حتی عتاب دوست هم شیرین است

حتی عتاب دوست هم شیرین است

کد ثبت علمی:۷۱۶-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۱۹۵۵

 

 ز لطف تو دگر نبود فنایم   براى تو ابد باشد بقایم 

 

ادله تجرد نفس ناطقه ، دال بر ابدیت آن است .

عطا کردى ز الطاف خدایى   مرا این منصب فقر و گدایى
ز احسانت مرا آواره کردى   گرفتار دلم یکباره کردى
دل من شد چو یک زنبور خانه   ز بس از داغ تو دارد نشانه 

چه شیرین است داغت کآتشین است  

فداى تو شوم که داغت این است

در ابیات تبرى حضرتش آمده است که :

ته تیر که بدل هنیشته چنه خواره   زخمى که تو بَزویى چى مزه داره
دشمن گرمى نرمى چى ناگواره   آمى که تُنى کُنه وِنِه بلاره

یعنى تیر تو که به دل بنشیند چقدر خوب است و زخمى که تو بزنى چقدر مزه دارد، دشمن اگر با گرمى و نرمى هم با من برخورد کند چقدر برایم ناگوار است ولى دوست که تندى هم بنماید من قربان او مى شوم .
در واقعه ۶ از رساله عرشى ((انسانى در عرف عرفان )) فرمود:
((در سحر شب یکشنبه ۱۲ ج ۱ سنه ۱۳۸۹ ه‍ ق = ۵/۵/۱۳۴۸ ه‍ ق ، بعد از اداى نافله شب و نافله و فریضه صبح ، در اربعینى که ذکر جلاله ((الله )) را هر روز بعد از نماز صبح بعددى خاص داشتم ، بعد از این ذکر به توجه نشستم که ناگهان جذبه و حالتى دست داد و بدن به طورى به صدا در آمد و مى لرزید آنچنان صدایى که مثلا تراکتور روى سنگهاى درشت و جاده ناهموار مى رود، دیدم که جانم از بدنم مفارقت کرد و متصاعد شد ولى در بدنى مثال بدن عالم خواب قرار دارد، تا قدرى بالا رفت رفت در میان خانه اى هستم که تیرهاى آن همه چوبى و نجارى شده است ، ولى من در این خانه مانند پرنده اى که در خانه اى در بسته گرفتار شده است و به این طرف و آن طرف پرواز مى کند و راه خروج نمى یابد، تخمینا در مدت یک ربع ساعت گرفتار بودم و به این سو و آن سو مى شتافتم ، دیدم در این خانه زندانیم نمى توانم بدر بروم ، سخنى از گوینده اى شنیدم و خود او را ندیدم که به من گفت این محبوس بودنت بر اثر حرفهاى زیاد و بیخود تو است ، چرا حرفها را نمى پایى ؟
من در آن حال چندین بار خداى متعال را به پیغمبر خاتم براى نجاتم قسم داده ام و به تضرع و زارى افتادم که ناگهان چشمم به طرف شمال خانه افتاد که دیدم دریچه اى که یک شخص آدم بتواند بدر رود برویم گشوده شد از آنجا در رفتم ، و پس از بدر آمدن چندى به سوى مشرق در طیران بودم و دوباره به جانب قبله رهسپار شدم .
و هنگامى که از آن حبس رهایى یافتم از خانه بدر آمدن آن خانه را بسیار بزرگ و مجلل دیدم که در میان باغى بنا شده است و آن باغ را نهایت نبود و آن را درختهاى گوناگون پر از شکوفه سفید بود که در عمرم چنان منظره اى ندیدم .
و مى بینم که به اندازه ارتفاع درختها در هوا سیر مى کنم به گونه اى که رویم یعنى مقادیم بدنم همه بسوى آسمان است و پشت بسوى زمین ، و به اراده و همت و فرمان خود نشیب و فراز دارم . و بسیار خداى متعال را به پیغمبر خاتم و همه انبیاء قسم مى دادم که کشف حقائقى برایم دست دهد، در همین حال به خود آمدم .
آن محبوس بودن چند دقیقه بسیار در من اثر بد گذشت به گونه اى که بدنم خسته و کوفته شده است و سرم و شانه هایم همه سخت درد گرفت ، و قلب به شدت مى زد.)) انتهى .

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی

مقالات مرتبط

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *