امام موسی کاظم علیه السلام در آثار علامه

امام موسی کاظم علیه السلام در آثار علامه

 باریدن نور بر قبور ائمه کاظمین

ثقه اى نقل کرد از شیخ محمد کلیددار روضه مقدسه کاظمین علیه السلام و شیخ مذکور خود مرد متدینى بود، و من خود او را ملاقات کرده بودم که شیخ مذکور گفت :
در هنگامى که حسن پاشا بعد از زمان سلطنت نادر شاه افشار در ایران – او پاشاى عراق عرب بود- در بغداد متمکن بود، روزى در ایام ماه جمادى الثانیه در وقتى که جمع از امراء و افندیان و اعیان آل عثمان در مجمع او حاضر بودند پرسید، سبب چیست که اول ماه رجب را شب نور باران گویند؟
یکى از ایشان مذکور ساخت که : در این شب از قبور ائمه دین نور فرو مى ریزد.
پادشاه گفت : در این مملکت محل قبور ائمه بسیار است و البته مجاورین این قبور ائمه مشاهده خواهند نمود.
پس کلید دار ابو حنفیه که امام اعظم ایشان است و کلید دار شیخ عبدالقادر را طلبیده مطلب را از ایشان استفسار نمود و ایشان گفتند: ما چنین مشاهده نکرده ایم .
حسن پاشا گفت : که موسى بن جعفر علیه السلام و حضرت جواد علیه السلام نیز از اکابر دینند، بلکه ایشان نیز بپرسیم و همان ساعت ملازمى که به عرف اهل بغداد چوخادار گویند، به طلب کلیددار کاظمین علیه السلام آمد، شیخ محمد گوید:
که کلیددار آن وقت پدر من بود و من تقریبا در سن بیست ساله بودم و با پدر در کاظمین بودیم که ناگاه چوخادار به احضار پدرم آمد و او نمى دانست که با او چه شغل داشت روانه بغداد شد و من نیز به اتفاق او رفتم و من بر در خانه پاشا ماندم و پدرم را به حضور بردند، بعد از حضور پاشا از پدرم سوال کرد که گویند: شب اول رجب را شب نور باران گویند به جهت نزول نور از آسمان بر قبور ائمه دین ، آیا تو هیچ آنرا در قبر کاظمین مشاهده کرده اى ؟
پدر خالى از ذهن و بى تاءمل گفت : بلى ! چنین است و من مکرر دیده ام .
پاشاى مذکور گفت : این امر غریبى است و اول رجب نزدیک است ، مهیا باش که من در شب اول رجب در روضه مقدسه کاظمین به سر خواهم برد.
پدرم از استماع این سخن به فکر افتاد که این چه جراءتى بود که من کردم و چه سخن بود از من سر زد و با خود گفت که : یحتمل مراد نور ظاهرى مشاهده نباشد و من نور محسوسى ندیده ام و متحیر و غمناک بیرون آمد و من چون او را دیدم آثار تغییر و ملال در بشره او یافتم و سبب استفسار کردم گفت :
اى فرزند من ! خود را به کشتن دادم و با حال تباه روانه کاظمین علیه السلام شدیم و در بقیه آن ماه پدرم به وصیت و وداع مشغول بود و امر خود را انجام مى داد و خورد و خواب او تمام شد و روز و شب به گریه و زارى مشغول بود و شبها در روضه مقدسه تضرع مى کرد و به ارواح مقدسه ایشان توسل مى جست و خدمتکارى خود را شفیع مى کرد تا روز آخر ماه جمادى الثانیه .
چون روز به حوالى غروب رسید، کوکبه پاشا ظاهر شد و خود او نیز وارد شد و پدرم را طلبید و گفت :
بعد از غروب روضه را خلوت نماید و زوار را بیرون کند، پدرم حسب الامر چنان کرد، هنگام نماز شام ، پاشا به روضه داخل شد، امر کرد که شمع هاى روضه که روشن بود خاموش کردند و روضه مقدسه تاریک ماند.
خود چنان که طریقه سنیان است فاتحه خواند و رفت به عقب سر ضریح مقدس و مشغول نماز و ادعیه شد و پدرم در سمت پیش روى ضریح مقدس را گرفته بود و محاسن خود را بر زمین مى مالید و روى خود را در آنجا مى سائید و تضرع و زارى مى کرد، مانند ابر بهار از دیده او جارى بود و من نیز از عجز و زارى پدرم به گریه افتاده بودم و بر این حال تقریبا دو ساعت گذشت و نزدیک بود که پدرم قالب تهى کند که ناگاه سقف محاذى بالاى ضریح مقدس شق شد و ملاحظه شد که گویا با یک بار صد هزار خورشید و ماه و شمع و مشعل بر ضریح مقدس و روضه مقدسه ریخت که مجموع روضه ، هزار مرتبه از روز روشن تر و نورانى تر شد و صداى حسن پاشا بلند شد که به آواز بلند مکرر مى گفت :
صلى الله على النبى محمد و آله
پس پاشا برخاست و ضریح مقدس را بوسید و پدر مرا طلبید و محاسن او را گرفت و به خود کشید و میان دو چشم پدر مرا بوسید و گفت :
بزرگ مخدومى دارى خادم چنین مولائى باید بود! و انعام بسیار بر پدرم و سایر خدام روضه متبرکه کرده و در همان شب به بغداد مراجعت نمود.

 

منبع:فضایل و سیره چهارده معصوم در اثار علامه حسن زاده آملی

مقالات مرتبط

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *