امام حسن عسگری علیه السلام در اثار علامه حسن زاده آملی ۲

امام حسن عسگری علیه السلام در اثار علامه حسن زاده آملی

کدثبت علمی:۴۰۴-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۱۶۵۳

 

کو آن دل شکسته و آن حالت ؟

 

حاج الحرمین الشریفین حاج جواد صباغ که از معتبرترین تجار و ثقه و معتمد بود و در سر من راءى سرکار تعمیر روضه متبرکه عسکریین در سرداب مقدس بود از جانب جعفر قلیخان خوئى در سنه یک هزار و دویست و ده که حقیر به عزم زیارت بیت الله الحرام به آن حدود مشرف شده به زیارت سر من راءى رفتم او در آنجا بود.
حکایت کرد که سید على نامى بود که سابق بر این از جانب وزیر بغداد حاکم سر من راءى بود، حقیر او را در سنه یک هزار و دویست و پنج ، که مشرف شده بودم دیده بودم گفت :
او از زوار عجم وجهى که هر سرى یک ریال بود مى گرفت و ایشان را رخصت ‍ زیارت و دخول در روضه مى داد و به جهت امتیاز وجه دادگان و ندادگان مهرى براى ساق پاى داشت هر که وجه داده بود مى زد به جهت دفعات دیگر که داخل روضه مى شوند نشان باشد.
روزى بر در صحن مقدس نشسته بود و سه نفر ملازم او هم ایستاده و چوبى بلند در پیش خود نهاده و قافله زوارى از عجم وارد شده بود پاى هر یک را مهر مى کرد و وجه را مى گرفت و رخصت دخول مى داد.
و جوانى از اخیار عجم آمد و زن او نیز همراه بود و از جمله اهل شرف و ناموس و حیاء و جمال بود و آن جوان دو ریال داد سید على ساق پاى آن جوان را مهر کرد و گفت : آن زن نیز باید تا ساق پاى او را نیز مهر کنم . آن جوان گفت : هر دفعه این زن مى آید و یک ریال مى دهد مى گذرد این فضیحت ضرور نیست !
سید على گفت : اى رافضى بى دین ! عصبیت و غیرت مى کنى که ساق پاى زن تو را ببینم !!
گفت : اگر در میان این جمعیت مردم غیرت کنم غلطى نکرده خواهم بود.
سید على گفت : ممکن نیست تا ساق پاى او را مهر نکنم اذن دخول بدهم .
آن جوان دست زن را گرفته گفت : اگر زیارت است همین قدر هم کافى است و خواست مراجعت کند، سید على شقى گفت : اى رافضى ! گفته من بر تو شاق و گران آمد همچنان که زن او رفت بگذرد. سر چوبى بر شکم او زد که افتاده و جامه او پس رفته بدن او مکشوف و نمایان شد، آن مرد دست آن زن را گرفته بلند کرد و رو به روضه مقدسه کرد: اگر شما بپسندید بر من نیز گوارا است ! و به منزل خود مراجعت نمود.
حاجى جواد گفت : من در خانه بودم بعد از گذشتن سه یا چهار ساعت به تعجیل آدمى به نزد من آمده که مادر سید على تو را مى خواهد تا من روانه مى شدم دو سه نفر دیگر آمدند من به تعجیل رفتم مرا به اندرون خانه بردند دیدم سید على مانند مار زخم خورده بر زمین مى غلطد و امان از درد دل مى کند و عیال او در دور او جمع شده چون مرا دیدند مادر و زن و دختران و خواهرانش بر پاى من افتادند عجز و زارى کردند که برو و آن جوان را راضى کن و سید على فریاد مى کند که : بارالها! غلط کردم و بد کردم ، من آمدم تا منزل آن جوان را جستجو کردم و از او خواهش خشنودى و دعا به جهت سید على کردم گفت : من از او گذشتم . اما کو آن دل شکسته من و آن حالت ؟ و آن وقت مراجعت کرده مغرب بود آمدم به روضه عسکریین به جهت نماز مغرب و عشاء دیدم مادر و زن و دختران و خواهران سید على ، سرهاى خود را برهنه کرده و گیسوهاى خود را بر ضریح مقدس بسته و دخیل آن بزرگوار شده اند و فریاد سید على از خانه او به روضه مى رسید، من مشغول نماز شدم و در بین نماز صداى شیون از خانه سید على بلند شد و متعلقان او به خانه رفتند آن شقى مرده بود.
آنرا غسل دادند و چون کلیدهاى روضه و رواق در آن وقت در دست من بود به جهت مصالح تعمیر و آلات آن خواهش کردند که تابوت او را در رواق گذارده چون صبح شود در آنجا دفن نمایند.
جنازه را آنجا گذاردند و من اطراف رواق را چنان که متعارف است ملاحظه کردم که مبادا پنهان شده باشد و چیزى از روضه مفقود شود و در را مقفل کرده و کلیدها را برداشته رفتم و چون سحر شد آمدم و خدمه را گفتم : شمع ها را افروخته ، در رواق را گشودم دیدم سگ سیاهى از رواق بیرون دوید رفت ، من خشمناک شده به خدامى که بودند گفتم : چرا اول شب درست رواق را ندیده اید.
گفتند: ما غایت تفحص را نمودیم و هیچ چیز را رواق نبود، پس چون روز شد آمدند و جنازه سید على را برداشته تا او را دفن کنند، دیدند کفن خالى در تابوت است و هیچ چیز در آنجا نیست !

منبع:فضایل و سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملی

مقالات مرتبط

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *