  التوحید ) ( ۱ ) و ساق الحدیث  الى أن قال :  فقال أى رجل من الزنادقه قال أوجدنى کیف  هو و این هو ؟ فقال[ : ( و یلک  أن الذى ذهبت  الیه غلط هو أین الاین](  و کیف  الکیف  بلا کیف  , فلا یعرف  بالکیفوفیه و لا بأینونیه و لا یدرک  بحاسه و لا یقاس بشىء](  .

فقال الرجل : فاذا انه لا شیئى اذا لم یدرک  بحاسه من الحواس ؟ فقال ابوالحسن علیه السلام[ : ( و یلک  لما عجزت  حواسک  عن ادراکه أنکرت ربوبیته , و نحن اذا عجزت  حواسنا عن ادراکه أیقنا أنه ربنا بخلاف  شىء من الاشیاء ](  .

پس بدانکه یقین اسم حق تعالى است  به اعتبار خروج او از حد تشبیه , و بودن او به خلاف  شىءاى از اشیاء , فتدبر .

حدیث  ثانى : فى الکافى باسناده عن اسحاق بن عمار , قال سمعت  أبا عبدالله علیه السلام یقول :

[ ( أن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم صلى بالناس الصبح فنظر الى شاب  فى المسجد و هو یخفق و یهوى برأسه مصفرا لونه , قد نحف  جسمه و غارت  عیناه فى رأسه , فقال له رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم : کیف  أصبحت  یا فلان ؟ قال : أصبحت  یا رسول الله موقنا , فعجب  رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم من قوله , و قال : أن لکل یقین حقیقه فما حقیقه یقینک  ؟ فقال : أن یقینى یا رسول الله هو الذى أحزننى و أسهر لیلى و أظمأ هو اجرى , فعزفت  نفسى عن

پاورقى :

۱ اصول کافى ( معرب  ) ج ۱ , ص ۶۱ .

صفحه : ۱۴۶

الدنیا و ما فیها حتى کأنى أنظر الى عرش ربى و قد نصب  للحساب  و حشر الخلائق لذلک  و أنا فیهم , و کأنى أنظر الى أهل النار و هم فیها معذبون مصطرخون , و کأنى الان أسمع زفیر النار یدور فى مسامعى . فقال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لا صحابه : هذا عبد نور الله قلبه بالایمان , ثم قال له : الزم ما انت  علیه , فقال الشاب  : ادع الله یا رسول الله أن أرزق الشهاده معک  , فدعا له رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فلم یلبث  أن خرج فى بعض غزوات  النبى صلى الله علیه و آله و سلم فاستشهد بعد تسعه نفر و کان هو العاشر](   . ( ۱ )

از ظاهر حدیث  بعد از آن استفاده مى شود که شاب  مذکور[ ( حارثه بن مالک](   است  و در این حدیث  به رسول الله صلى الله علیه و آله عرض کرد که[ : ( و کأنى أنظر أهل الجنه یتزاورون فى الجنه و کأنى أسمع عواء أهل النار فى النار](  .

و این واقعه در مثنوى عارف  رومى به زید بن حارثه اسناد داده شده آنجا که در اواخر دفتر اول گوید :

گفت  پیغمبر صباحى زید را

کیف  اصبحت  اى رفیق باصفا

در علم حروف  برخى از آنها را اسم اعظم دانسته اند و از علامه شیخ بهائى منقول است  که : اى که هستى طالب  اسرار و رمز غامضات  / اسمى از اسماى اعظم با تو گویم گوش دار , الخ . که ناظر به اوتاد بدوح است  چه اجهزط و ازواج آن را در جداول اوفاق اسرار پر فتوح و در عداد سر مقنع اند و دروس اوفاقى ما مستوفى در آن وافى و موفى

پاورقى :

۱ اصول کافى ( معرب  ) ج ۲ , ص ۴۴ , باب  حقیقه الایمان و الیقین از کتاب  الایمان و الکفر .

صفحه : ۱۴۷

است  .

و نیز در[ ( ادذرزولا](  در باب  هفتاد و سوم[ ( فتوحات  مکیه](  از سؤال صد و سى و یک  تا سؤال صد و چهل و سه از صد و پنجاه و پنج سؤال حکیم محمد بن على ترمذى و جواب  آنها , از اسم اعظم سخن رفت  . اسماى الهى گاهى به[ ( هو](  منتهى مى شود , و گاهى به[ ( ذو الجلال و الاکرام](  , و گاهى به[ ( الله](  و[ ( تبارک  و تعالى](  , و گاهى به [( هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن](  اولى در حدیث  یاد شده خضر , دومى در سوره الرحمن , سوم در اول سوره حدید . و گاهى به ائمه سبعه[ : ( الحى العالم المرید القادر السمیع البصیر المتکلم](  , و گاهى به تسعه و تسعین که از فریقین به صور عدیده مأثور است[ :  ( أن لله تسعه و تسعین اسما مائه الا واحدا من أحصاها دخل الجنه](  . و گاهى به هزار , و هزار و یک  چون جوشن کبیر و غیر آن . و گاهى به چهار هزار کما روى عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم انه قال[ : ( أن الله أربعه آلاف  اسم , الحدیث ]( ( ۱ ) , و گاهى به[ (  و لا یعلم جنود ربک  الا هو ](  . ( ۲ ) به باب  ما اعطى الائمه علیهم السلام من اسم الله الاعظم از کافى ( ۳ ) و به جزء دوم مجلد نوزدهم بحار ( ۴ ) رجوع شود که روایات  صادره از مخزن ولایت  در اسم اعظم همه نوراند .

پاورقى :

۱ بحار الانوار ( طبع کمپانى ) ج ۲ , ص ۱۶۴ .

۲ سوره المدثر , آیه ۳۲ .

۳ اصول کافى , ( معرب  ) ج ۱ , ص ۱۷۹ .

۴ ص ۱۸ , ط ۱ .

صفحه : ۱۴۸

در[ ( مصباح الانس](  در مقام سوم از فصل دوم تمهید جملى ( ۱ ) انصافا در اسم اعظم تحقیق دقیق و شریف  و عمیق دارد . دفتر دل نگارنده هم در این مقام از لطف  بهره اى شاید داشته باشد . و اسفارج ۴ , ص ۱۶۸ , ط ۱ و الله سبحانه ولى التوفیق .

پاورقى :

۱ مصباح الانس , ص ۱۱۵ ۱۱۷ ط ۱ .

صفحه : ۱۴۹

باب  سوم انسان کامل قطب  زمان است

( ج ) و این چنین انسان قطب  زمان است[  ( أن محلى منها محل القطب  من الرحى](  ( ۱ ) لذا تعدد آن در زمان واحد صورت  پذیر نیست  . رحى بر قطب  دور مى زند و بر آن استوار و بدان پایدار است  , همچنین خلافت  آلهیه قائم به انسان کامل است  که قطب  عالم امکان است  , و گرنه خلافت  الهیه نیست  .

تعدد در قطب  راه ندارد

مقام قطب  همان مرتبت  امامت  و مقام خلافت  است  که نه تعدد در آن راه دارد و نه انقسام به ظاهر و باطن و نه شقوق اعلم و

پاورقى :

۱ نهج البلاغه , خطبه شقشقیه .

صفحه : ۱۵۰

اعقل و غیرها . انقسام خلافت  به ظاهر و باطن حق سکوتى است  که اوهام موهون را بدین قسمت  ضیرى اقناع و ارضاء مى نمایند .

به بسط کریمه[ (  لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا ](  امام در هر عصر بیش از یک  شخص ممکن نیست  و آن خلیفه الله و قطب  است  و کلمه خلیفه به لفظ واحد در کریمه[ (  انى جاعل فى الارض خلیفه ](  اشاره به وجوب  وحدت  خلیفه در هر عصر است  . در مقام چهارم سر العالمین منسوب به غزالى بدین سر تفوه شده است  که :

[ ( و العجب  من حق واحد کیف  ینقسم ضربین و الخلافه لیست  بجسم ینقسم و لا بعرض یتفرق و لا بجوهر یحد فکیف  توهب  أو تباع](  .

و فى الکافى باسناده عن الحسین بن ابى العلاء قال[ (  قلت  لابى عبدا لله علیه السلام تکون الارض لیس فیها امام ؟ قال لا , قلت  یکون امامان ؟ قال لا الا و أحدهما صامت  ](  . ( ۱ )

پاورقى :

۱ اصول کافى ( معرب  ) ج ۱ , ص ۱۳۶ .

صفحه : ۱۵۱

باب  چهارم انسان کامل مصلح بریه الله است

( د ) و این چنین انسان مصلح بریه الله است[  (  انما الائمه قوام الله على خلقه و عرفائه على عباده لا یدخل الجنه الا من عرفهم و عرفوه و لا یدخل النار الا من انکرهم و انکروه ](  ( ۱ ) چه واسطه در فیض و مکمل نفوس مستعده است  .

امام باقر علیه السلام فرمود :

[ (  اذ قام قائمنا وضع یده على رؤس العباد فجمع بها عقولهم و کملت به أحلامهم ](  .

و در تفسیر عیاشى از باب  الحوائج الى الله امام هفتم است  که : [ (  لا یبقى فى المشارق و المغارب  أحد الا وحد الله ](  . و اعظم فوائد سفراى الهى علیهم السلام تکمیل قوه علمیه و عملیه خلق است .

بقاى تمام عالم به بقاى انسان کامل است

و بریه به معنى خلق است[  ( اولئک  هم خیر البریه](  و اصلاح پاورقى :

۱ نهج البلاغه , خطبه ۱۵۰ .

صفحه : ۱۵۲

بریه به معنى دیگر ادق اینکه : چون انسان کون جامع و مظهر اسم جامع است  و ازمه تمام اسما در ید قدرت  او است  , صورت  جامعه انسانیه غایه الغایات  تمام موجودات  امکانیه است  بنابراین دوام مبادى غایات  دلیل استمرار بقاى علت  غائیه است  پس به بقاى فرد کامل انسان بقاى تمام عالم خواهد بود .  فى الکافى باسناده عن ابى حمزه قال قلت  لابى عبدالله علیه السلام أتبقى الارض بغیر امام ؟ قال[ : ( لو بقیت  الارض بغیر امام لساخت  ](  . ( ۱ )

پاورقى :

۱ اصول کافى ( معرب  ) ج ۱ , ص ۱۳۷ .

صفحه : ۱۵۳

باب  پنجم انسان کامل معدن کلمات  الله است

( ه ) و این چنین انسان معدن کلمات  الله است[  (  فیهم کرائم القرآن و هم کنوز الرحمن ](  ( ۱ ) و در صحف  پیروان ولایت  معبر به صاحب مرتبه عمائیه است  که مضاهى مرتبه الهیه است  . مرتبه عمائیه عبارت أخرى مرتبه انسان کامل است  که جمع جمیع مراتب  الهیه و کونیه از عقول و نفوس کلیه و جزئیه و مراتب  طبیعت  در اصطلاح اهل الله تا آخر تنزلات  و تطورات  وجود است  و فرق و تمیز ربوبیت  و مربوبیت  است  چنانکه قائم آل محمد صلوات  الله علیهم اجمعین در توقیع شهر ولایت  رجب  بدان تصریح و تنصیص فرمود .

بیان نکته اى در توقیع ناحیه

توقیع مبارک  را سید اجل ابن طاوس در اقبال با سلسله سند روایى آن روایت  کرده است  :

پاورقى :

۱ نهج البلاغه , خطبه ۱۵۲ .

صفحه : ۱۵۴

[ ( و من الدعوات  فى کل یوم من رجب  ما رویناه عن جدى ابى جعفر الطوسى رضى الله عنه فقال اخبرنى جماعه عن ابن عیاش قال مما خرج على ید الشیخ الکبیر ابى جعفر محمد بن عثمان بن سعید رضى الله عنه من الناحیه المقدسه ما حدثنى به خیر بن عبدالله قال کتبته من التوقیع الخارج الیه : بسم الله الرحمن الرحیم ادع فى کل یوم من ایام رجب  : اللهم انى أسألک بمعانى جمیع ما یدعوک  به ولاه أمرک  المأمونون على سرک  , المستبشرون بأمرک  , الواصفون لقدرتک  , المعلنون لعظمتک  . و أسألک  بما نطق فیهم من مشیتک  فجعلتهم معادن لکلماتک  و أرکانا لتوحیدک  و آیاتک  التى لا تعطیل لها فى کل مکان یعرفک  بها من عرفک  , لا فرق بینک  و بینها الا انهم عبادک  و خلقک  , الخ](  .

دو ضمیر[ ( بینها الا أنهم](  مانند دو ضمیر کریمه[ ( و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم](  است  , و توقیع شریف  خود آیتى از آیات  انسان کامل و متنى به تمام در اصول و امهات  مسائل ولایت  و امامت  است  . و صحف کریمه ارباب  قلوب  را حول این لطیفه الهیه لطائفى است  از آن جمله علامه قیصرى در اواخر فصل اول مقدمات  شرح فصوص الحکم فرماید : [ ( و مرتبه الانسان الکامل عباره عن جمع جمیع المراتب  الالهیه و الکونیه من العقول و النفوس الکلیه و الجزئیه و مراتب  الطبیعیه ( یعنى طبیعه الوجود ) الى آخر تنزلات  الوجود و تسمى بالمرتبه العمائیه ایضا فهى مضاهیه للمرتبه الالهیه و لا فرق بینهما الا

صفحه : ۱۵۵

بالربوبیه و المربوبیه و لذلک  صار خلیفه الله](  . ( ۱ ) و نیز در اول شرح فص آدمى فرماید :

[ ( و الکون الجامع هو الانسان المسمى بادم , و غیره لیس له هذه القابلیه و الاستعداد](  . ( ۲ )

پاورقى :

۱ شرح فصوص قیصرى , ص ۱۱ ط ۱ .

۲ شرح فصوص قیصرى , ص ۶۲ .

صفحه : ۱۵۶

صفحه : ۱۵۷

باب  ششم انسان کامل حجه الله است

( و ) و این چنین انسان حجه الله است[  (  اللهم بل لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا [ ( ۱ ) [( (  و الحجه قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق ](  ( امام صادق علیه السلام ) چه در حکمت  متعالیه مبرهن است  که هیچ زمانى از ازمنه خالى از نفوس مکتفیه نیست  و هر نفسى از نفوس مکتفیه که اتم و اکمل از سائر نفوس خواه مکتفیه و خواه غیر مکتفیه باشد حجه الله است  پس هیچ زمانى از ازمنه خالى از حجه الله نباشد .

در دعاى چهل و هفتم صحیفه سجادیه که دعاى عرفه است  مى خوانى[ : ( اللهم انک  ایدت  دینک  فى کل أوان بامام أقمته علما لعبادک  و منارا فى بلادک  بعد أن وصلت  حبله بحبلک  , و الذریعه الى رضوانک   , الخ](  . و این حجت  خواه ظاهر باشد و خواه غائب  شاهد است  , شاهدى قائم که هیچگاه قعود ندارد . در تعبیر امام باقر علوم الاولین

پاورقى :

۱ نهج البلاغه , کلام امیر علیه السلام به کمیل .

صفحه : ۱۵۸

والاخرین علیه السلام آمده است[ :  (  اذا قام قائمنا ](  , و در تفسیر صادق آل محمد علیه السلام[ (  الذین یؤمنون بالغیب  ](  را آمده است  : [(  من اقر بقیام القائم علیه السلام أنه حق ](  , و در کلام ثامن الحجج علیه السلام[ : (  لا تخلو الارض من قائم منا ظاهر أو خاف  ](  , و همچنین در روایات  دیگر که اتکاء به قائم است  . غور کن و تدبر نما که چرا امام زمان قائم است  .

انتفاع به حجت  در زمان غیبت

بدانکه فائده وجود امام منحصر به جواب  دادن سؤالهاى مردم نیست  بلکه موجودات  و کمالات  وجودیه آنها بسته به وجود او هستند و در حال غیبت افاضه و استفاضه او مستمر است  . از لسان قائم آل محمد صلى الله علیه و آله در حل این معما گوش دل باز کن و از احتجاج طبرسى در توقیع ثانى وکلاى اربعه محمد بن عثمان عمرى در جواب  اسحق به یعقوب  فهم کن : [ ( و أما وجه الانتفاع بى فى غیبتى فکا لانتفاع بالشمس اذا غیبها عن الابصار السحاب](   .

و همین بیان را امام صادق علیه السلام به سلیمان به مهران اعمش فرمود : [(  قال سلیمان فقلت  للصادق علیه السلام :

صفحه : ۱۵۹

فکیف  ینتفع الناس بالحجه الغائب  المستور ؟ قال[ : ( کما ینتفعون بالشمس اذا سترها السحاب  ](  . بلکه همین بیان را خاتم الانبیاء به جابر انصارى در غیبت  خاتم الائمه علیه السلام فرمود , آرى : آن شاخ گل ار چه هست  پنهان ز چمن

از فیض وجود اوست  عالم گلشن

خورشید اگر چه هست  در ابر نهان

از نور ویست  باز عالم روشن

علاوه اینکه باید دید که آیا خلیفه الله غائب  است  یا ما حاضر نیستیم و در حجابیم و اسم خود را بر سر آن شاهد هر جایى مى گذاریم . یا رب  که بتوان گفت  این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایى

ما را که براهین ایقانى عقلى و نقلى به تواتر از بیت  وحى است  نیاز به تمسک  اقناعیات  نیست  مگر اینکه در استیناس و رفع استیحاش بعضى از نفوس را مفید افتد گوییم[ : ( باخه](  که سنگ  پشت  و لاک  پشتش هم گویند درباره او به أحجیه گفته اند :

آسمان پشت  و زمین پیکر

مرده را زنده مى کند به نظر

لاک  پشت  از دور توجه به تخم خود مى کند و آن را براى وجود لاک  پشتى مستعد مى گرد اند آیا نفس کلى قدسى خلیفه الله و ولى الله و حجه الله به خلق در حال غیبت  از توجه نفس لاک  پشت  به تخم وى کمتر است  ؟ ! صفحه : ۱۶۰

برهان بر امکان دوام بدن عنصرى

أهم معارف  در معرفت  وسائط فیض الهى معرفت  نفس انسانى است  , بلکه معرفت  نفس قلب  و قطب  جمیع مباحث  حکمیه , و محور تمام مسائل علوم عقلیه و نقلیه و اساس همه خیرات  و سعادات  است  , و معرفت  آن اشرف معارف  . چون جنس این گوهر نفیس شناخته شود , صولت  انکار در اینگونه مسائل ضرورى نظام احسن ربانى مبدل به دولت  اقرار مى گردد . و مطلب  عمده همین است  که این بزرگترین کتاب  الهى به نام انسان را فهمیده ورق نزده ایم , و به مطالعه مطالع کلمات  و آیات  آن بسر نبرده ایم , و از آن در همین حد عادى[ ( غاذى و نامى و متحرک  بالاراده](  آگاهى یافته ایم .

غرض این است  که در راه اعتلاى به معارج مقامات  انفسى , و وقوف  به مواقف  این صحیفه الهى باید استاد خدمت  کرد , استادى سفر کرده و زبان فهم . من هم مدعى نیستم که عهده دار تحدید حقیقى و تعریف  واقعى آن هستم , ولکن از استمداد انفاس قدسى اولیاى حق , با بضاعت  مزجاتم در حد استطاعت  و وسع , به وصف  اسم و رسم آن مى پردازیم , و در ارتباط با موضوع شریف  رساله , هدایائى که برخى از نتائج بحث  است  اهداء مى نمائیم , ان الهدایا على مقدار

صفحه : ۱۶۱

مهدیا .

انسان یک  حقیقت  ممتد از فرش تا عرش است  که[ (  ما جعل الله لرجل من قلبین فى جوفه ](  ( ۱ ) , مرتبه نازله او بدن اوست  که در این نشأه بدن عنصرى اوست  که با همین وصف  عنوانى بدن در حقیقت  روح متجسد است  , و ان شئت  قلت  : گوهرى جسمانى است  که به اوصاف  جسم چون شکل و صورت  و کیفیت  و کمیت  و غیرها متصف  است  . روح او گوهرى نورانى است  که از مشاین طبیعت  منزه است  , و آن را مراتب  تجرد برزخى و عقلانى و فوق تجرد عقلانى است  که حد یقف  ندارد , و در هر مرتبه حکمى خاص دارد و در عین حال احکام همه مراتب  , ظهور اطوار وجودى اوست  ,[ (  ما لکم لا ترجون لله وقارا و قد خلقکم اطوارا ](  . ( ۲ )

مرتبه نازله آن محاکى مرتبه عالیه اوست  چنانکه در سلسله طولیه وجود هر دانى ظل عالى است  و نشأه أولى مثال نشأه أخرى است  ,[ (  و لقد علمتم النشأه الاولى فلو لا تذکرون ](  . ( ۳ ) از صادق آل محمد صلى الله علیه و آله مأثور است  که[ : (  ان الله عز و جل خلق ملکه على مثال ملکوته , و أسس ملکوته على مثال جبروته لیستدل بملکه على ملکوته و بملکوته على جبروته ](  . ( ۴ )

بدن عنصرى از عالم طبیعت  است  که همیشه در تجدد است  و صورت  عالم طبیعت  لا ینقطع تبدیل مى شود چه آسمانها و چه زمینها

پاورقى :

۱ سوره احزاب  , آیه ۴ .

۲ سوره نوح , آیه ۱۳ .

۳ سوره الواقعه , آیه ۶۲ .

۴ انسان کامل عزیز نسفى , ط ۱ ص ۳۷۵ .

صفحه : ۱۶۲

زیرا که طبیعت  مبدأ قریب  حرکت  است  و علت  حرکت  باید متجدد باشد چنانکه در حکمت  متعالیه مبرهن است  که الحجه العمده على الحرکه فى الجوهر هى أن جمیع الحرکات  سواء کانت  طبیعیه أو ارادیه أو قسریه مبدأها هو الطبیعه و مبدأ المتجدد یجب  أن یکون متجددا فالطبیعه یجب  أن تکون متجدده بحسب  الذات](   .

و آیات  قرآنیه از قبیل[ : (  بل هم فى لبس من خلق جدید ](  ( ۱ ) , [(  و هى تمر مر السحاب  ](  ( ۲ ) و[ (  یوم تبدل الارض غیر الارض ]( ( ۳ ) را به این معنى گرفته اند .

بنابراین عالم غایتى دارد که به تکمیل از هیولاى أولى و اتحاد به صور بسیطه و مرکبه حیوانیه , و انسانیه , و عقلیه به مراتب  عالیه و فناى محض مى رسد که[ (  کل شىء هالک  الا وجهه ](  ( ۴ ) , فان نهایات الحراک  سکون .

پس نفس به واسطه طبیعت  داراى جنبه تجدد است  که بقا و ثبات  ندارد , و خود بذاتها جنبه بقاء است  که[ : (  خلقتم للبقاء لا للفناء ](  . و به عبارت  أخرى : نفس به جنبه حسى در تبدل است  و به جنبه عقلى ثابت  . در عین حرکت  طبیعت  , صورت  شىء به تجدد أمثال محفوظ است  . انسان دائما به حرکت  جوهرى و تجدد أمثال در ترقى است  , و از جهت  لطافت  و رقت  حجاب  , ثابت  مى نماید . حجاب  همین مظاهر

پاورقى :

۱ سوره ق , آیه ۱۵ .

۲ سوره النمل , آیه ۸۸ .

۳ سوره ابراهیم , آیه ۴۸ .

۴ سوره القصص , آیه ۸۸ .

صفحه : ۱۶۳

متکثره اند که به یک  معنى حجاب  ذاتند تقدست  أسمائه . در فص شعیبى گوید :

[ ( و من أعجب  الامر أن الانسان فى الترقى دائما و لا یشعر بذلک  للطافه الحجاب  و رقته و تشابه الصور مثل قوله تعالى[ : (  و أتوابه متشابها ]( . ( ۱ )

و لطافت  و رقت  حجاب  به این معنى است  که صانع واهب  الصور به اسم شریف  مصور و به حکم[ (  کل یوم هو فى شأن ](  آن فان و لحظه فلحظه آنچنان ایجاد أمثال مى نماید که محجوب  را گمان رود همان یک  صورت پیشینه و دیرینه است  .

به مثل کسى در کنار نهر آب  تندرو عکس خود را در زمان ممتد , ثابت  و قار مى بیند و حال این که عکس از انعکاس نور بصر در آب  است  و آب قرار ندارد و دمبدم عکس جدیدى مثل سابق احداث  مى شود .

هر نفس نو مى شود دنیا و ما

بى خبر از نو شدن اندر بقا

این درازى مدت  از تیزى صنع

مى نماید سرعت  انگیزى صنع

پس انسان ثابت  سیال است  . سیال است  در طبیعت  , و ثابت  است  در گوهر روح که مغتذى به صور نوریه مجرده حقائق علمیه است  ,[ (  فلینظر الانسان الى طعامه ](  ( ۲ ) انسان من حیث  هو انسان طعام او غذاى مسانخ اوست  باقر علوم نبیین به زید شحام در تفسیر طعام فرمود[ : (  علمه الذى یأخذه عمن یأخذه ](  .

پاورقى :

۱ سوره بقره , آیه ۲۵ .

۲ سوره عبس , آیه ۲۴ .

صفحه : ۱۶۴

غذاء با همه اختلاف  انواع و ضروب  آن , مظهر صفت  بقاء و از سدنه اسم قیوم و با مغتذى مسانخ است  و تغذى حب  دوام ظهور اسم ظاهر و احکام آن است  .

حقائق علمیه صور فعلیه اند که به کمال رسیده اند و حرکت  در آنها راه ندارد وگرنه باید بالقوه باشند و لازم آید که هیچ صورت  علمیه اى متحقق نباشد و به فعلیت  نرسیده باشد پس علم و وعاى علم مجرد و منزه از ماده و احکام آنند .

و چون انسان ثابت  سیال است  , هم براهین تجرد نفس در وى بر قوت  خود باقى است  , و هم ادله حرکت  جوهر طبیعت  صورت  جسمانیه . نتیجه بحث  این که : علم و عمل عرض نیستند بلکه دو گوهر انسان سازند و نفس انسانى به پذیرفتن علم و عمل توسع و اشتداد وجودى پیدا مى کند و گوهرى نورانى مى گردد . علم سازنده و مشخص روح انسانى , و عمل سازنده و مشخص بدن انسانى , در نشأت  أخروى است  . و انسان را بدنهاى در طول هم به وفق نشئات  است  و تفاوت  ابدان به نقص و کمال است  . و چون روح انسان بر اثر ارتقاء و اشتداد وجودى نورى , از سنخ ملکوت  و عالم قدرت  و سطوت  مى گردد , هرگاه طبیعتش را مسخر خود کند و بر آن غالب  آید , احکام عقول قادسه و اوصاف  اسماى صقع ربوبى بر وى ظاهر مى گردند تا به حدى که وعاى وجودش , وعاى وجود مجردات  قاهره و بسائط نوریه دائمه گردد و

صفحه : ۱۶۵

متخلق به اخلاق ربوبى شود .

صدر قونوى در فکوک  در واسطه فیض بودن انسان کامل سخنى به کمال دارد که :

[ ( الانسان الکامل الحقیقى هو البرزخ بین الوجوب  و الامکان و المرآه الجامعه بین صفات  القدم و أحکامه , و بین صفات  الحدثان و هو الواسطه بین الحق و الخلق و به , و من مرتبته یصل فیض الحق و المدد الذى هو سبب  بقاء ما سوى الحق فى العالم کله علوا و سفلا , و لولاه من حیث برزخیته التى لا تغایر الطرفین لم یقبل شىء من العالم المدد الالهى الواحدانى لعدم المناسبه و الارتباط و لم یصل المدد الیه](  . نتیجه بى دغدغه اى که از این تحقیق حاصل است  امکان دوام چنین انسانى که کامل حقیقى برزخ بین وجوب  و امکان مى باشد در نشأت  عنصرى است  . خواجه طوسى در تنسوخ نامه در صفت  زر گوید[ : ( اما صورت  جوهر زر به هیچ چیز از کیفیات  عناصر اربعه فساد نپذیرد , و هیچ قوت  عنصرى او را باطل نتواند کرد , و بیشتر فلزاتى را که با او امتزاج دهند او را بسوزاند و زر خالص بماند و غش را از او پاک  گرداند . و اگر زر خالص را مدتهاى مدید در زیر زمین پنهان دارند هیچ چیز از او کم نگردد و لون آن متغیر نشود بخلاف  جواهر دیگر](  .

و در صفت  نقره گوید[ : ( نقره زر است  اما پایندگى آن چندان نیست  که از آن زر , و زود به داروها سوخته و ناچیز گردد , و در زمین به صفحه : ۱۶۶

روزگار دراز خاکستر شود](  .

این بود کلام خواجه از کتاب  یاد شده , و غرضم از نقل آن این است  که کیمیاگر به علم و صنعت  خود نقره را زر خالص مى گرداند که نقره ناپایدار زر پایدار مى گردد . اگر انسان کامل کیمیا کار بلکه به علم کیمیا آفرینش بدن عنصریش را قرنها پاینده و پایدار بدارد چه منعى متصور است  ؟ مرحوم حاج زین العابدین شیروانى در کتاب  شریف[  ( بستان السیاحه](  در ذکر آن جناب  گوید :

[ ( حضرت  واهب  العطایا آن حضرت  را مانند یحیى علیه السلام در حالت طفولیت  حکمت  عطا فرمود , و در صغر سن امام انام گردانید . و بسان عیسى بن مریم علیه السلام در وقت  صباوت  به مرتبه ارجمند رسانید . عجب  است از اشخاصى که قائل اند بر این که خواجه خضر و الیاس از انبیاء , و شیطان و دجال از اعداء در قید حیاتند , و انکار دارند وجود ذیجود صاحب  الزمان را , و حال آنکه آن حضرت  افضل است  از انبیاء سلف  , و اوست  ولد صاحب نبوت  مطلقه و ولایت  کلیه .

عجب تر آن که بعضى از متصوفه که خود را از اهل دانش شمارند و از ارباب  بینش پندارند قائلند بر این که در ملک  هندوستان در میان برهمنان و جوکیان مرتاضان و ریاضت  کشان مى باشند که به سبب  حبس نفس و قلت  اکل چند هزار سال عمر کرده و مى کنند , با وجود این منکر وجود آن حضرت اند .

صفحه : ۱۶۷

فقیر گوید : انکار وجود آن حضرت  در حقیقت  انکار قدرت  بارى تعالى است  منت  خداى را که فقیر را همچنان آفتاب  روشن که کیمیاگر از اجزاى متفرقه اکسیرى ساخته بر نقره طرح مى کند و آن نقره را طلاى احمر مى سازد و حال آنکه نقره در اندک  زمان پوسیده و نابود مى شود و طلا بر عکس آن چند هزار سال بر یک  منوال است  و نابود نمى شود , پس اگر ولى خدا مانند آن کیمیاگر از اکسیر التفات  خویش بدن خود را همرنگ  روح گرداند و باقى و دائم سازد بعید نخواهد بود . آنانکه منکر وجود آن حضرتند و لفظ مهدى و صاحب  الزمان را تأویل مى کنند از کوردلى ایشان است  و الا به اندک  شعورى چه جاى انکار است  ,[ (  والله یهدى من یشاء الى صراط مستقیم ](  . ( ۱ )

این بود کلام محققانه مرحوم شیروانى در بستان السیاحه که به عنوان مزید بصیرت  نقل آن را مغتنم دانسته ایم .

علاوه اینکه اعاجیب  تأثیرات  تکوینى نفس از حبس دم و دیگر ریاضات  و مجاهدات  حتى از طوائفى با وجود کفر آنان از حد عد و احصا خارج است  و بسیارى از آنها در زبر مربوطه مسطور است  , تا چه رسد در خواص نفسى که قدسى , و عقل فعال مصادف  وجود طبیعى است  . و تا حدى در دم و وهم و غیر آنها که مرتاضان را است  در باب  سى و نهم کتاب[  ( غایه المراد فى وفق الاعداد](  که از اصول و امهات  کتب  علم شریف  اوفاق است  , عنوان شده است  که موجب  اعجاب  آدمى است  و ما از جهت  خوف  اطناب  از عنوان آن اعراض

پاورقى :

۱ بستان السیاحه ( چاپ  سنگى ) ص ۵۳۹ .

صفحه : ۱۶۸

کرده ایم .

اثر کیمیا و مومیا و نفس انسان کامل

از کیمیا بگفتیم از مومیا بگوییم : کیمیا فلز را از جنسى به جنسى تبدیل مى کند و به او عمر بسیار دراز مى بخشد , اما مومیا حبوبات  و اجساد مرده را از فساد حفظ مى کند . مومیا چیزى شبیه به قیر بلکه قیر به کمال نهایى رسیده است  و آن کلمه یونانى به معنى حافظ الاجساد است  به فارسى مومیایى گویند و به عربى[ ( عرق الجبال](  چون از درزها و شکافهاى بعضى جبال از قبیل کوه داراب  از توابع فارس و اصطهبانات  و نواحى آن بیرون مىآید که گویا عرق کوه است  که از بدن او مى چکد .

مومیاگر بدن مرده را به مومیایى کردن از فساد حفظ مى کند , اگر بدن زنده در دست  تصرف  مومیا سازى که اسم اعظم الهى است  از زوال و بوار مصون بماند چه ایرادى متوجه است  ؟ !

تاریخ اهرام مصر و دوام دانه گندم

در بناى اهرام مصر بخصوص دو هرم بزرگ  , چندان آنها را

صفحه : ۱۶۹

مستحکم کرده اند و از پایدارى و استوارى کارشان آرمیده بودند که تاریخ آن را آسمانى گذاشته اند نه زمینى , که تاریخهاى زمینى به مرور ایام و کرور اعوام در معرض حوادث  در آیند و زوال پذیرند و در دست  فراموشى گرفتار آیند و براى تاریخ اهرام بسند نباشند لذا در تاریخ بناى هرمان گفته شد[ : ( قد بنى الهرمان و النسر الطائر فى السرطان](  . نسر طائر از ثوابت  سفید رنگ  و از اکبر قدر دوم در صورت  عقاب  است که از صور شمالى است  , نسر میان دو منکب  آنست  , طول آن در تاریخ زیج بهادرى دلو شانزده دقیقه است  و عرض آن بیست  و نه درجه و پانزده دقیقه و از شظایاى عنکبوت  اسطرلاب  است  . در تاریخ فوق نام برده نشد که در کدام درجه سرطان . در زیج مذکور گوید[ : ( قدر حرکت  کواکب  ثابته با خودها مختلف  است  آنکه به غایت  سریع است  در مدت  شصت  و یک  سال و هشت  ماه و هشت  روز قمرى وسطى یکدرجه قطع مى کند , و آنکه بطى تر است  در عرض هشتاد و دو سال و سه ماه و هفده روز قمرى وسطى یکدرجه قطع مى کند و حرکت  سائر کواکب  ما بین این دو زمانه است](   .

در ماده[ ( هرم](  منتهى الارب  تاریخ هرمان را بى طائر آورده که[ ( قد بنى الهرمان و النسر فى السرطان](  , بنابراین احتمال مى رود که مقصود نسر واقع باشد نه نسر طائر . و واقع از قدر اول در صورت  شلیاق واقع است  که از صور شمالى است  و بر خرفقه حامله آن قرار دارد طول آن در زیج مذکور جدى چهارده درجه و بیست  و پنج دقیقه

صفحه : ۱۷۰

است  و عرض آن شصت  و دو درجه . و نسر واقع نیز از شظایاى عنکبوت است  و صوفى در صور بهر دو تصریح کرد در آن گفت[ :  ( النیر المشهور الذى یرسم على الاصطلاب  و هو النسر الطائر من القدر الثانى من أعظمه فیما بین المنکبین](  , و در این گفت[ :  ( النیر المشهور من القدر الاول و هو الذى یرسم على الاصطرب  و یسمى النسر الواقع](  .

کیف  کان مبدأ زیج بهادرى که تاریخ آن طغیانى است  روز سه شنبه غره وسطى محرم یکهزار و دو صد و پنجاه و یک  ناقصه هجرى است  , و امروز سه شنبه پانزدهم شوال المکرم یکهزار و چهارصد هجرى قمرى مطابق چهارم شهریور ماه یکهزار و سیصد و پنجاه و نه هجرى شمسى است  که این متمسک  به ذیل ولایت  سر الانبیاء و العالمین أجمعین , امیرالمؤمنین على علیه السلام ,[ ( حسن حسن زاده طبرى آملى](  به مناسبت  هزاره نهج البلاغه این صحیفه مکرمه در پیرامون[ ( انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه](  را در دست  تألیف دارد , هرگاه بطور متوسط بین دو زمانه سریع و بطیئى نامبرده هر هفتاد سال را یک  درجه بگیریم و از اول سرطان محسوب  بداریم از تاریخ مذکور نسر طائر تاکنون اگر هیچ دوره را تمام نکرده باشد در حدود چهارده هزار و هشتصد و چهل سال , و نسر واقع در حدود سیزده هزار و پانصد و هشتاد سال است  .

غرض از تصدیع اینکه در اهرام فوق الذکر دانه هاى گندم مومیایى شده یافتند و آنها را کاشتند و سبز شدند و در این طول عهد و

صفحه : ۱۷۱

مدت  مدید فاسد نشدند و استعداد خود را از دست  نداند , از روحى که مظهر اتم واکمل ولایت  کلیه الهیه است  اعتدال مزاج بدنش را حفظ کند و سالیانى دراز در نشأه عنصرى بماند چه جاى طعن و قدح است  . حفظ کافور در کنف  جو و حفظ بدن در کنف  نفس

مؤلف[  ( مخزن الادویه](  گوید : چون کافور زود هوا مى گردد و نمى ماند خصوص در ایام گرما و بلاد حاره طریق حفظ آن آن است  که در ظرف  شیشه ضخیم سر تنگ  با چند دانه جو و فحم و یا فلفل پر نموده سر آن را خوب مستحکم ببندند و به موم گرفته و نگاهدارند .

محمد بن عبد الله اسکافى وقایه بودن جوهر کافور را در این شعر آورده : نفسى فداؤک  لا لقدرى بل أرى

ان الشعیر وقایه الکافور

یعنى جان من به فداى تو باد نه براى قدر و منزلت  من بلکه مى بینم جو نگهدار کافور است  .

جایى که دانه جو و فلفل و انگشت  ذغال بیجان , حافظ موجودى عنصرى جداى از ایشان و از غیر نوعشان باشند , وسوسه و دغدغه در بقاى بدن عنصرى که مرتبه نازله نفس است  به توجه و

صفحه : ۱۷۲

تصرف  روح کلى عیبه اسرار الهى , از کوردلى است[ .  ( و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور](  .

روایات  در اینکه زمین هیچگاه خالى از حجت  نیست  از طرق عامه و خاصه مستفیض و خارج از حوصله احصاء است  . و کلام امیر علیه السلام به کمیل که در نهج آمده است[  (  اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجه ](  در جوامع روایى فریقین با سلسله سند روایى آن روایت  شده است  . در این مقام مناسب  است  که محض تبصره و مزید بصیرت  در غیبت  حضرت بقیه الله و تمام النبوه , امام عصر , قائم آل محمد صلوات  الله علیهم به دو امر اشارتى رود :

امر اول در غیبت  حضرت  ادریس علیه السلام

باب  دوم[ ( کمال الدین](  در غیبت  ادریس نبى صلوات  الله علیه است . و حدیث  آن مروى از امام باقر علوم النبیین علیه السلام است  . غیبت  و ظهور آن جناب  مثل همه کارهاى الهى حیرت  آور است  . ادریس نبى به عبرى [( هر مس](  است  و او را[ ( هر مس الهرامسه](  گویند . روایت  در غیبت  و ظهور آن حضرت  حامل اسرارى بسیار لطیف  است  , چنانکه صفحه : ۱۷۳

تعبیرات  صحف  کریمه مشایخ اهل عرفان نیز درباره آن جناب  بسیار شریف است  , و کتب  قصص انبیاء و تذکره حکماء و سیر و تواریخ هم در این باب حاوى مطالبى شگفت  است  .

در قرآن کریم آمده است  .

[ (  واذکر فى الکتاب  ادریس انه کان صدیقا نبیا و رفعناه مکانا علیا [ ( ۱ ) [( (  و اسمعیل و ادریس و ذا الکفل کل من الصابرین ](  . ( ۲ )

و نیز در قرآن مجید فرموده است  :

[ (  و زکریا و یحیى و عیسى و الیاس کل من الصالحین و اسمعیل و الیسع و یونس و لوطا و کلا فضلنا على العالمین ](  ( ۳ ) ,[ (  و ان الیاس لمن المرسلین , اذ قال لقومه ألا تتقون , أتدعون بعلا و تذرون أحسن الخالقین الله ربکم و رب  آبائکم الاولین فکذبوه فانهم لمحضرون , الا عباد الله المخلصین و ترکنا علیه فى الاخرین سلام على الیاسین , انا کذلک  نجزى المحسنین , انه من عبادنا المؤمنین ](  . ( ۴ )

غرض از نقل آیات  فوق درباره ادریس الیاس علیه السلام این است  که در روایات  عدیده آمده است  که الیاس همان ادریس است  . و برخى از این روایات  را عارف  عبد الغنى نابلسى در شرح فص الیاسى[ ( فصوص الحکم]( شیخ اکبر محیى الدین عربى نقل کرده است  و شیخ در فصوص الحکم فص چهارم را ادریسى قرار داده است  به این عنوان[ ( فص حکمه قدوسیه فى کلمه ادریسیه](  , و فص بیست  و دوم آن را

پاورقى :

۱ سوره مریم , آیه ۵۸ .

۲ سوره انبیاء , آیه ۸۶ .

۳ سوره انعام , آیات  ۸۶ و ۸۷ .

۴ سوره الصافات  , آیات  ۱۲۴ , ۱۳۳ .

صفحه : ۱۷۴

الیاسى قرار داده است  به این عنوان[ : ( فص حکمه ایناسیه فى کلمه الیاسیه](  . عنوان اول مناسب  حال او قبل از ظهور است  , و ثانى مناسب حال او بعد از ظهور .

شیخ در چند جاى فص الیاسى تصریح و تنصیص نموده است  که الیاس همان ادریس است  . در اول آن گفته است  :

[ ( الیاس و هو ادریس علیه السلام , کان نبیا قبل نوح و رفعه الله مکانا علیا فهو فى قلب  الا فلاک  ساکن ثم بعث  الى قریه بعلبک  و بعل اسم صنم و بک  هو سلطان تلک  القریه , و کان هذا الصنم المسمى بعلا مخصوصا بالملک  , و کان الیاس الذى هو ادریس قد مثل له انفلاق الجبل المسمى لبنان من اللبانه و هى الحاجه عن فرس من نار و جمیع آلاته من نار , فلما رآه رکب  علیه فسقطت  عنه الشهوه فکان عقلا بلا شهوه فلم یبق له تعلق بما تتعلق به الاغراض النفسیه , الخ](  .

و در آخر آن گفته است  :

[ ( فمن أراد العثور على هذه الحکمه الالیاسیه الادریسیه الذى أنشأه الله تعالى نشأتین و کان نبیا قبل نوح علیه السلام ثم رفع فنزل رسولا بعد ذلک فجمع الله له بین المنزلتین فلینزل من حکم عقله الى شهوته لیکون حیوانا مطلقا حتى یکشف  ما تکشفه کل دابه ما عدا الثقلین , فحینئذ یعلم أنه قد تحقق بحیوانیته , الخ](  .

و غرض عمده شیخ در این فص اثبات  ظهور شخص واحد در دو صورت  است چون ظهور ادریس علیه السلام در صورت  الیاس با بقاء اول به حال خود بدون لازم آمدن نسخ و فسخ , و شیخ در اول

صفحه : ۱۷۵

[ ( فصوص الحکم](  اظهار نمود که کتاب  مذکور را در مکاشفه اى از دست رسول الله صلى الله علیه و آله اخذ نمود و به امر آن حضرت  کتاب  را بر مردم آشکار کرد به این عبارت  :

[ ( أما بعد فانى رأیت  رسول الله صلى الله علیه و آله فى مبشره أریتها فى العشر الاخر من المحرم لسنه سبع و عشرین و ستمائه بمحروسه دمشق و بیده صلى الله علیه و آله کتاب  فقال لى : هذا کتاب  فصوص الحکم خذه و اخرج به الى الناس ینتفعون به , الخ](  .

حاصل مقصود این که در محروسه دمشق در ده آخر محرم سنه ششصد و بیست  و هفت  در عالم مثال مقید و خیال متصل که عبارت  از رؤیاى صالحه است  شرف اندوز زیارت  جمال عدیم المثال حضرت  ختمى مرتبت  صلوات  الله علیه شدم کتابى در دست  مبارک  گرفته بودند , فرمودند : این کتاب  فصوص الحکم را بگیر و بر مردم آشکار کن تا از مضامین آن منتفع گردند .

عارف  عبد الرزاق در شرح فصوص الحکم در بیان عنوان مذکور فص ادریسى گوید :

[ ( و قد بالغ ادریس علیه السلام فى التجرید و التروح حتى غلبت الروحانیه على نفسه و خلع بدنه و خالط الملائکه و اتصل بروحانیات  الافلاک و ترقى الى عالم القدس و أقام على ذلک  سته عشر عاما لم ینم و لم یطعم شیئا , لان الشهوه قد سقطت  عنه و تروحت  طبیعته و تبدلت  أحکامها بالاحکام الروحیه , و انقلبت  بکثره الریاضه و صار عقلا مجردا و رفع مکانا علیا فى السماء

صفحه : ۱۷۶

الرابعه](  .

مراد از نشأتین در کلام شیخ که گفت[ :  ( الذى انشأه الله تعالى نشأتین ]( , نشأه نبوت  و نشأه رسالت  است  چنانکه بعد از عبارت  مذکور بیان کرده است  که قبل از نوح علیه السلام نبى بود , و بعد از آن نزول نمود و رسول بود بلکه قرآن مجید نص صریح فرموده است  که[ : (  و اذکر فى الکتاب  ادریس انه کان صدیقا نبیا ](  و فرموده است[ :  (  ان الیاس کان من المرسلین ](  .

هر مشکلى را باید از راه مخصوص به خود آن حل کرد , هر نتیجه را صغرى و کبرى خاصى است  و هر مقدمات  را ارتباطى خاص با مطلوبش است  , همچنین فهم مسائل امامت  و نیل به ادراک  این گونه امهات  عقائد که از غوامض اسرار معارف  حقه الهیه است  باید از طریق خاص به آن و از اهل آن تحصیل کرد . و به توفیقات  حق سبحانه در این رساله به برخى از رموز آن اشاراتى رفت  و[ ( لعل الله یحدث  بعد ذلک  أمرا](  .

جندى را در بیان مقام ادریسى الیاسى انسان کامل کلامى مناسب  نقل است که ابن فنارى در فصل پنجم سابقه تمهید جملى[ ( مصباح الانس](  از وى نقل کرده است  . وى پس از تقدیم چند اصل در امکان این که یک  شىء به دو اعتبار مظهر و ظاهر شود گوید :

[ ( فالانسان الکامل مظهر له من حیث  الاسم الجامع , و لذا کان له نصیب من شأن مولاه , فاذا تحقق بمظهریه الاسم الجامع کان التروح من بعض حقائقه اللازمه فیظهر فى صور کثیره من غیر تقید

صفحه : ۱۷۷

و انحصار فتصدق تلک  الصور علیه و تتصادق لا تحاد عینه کما تتعدد لاختلاف صوره , و لذا قیل فى ادریس انه هو الیاس المرسل الى بعلبک  , لا بمعنى ان العین خلع تلک  الصوره و لبس الصوره الالیاسیه و الا لکان قولا بالتناسخ بل ان هویه ادریس مع کونها قائمه فى انیته و صورته فى السماء الرابعه ظهرت  و تعینت  فى انیه الیاس الباقى الى الان , فیکون من حیث العین و الحقیقه واحده و من حیث  التعین الشخصى اثنین کنحو جبرئیل و میکائیل و عزرائیل یظهرون فى الان الواحد من مائه الف  مکان بصور شتى کلها قائمه بهم و کذلک  ارواح الکمل و انفسهم کالحق المتجلى بصور تجلیات  لا تتناهى کما ذکره الجندى](  . ( ۱ )

نتیجه سخن که امر ادریس علیه السلام و حضرت  بقیه الله قائم آل محمد صلوات  الله علیهم , در عالم انسان کامل که به فضل الهى صاحب  أعدل أمزجه است  , و مؤید به روح القدس و جامع حقائق و رقائق اسماى حسناى الهى مى باشد , به وفق موازین عقلى و علمى است  و استبعاد و استیحاش در این گونه مسائل نصیب  عوام است  که از عالم انسانى بى خبرند , خواه به علوم طبیعى و مادى و رسمى دستى داشته باشند و خواه نداشته باشند . پاورقى :

۱ مصباح الانس ( چاپ  سنگى ) ص ۳۷ .

صفحه : ۱۷۸

امر دوم واقعه حضرت  خالد علیه السلام

مرحوم صدوق در این باب  به اسناد خود روایت  کرده است  عن معاویه بن عمار قال قال ابو عبدالله علیه السلام[ : (  بقى الناس بعد عیسى علیه السلام خمسین و مأتى سنه بلا حجه ظاهره ](  .

و به اسناد دیگرش روایت  کرده است  عن یعقوب  بن شعیب  عن أبى عبد الله علیه السلام قال :

[ ( کان بین عیسى و بین محمد صلى الله علیهما و آله خمسمائه عام , منها مأتا و خمسون عاما لیس فیها نبى و لا عالم ظاهر قلت  : فما کانوا ؟ قال : کانوا متمسکین بدین عیسى علیه السلام . قلت  : فما کانوا ؟ قال : کانوا مؤمنین : ثم قال علیه السلام : و لا یکون الارض الا و فیها عالم](  . قید ظاهر و ظاهره در این دو روایت  براى این است  که هیچگاه زمین خالى از حجت  نیست  هر چند ظاهر نباشد , چنانکه در آخر حدیث  دوم فرمود[ : ( و لا تکون الارض الا و فیها عالم ](  و حضرت  امیرالمؤمنین علیه السلام به کمیل فرمود[ : (  اللهم انک  لا تخلى الارض من قائم بحجه اما ظاهر أو خاف  مغمور کیلا تبطل حججک  و بیناتک  ](  . در بعد حدیث  کمیل به تفصیل عنوان مى شود . و در دعاى چهل و هفتم صحیفه سجادیه که دعاى عرفه است  , امام سید الساجدین

صفحه : ۱۷۹

علیه السلام فرمود[ : (  اللهم انک  أیدت  دینک  فى کل أوان بامام أقمته علما لعبادک  منارا فى بلادک  بعد أن وصلت  حبله بحبلک  و الذریعه الى رضوانک  الخ ](  .

نسخه اى از المصباح الصغیر که خلاصه مصباح المتهجد شیخ الطائفه الامامیه شیخ طوسى قدس سره است  به راقم تعلق دارد , در هامش آن مرقوم است  که :

[ ( الانبیاء الذین کانوا زمن الفتره بین عیسى علیه السلام و نبینا صلى الله علیه و آله , جرجیس علیه السلام من أهل فلسطین بعثه الله بعد المسیح علیه السلام الى بلد الموصل , و خالد بن سنان العبسى من العرب بعد عیسى علیه السلام و حنظله بن صفوان کان فى زمن الفتره بین عیسى و نبینا صلى الله علیه و آله](  انتهى .

و از کساى که در زمان فترت  بین مسیح علیه السلام و پیغمبر ما صلى الله علیه و آله نبى بود حضرت  شمعون صفا وصى حضرت  عیسى علیه السلام است چنانکه در روایات  مذکور است  و مرحوم صدوق در باب  اول[ ( کمال الدین ]( اعنى در مقدمه کتاب  فرمود[ : ( و مثل عیسى علیه السلام کان وصیه شمعون الصفا و کان نبیا , الخ](  . ( ۱ )

چند تن از انبیاى یاد شده زمان فترت  در دعاى معروف  به دعاى استفتاح در عمل ام داود از عمال ماه رجب  نام برده شده اند , مطابق مصباح المتهجد شیخ طوسى قده چنین منقول است  :

[ ( اللهم صل على أبینا آدم بدیع فطرتک  . . . اللهم صل على أمنا پاورقى :

۱ کمال الدین ( چاپ  سنگى ) ص ۱۷ .

صفحه : ۱۸۰

حواء المطهره من الرجس . . . اللهم صل على هابیل و شیث  و ادریس و نوح و هود و صالح و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب  و یوسف  و الاسباط و لوط و شعیب  و أیوب  و موسى و هرون و یوشع و میشا و الخضر و ذى القرنین و یونس و الیاس و الیسع و ذى الکفل و طالوت  و داود و سلیمان و زکریا و شعیا و یحیى و تورخ و متى و ارمیا و حبقوق و دانیال و عزیر و عیسى و شمعون و جرجیس و الحواریین و الاتباع و خالد و حنظله و لقمان , اللهم صلى على محمد سید المرسلین](  , الخ .

وجه تسمیت  دعاى نامبرده به دعاى ام داود چنانکه در[ ( عمده الطالب]( آمده است  این است  که داود رضیع امام صادق علیه السلام بوده است  و گرفتار حبس منصور دوانیقى شده است  و به برکت  این دعا که امام به مادر داود تعلیم داده بود از آن گرفتارى نجات  یافت  . ( ۱ )

در میان این انبیاى زمان فترت  , واقعه حضرت  خالد علیه السلام خیلى شگفت  است  و از این واقعه براى اهل سر درى از اسرار انسان کامل منعم به نعم حقائق اسماء الهیه باز مى شود .

در[ ( روضه کافى](  ثقه الاسلام کلینى , و در مجلد پنجم بحار علامه مجلسى که در نبوت  است  , منقول از کا , ص , ک  , ج , یعنى از کافى و قصص الانبیاء و کمال الدین و احتجاج , ( ۲ ) و همچنین در

پاورقى :

۱ عمده الطالب  ( ط نجف  ) ص ۱۷۸ .

۲ بحار الانوار ( چاپ  کمپانى ) ج ۵ , ص ۳۷۶ .

صفحه : ۱۸۱

وافى فیض مقدس ( ۱ ) منقول از کافى بابى معنون به باب  قصه خالد بن سنان العبسى علیه السلام است  که بتفصیل شرح حال آن جناب  ذکر شده است  . شیخ اکبر محیى الدین عربى نیز فص بیست  و ششم[ ( فصوص الحکم](  را فص خالدى قرار داده است  معنون به این عنوان[ : ( فص حکمه صمدیه فى کلمه خالدیه](  , و بعد از آن[ ( فص محمدى صلى الله علیه و آله](  است که ختم کتاب  است  . و شراح آن چون عارفان ملا عبدالرزاق و قیصرى و جامى و بالى و عبدالغنى نابلسى و غیرهم قصه آن جناب  را نقل کرده اند که در بعضى از تعبیرات  اندک  اختلافى با جوامع یاد شده دارند و لطائفى گرانقدر و ارزشمند در شرح فص مذکور در اطوار وجودى انسان کامل ذکر کرده اند . و ما فقط به نقل قسمتى از کلام شیخ اکتفا مى کنیم , وى پس از عنوان فوق گوید :

[ ( اما حکمه خالد بن سنان فانه أظهر بدعواه النبوه البرزخیه فانه ما ادعى الاخبار بما هنالک  الا بعد الموت  فأمر أن ینبش علیه و یسأل فیخبر أن الحکم فى البرزخ على صوره الحیوه الدنیا , فیعلم بذلک  صدق الرسل کلهم فیما أخبروا به فى حیوتهم الدنیا , فکان غرض خالد ایمان العالم کله بما جاءت  به الرسل لیکون خالد رحمه للجمیع , فانه شرف  بقرب  نبوته من نبوه محمد صلى الله علیه و آله . و علم خالد أن الله أرسله رحمه للعالمین , و لم یکن خالد برسول فأراد أن یحصل من هذه الرحمه فى الرساله المحمدیه على حظ

پاورقى :

۱ وافى , ج ۱۴ , ص ۹۴ .

صفحه : ۱۸۲

وافر و لم یؤید بالتبلیغ , فأراد أن یحظى بذلک  فى البرزخ لیکون أقوى فى العلم فى حق الخلق , فأضاعه قومه و لم یصف  النبى صلى الله علیه و آله قومه بأنهم ضاعوا و انما و صفهم بأنهم أضاعوا نبیهم حیث  لم یبلغوه مراده](  .

صفحه : ۱۸۳

علامه شیخ بهائى قده در کشکول فرمود :

[ ( أسماء الانبیاء الذین ذکروا فى القرآن العزیز خمسه و عشرون نبیا : محمد صلى الله علیه و آله , آدم , ادریس , نوح , هود , صالح , ابراهیم , لوط , اسماعیل , اسحاق , یعقوب  , یوسف  , أیوب  , شعیب  , موسى , هرون , یونس , داود , سلیمان , الیاس , الیسع , زکریا , یحیى , عیسى , و کذا ذو الکفل عند کثیر من المفسرین](  . ( ۱ )

در دعاى ام داود یاد شده همه این بیست  و پنج نفر ذکر شده اند علاوه اینکه در آن بیش از بیست  نفر دیگر نیز مذکور است  و خداوند متعال در قرآن کریم فرمود[ : (  و رسلا قد قصصناهم علیک  من قبل و رسلا لم نقصصهم علیک  ](  ( ۲ ) و نیز فرمود[ : (  و لقد أرسلنا رسلا من قبلک  , منهم من قصصنا علیک  و منهم من لم نقصص علیک  ](  . ( ۳ )

[ ( فصوص الحکم](  مذکور بیست  و هفت  فص به نام بیست  و هفت  نفر است  که از آن بیست  و پنج نفر مذکور در قرآن حضرت  الیسع و ذى الکفل را نیاورده است  , و در فصوص بیست  و هفتگانه آن , بیست  و سه تن باقى انبیاى مذکور در قرآن به علاوه شیث  و عزیز و لقمان و

پاورقى :

۱ کشکول شیخ بهائى ( چاپ  نجم الدوله ) ص ۳۸ .

۲ سوره النساء , آیه ۱۶۵ .

۳ سوره المؤمن , آیه ۷۹ .

صفحه : ۱۸۴

خالد مى باشد و شیخ را در تسمیه فصوص به نام هر یک  آنان و در ترتیب فصوص غرضى عرفانى در مقامات  رفیع انسان نوعى در اکوار و ادوار است  نه ترجمان شخص خاصى در هر فص , که امکان دارد انسانى مثلا عیسوى مشرب  یا موسوى مشرب  شود هر چند حائز رتبه نبوت  تشریعى نمى تواند باشد , چنانکه حضرت  بقیه الله قائم آل محمد ارواحنا فداه حائز درجه نبوت  نیست  و لکن واجد اسماى کمالیه آن کلمات  کامله الهى مى باشد .

حسن یوسف  دم عیسى ید بیضا دارى

آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى

صفحه : ۱۸۵

باب  هفتم انسان کامل عقل مستفاد است  کمالات  فعلیه براى نفوس مکتفیه قدسیه بالفعل است

( ز ) و این چنین انسان عقل مستفاد است[ :  (  ان هیهنا لعلما جمالو أصبت  له حمله ](  ,[ ( ۱ ) (  کل شىء أحصیناه فى امام مبین ](  ( ۲ ) که همه حقائق اسمائیه را واجد است  و جمیع مراتب  کمالیه را حائز , زیرا هر چه که به امکان عام براى بارى تعالى و مفارقات  نوریه ممکن است واجب  است  , به علت  اینکه حالت  منتظره در آنان نیست  چه حالت  منتظره در چیزى است  که امکان استعدادى در وى باشد و امکان استعدادى از احوال ماده است  و مفارقات  نوریه تمام , و واجب  الوجود فوق تمام است   و الله من ورائهم محیط  , بنابراین از جنبه تجرد روحانى انسان کامل و کمال اعتدال وجودى او که بالفعل نفس مکتفى و کامل است  باید بالفعل مظهر تام جمیع اسماء و صفات  الهى باشد . زیرا از آنجانب  امساک  نیست و اینجانب  هم نفس در کمال اعتدال و استواء است  لذا کمالات  انسانیه که براى نفوس ناقصه امکان دارند

پاورقى :

۱ نهج البلاغه .

۲ سوره یس , آیه ۱۳ .

صفحه : ۱۸۶

براى انسان کامل بالفعل واجب اند .

این مرتبه شامخ عقل مستفاد به اصطلاح ارباب  قلوب  , قلب  نامیده مى شود چنانکه علامه قیصرى در اول شرح فص شعیبى فصوص الحکم مى فرماید[ : ( القلب  یطلق على النفس الناطقه اذا کانت  مشاهده للمعانى الکلیه و الجزئیه متى شاءت  و هذه المرتبه مسماه عند الحکماء بالعقل المستفاد]( .

این چنین فرد را آدم و انسان کامل و جام جهان نما و آیینه گیتى نما گویند و به أسامى بسیار دیگر نیز نامند و در موجودات  داناتر و بزرگوارتر از او موجودى نیست  که زبده و خلاصه موجودات  است  و تمام عمال کارخانه وجود از اعلى تا به اسفل از ملائکه کروبى تا قوى منطبع در طبایع , از عقل نخستین تا هیولى اولى خادمان اویند و گرد او طواف  مى کنند . اتحاد و فناى نفس در عقل کل

و چون انسان کامل عقل مستفاد است  در شأن او[ ( اذا شاءوا أن علموا , علموا , یا أعلموا یا علموا](  صادق است  نه فقط مرتبط با عقل بسیط است که عقل کل است  . بلکه متصل , بلکه متحد با آن است  , بلکه اتحاد هم از ضیق تعبیر است  چه مطلب  فوق آن است  و از روى

صفحه : ۱۸۷

لا علاجى به فنا تعبیر کرده اند اما فنایى که قره عین العارفین است  . نکته ها چون تیغ پولاد است  تیز

گر نباشد اسپرت  وا پس گریز

رسول الله صلى الله علیه و آله[ : (  لى مع الله وقت  لا یسعنى فیه ملک  مقرب  و لا نبى مرسل ](  فرمود , و نکره در سیاق نفى افاده عموم مى دهد که در آن حال , لا یسعنى خود او را که نبى مرسل است  شامل است  , فتبصر[ . ( و انما قال وقت  و لم یقل مقام للفرق](  . و بین مرتبه الرساله و مرتبه الولایه لان دعوى الرساله لا یلائم دعوى المقام هناک  و انما یلایم الدعوى الوقتیه ( ۱ ) مقام شهود دائم است  بخلاف  الوقت  , فرق میان وقت  و مقام نظیر فرق میان حال و ملکه است  . ( ۲ ) کشاف  حقائق امام به حق ناطق صادق آل محمد علیهم السلام فرمود[ : ( لنا مع الله حالات  هو نحن و نحن هو و هو هو و نحن نحن ](  . و هم آن جناب  فرمود[ : (  ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها ](  ( ۳ )

امام مبین یس على علیه السلام است  که انسان کامل است

فى المجالس باسناده عن أبى الجارود عن ابى جعفر محمد

پاورقى :

۱ اسفار , ج ۳ , ص ۶۲ , ط ۱ .

۲ اسفار , ج ۳ , ص ۸۴ , ط ۱ .

۳ اصول کافى ( معرب  ) ج ۲ , ص ۱۳۳ .

صفحه : ۱۸۸

بن على الباقر علیه السلام قال[ : (  لما نزلت  هذه الایه[ : (  و کل شىء أحصیناه فى امام مبین ](  قام رجلان من مجلسها فقالا یا رسول الله هو التوریه ؟ قال : لا , قالا : فالانجیل ؟ قال : لا , قالا : فالقرآن ؟ قال : لا , قیل امیرالمؤمنین على علیه السلام ؟ فقال رسول الله صلى الله علیه و آله : هذا الامام الذى أحصى الله فیه علم کل شىء ](  ( ۱ ) هر چیزى را شأنیت  معقول انسان شدن و انسان را شأنیت  عاقل بودن هر چیز است

این سخن را سرى است  و آن اینکه شأن هر موجود چه مادى و چه عارى از ماده و احکام آن , بذاته این است  که معلوم و معقول انسان گردد . و انسان را نیز چنین شأنیت  و قابلیت  است  که از قوه بدر آید و بافاضه مخرج نفوس از قوه بفعل که در واقع حقیقت  آنسویى است  به فعلیت  مطلقه برسد تا بحدى که مصداق[ (  أحصى الله فیه علم کل شىء ](  گردد , بلکه همه اشیاء گردد چه به براهین قطعیه مسلمه عقل و عاقل و معقول که همان علم و عالم و معلوم و ادراک  و مدرک  و مدرک  است  ( ۲ ) به حسب  وجود یک  هویت  و حقیقت اند . چون این

پاورقى :

۱ ( الفصول المهمه فى اصول الائمه علیهم السلام , ج ۲ , باب  ان کل واقعه تحتاج الیها الامه لها حکم شرعى معین و لکل حکم دلیل قطعى مخزون عند الائمه علیهم السلام ) .

۲ یکى از تألیفات  حقیر رساله اى در اتحاد عقل و عاقل و معقول است  که در این موضوع به تفصیل بحث  کرده است  .

صفحه : ۱۸۹

جامعیت  انسان کامل که[ (  احصى الله فیه علم کل شىء ](  در لوح فؤاد کاملى دیگر متمثل گردد مطابق عرف  و عادت  مردم و تقریب  اذهانشان به واقع مثلا به صورت  قطار شتر بدون آغاز و انجام در آید که بار همه فضائل و مناقب  وى باشد چنانکه نبى صلى الله علیه و آله فضائل وصى علیه السلام را آن چنان دید اما دیدارى که در صقع نفس خاتم تمثل یافت  همانطور که فرمود در لیله الاسراء[ : (  مثل لى النبیون ](  ,[ (  و اذکر فى الکتاب  مریم . . . فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا ](  . ( ۱ )

همه موجودات  عینى بمنزله اعضا و جوارح انسان کامل اند

و چون انسان با عقل بسیط بدان نحو که اشارتى رفت  پیوست  , تمام شئون عقل بسیط از کران تاکران , از ذره تا بیضا از سفلى تا علیا , همگى بمنزله اعضا و جوارح وى گردند و در همه چون تصرف  نفس در اعضا و جوارح خود تصرف  کند و جملگى مسخر او گردند .

آن سعادتمندى که عقل مستفاد گردید جمیع شئون مادون آن را استیفا کرده است  چنانکه صاحب  مقام ولایت  و امامت  باید قبل از وصول به آن مقام داراى تمام معقولات  و مدرکات  باشد یعنى عقل مستفاد گردد که مقام مشاهده معقولات  است  چنانکه ما مبصرات  را مشاهده مى کنیم , و بعضى از ارباب معرفت  آن مقام شامخ را فؤاد گویند[ (  ما کذب  الفؤاد ما رأى ](  ( ۲ ) چه حقیقت  انسانیه را در عالم کبیر

پاورقى :

۱ سوره مریم , آیه ۱۶ .

۲ سوره النجم , آیه ۱۱ .

صفحه : ۱۹۰

و در عالم صغیر مظاهر و اسمایى است  که در روح گفته آید . و ان شئت  قلت  : طبیعت  در استکمالات  ذاتیه اش یعنى طریق سلوکش تا به غایت  جمعیه رسیدن , هر حق و حقیقتى را که ممکن است  بدانها متصور و متحقق گردد , باید استیفا کند . زیرا طبیعت  تا هر حقى از حقوق جمادیه را استیفا نکرد , ورود و دخولش در ادنى درجه نباتیه متصور نیست  . و همچنین از نباتیه به حیوانیه , و از حیوانیه به حیوانیه انسانیه , سپس الى ماشاء الله . و از این سخن , سر اینکه انسان کامل ختمى , غایت  در نظام کلى اعلى و جامع همه حقائق عالمیه است  ظاهر مى گردد[ (  لا یعزب عنه مثقال ذره فى السموات  و لا فى الارض . . . ](  . ( ۱ ) طفره مطلقا محال است

و علت  استیفاى مذکور این است  که طفره مطلقا چه در مادیات  و چه در معنویات  محال است  . شىء تا از حدود جسمیه و جمادیه و نباتیه نگذشت  به نخستین درجات  عقلیه نمى رسد . نقل از وجود مادى تا به وجود عقلى اولا نقل به عالم حس و پس از آن نقل به عالم خیال و پس از آن انتقال به عالم عقل است  . محال است  که نفس از

پاورقى :

۱ سوره سبأ , آیه ۳ .

صفحه : ۱۹۱

عقل هیولانى به عقل بالفعل برسد بدون اینکه پیش از وصول عقل بالفعل از عقل بالملکه گذشته باشد , و یا از عقل بالملکه به عقل مستفاد برسد و در اثناى سلوک  استکمالیش مرحله عقل بالفعل را طى نکند , یا تند یا کند . سبحان الله قوه منطبعه در سلاله طین بتجدد امثال و حرکت  جوهرى باذن الله تعالى امام مبین گردد , و نقطه اى به نام نطفه بزرگترین کتاب  الهى و لوح محفوظ جمیع حقایق اسما و صفات  شود , و حبه اى بدان خردى شجره طیبه طوبایى این چنین که فروع او عوالم مادى و معنوى را فرا رسد ,[ ( نساءکم حرث  لکم ](  . ( ۱ ) ,[ (  افرأیتم ما تحرثون أانتم تزرعونه ام نحن الزارعون ](  . ( ۲ )

پاورقى :

۱ سوره بقره , آیه ۲۲۳ .

۲ سوره الواقعه , آیه ۶۳ .

صفحه : ۱۹۲

صفحه : ۱۹۳

باب  هشتم انسان کامل ثمره شجره وجود و کمال عالم کونى و غایت  حرکت وجودیه و ایجادیه است

( ح ) و این چنین انسان ثمره شجره وجود و کمال عالم کونى و غایت  حرکت وجودیه و ایجادیه است[ .  ( نحن صنایع الله و الناس ( و الخلق خ ل ) بعد صنایع لنا](  , ( ۱ ) چه غایت  قصوى ایجاد عالم و تمام و کمال آن خلقت انسان است  , و غایت  وجود انسان به فعلیت  رسیدن دو قوه عقل نظرى و عملى او , یعنى از قوه به فعل و از نقص بکمال برسند . عقل نظرى آنگاه بفعلیت  مى رسد که از علم به مرتبت  عقل مستفاد که اتصال به مفارقات  و مشاهدت  معقولات  است  نائل آید . و عقل عملى آنگاه به فعلیت  مى رسد که از عمل , به درجه عدالت  حد توسط اخلاق متضاد حاصل از تعلق بدن واصل گردد .

تفسیر سوره و العصر از خواجه طوسى

خواجه طوسى را بیانى موجز و مفید در تفسیر سوره مبارکه

پاورقى :

۱ نهج البلاغه .

صفحه : ۱۹۴

عصر است  که نقل آن در این مقام نیک  شایسته است  و تمامى آن این است :

[ (  بسم الله الرحمن الرحیم و العصر ان الانسان لفى خسر](  اى الاشتغال بالامور الطبیعیه و الا ستغراق بالنفوس البهیمیه ,[ ( الا الذین آمنوا]( اى الکاملین فى القوه النظریه ,[ (  و عملوا الصالحات  ](  أى الکاملین فى القوه العملیه ,[ (  و تواصوا بالحق ](  أى الذین یکملون عقول الخلائق بالمعارف  النظریه ,[ (  و تواصوا بالصبر ](  أى الذین یکملون اخلاق الخلائق و یهذبونها ](  .

عالم کارخانه عظیم انسان سازى است  که اگر این چنین انسان تولید نکند عبث  در خلقت  لازم آید اما خلقت  سائر مکونات  به طفیل او است  . تو اصل وجود آمدى از نخست

دگر هر چه باشد همه فرع تست

کمال عالم کیانى و غرض آن انسان است

شیخ رئیس را در مبدأ و معاد کلامى به کمال در این مطلب  سامى است  که گفت  :

[ ( کمال العالم الکونى أن یحدث  منه انسان و سائر الحیوانات  و النباتات  یحدث  اما لاجله و اما لئلا تضیع الماده کما أن البناء یستعمل الخشب  فى غرضه فما فضل لا یضیعه بل یتخذه قسیا و خلالا و غیر ذلک  , و غایه کمال الانسان ان یحصل لقوته النظریه

صفحه : ۱۹۵

العقل المستفاد و لقوته العملیه العداله و هیهنا یتختم الشرف  فى عالم المواد](  .

حاصل اینکه مقصود از خلق منحصر در انسان کامل است  و خلقت  سایر اکوان از جمادات  و نباتات  و حیوانات  از جهت  احتیاج به ایشان در معیشت  و انتفاع به آنها در خدمت  است  . و تا آنکه مواد ضایع و مهمل نگردد , صاف  و زبده مواد خلقت  انسان گردیده است  چه حکمت  الهیه و رحمت ربانیه اقتضا مى کند که هیچ حقى از حقوق فوت  نشود بلکه هر مخلوقى بقدر استعداد خود به سعادت  خود برسد .

و همچنین جناب  شیخ را در آخر الهیات  شفا بیانى شافى در این غرض اسنى است  که :

[ ( رؤس هذه الفضائل عفه و حکمه و شجاعه و مجموعها العداله و هى خارجه عن الفضیله النظریه , و من اجتمعت  له معها الحکمه النظریه فقد سعد و من فاز مع ذلک  بالخواص النبویه کاد أن یصیر ربا انسانیا و کاد أن تحل عبادته بعد الله تعالى و هو سلطان العالم الارضى و خلیفه الله فیه](  . غرض این که اشرف  موجودات  و اعظم مخلوقات  به حسب  نوع انسان است  , و به حسب  شخص فرد کامل آن است  که کمال عالم کونى و غایت  حرکت وجودیه و ایجادیه است  .

راقم گوید : یا باید به پندار سو فسطایى بود که منکر حقیقت  و واقعیت است  , و بر خردمند پوشیده نیست  که این سخن سخت

صفحه : ۱۹۶

سست  است[  (  و ان او هن البیوت  لبیت  العنکبوت  ](  ( ۱ ) درباره او نیک  درست  , و ادله در رد پندارشان بسیار .

و یا باید گفت  واقع و نفس الامر هست  ولى آنچه که هست  ماده و طبیعت است  و موجودى فوق طبیعت  نیست  , بدیهى است  که رأى این قایل هم بغایت فایل است  و براهین تجرد نفس ناطقه و علم و معطى علم که مخرج نفوس از نقص بکمال است  و اینکه وعاى علم , موجودى غیر مادى است  و وحدت  صنع و و و , هر یک  پتکى بر فرق رأى خاکى مادى است  .

و یا باید گفت  موجود منحصر به طبیعت  نیست  و مافوق طبیعت  که از آن به اعتباراتى تعبیر به ماوراى طبیعت  و ما قبل طبیعت  نیز مى گردد موجود است  , و وحدت  صنع مثلا دال بر وحدت  صانع است  و عالم را مبدأ است  ولى معاد نیست  به این معنى که خلقت  بدون غرض است  و این کارخانه عظیم و بى نهایت  و حیرت  آور هستى که یکپارچه حیات  و علم و اراده و قدرت  و دیگر اوصاف  جمالى و جلالى است  عبث  است  , البته شواهد برهان بر رد اینگونه اساطیر بسیار است  .

و یا باید غایت  و غرض و کمال عالم کونى را عناصر دانست  و حال اینکه معادن افضل است  , و اگر معدنى نبات  افضل است  و اگر نبات  حیوان افضل است  و اگر حیوان انسان افضل است  , و در میان انسانها آنکه قوه نظرى و عملى او به کمال غایى رسیده افضل است

پاورقى :

۱ سوره العنکبوت  , آیه ۴۱ .

صفحه : ۱۹۷

پس اگر عالم کونى و نشأه عنصرى را چنین انسان در همه وقت  نباشد باید آن را بى کمال گفت  چون شجر بى ثمر لذا هیچگاه نشأه عنصرى که عالم کونى است  خالى از انسان کامل نیست  .

حرکت  وجودى و ایجادى

این بود یکى از مبانى قویم حکیم که انسان کامل غایت  عالم کونى و نشأه عنصرى است  . اما در منظر عارف  , حرکت  وجودیه و ایجادیه حرکت  حبى است  مأخوذ از گنجینه[ (  کنت  کنزا مخفیا فأحببت  أن أعرف  فخلقت الخلق لکى أعرف  ](  . غایت  حرکت  وجودیه کمال حقیقى حاصل براى انسان است  یعنى حرکت  وجودیه حرکت  استکمالى است  که انسان به کمال حقیقى برسد چه خلقت  عبث  نیست  و هر نوعى در راه تکامل است  و به کمال ممکن خود مى رسد و انسان هم از این امکان مستثنى نیست  پس وصول به غایت انسانى برایش ممکن است  و باید به فعلیت  خود برسد و آن به فعلیت رسیده , انسان کامل است  .

غایت  حرکت  وجودى و ایجادى

و غایت  حرکت  ایجادیه ظهور حق در مظهر تام مطلق شامل

صفحه : ۱۹۸

جمیع جزئیات  مظاهر است  و آن انسان کامل است  , و این اطلاق سعه وجودى است  که حاوى همه شئون است  , صائن الدین در تمهید بر این اصل سدید و حکم رشید گوید :

[ ( غایه الحرکه الایجادیه هو ظهور الحق فى المظهر التام المطلق الشامل لجزئیات  المظاهر و المراد بالاطلاق الذى هو الغایه فى الوصول هیهنا لیس هو الاطلاق الرسمى الاعتبارى المقابل للتقیید بل الغایه هیهنا هو الاطلاق الذاتى الحقیقى الذى نسبه التقیید و عدمه الیه على السویه اذ ذلک  هو الشامل لهما شمول المطلق لجزئیاته المقیده](  . ( ۱ )

و نیز در غایت  حرکت  وجودیه در تمهید فرماید[ : ( الغایه للحرکه الوجودیه هى الکمال الحقیقى الحاصل للانسان](  مراد از مظهر تام در عبارت[  ( ابن ترکه صائن الدین](  انسان کامل است  . پس به حکم حکیم و امضاى عارف  , انسان کامل کمال عالم کونى و غایت  حرکت  وجودى و ایجادى است  که در حقیقت  مسلک  این مسیر آن , و مبناى آن ممشاى این است  . پس نتیجه این فصل الخطاب  این شد که هیچگاه عالم کونى که از آن تعبیر به نشأه عنصرى نیز مى شود از انسان کامل که غایت  و کمال عالم است  و حجه الله و خلیفه الله است  خالى نیست  . بر این برهان حکمى و عرفانى روایت از فریقین مستفیض و از حوصله احصاء خارج است[ :  (  اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم الله بحجه . . . أولئک  خلفاء الله فى ارضه ](  ( ۲ ) پاورقى :

۱ ص ۱۵۹ , چاپ  سنگى , طبع اول .

۲ نهج البلاغه .

صفحه : ۱۹۹

و من طریق العامه أخرج ابن عساکر عن خالد بن صفوان انه صلى الله علیه و آله قال[ : ( لم تخل الارض من قائم لله بحجه فى عباده](  .  ( ۱ ) غرض از ایجاد انسان , و سر مطلق ایجاد

بر مبناى تحقیق اهل شهود که واحد شخصى بودن متن أعیان أعنى وجود است  , و هر جا که سلطان وجود نزول اجلال فرمود عساکر اسماء و صفاتش در معیت او بلکه در زیر علم عزت  او سبحانه مى باشند همانطور که در[ ( مصباح الانس](  آمده است  که[ : ( ان کل شىء فیه الوجود ففیه الوجود مع لوازمه فکل شىء فیه کل شىء ظهر أثره أم لا](  ( ۲ ) و همچنان که در مطلع[ ( خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم](  آمده است  که[ : ( ان لوازم الوجود موجوده فى کل ماله وجود الا أنها ظاهره الوجود فى البعض و باطنه فى الاخر ]( . ( ۳ )

مطرز اوراق گوید : اگر نظر اصحاب  کمون بر مبناى این رأى سدید و قول ثقیل باشد فنعم ما هو و دور نیست  که قدماى حکماء بر این محمل سخن رانده باشند و لکن متاخران به ظاهر گفتارشان رفته و

پاورقى :

۱ ریاض السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین علیه السلام , ص ۵۰۱ , ط ۱ .

۲ مصباح الانس ( چاپ  سنگى ) ص ۳۰۵ .

۳ خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم ( چاپ  سنگى ) ص ۳۸۴ . صفحه : ۲۰۰

بر آن اعتراض نموده و طعنها وارد کرده باشند چنانکه نظائر آن بسیار است  و ورود در تفصیل موجب  تطویل و خروج از موضوع رساله مى شود . اسماى حسنى که خارج از حد احصایند , تعینات  شئون الهى و خصوصیات  نسب علمیه و صور عینیه او هستند که عین , ظاهر او سبحانه و شأن , باطن او تعالى شأنه است  چه اینکه حق به حسب  عین أحدى , و به حسب  اسماء کثیر است  و کون در لسان صدق این فریق جمع بین آن دو است  و انسان کامل که جامع آثار کل اسماء است  کون جامع است  که مرآه جامعه بین صفات  قدم و حدثان یعنى برزخ بین وجوب  و امکان است  .

تجلى حق متحقق به کمال ذاتى , متوقف  بر ظهور است  هر چند به حسب ذاتش منزه از استکمال به مصالح و اغراض و غنى از عالمین است  . و مظهر اتم آن , مربوب  اسم شریف  الله است  که قبله و قدره جمیع اسماء و غایت حرکت  وجودى و ایجادى و کمال عالم کونى طبیعى و مقصد نهائى قوافل نشأه عنصرى , اعنى انسان کامل است  که آخر مظاهر است  و از اینجا غرض و سر یاد شده حاصل گردد , فافهم .

فیض الهى منقسم به اقدس و مقدس است  و مقدس مترتب  بر اقدس است  , که اقدس عبارت  از تجلى حبى ذاتى موجب  وجود اشیاء و استعدادات  آنها در حضرت  علمیه است  چنانکه خود فرمود[ : (  کنت  کنزا مخفیا فأحببت أن أعرف  ](  و فیض مقدس عبارت  از

صفحه : ۲۰۱

تجلیات  اسمائیه است  که موجب  ظهور آنچه را که استعدادات  اعیان ثابته در خارج اقتضا دارد مى باشد .

و به بیان دیگر , به فیض اقدس اعیان ثابته و استعدادات  اصلیه آنها در حضرت  علمیه حاصل مى شود , و به فیض مقدس آنچه را که آن اعیان ثابته با لوازم و توابع شان در خارج اقتضاء مى کند حاصل مى گردد , لذا در وجه تسمیه فیض به اقدس گفته اند که اقدس است  از این که فیض غیر مفیض باشد و یا اقدس از شوائب  کثرت  اسمائیه و نقائص حقائق امکانیه است بخلاف  فیض مقدس , فافهم .

در اتحاد نفوس مکتفیه به نفس رحمانى و عقل بسیط

بدانکه در صحف  کریمه اهل تحقیق محقق است  که صادر نخستین نفس رحمانى است  , و آن اصل اصول و هیولاى عوالم غیر متناهى و ماده تعینات  است  , و از آن تعبیر به تجلى سارى ورق منشور و وجود منبسط و نور مرشوش نیز مى کنند , و الصادر الاول هو الوجود العالم المفاض على أعیان المکونات ما وجد منها و ما لم یوجد مما سبق العلم بوجوده , و هذا الوجود مشترک بین القلم الاعلى الذى هو اول موجود المسمى أیضا بالعقل الاول و بین سائر الموجودات](   . قلم اعلى یا عقل اول , مخلوق اول است  که یکى از تعینات  صادر نخستین است  , و مظهر اسم شریف  مدبر است  . بلکه صفحه : ۲۰۲

به دیده تحقیق چنانست  که در نفحات  الهیه فرموده است  : [ ( حقیقه القلم الاعلى المسمى بالعقل الاول عباره عن المعنى الجامع لمعانى التعینات  الامکانیه التى قصد الحق افرازها من بین الممکنات الغیر المتناهیه و نقشها على ظاهر صفحه النور الوجودى بالحرکه العینیه الارادیه و بموجب  الحکم العلمى الذاتى](  . ( ۱ )

غرض اینکه اول ما خلق الله القلم و اول ما خلق الله العقل در خلق معنى تقدیر مأخوذ است  و در مصباح فیومى است  که اصل[ ( الخلق التقدیر یقال : خلقت  الادیم للسقاء اذا قدرت  له](  .

و زمخشرى در[ ( اساس](  گوید[ : ( خلق الخراز الادیم و الخیاط الثوب  : قدره قبل القطع](  .

نفس رحمانى را حقیقت  محمدى نیز گویند . زیرا که نفس اعدل امزجه که نفس مکتفیه است  به حسب  صعود و ارتقاى درجات  و اعتلاى مقامات  عدیل صادر اول مى گردد هر چند از حیث  بدأ تکون و حدوث  همچون دیگر نفوس عنصریه جسمانى است  . بلکه فراتر از عدیل مذکور , اتحاد وجودى با وجود منبسط مى یابد و در این مقام جمیع کلمات  وجودیه , شئون حقیقت  او مى گردند . شیخ عارف  محقق محیى الدین عربى را در باب  یکصد و نود و هشتم [( فتوحات  مکیه](  که در معرفت  نفس ( به فتح فا ) و اسرار آن است  , در این مطلب  سامى کلامى نامى است  و خلاصه آن اینکه :

[ ( الموجودات  هى کلمات  الله التى لا تنفد کما فى قوله تعالى : پاورقى :

۱ مصباح الانس , ص ۲۷ .

صفحه : ۲۰۳

[ (  قل لو کان البحر مداد الکلمات  ربى , الایه ](  ( ۱ ) , و قال تعالى فى حق عیسى[ : (  و کلمه ألقاها الى مریم ](  ( ۲ ) , و هو عیسى فلهذا قلنا ان الموجودات  کلمات  الله الى أن قال : و جعل النطق فى الانسان على أتم الوجوه , فجعل ثمانیه و عشرین مقطعا للنفس یظهر فى کل مقطع حرفا معینا هو غیر الاخر , ما هو عینه مع کونه لیس غیر النفس . فالعین واحده من حیث  أنها نفس , و کثیره من حیث  المقاطع](  . این نفس که وجود منبسط است  چون اصل جمیع تعینات  و کلمات  وجودیه است  وى را به لحاظ اصل بودن که فاعل است  ( أب  الاکوان ) گویند کون به معناى اهل تحقیق چنان که به لحاظ هیولاى تعنیات  وجودیه بودنش که قابل است  ام عالم امکان دانند . و چون نفس مکتفیه در قوس صعود قابل اتحاد وجودى با وى است  , به اوصاف  وى متصف  شود , که هم از جنبه فاعلى أب الاکوان گردد و هم از جنبه قابلى ام عالم امکان , و هکذا در دیگر اوصاف کمالیه .

و نیز بدان که مراد از سریان ولایت  که در السنه اهل تحقیق دائر است  , همین سریان وجود منبسط و نفس رحمانى و فیض مقدس است  , چنان که فرموده اند : وجود و حیات  جمیع موجودات  به مقتضاى قوله تعالى[ : (  و من الماء کل شىء حى ](  ( ۳ ) به سریان ماء ولایت  یعنى نفس رحمانى است  که به منزلت  هیولى و به مثابت  ماده

پاورقى :

۱ سوره الکهف  , آیه ۱۰۹ .

۲ سوره نساء , آیه ۱۷۱ .

۳ سوره انبیاء آیه ۳۰ .

صفحه : ۲۰۴

سارى در جمیع موجودات  است  .

و همین نفس رحمانى را حقیقت  انسانیه نیز گویند که عالم را صورت حقیقت  انسانیه گفته اند چنانکه علامه قیصرى در فصل هشتم مقدمات  شرح فصوص الحکم فرماید[ : ( العالم هو صوره الحقیقه الانسانیه , الخ](  . در نیل به این مطلب  أعلى , باید از مبحث  اتحاد نفس با عقل بسیط که در حکمت  متعالیه مبرهن است  , مدد گرفت[  ( والله یهدى من یشاء الى سواء السبیل](  .

از این بحث  شریف  در علم انسان کامل که[ (  کل شىء أحصیناه فى امام مبین ](  ( ۱ ) و[ (  علم آدم الاسماء کلها ](  ( ۲ ) , و در ضبط و احاطه او جمیع حضرات  را در اصطلاح اهل تحقیق , و در مبین حقائق اسماء بودنش , و در تصرف  او در ماده کائنات  که جمیع موجودات  عینى به منزله اعضاء و جوارح وى مى گردند و اینکه تاثیر در عالم سفلى تحقق نمى یابد مگر به تأیید از عالم علوى که انسان واجد عالم علوى تواند تأثیر در سفلى کند , باید آگاهى یافت  و مقام انسان کامل را شناخت  .

از سر نفس رحمانى دانسته مى شود که کلام , زائد بر ذات  متکلم نیست  , چه کلمات  وجودیه همه تعینات  نفس رحمانى اند و نفس مؤید مکتفى در مقام ارتقاى وجودى به نفس رحمانى را رتبه فوق خلافه کبرى است  : پاورقى :

۱ سوره یس , آیه ۱۲ .

۲ سوره بقره , آیه ۳۱ .

صفحه : ۲۰۵

[ ( اذا شاء الحق تعالى بسابق عنایته أن یطلع من اختاره من عبیده على حقائق الاشیاء على نحو تعینها فى علمه جذبه الیه بمعراج روحانى فیشاهد انسلاخ نفسه عن بدنه و ترقیه فى مراتب  العقول و النفوس متحدا بکل عقل و نفس طبقه بعد طبقه اتحادا یفیده الانسلاخ عن جمله من أحکامه الجزئیه و أحکامه الامکانیه فى کل مقام حتى یتحد بالنفس الکلیه , ثم بالعقل الاول ان کمل معراجه , فیظهر جمیع لوازم ماهیته من حیث  امکاناتها النسبیه ماعدا حکما واحدا هو معقولیه کونه فى نفسه ممکنا فى العقل الاول فتثبت المناسبه بینه و بین ربه , و یحصل القرب  الذى هو أول درجات  الوصول و یصح له الاخذ عن الله بدون واسطه کما فى شأن العقل الاول , و للانسان أن یجمع بین الاخذ عن الله تعالى بلاواسطه العقول و النفوس بموجب  حکم امکانه الباقى و بین الاخذ عن الله تعالى بلاواسطه بحکم وجوبه فیحل مقام الانسانیه الحقیقیه التى فوق الخلافه الکبرى , هذا ما أبانه الصدر القونوى فى الهادیه](  .

و نیز به نقل چند جمله اى از کلمات  مکنونه صدرالمتألهین تبرک  مى جوییم , در کتاب  مفاتیح گوید :

[ ( ان الانسان الکامل حقیقه واحده و له أطوار و مقامات  و درجات  کثیره فى القیود و له بحسب  کل طور و مقام اسم خاص](  .

و نیز در مورد دیگر گوید :

[ ( النفس الانسانیه من شأنها أن تبلغ الى درجه یکون جمیع صفحه : ۲۰۶

الموجودات  أجزاء ذاتها و تکون قوتها ساریه فى الجمیع و یکون وجودها غایه الکون و الخلیفه](  .

و نیز در موضع دیگر گوید :

[ ( و اعلم أن البارى تعالى وحدانى الذات  فى أول الاولین , و خلیفه الله مرآتى الذات  فى آخر الاخرین[ (  کما بدأکم تعودون ](  ( ۱ ) فالله سبحانه رب  الارض و السماء و خلیفه الله مرآه یظهر فیها الاسماء و یرى بها صور جمیع الاشیاء](  .

و بالجمله , اهل تحقیق بر مبناى رصین وحدت  شخصى وجود بر این عقیدت راسخ اند که مراتب  تمامى موجودات  در قوس نزول از تعینات  نفس رحمانى و حقیقت  ولایت  است  , و در قوس صعود حقیقت  انسان کامل داراى جمیع مظاهر و جامع جمیع مراتب  است  . پس تمامى حقائق عقلانیه و رقائق برزخیه آنها که گاهى به عقل و گاهى به شجره و گاهى به کتاب  مسطور , به عبارات و اسامى مختلفه مذکور مى شود , تماما نفس حقیقت  انسان کامل است  و از اجزاء ذات  او هستند , و در واقع حقیقت  انسان کامل است  که بر حسب  هر درجه اى از درجات  , تعین خاص و اسم مخصوص حاصل نموده و بدین جهت حقیقت  انسان کامل را جائز است  که آثار تمامى آن تعینات  را به حقیقت خود اسناد دهد چنانکه در خطب  منتسبه به حضرت  امیرالمؤمنین و سید الموحدین آمده است  که :

[ (  أنا آدم الاول , أنا نوح الاول , أنا آیه الجبار , أنا حقیقه پاورقى :

۱ سوره اعراف  , آیه ۲۹ .

صفحه : ۲۰۷

الاسرار , أنا صاحب  الصور , أنا ذلک  النور الذى اقتبس موسى منه الهدى , أنا صاحب  نوح و منجیه , أنا صاحب  أیوب  المبتلى و شافیه](  , الى غیر ذلک  من الاخبار و الاثار [ . ( در این مطلب  فصل هشتم مقدمات  علامه قیصرى بر شرح فصوص الحکم مطلوب  است  ) و آن که امام علیه السلام فرمود [ 🙁  أنا آدم الاول  , الخ](  از این باب  است  که علامه قیصرى در اول شرح فص اسحاقى فصوص الحکم بیان کرده است  که :

[ ( العارف  المطلع على مقامه هو على بینه من ربه یخبر عن الامر کما هو علیه کاخبار الرسل عن کونهم رسلا و أنبیاء لا أنهم ظاهرون بأنفسهم , مفتخرون بما یخبرون عنه](  . ( ۱ )

تبصره در این مرصد أسنى باید این اصل رصین را در انسان کامل منظور داشت  و تقریر آن چنان است  که مرحوم متأله سبزوارى در تعلیقه اى بر اسفار بیان فرموده است  :

[ ( و قد قرر أن العقول الکلیه لا حاله منتظره لها فکیف  یتحول الروح النبوى الختمى صلى الله علیه و آله من مقام الى مقام ؟ فالجواب  ان مصحح التحولات  هو الماده البدنیه , ففرق بین العقل الفعال الذى لم یصادف الوجود الطبیعى و بین الفعال المصادف  له , فالاول له مقام معلوم , و الثانى یتخطى الى ما شاء الله کما قال صلى الله علیه و آله[ : (  لى مع الله ,  الحدیث](   فما دام البدن باقیا کان التحول جائزا , انتهى](  . ( ۲ )

پاورقى :

۱ فصوص الحکم ( چاپ  سنگى ) ص ۱۸۹ .

۲ اسفار ( ط ۲ ) ج ۳ , ص ۴۳۷ .

صفحه : ۲۰۸

راقم گوید :

[ ( باب  أن الائمه علیهم السلام یزدادون فى لیله الجمعه](  , و باب  بعد آن[ ( لو لا أن الائمه علیهم السلام یزدادون لنفد ما عندهم](  از کتاب حجت  اصول کافى و نظائر آن باید از تدقیق در این أصل و نحو آن معلوم گردد .

صفحه : ۲۰۹

باب  نهم انسان کامل مؤید به روح القدس و روح است

( ط ) و این چنین انسان مؤید به روح القدس و روح است[  (  و أیدناه بروح القدس ](  ( ۱ ) ,[ (  نزله روح القدس من ربک  بالحق ](  ( ۲ ) ,[ (  أرى نور الوحى و الرساله و أشم ریح النبوه ](  . ( ۳ ) روح را چون عقل و نفس به اشتراک  لفظ اطلاقات  گوناگون است  : از روح بخارى که جسم لطیف  سیال متکون از بخارات  و صفوت  و لطافت  اخلاط اربعه است  و به ارواح سه گانه حیوانى و طبیعى و نفسانى منقسم مى گردد آغاز , و تا به روح القدس و روح من امره تعالى انجام مى یابد . از روایات  ائمه ما علیهم السلام مستفاد است  که روح علیه السلام اعظم ارواح و محیط به آنها است  . ارواح مظاهر اسم شریف[  ( الرب](   اند , زیرا که همه مظاهر حق تعالى به این ارواح مربوب  حق تعالى اند . نفس قدسى انسان کامل از شدت  اعتدال مزاج , بحسب  صعود به روح القدس ارتقاء و با وى ارتباط مى یابد بلکه به اشارتى که

پاورقى :

۱ سوره بقره , آیه ۲۵۳ .

۲ سوره نمل , آیه ۱۰۲ .

۳ نهج البلاغه , خطبه قاصعه .

صفحه : ۲۱۰

گذشت  فوق وضع و محاذاه و ارتباط و اتصال و اتحاد است  , و از ضیق لفظ به فناء تعبیر کرده اند . این چنین کس از کثرت  حدت  ذهن و شدت  ذکاء و صفاى روح به حکم[ (  علمه شدید القوى ](  ( ۱ ) , بلاواسطه معلم بشرى از کمال مطلق مى گیرد .

مؤید به روح القدس و روح چنانکه از تعلم بشرى غنى است  همچنین از فکر بشرى فراتر است  که قوت  حدس او کما و کیفا چندان قوت  دارد که از تفکر و تروى بى نیاز است  . و حدس انتقال دفعى بى تروى است  , بلکه سخن فراتر از این است  که[ : ( صد چون سروشش حلقه به گوشش](  . فکر و حدس

فکر در مقابل حدس از ضعف  نفس و وهن عقل نظرى است  , چه فکر حرکت دورى از مراد اجمالى به مبادى و سپس از همین مبادى بالحاظ ترتیب  و اوضاع خاص به همان مراد رسیدن است  , که آن هم اول است  و هم آخر , جز اینکه در اول مجمل و مبهم بود و در آخر مفصل و مبین . ولى مؤید به روح القدس از این تعب  و حرکت  فکرى مستغنى است  . و خلاصه همان است  که میر سید شریف  در

پاورقى :

۱ سوره نجم , آیه ۵ .

صفحه : ۲۱۱

رساله کبرى منطق گفته است  که[ : ( امتیاز آدمى از سایر حیوانات  به آن است  که وى مجهولات  را از معلومات  به نظر و فکر حاصل مى تواند کرد به خلاف  سایر حیوانات  پس بر همه کس لازم است  که طریق فکر و نظر و صحت  و فساد آن را بشناسد که تا چون خواهد مجهولات  تصورى یا تصدیقى را از معلومات  تصورى یا تصدیقى بر وجه صواب  حاصل کند تواند کرد , مگر آن کسانى که مؤید باشند من عند الله بنفوس قدسیه که ایشان را در دانستن چیزها احتیاج به نظر و فکر نباشد](  .

نسبت  بین فکر و حدس در طریق نظر و استدلال مانند نسبت  بین سلوک  و جذبه در غیر طریق مذکور است  که آن طریق عارفان و مکاشفان است  . اثبات  روح القدس

بلکه این چنین کس چون حق عین جوارح و قواى روحانیه و جسمانیه او مى گردد تصرف  فعلى او هم مثل حدس فکرى و جذبه روحى مى گردد که زمان قول و فعل او یکى مى شود , و انتقال و حرکت  و امتداد زمانى در آن راه ندارد , و محل مشیه الله مى گردد و مظهر مقام شریف[  (  انما قولنا لشىء اذا أردناه أن نقول له کن فیکون ](  ( ۱ )

پاورقى :

۱ سوره نحل , آیه ۴۰ .

صفحه : ۲۱۲

مى گردد که زمان قول و فعل اتحاد دارد بلکه اطلاق زمان هم راست  نیاید , [(  قال الذى عنده علم من الکتاب  أنا آتیک  به قبل أن یرتد الیک طرفک  ](  . ( ۱ ) اینکه فعل او در ظرف  زمان چون حدس و جذبه حکیم و عارف  در صقع نفس گردیده است  تا در حدس و جذبه و اراده و مشیت  چنین کسى چه پندارى و چه اندیشى .

شیخ رئیس در فصل دوازدهم نمط سوم اشارات  در اثبات  وجود قوه قدسیه از غبى گرفت  تا به غنى رسید . و غنى یعنى غنى از تعلم و تفکر ( تنبیه : و لعلک  تشتهى زیاده دلاله على القوه القدسیه و امکان وجودها , الخ ) و همچنین در شفا و دانش نامه علائیه و در چند کتب  و رسائل دیگرش و همچنین از قدیم الدهر حکماى الهى در اثبات  قوه قدسیه و امکان وجود آن در صحف  قیمه حکمت  متعالیه بحث  کرده اند : زینون کبیر تلمیذ ارسطو در رساله نبوت  که فارابى آن را تقریر و تحریر کرد و با دیگر رسائل وى در حیدر آباد دکن هند به طبع رسید در اثبات  نفس قدسى انبیا سخن گفت  . و خود فارابى در رساله فصوص ( ۲ ) و فخر رازى در مباحث  مشرقیه ( ۳ ) و شیخ اکبر محیى الدین در فصوص و فتوحات  و میر در قبسات  و سهروردى در حکمت  اشراق و صدرالمتألهین در مفاتیح الغیب  و شرح اصول کافى و در اسفار ( فصل نوزدهم مسلک  خامس در اتحاد عقل و عاقل و

پاورقى :

۱ سوره نمل , آیه ۴۲ .

۲ اینجانب  فصوص فارابى را یکدوره تمام مفصلا به فارسى شرح کرده است  و در بسیارى از امهات  و اصول مسائل به مشربهاى متعدد عقلانى و عرفانى بحث نموده است  .

۳ مباحث  مشرقیه , ج ۱ , ض ۳۵۳ .

صفحه : ۲۱۳

معقول ) ( ۱ ) و دیگر اساطین فن بحث  کرده اند .

در نبى صلى الله علیه و آله و وصى علیه السلام پنج روح است ائمه ما علیهم السلام که قدوه و أسوه حکماى الهى اند در روح القدس و خصائص نایل به آن نیز بیانات  و اشاراتى دارند در کتاب  حجت  کافى ثقه الاسلام کلینى ( ۲ ) به اسنادش چنین روایت  کرده است  :

[ (  عن جابر عن أبى جعفر علیه السلام قال : سألته عن علم العالم فقال لى : یا جابر , ان فى الانبیاء و الاوصیاء خمسه أرواح : روح القدس و روح الایمان و روح الحیوه و روح القوه و روح الشهوه فبروح القدس یا جابر عرفوا ما تحت  العرش الى ما تحت  الثرى . ثم قال : یا جابر , ان هذه الاربعه أرواح یصیبها الحدثان , الا روح القدس فانها لا تلهو و لا تلعب ]( .

و همچنین روایت  کرده است  به اسنادش[ : (  عن المفضل بن عمر عن أبى عبد الله علیه السلام قال : سألته عن علم الامام بما فى أقطار الارض و هو فى بیته مرخى علیه ستره . فقال : یا مفضل ان الله تبارک  و تعالى جعل فى النبى صلى الله علیه و آله خمسه أرواح : روح الحیوه , فبه پاورقى :

۱ اسفار ( طبع اول ) ج ۱ , ص ۲۹۶ .

۲ ص ۲۱۳ , ج ۱ , معرب  .

صفحه : ۲۱۴

دب  و درج , و روح القوه , فبه نهض و جاهد , و روح الشهوه , فبه أکل و شرب  و أتى النساء من الحلال , و روح الایمان , فبه آمن و عدل , و روح القدس , فبه حمل النبوه , فاذا قبض النبى صلى الله علیه و آله انتقل روح القدس فصار الى الامام , و روح القدس لاینام و لا یغفل و لا یلهو و لا یزهو , و الا ربعه الارواح تنام و تغفل و تزهو و تلهو , و روح القدس کان یرى به ](  .

مقصود از این ارواح , ارواح متعدد متمایز از یکدیگر نیست  , زیرا[ ( ما جعل الله لرجل من قلبین فى جوفه](  هیچ کس را دو تشخص نیست  , بلکه این ارواح شعب  و فروع و شئون یک  حقیقت اند , حقیقتى ممتد که یک  جانب آن به نشأه عنصرى است  و جانب  دیگر آن تا به بطنان عرش است[  ( ان لکل بدن نفسا واحده , الخ](  . ( ۱ )

و سخن عمده این است  که[ ( بروح القدس عرفوا ما تحت  العرش الى ما تحت  الثرى , و روح القدس لا یلهو و لا یلعب  و لا ینام و لا یغفل و لا یزهو ]( . این اوصاف  روح القدس را که معرف  مقام انسان کامل و علامات  اویند اهمیت  بسزا است  .

مراتب  انسانها از غبى تا غنى

شیخ رئیس در فصل مذکور در اثبات  قوه قدسیه و امکان وجود آن گوید : ( نقل به ترجمه[ ( ( تنبیه : شاید زیادتى دلالت  بر قوه قدسیه و پاورقى :

۱ اسفار , ط ۱ , ص ۳۲ , ج ۴ .

صفحه : ۲۱۵

امکان وجود آن خواسته باشى , پس بشنو : آیا نمى دانى که حدس وجود دارد و انسان را در آن و در فکر مراتب  است  : بعضى غبى اند که به هیچ راده اى به فکر بازگشت  نمى کند , و بعضى را تا اندازه اى زیرکى هست  و به فکر تمتع مى یابد , و بعضى تیز ذهن تر و زیرک تر از آن است  و او را به حدس برخورد و دریافتى در معقولات  است  ؟ و این تیزى ذهن در همه یکسان نیست بلکه بسا اندک  است  و بسا بسیار , و چنانکه در جانب  نقصان منتهى به عدم الحدس مى شود پس یقین دان که در جانب  زیادت  ممکن است  حدس منتهى به غنى شود که در اکثر احوالش از تعلم و فکر غنى باشد](  . این فصل در نسخ مطبوعه مصدر به[ ( اشاره](  است  ولى مطابق چند نسخه مخطوط مصحح به[ ( تنبیه](  عنوان شده است  که شیخ هر حکمى را در اثبات آن احتیاج به برهان است  آن فصل را به اشاره مصدر نمود , و هر فصلى که در اثبات  حکم آن تجرید موضوع و محمول آن از لواحق یا نظر به براهین گذشته کفایت  مى کند از آن تعبیر به تنبیه کرد .

حسن صنیعت  شیخ این است  که از غبى شروع کرد و به غنى منتهى شد که انسانى گول است  و او را از فکر فائدتى نباشد , و دیگرى به قدرى ثقافت و حدت  ذهن دارد که مؤید به روح قدسى باشد و غنى از تعلم و تفکر , و بین این دو مراتب  است  .

شخصى در حرکت  فکرى بسیار غبى است  که یک  مطلب  را باید برایش چند بار مکرر کرد و مثالهاى گوناگون آورد , تا بتواند

 

مقالات مرتبط

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *