من کیستم ؟

من کیستم ؟

کد ثبت علی:۱۲۶۵-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۲۵۰۵

 

وقتى چنین حالت اعنى خروج از عادت که در درس پیش گفته ایم برایم پیش آمد، مدتى در وضعى عجیب بودم که نمى توانم آن را به بیان قلم در آورم و بقول شیخ شبسترى در گلشن راز:وقتى چنین حالت اعنى خروج از عادت که در درس پیش گفته ایم برایم پیش آمد، مدتى در وضعى عجیب بودم که نمى توانم آن را به بیان قلم در آورم و بقول شیخ شبسترى در گلشن راز:

وقتى چنین حالت اعنى خروج از عادت که در درس پیش گفته ایم برایم پیش آمد، مدتى در وضعى عجیب بودم که نمى توانم آن را به بیان قلم در آورم و بقول شیخ شبسترى در گلشن راز:

که وصف آن به گفت و گو محال است

که صاحب حال داند کان چه حال است

در آن حال به نوشتن جزوه اى به نام (( من کیستم )) خویشتن را تسکین مى دادم ، اکنون پاره اى از آن جزوه را به حضور شما بازگو مى کنم :
من کیستم ؟ من کجا بودم ؟ من کجا هستم ؟ من به کجا مى روم ؟ آیا کسى هست بگوید من کیستم ؟!
آیا همیشه در این جا بودم ، که نبودم ؛ آیا همیشه در این جا هستم ، که نیستم ؛ آیا به اختیار خودم آمدم ، که نیامدم ؛ آیا به اختیار خود هستم ، که نیستم ؛ آیا به اختیار خودم مى روم ، که نمى روم ؛ از کجا آمدم و به کجا مى روم ؛ کیست این گره را بگشاید؟!
چرا گاهى شاد و گاهى ناشادم ، از امرى خندان و از دیگرى گریانم ؛ شادى چیست و اندوه چیست ، خنده چیست و گریه چیست ؟!
مى بینم ، مى شنوم ، حرف مى زنم ، حفظ مى کنم ، یاد مى گیرم ، فراموش ‍ مى شود، به یاد مى آورم ، ضبط مى شود، احساسات گوناگون دارم ، ادراکات جورواجور دارم ، مى بویم مى جویم ، مى پویم ، رد مى کنم ، طلب مى کنم ؛ این ها چیست ، چرا این حالات به من دست مى دهد، از کجا مى آمد، و چرا مى آید، کیست که این معما را حل مى کند؟!

چرا خوابم مى آید خواب چیست ؟ بیدار مى شوم بیدارى چیست ؟ چرا بیدار مى شوم چرا خوابم مى آید نه آن از دست من است و نه این ؛ خواب مى بینم خواب دیدن چیست تشنه مى شوم ، آب مى خواهم ، تشنگى چیست ، آب چیست ؟!
اکنون که دارم مى نویسم به فکر فرو مى رفتم که من کیستم این کیست که این جا نشسته و مى نویسد نطفه بود و رشد کرد و به این صورت در آمد، آن نطفه از کجا بود چرا به این صورت در آمد. صورتى حیرت آور در آن نطفه چه بود تا بدین جا رسید؟ در چه کارخانه اى صورتگرى شد و صورتگر چه کسى بود؟ آیا موزون تر از این اندام و صورت مى شد یا بهتر از این و زیباتر از این نمى شد؟ این نقشه از کیست و خود آن نقاش چیره دست کیست و چگونه بر آبى به نام نطفه این چنین صورتگرى کرد، آن هم صورت و نقشه اى که اگر بنا و ساختمان آن ، و غرفه ها و طبقات اتاق هاى آن ، و قوا و عمال وى ، و ساکنان در اتاق ها و غرفه هایش ، و دستگاه گوارش ‍ و بینش ، و طرح نقشه و پیاده شدن آن ، و عروض احوال و اطوار و شوون گوناگون آن شرح داده شود هزاران هزار و یک شب مى رود ولى آن افسانه است و این حقیقت ؟! (۱۳۰)
وانگهى تنها من نیستم ، جز من این همه صورت هاى شگرف و نقشه هاى بوالعجب از جانداران دریایى و صحرایى و از رستنى ها و زمین و آسمان و ماه و خورشید و ستارگان و نظم و ترتیب حکم فرماى بر کشور وجود و وحدت صنع ، و چهره زیبا و قد و قامت دلرباى پیکر هستى نیز هست که در هر یک آنها چه باید گفت ، و چه مى توان گفت و چه پرسشهایى بیش از پیش که در یک یک آن ها پیش مى آید و در مجموع آنها عنوان مى توان کرد، حیرت اندر حیرت ، حیرت اندر حیرت ؟!
هر چه مى بینم ، متحرک و حرکت مى بینم ، همه در حرکتند، زمین در حرکت و آسمان در حرکت ، ماه و ستارگان و خورشید در حرکت ، رستنیها در حرکت ، شاید آب و هوا و خاک و دیگر جمادات هم در حرکت باشند و من بى خبر از حرکت آنها چرا همه در حرکتند؟ چرا؟ محرک آنها کیست ؟ آیا احتیاج به محرک دارد یا خود به خود بدون محرک در حرکتند؟ اگر محرک داشته باشند آن محرک کیست و چگونه موجودى است و تا چه قدر قدرت و استطاعت دارد که محرک این همه موجودات عظیم است ؟! آیا خودش هم متحرک است یا نه ، اگر متحرک باشد محرک مى خواهد یا نه و اگر بخواهد محرک او چه کسى خواهد بود و همچنین سخن در آن محرک پیش مى آید و همچنین ؟!
وانگهى این همه چرا در حرکتند اگر نباشد حرکت نیست احتیاج این همه چیست ؟ آیا همه را یک حاجت است ، یا داراى حاجتهاى گوناگونند و چون احتیاج عجز و نقص است که به حرکت بدنبال حرکت مى روند و در پى رفع نقص خودند آیا این همه موجودات مشهود ما نقص اند و کامل نیستند چرا ناقص اند کامل تر از آنها کیست و خود آن کمال چیست ؟!
و چون به دنبال کمال مى روند ناچار ادراک عاجز و نقص و احتیاج خود کرده اند پس شعور دارند، توجه دارند، قوه دراکه دارند، جان دارند، حقیقتى دارد که بدون فکر افتاده اند.
کودکان به مدرسه مى روند در حرکتند، خواهان علمند و به دنبال علم مى روند، درختان رشد مى کنند پس در حرکتند و به دنبال حقیقت و کمال رهسپارند، حیوانات همچنین ، شاید جمادات هم این چنین باشند که سنگى در رحم کوه کم کم گوهرى کانى گرانبها مى شود.
زمین را مى نگرم ، ستارگان را مى بینم ، بنى آدم را مشاهده مى کنم ، حیوانات جورواجور که به چشم مى خورد، درختهاى گوناگون که دیده مى شود، گلهاى رنگارنگ که به نظر مى آید، در همه مات و متحیر؛ با همه حرفهاى بسیار دارم .
هر گاه در مقابل آینه مى ایستم سخت در خود مى نگرم و به فکر فرو مى روم که تو کیستى و به کجا مى روى چه کسى تو را به این صورت شگفت آور در آورده است ؟!
در پیرامون همین حال و موضوع قصیده اى به نام قصیده اطواریه گفتم که برخى از ابیات آن این است :

من چرا بى خبر از خویشتنم

من کیم تا که بگویم که منم

من بدینجا ز چه رو آمده ام

کیست تا کو بنماید وطنم

آخر الامر کجا خواهم شد

چیست مرگ من و قبر و کفنم

باز از خویشتن اندر عجبم

چیست این الفت جانم به تنم

گاه بینم که در این دار وجود

با همه همدمم و همسخنم

گاه انسانم و گه حیوانم

گاه افرشته و گه اهرمنم

گاه افسرده چو بوتیمارم

گاه چون طوطى شکر شکنم

گاه چون با قلم اندر گنگى

گاه سحبان فصیح زمنم

گاه صد بار فروتر ز خزف

گاه پیرایه در عدنم

گاه در چینم و در ماچینم

گاه در ملک ختا و ختنم

گاه بنشسته سر کوه بلند

گاه در دامن دشت و دمنم

گاه چون جغدک ویرانه نشین

گاه چون بلبل مست چمنم

گاه در نکبت خود غوطه ورم

گاه بینم حسن اندر حسنم

منبع: معرفت نفس ، ج ۱، ص ۱۶.

مقالات مرتبط

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *