غزلى در رثاى استاد الهى طباطبائى
غزلى در رثاى استاد الهى طباطبائى
مرحوم آیه الله آقا سید محمد حسن الهى در روز دوشنبه سیزدهم ربیع المولود ۱۳۸۸ ه .ش در سن ۶۳ سالگى این نشاءه را بدرود گفت و به اعلى علیین قدس آرمید. غزل ذیل را در رثاى آن حضرت سروده ام :
امروز مرا چون شب تار است بدیده |
کز خار غمى در دل زارم بخلیده |
|
روز سوم ماه جمادى دوم بود |
از هجرت خاتم که (( غشفح )) برسیده |
|
در آملم آمد خبرى کز اثر وى |
رنگم بپرید و دلم آندم بطپیده |
|
آهم شده از کوره دل جانب بالا |
اشکم بچکیده برخ رنگ پریده |
|
گفتند که اندر افق خطه تبریز |
شمست شده مکسوف و نهان گشت زدیده |
|
مرحوم محمد حسن آقاى الهى |
وقتش برسیده است و زما دست کشیده |
|
آن سید والا نسب طباطبائى |
آن گوهر عالى حسب عیب ندیده |
|
آن قابل تربیت استاد بزرگى |
قاضى که در این عصر چنو کس نشنیده |
|
آن سالک مجذوب که از جذبه محبوب |
سوى وطن اصلى ماءلوف چمیده |
|
آن طائر قدسى که سوى روضه رضوان |
خندان و خرامان و گرازان بپریده |
|
آن نائل ادراک فیوضات ربوبى |
آن کامل از رنگ تعلق برهیده |
|
آن خلوتى محرم اسرار الهى |
آن وحدتى از همه اغیار بریده |
|
این بنده که گهگاه کند مستى او گل |
از جام مدامى است کزان ماه چشیده |
|
از ما سخن گرم شنیدى ز دمى دان |
کانشاهد عیسى دم غیبى بدمیده |
|
خوش آن که به اخلاص و محبت چو الهى |
چشم از همه پوشید و رخ یار گزیده |
|
بارد پى هم فیض بر آن ذات مقدس |
تا هست سخن از سحر و صبح و سپیده |
|
دارم سخن اما به قلم راست نباید |
حرفى که بود از دهن قلب رمیده |
|
از بارگه قدس خداوند حسن را |
بدهاد شکیبایى ازین تلخ پدیده |
منبع:آفتاب معرفت ، ص ۸۹
پاسخها