بارقه ای که باعث شد حضرت علامه حسن زاده آملی وارد در سیر و سلوک شوند

بارقه ای که باعث شد حضرت علامه حسن زاده آملی وارد در سیر و سلوک شوند

کد ثبت علمی:۷۱۵-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۱۹۵۴

 

ز عین ثابتم تشویش دارم   نمى دانم چه اندر پیش دارم
که در اول هر آنچه شد مسجل   همانست و نمى گردد مبدل

  در زندگینامه حضرتش که بصورت ترجمه در کتاب ((در آسمان معرفت )) حضرتش به طبع رسیده آمده است :
((و در سن چهارده سالگى به فضل پروردگارم بارقه مشرقیه الهیه و شهاب قبسى به من رسید که به اقتضاى عین ثابته ام ، مطلوب من بود پس ، سر من به آنچه که زبان وحى به آن ناطق است ، مترنم شد که انى آنست نارا لعلى آتیکم منها بقبس اءو اءحد على النار هدى . و این بارقه ، همانند نورى در پیش رویم شتافته ، مرا به کسب معارف الهى راهنمایى ، و کره بعد کره به تخلق به اخلاق ربوبى ترغیب ، و مره بعد مره به تاءدیب به آداب انسانى تحریص مى کرد، و برهه بعد برهه مرا به فرار و انزجار از مردم زمان و آئینهاى تباه و پستشان تحریص مى نمود)).
و از سوى دیگر در واقعه تشرف حضرت مولى به محضر عرشى حضرت امام ثامن الحجج على بن موسى الرضا (علیهما السلام )، در نوشیدن آب دهن مبارک آن حضرت علم را چشیده است و از پیشگاه وجودى حق متعال بر اساس عین ثابتش حقیقت علم را طلب کرد که علم اسم اعظم است . فتدبر.
در قصیده تائیه فرماید:

ترکت سواه لقیمه من لقائه   و قد اکرم المعشوق نجح عزیمتى

هر چه که غیر او بود به یک دیدار او رها کردم ، در حالى که معشوق به باز نشستن آهنگم را گرامى داشت .

هدانى الى وادى الولایه بعد ما   رمانى عن اوطانى و سکان بلدتى

پس از آنکه مرا از اوطان و ساکنین شهرم دور کرد، به وادى ولایت رهنماییم نمود.

و لما رآنى لیس لى مونس سواه   ترحم بى جاء انیسا لغربتى

و چون مشاهده فرمود که مونسى جز او ندارم ، به من رحمت آورد و انیس غربتم شد.

ترکت سواه فى هواه بلطفه   و فى الکسر جبران و فى الجبر لذتى

به لطف او، سواى او را، در هواى او، رها کردم ، و در شکست ، جبران است و لذتم ، در جبران است .

و ما ذقت فى دهرى من انواع لذه   فلا تعدل مِعشار اوقات خلوتى

و هر نوع لذتى که در عمرم چشیده ام ، با یک دهم لذت اوقات خلوتم ، برابرى نمى کند.

مضى اللیل فى النجوى و شکوى غریبه   و کان الصباح لمعه فوق لمعه

شبم در نجوى و شکواى شگفتى سپرى شد و صبحم درخششى فوق درخششى بود.

و فى لجه اللیل الذکاء تلاءلات   و قد جرت الانهار من قلب صخره

و در دل شب ، خورشید درخشید، و از دل صخره اى ، نهرها جارى گشت .

و قد نور الروح انین لیالیا   و قد طهر السر دموع کریمتى

و به درستى که ناله شبهایم ، روحم را منور و اشکهاى چشمانم ، باطنم را مطهر نموده است .

على ما هدانا الله جل جلاله   له الحمد ثم الحمد من غیره فتره

خداى جل جلاله را بر هدایتمان ، بى هیچ فترتى ، سپاسهاى پیاپى باد.
در غزل ((پرورد در یتیمى را بدامان خزف )) فرمود:

دولتم آمد به کف با خون دل آمد به کف

حبّذا خون دلى دل را دهد عز و شرف

خردسالى بودم اندر دشت چون آهو بره

ناگهان صیاد چابک دست غیبى را هدف

سوره توحید تیر جان شکارش تا به پر

بر دلم بنشست یا درى فروشد در صدف

یوسفم تحصیل دانش گشت و من یعقوب وار

از فراقش کو به کو، کوکو ببانگ یا اسف

لوحش الله صنع نقاشى که از ماء مهین

پرورد در یتیمى را به دامان خزف

برشد از اکیل چرخ نیلگون تاج حسن

رتبت فرقش نگر از تربت پاک نجف

در غزل ((بحر وحدت )) مى خوانى :

منم آن تشنه دانش ؟که گر دانش شود آتش

مرا اندر دل آتش همى باشد نشیمنها

همه عشق و همه شورم همه عیش و همه سورم

که از آیات قرآنى بجانم هست مخزنها

دل دانا حسن آن بیت معموریست کاندر وى

خدا دارد نظرها و ملایک راست مسکنها

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

مقالات مرتبط

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *