در محضر استاد

در محضر استاد

کد ثبت علمی:۵۸۰-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۱۸۲۹

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم‏
لطف ها مى‏کنى اى خاک درت تاج سرم‏

 

در جلسه درس آن جناب(علامه رفیعی قزوینی) شرکت کردم، دو درس مى‏فرمود: یکى معقول که کتاب اسفار بود، و دیگرى درس خارج فقه. چون شروع به تقریر درس فرمود، گویى دریاى متلاطم و بحر زخّارى به حرف آمد. در اثناى تقریر چه کدها و مفاتیح علمى که امّهات و اصول معارف اصیل انسانى و قرآنى‏اند، از بیانات و اشارات او استفاده مى‏کردیم؛ و همچنین از دقّت و باریک‏بینى و نازک‏یابى ایشان در مسائل فقهى.
در این اندیشه افتادم که این بزرگمرد در قزوین به سر مى‏برد- نهنگ آن به که با دریا ستیزد- باید در آنجا چه شاگردانى داشته باشد و چه کسانى را تربیت کرده باشد که از این شخصیت جهانى بهره‏ ها برده اند. جلسه درس آن روز به پایان رسید و به مدرسه مروى برگشتم و درسها را نوشتیم و یادداشت کردیم. فردا که به محضر استاد علّامه شعرانى رسیدیم، پرسیدند به درس آقاى قزوینى شرکت کرده‏اید؟ عرض کردم در کنار دریاى دیگرى نشسته‏ام. فرمودند آن محضر را مغتنم بدار.
هفته ‏اى به سر نیامد که بعد از درس به من اشاره فرمود: شما باشید. آقایان همدرس رفتند و بنده برخاستم به نزدیکش آمدم و خم شدم و زانویش را بوسیدم و گفتم آقا جان امرى دارید؟ فرمود: خواستم از شما حال بپرسم و از درسها و اساتید شما باخبر باشم.
عرض کردم فعلا در محضر این عزیزان: آقا میرزا ابو الحسن شعرانى، آقا شیخ محمّد تقى آملى، آقا میرزا أحمد آشتیانى، آقا شیخ محمد حسین فاضل تونى، و آقا میرزا مهدى إلهى قمشه‏ اى به معقول و منقول و تفسیر و هیئت و ریاضیات و طبّ اشتغال دارم. سپس از یک یک آنان و درس من در محضرشان استفسار فرمود، تا سخنم بدین جا رسید که اکنون در طبّ شرح اسباب، و در هیئت استدلالى به ترتیب کلاسیکى مجسطى بطلیموس به تحریر خواجه طوسى را در محضر استاد شعرانى درس مى‏خوانم. بسیار از علّامه شعرانى شگفتى نمود و گفت: آفرین، ایشان چنین کسى است؟! بعد از آن از درسهاى دیگرم پرسید و پاسخ شنید و فرمود: «همین، خواستم از شما باخبر باشم». رخصت طلبیدم و برخاستم.
هفته دوم آمد و یک دو روزى بگذشت و باز بعد از درس به من اشاره کرد که شما باشید. من نشستم و رفقا رفتند و فرمود: شما اظهار داشتید که شرح قیصرى بر فصوص الحکم را در محضر آقاى فاضل تونى درس خوانده‏اید. گفتم: آرى. فرمود:
مصباح الأنس را درس خوانده‏اید؟ گفتم: خیر. فرمود: حاضر هستید که مصباح الأنس را با هم، مشروط به این که دو به دو من و شما باشیم، مباحثه کنیم؟ دست و زانویش را بوسیدم و اشک شوق در چشمم حلقه زد و عرض کردم:

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم‏
لطف ها مى‏کنى اى خاک درت تاج سرم‏

 

 

 

منبع: کلمه ۵۷۰- هزار و یک کلمه

مقالات مرتبط

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *