آغاز و انجام

کد ثبت علمی:۱۵۲۰-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۲۷۶۰

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، فهرست، ص: ۱

فهرست آغاز و انجام‏

دیباچه ۱

فصل اول: در صفت راه آخرت و ذکر سالکانش ۵

فصل دوم: در اشاره به مبدأ و معاد و آمدن از فطرت اولى‏

و رسیدن به انجام و ذکر شب قدر و روز قیامت ۹

فصل سوم: در اشاره بهر دو جهان و ذکر مراتب مردم در این‏

جهان و آن جهان ۱۵

فصل چهارم: در اشاره به مکان و زمان ۲۱

فصل پنجم: در اشاره بحشر خلائق ۲۳

فصل ششم: در ذکر احوال اصناف خلق در آن جهان و ذکر

بهشت و دوزخ ۲۷

فصل هفتم: در اشاره بصراط ۳۳

فصل هشتم: در اشاره بصحایف اعمال و کرام الکاتبین و نزول‏

ملائکه و شیاطین بر نیکان و بدان ۳۵

فصل نهم: در اشاره بحساب و طبقات اهل حساب ۴۱

فصل دهم: در اشاره بوزن اعمال و ذکر میزان ۴۳

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، فهرست، ص: ۲

فصل یازدهم: در اشاره بطى آسمانها ۴۵

فصل دوازدهم: در اشاره بنفخ صور و تبدیل زمین و آسمان ۴۹

فصل سیزدهم: در اشاره بحالهائى که روز قیامت حادث شود و

وقوف خلق بعرصات ۵۳

فصل چهاردهم: در اشاره بدرهاى بهشت و دوزخ ۵۷

فصل پانزدهم: در اشاره بزبانیه دوزخ ۵۹

فصل شانزدهم: در اشاره بجویهاى بهشت و آنچه در دوزخ بازاء

آن بود ۶۱

فصل هفدهم: در اشاره بخازن بهشت و دوزخ و رسیدن مردم با

فطرت اولى که در نشأه اولى بوده است ۶۳

فصل هیجدهم: در اشاره بدرخت طوبى و درخت زقوم ۶۷

فصل نوزدهم: در اشاره بحور عین ۶۹

فصل بیستم: در اشاره بثواب و عقاب و عدل او ۷۱

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، فهرست، ص: ۳

فهرست تعلیقات‏

مقدمه: ۷۷

مدخل: ۸۲

تعلیقات، پیشگفتار ۹۷

تعلیقات، فصل اول ۱۰۱

تعلیقات، فصل دوم ۱۰۳

تعلیقات، فصل سوم ۱۰۹

تعلیقات، فصل چهارم ۱۱۴

تعلیقات، فصل پنجم ۱۱۵

تعلیقات، فصل ششم ۱۱۸

تعلیقات، فصل هفتم ۱۲۶

تعلیقات، فصل هشتم ۱۳۱

تعلیقات، فصل نهم ۱۴۲

تعلیقات، فصل دهم ۱۴۸

تعلیقات، فصل یازدهم ۱۵۳

تعلیقات، فصل دوازدهم ۱۶۰

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، فهرست، ص: ۴

تعلیقات، فصل سیزدهم ۱۶۳

تعلیقات، فصل چهاردهم ۱۸۳

تعلیقات، فصل پانزدهم ۲۰۳

تعلیقات، فصل شانزدهم ۲۰۶

تعلیقات، فصل هفدهم ۲۱۸

تعلیقات، فصل هیجدهم ۲۲۱

تعلیقات، فصل نوزدهم ۲۲۵

تعلیقات، فصل بیستم ۲۲۷

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، فهرست، ص: ۵

بسمه تعالى‏

درباره رساله آغاز و انجام‏

خواجه نصیر الدین طوسى دانشمند عظیم القدر عالم اسلامى بى‏نیاز از تعریف و توصیف است و شرح حال و آثار وى در مقدمه بسیارى از آثارش و همچنین در کتب جداگانه‏اى که درباره وى نگاشته شده آمده است. از این رو ما در اینجا تنها به ذکر نکاتى درباره رساله حاضر (آغاز و انجام) که آیه ا …

حسن‏زاده آملى در مقدمه تعلیقات خویش بر این رساله‏ «۱» آورده‏اند. اکتفا مى‏کنیم. ایشان مى‏فرمایند:

«این رساله از آغاز به آغاز و انجام شهرت یافت چنانکه سید حیدر آملى در «جامع الاسرار» به آغاز انجام آن را نام برده است، و لکن جناب خواجه آن را به اسم «تذکره» نام مى‏برد که تذکره در آغاز و انجام است. چنانکه در چند جاى دیباچه بدان نص دارد و در تسمیه آن به کریمه‏ إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَهٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا تبرک و تمسک جسته است.

این رساله در واقع سخن از شرح حال انسان در هر عالم است، جز این که در فصل دوم و هفدهم و برخى از مواضع دیگر در اثناى سخن به اختصار و ایجاز از آغاز یعنى مبدأ تعالى و آمدن انسان از فطرت اولى اشارتى نموده است. نه بدان نحو که مثلا در مبدأ و معاد شیخ رئیس و مولى صدرا از مبدأ بحث مى‏شود.

لذا سزاوار است که این رساله را یکى از رسائل در معرفت نفس یعنى روان‏شناسى بشناسیم و بدانیم.

«آغاز و انجام یکى از مآخذ و مصادر علمى حکمت متعالیه، معرفت و

______________________________
(۱)- این تعلیقات در همین کتاب پس از متن رساله چاپ شده است.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، فهرست، ص: ۶

مشهور به اسفار صدر المتألهین است و در چندین فصل موقف هفتم الهیات اسفار و نیز در اکثر فصول باب یازدهم نفس اسفار ناظر به مطالب این رساله است حتى در بسیارى از موارد عبارات خواجه را به عربى از این رساله ترجمه فرموده است و خواجه را به بعض المحققین یاد نموده است.

و شاگرد بزرگ آن بزرگوار مرحوم فیض در «علم الیقین» بر ممشاى استادش مشى کرده است و بسیارى از فصول و مطالب آغاز و انجام را به قلم خود ترجمه و تحریر کرده است. چنانکه با مقابله و عرض معلوم مى‏گردد، و متأله سبزوارى در تعلیقاتش بر اسفار از آن نام مى‏برد و مطلب نقل مى‏کند.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱

متن کتاب‏

دیباچه‏

رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ ۱ رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ لا رَیْبَ فِیهِ إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ ۲.

سپاس آفریدگارى را که آغاز همه از اوست و انجام همه بدوست، بلکه خود همه اوست. و درود بر پیغمبران که راه نمایان خلق‏اند بآغاز و انجام، خصوصا بر محمد النبى صلى اللّه علیه و آله.

دوستى از عزیزان از محرر این «تذکره» التماس کرد که نبذى از آنچه سالکان راه آخرت مشاهده کرده‏اند از انجام کار آفرینش شبیه بآنچه در «کتاب» مسطور است و بر زبان انبیاء و اولیاء علیهم السلام مذکور از احوال قیامت و بهشت و دوزخ و غیر آن ثبت کند بر آن وجه که اهل بینش مشاهده مى‏کنند. هر چند این التماس متعذر بود بحکم آنکه نه هر چه هست نصیب هر کسى است، و نه هر نصیب کسى بتواند دیدن، و نه هر چه بیند بتواند دانستن، و نه هر چه بداند بتواند گفتن، و نه هر چه گوید بتواند نبشت. چه اگر دیدن بعین بود دانستن‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲

باثر تواند بود، و اگر دانستن بتصور بود گفتن باخبار تواند بود، و اگر گفتن بتصریح بود نبشتن بتعریض و تلویح تواند بود، «و لیس الخبر کالمعاینه فکیف اذا کان الخبر بالایماء و الاشاره» ۳ اما چون خاطرش بآن متلطف بود چاره نداشت از اسعاف بآنچه ممکن باشد. پس اگر این «تذکره» از آنچه مراد آن عزیز باشد قاصر آید باید که چون عذر واضح است مؤاخذه نفرماید. و او و دیگر متأملان بعین الرضا ملاحظه و مطالعه کنند و خللى که بینند اصلاح واجب شمرند، وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إِلَیْهِ أُنِیبُ‏ ۴؛ إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَهٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا ۵؛ وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً ۶؛ یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً ۷؛ «اللهم ارنا الحق حقا و ارزقنا اتباعه و ارنا الباطل باطلا و ارزقنا اجتنابه و ادخلنا فى رحمتک بحق المصطفى من عبادک انک على کل شى‏ء قدیر و انت حسبنا» ۸.

ابتداء شروع در مطلوب، وضع اساس این تذکره بر بیست فصل افتاد:

فصل اول: در صفت راه آخرت و ذکر سالکانش و اسباب اعراض مردم در جهان از آن و آفات آن اعراض؛ فصل دوم: در اشاره بمبدأ و معاد و آمدن از فطرت اولى و رسیدن بآنجا و ذکر شب قدر و روز قیامت؛ فصل سیم: در اشاره بهر دو جهان و ذکر مراتب مردم در این جهان و در آن جهان؛ فصل چهارم: در اشاره بمکان و زمان آخرت؛ فصل پنجم: در اشاره بحشر خلایق؛

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۳

فصل ششم: در ذکر احوال اصناف خلق در آن جهان و ذکر بهشت و دوزخ؛ فصل هفتم: در اشاره بصراط؛ فصل هشتم: در اشاره بصحایف اعمال و کرام الکاتبین و نزول ملائکه و شیاطین به نیکان و بدان؛ فصل نهم: در اشاره بثواب و بحساب و بطبقات اهل حساب؛ فصل دهم: در اشاره بوزن اعمال و ذکر میزان؛ فصل یازدهم: در اشاره بطىّ آسمانها؛ فصل دوازدهم: در اشاره بنفخات صور و تبدیل زمین و آسمان؛ فصل سیزدهم: در اشاره بحالهائى که در روز قیامت پدید آید و حادث شود و وقوف خلق بعرصات؛ فصل چهاردهم: در اشاره بدرهاى بهشت و دوزخ؛ فصل پانزدهم: در اشاره بزبانیه دوزخ؛ فصل شانزدهم: در اشاره بجویهاى بهشت بازاء آن؛ فصل هفدهم: در اشاره بخازن بهشت و دوزخ و رسیدن مردم بفطرت اولى که در نشأه اولى بود؛ فصل هیجدهم: در اشاره به درخت طوبى و درخت زقوم؛ فصل نوزدهم: در اشاره بحور العین؛ فصل بیستم: در اشاره بثواب و عقاب و عدل او.

یادداشت‏ها

۱- پروردگار ما، دلهاى ما را پس از آنکه را همان نمودى از حق مگردان و

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۴

و به ما از جانب خود رحمتى بخش که تو براستى بخشنده‏اى.

(آل عمران ۳/ ۸) ۲- پروردگار ما، توئى گرد آورنده مردمان در روزى که تردیدى در آن نیست، براستى که خدا وعده را خلاف نمى‏کند. (آل عمران ۳/ ۹) ۳- خبر شنیدن چون دیدن نیست، تا چه رسد که خبر هم به رمز و اشاره باشد.

۴- و مرا توفیقى نیست مگر از جانب خدا بر او اعتماد کردم و بسوى او باز مى‏گردم. (هود ۱۱/ ۸۸) ۵- براستى که این پندى (یادآورى‏اى) است، پس هر که خواهد (بوسیله آن) بسوى پروردگارش راه گیرد. (انسان ۷۶/ ۲۹) ۶- و جز آنچه خدا بخواهد، نخواهید خواست، براستى که خدا دانا و خردمند است. (انسان ۷۶/ ۳۰) ۷- خدایا حق را به ما حق بنما و پیرویش را روزیمان گردان، و باطل را به ما باطل بنما و دوریش را روزیمان کن و ما را در رحمتت داخل کن، به حق برگزیده از بندگانت که تو بر هر چیز توانایى و تو ما را بسى (بسنده‏اى).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۵

فصل اول در صفت راه آخرت و ذکر سالکانش و اسباب اعراض مردم از آن و آفات اعراض‏

بدان که راه آخرت ظاهر است و راهبران معتمد و نشانهاى راه مکشوف و سلوکش آسان، و لیکن مردم از آن معرضند، وَ کَأَیِّنْ مِنْ آیَهٍ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ یَمُرُّونَ عَلَیْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ‏ ۱. اما سبب آسانى سلوک آنست که این راه همانست که مردم از آنجا آمده‏اند. پس آنچه دیدنیست یک بار دیده است و آنچه شنید نیست یک بار شنیده است و لیکن فراموش کرده است، وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى‏ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ۲؛ و درین دقیقه میگوید: ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً ۳. و در فراموشى از آن جهت بمانده است که چشمى که بآن چشم دیده است و گوشى که بآن گوش شنیده است باز نمى‏کند تا حالش بآن رسیده است، وَ إِنْ تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدى‏ لا یَسْمَعُوا وَ تَراهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ وَ هُمْ لا یُبْصِرُونَ‏ ۴. چه اگر بشنیدى شنیده اول یاد کردى‏ کَلَّا إِنَّها تَذْکِرَهٌ فَمَنْ شاءَ ذَکَرَهُ‏ ۵. و اگر بدیدى دیده اول بشناختى، «من نظر اعتبر و من اعتبر عرف و اول الدین معرفته» ۶. و اما سبب اعراض سه چیز است‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۶

چنانکه گفته‏اند: «رؤساء الشیاطین ثلاثه» ۷.

اول، شوائب طبیعت، مانند شهوت و غضب و توابع آن از حب مال و جاه و غیر آن، تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ‏ ۸.

دویم، وساوس عادت مانند تسویلات نفس اماره و تزیینات اعمال غیر صالحه بسبب خیالات فاسده و اوهام کاذبه و لوازم آن از اخلاق رذیله و ملکات ذمیمه، قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا، الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً ۹.

سیم، نوامیس امثله، مانند متابعت غولان آدمى پیکر و تقلید جاهلان عالم نما و اجابت استغواء و استهواء شیاطین جن و انس و مغرور شدن بخدع و تلبیسات ایشان، رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ‏ ۱۰. و ثمره اعراض در این جهان تنگى آن جهان و شقاوت جاودانى باشد، وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکاً وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمى‏، قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمى‏ وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً، قالَ کَذلِکَ أَتَتْکَ آیاتُنا فَنَسِیتَها وَ کَذلِکَ الْیَوْمَ تُنْسى‏ ۱۱. و کدام شقاوت بود بالاى آنکه کسى نزدیک خداى تعالى منسى باشد و کورى در این موضع کورى دلست، فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ ۱۲.

و آن را مراتبست: ختم و طبع و رین، خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏ ۱۳، بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیْها بِکُفْرِهِمْ‏ ۱۴، کَلَّا بَلْ رانَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ‏ ۱۵. و این نهایت مراتب کورى است، گر چه مؤدیست بحجاب بزرگتر، کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ‏ ۱۶.

و بزرگترین آفات آنست که بیشتر کسانى که مردمان ایشان را از راهبران میشمرند از آن راه بیخبرند، یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۷

وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غافِلُونَ‏ ۱۷. و متابعت ایشان الا ضلالت نیفزاید، وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ‏ ۱۸. پس طالب سلوک و سالک را جز اعتصام بحبل الهى که، وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً ۱۹. چاره نیست و تمسک جز بکلمات تامات او که‏ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ‏ ۲۰ نیست‏ وَ کَفى‏ بِرَبِّکَ هادِیاً وَ نَصِیراً ۲۱.

یادداشت‏ها

(۱)- چه بسا نشانیها در آسمان و زمین که مردم بر آن مى‏گذرند و حال آنکه از آن روى گردانند. (یوسف ۱۲/ ۱۰۵)

(۲)- و هرآینه با آدم از پیش پیمان بستیم، پس فراموش کرد (آن را ترک کرد) و او را پایدار نیافتیم. (طه ۲۰/ ۱۱۵)

(۳)- به پس خویش بازگردید و نورى بجوئید. (حدید ۵۷/ ۱۳)

(۴)- و اگر ایشان را بسوى هدایت بخوانى نمى‏شنوند، ایشان را مى‏بینى که به تو مى‏نگرند حال آنکه نمى‏بینند. (اعراف ۷/ ۱۹۸)

(۵)- حقا که آن پندى است، پس هر که خواهد پند گیردش. (عبس ۸۰/ ۱۲)

(۶)- هر که بنگرد پند گیرد و هر که پند گرفت بشناسد و آغاز دین شناخت خداست (حدیث)

(۷)- سران شیطانها (دیوها) سه (دسته) اند. (حدیث)

(۸)- آن جهان آخرت است که ما آن را براى آنها که در زمین برترى نجستند و تباهى نکردند قرار دادیم و سرانجام براى پرواپیشگان است.

(قصص ۲۸/ ۸۳)

(۹)- بگو آیا شما را به زیانبارترین کارها آگاه کنم؟ (آن کار) کسانى است که تلاششان در زندگى دنیا گم شد. و خود مى‏پندارند که کارى نیکو کرده‏اند.

(کهف ۱۸/ ۱۰۴)

(۱۰)- پروردگار ما، آنان که ما را گمراه کردند از جن و انس به ما بشناسان، تا در زیر پاهامان قرارشان دهیم، تا از فروتران باشند.

(فصلت ۴۱/ ۲۹)

(۱۱)- و آنکه از یاد من روى گرداند پس براى او زندگى تنگى خواهد بود و روز

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۸

رستاخیز او را کور برانگیزیم، گوید پروردگارا چرا مرا کور بر انگیختى حال آنکه بینا بودم، خداوند گوید این چنین نشانه‏هاى ما بر تو آمد و تو آنها را از نظر دور داشتى همان‏سان امروز فراموش شده‏اى.

(طه ۲۰/ ۱۲۴)

(۱۲)- پس براستى که چشمها کور نیستند بلکه دلهائى که در سینه‏هاست کورند (حج ۲۲/ ۴۶)

(۱۳)- خدا بر دلهاشان مهر نهاد. (بقره ۲/ ۷)

(۱۴)- بلکه خدا بر دلهاشان بخاطر کفرشان مهر نهاد. (نساء ۴/ ۱۵۵)

(۱۵)- چنین نیست بلکه (گناه) بر دلهاشان چیره شده. (مطففین ۸۳/ ۱۴)

(۱۶)- حقا که ایشان آن روز از پروردگارشان در پرده‏اند. (مطففین ۸۳/ ۱۵)

(۱۷)- تنها نمودى از زندگى دنیا را مى‏شناسند و ایشان از جهان دیگر غافلند.

(روم ۳۰/ ۷)

(۱۸)- و اگر بیشتر اهل زمین را پیروى کنى ترا از راه خدا گمراه میکنند، (زیرا) از چیزى حز گمان پیروى نمى‏کنند و جز دروغ نمى‏گویند.

(انعام ۶/ ۱۱۶)

(۱۹)- و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید. (آل عمران ۳/ ۱۰۳)

(۲۰)- سخن پروردگارت به راستى و عدل به اتمام رسید، دگرگون‏کننده‏اى براى سخنان او نیست. (انعام ۶/ ۱۱۵)

(۲۱)- پروردگارت براى راه نمودن و یارى کردن بس است. (فرقان ۲۵/ ۳۱)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۹

فصل دوم در اشاره بمبدأ و معاد و آمدن از فطرت اولى و رسیدن بانجام و ذکر شب قدر و روز قیامت‏

مبدأ، فطرت اولى است و معاد عود بآن فطرت است، فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ‏ ۱؛ که اول خدا بود و هیچ نه، «کان اللّه و لم یکن معه شى‏ء» ۲. پس خلق را از نیست هست گردانیده، وَ قَدْ خَلَقْتُکَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَکُ شَیْئاً ۳. و به آخر خلق نیست شوند و خدا هست بماند، کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى‏ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ‏ ۴. پس چنانکه هست شدن خلق بعد از نیستى مبدأ خلق است، نیست شدن بعد از هستى معادشان باشد. چه آمدن و رفتن چون مقابل یکدیگرند هر یک عین دیگرى تواند بود، کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ‏ ۵.

و از این جاست که بحکم مبدأ خدا بگوید و خلق جواب دهد، أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ ۶، و بحکم معاد خدا بگوید و هم خدا جواب دهد، لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ ۷. و خلق چون اول از خدا وجود یافته‏اند و نبوده‏اند پس بآخر هست شده‏اند، پس وجود بخداى سپارند، إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى‏ ۸

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۰

پس نیست شوند، کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏ ۹، منه المبدأ و الیه المعاد. نیستى اول بهشتى است که آدم در آنجا بود، اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ ۱۰. و هستى بعد از نیستى آمدن بدنیاست، اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً ۱۱. و نیستى دوم که فناء در توحید است بهشتى است که معاد موحد آنجاست، ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی‏ ۱۲. آمدن از بهشت بدنیا توجه از کمال بنقصان است و بیفتادن از فطرت، و لا محاله صدور خلق از خالق جز بر این نمط نتواند و رفتن از دنیا ببهشت توجه از نقصان بکمال است و رسیدن با فطرت، و لا محاله رجوع خلق با خالق جز بر این نسق صورت نبندد، اللَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ‏ ۱۳. پس اول نزول و هبوط است، و دویم عروج و صعود. اول افول نور، دوم طلوع نور، اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ ۱۴. باین سبب عبارت از مبدأ بشب کرده‏اند و آن شب قدر است و عبارت از معاد بروز و آن روز قیامت است، در شب قدر، تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ ۱۵. در روز قیامت، تَعْرُجُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَهٍ ۱۶. و چون کمال مبدأ بمعاد است همچنانکه کمال شب بروز است و کمال روز بماه و کمال ماه بسال، پس اگر مبدأ شب قدر است معاد روز قیامت است و اگر شب قدر نسبت بماه دارد، لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ‏ ۱۷. روز قیامت نسبت بسال دارد، یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ‏ ۱۸. و بوجهى اگر مبدأ نسبت بروز دارد، «خمرت طینه آدم بیدى اربعون صباحا» ۱۹. معاد نسبت بسال دارد که، «ما بین النفختین اربعون عاما» ۲۰ و اگر شب قدر بر هزار ماه تفصیل دارد، لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ ۲۱ روز قیامت بقدر پنجاه هزار سال است،

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۱

فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَهٍ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمِیلًا ۲۲. موسى (ع) که مراد مبدأ است و صاحب تنزیل و صاحب غربست که موقع افول نور باشد، وَ ما کُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنا إِلى‏ مُوسَى الْأَمْرَ، «اول ما کتاب الله تعالى التوراه» ۲۳. و عیسى (ع) که مراد معاد است و صاحب تأویل صاحب شرق است که موضع طلوع نور باشد، وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا ۲۴، وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِلسَّاعَهِ ۲۵، و محمد صلى اللّه علیه و آله که جامع هر دو است بوجهى متوسط است و بوجهى از هر دو مبرا. اما جامع.

بحکم اینکه در مبدأ منزلتى دارد که، «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین.» ۲۶

«لکل شى‏ء جوهر و جوهر الخلق محمد صلى اللّه علیه و آله» ۲۷؛ و در معاد هم مرتبتى دارد که شفیع روز حشر است، «ادخرت شفاعتى لاهل الکبائر من امتى» ۲۸. و اما متوسط، بحکم آنکه از وسط عالم روى بمغرب باید کرد تا روى بقبله موسى باشد و بمشرق تا بقبله عیسى باشد و بمیان هر دو تا قبله محمد مصطفى صلى اللّه علیه و آله و سلم باشد که «ما بین المشرق و المغرب قبلتى» ۲۹. و اما از هر دو مبرا بحکم، لا شَرْقِیَّهٍ وَ لا غَرْبِیَّهٍ ۳۰ است، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ‏ ۳۱.

یادداشت‏ها

(۱)- پس رویت را بسوى دین پاک بدار، سرشت خدائى که انسانها را بر آن آفرید، آفرینش خدا را دگرگونى نیست، آن است دین پایدار.

(روم ۳۰/ ۳۰)

(۲)- خدا بود و هیچ چیز با او نبود. (حدیث)

(۳)- و هرآینه ترا از پیش آفریدم در حالى که چیزى نبودى. (مریم ۱۹/ ۹)

(۴)- هر که بر روى آن (زمین) است نیست شدنى است و (تنها) وجه پروردگار بزرگوار و گرامیت پاینده است. (رحمن ۵۵/ ۲۷)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۲

(۵)- همچنان که ابتداى آفرینش آغاز کردیم، بازش گردانیم.

(انبیاء ۲۱/ ۱۰۴)

(۶)- آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند آرى (هستى). (زمر ۳۹/ ۷۱)

(۷)- امروز فرمانروایى از آن کیست؟ از آن خداى یکتاى فروشکننده (نیست کنده). (غافر ۴۰/ ۱۶)

(۸)- و براستى که بازگشتگاه بسوى پروردگار تو است. (علق ۹۶/ ۸)

(۹)- هر چیزى جز روى او نیست شدنى است. (قصص ۲۸/ ۸۸)

(۱۰)- از اوست آغاز و به اوست بازگشت.

(۱۱)- تو و همسرت در بهشت ساکن شوید. (بقره ۲/ ۳۵)

(۱۲)- همگى از آن فرود آئید. (بقره ۲/ ۳۸)

(۱۳)- بسوى پروردگارت بازگرد در حالى که از او خشنودى و از تو خشنود است، پس در بندگانم در آى و به بهشتم داخل شو. (فجر ۸۹/ ۳۰)

(۱۴)- خدا آفرینش را آغاز مى‏کند سپس آن را باز مى‏گرداند، سپس بسوى او بر مى‏گردید. (روم ۳۰/ ۱۱)

(۱۵)- خدا روشنائى آسمانها و زمین است. (نور ۲۴/ ۳۵)

(۱۶)- فرشتگان و روح در آن (شب) به فرمان پروردگارشان از هر امرى فرود مى‏آیند. (قدر ۹۷/ ۴)

(۱۷)- فرشتگان و روح در روزى که اندازه‏اش پنجاه هزار سال است بسوى خدا بالا میروند. (معارج ۷۰/ ۴)

(۱۸)- شب قدر از هزار ماه بهتر است. فرشتگان و روح فرود مى‏آیند.

(قدر ۹۷/ ۳)

(۱۹)- کار آفرینش را از آسمان تا به زمین اداره میکند سپس در روزى که اندازه‏اش هزار سال از آن سالهائى است که شما مى‏شمرید به سوى او بالا میرود.

(سجده ۳۲/ ۵)

(۲۰)- گل آدم را به دستم چهل روز آمیختم (خمیر کردم). (حدیث)

(۲۱)- میان دو دمیدن (در صور) چهل سال (فاصله) است. (حدیث)

(۲۲)- و تو در جانب غرب نبودى آنگاه که ما امر (نبوت) را به موسى رساندیم.

(قصص ۲۸/ ۴۴)

(۲۳)- اول چیزى که خداى بزرگ نگاشت تورات بود. (حدیث)

(۲۴)- و در کتاب، مریم را یاد کن آنگاه که از خاندانش به جایگاهى شرقى کناره گرفت. (مریم ۱۹/ ۱۶)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۳

(۲۵)- و براستى او نشانه‏اى براى رستاخیز است. (حدیث)

(۲۶)- من پیامبر بودم و آدم میان آب و گل بود. (حدیث)

(۲۷)- براى هر چیزى جوهرى است و جوهر آفرینش محمد «ص» است.

(حدیث)

(۲۸)- شفاعت خود را براى اهل گناهان بزرگ از امتم ذخیره کرده‏ام.

(حدیث)

(۲۹)- قبله من میان مشرق و مغرب است. (حدیث)

(۳۰)- براستى که نه شرقى است و نه غربى.

(۳۱)- براستى که در آن براى گروهى که مى‏اندیشند نشانه‏هائى است.

(رعد ۱۳/ ۳، جاثیه ۴۵/ ۱۳، روم ۳۰/ ۲۱ و زمر ۳۹/ ۴۲)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۵

فصل سیم در اشاره بهر دو جهان و ذکر مراتب مردم در این جهان و در آن جهان‏

خداى تعالى را بحکم آنکه اول و آخر است او را دو عالم است:

یکى عالم خلق و دیگرى عالم امر، یکى عالم ملک و دیگر عالم ملکوت، یکى عالم غیب و دیگر عالم شهادت، که این محسوس است و آن معقول. و بحکم آنکه ظاهر و باطن است دو عالم است: یکى دنیا و یکى آخرت. یکى این جهان، یکى [آن‏] جهان که این مبدأست و آن معاد. و خلق را چون گذر بر این عالمهاست از دنیا بآخرت، از این جهان بآن جهان، از خلق بامر، و از ملک بملکوت، و از شهادت بغیب رفتن ضرور است و انبیاء را علیهم السلام باین سبب فرستاده‏اند تا ایشان را از عالمى بعالمى خوانند، چنانکه کتب منزله جمله بر آن مقرر است. پس دعوت نبى بانباء است و نباء آن عالمست که خلق بآنجا میروند، عَمَّ یَتَساءَلُونَ، عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ، الَّذِی هُمْ فِیهِ مُخْتَلِفُونَ‏ ۱. خلق در دنیا در برزخ‏اند و برزخ سدیست ظلمانى میان مبدأ و معاد، وَ مِنْ‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۶

وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏ ۲ و مردم آنجا بعضى خفته‏اند و بعضى مرده.

خفتگان بحکم، «الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا، الدنیا حلم» ۳. و مردگان بحکم‏ أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ ۴، وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ ۵ و هر که از این زندگانى بمرد از خواب برخاست و قیامت برخاستن بود، «فاذا ماتوا انتبهوا، من مات فقد قامت قیامته» ۶. و لیکن مرگ دو مرگ است: یکى مرگ ارادى، «موتوا قبل ان تموتو» ۷، و دیگرى مرگ طبیعى که، أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ‏ ۸. هر که بمرگ ارادى بمرد بزندگانى جاوید زنده شود، «مت بالاراده تحیى بالطبیعه» ۹. و هر که بمرگ طبیعى بمرد بهلاک جاودانى افتد، «ویل لمن انتبه بعد الموت» ۱۰. سر قیامت سرى است بس بزرگ، انبیاء را اجازت کشف آن سر نداده‏اند، چه انبیاء اصحاب شریعتند، اصحاب قیامت دیگرانند، إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ ۱۱؛ و محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم به قرب قیامت مخصوص است، «انا و الساعه کهاتین» ۱۲. حالش با قیامت اینست، یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها، فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها، إِلى‏ رَبِّکَ مُنْتَهاها، إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها ۱۳. قیامت روز ثواب است و شریعت روز عمل، «الیوم عمل بلا ثواب و غدا ثواب بلا عمل» ۱۴. پیغمبران در روز قیامت گواهان باشند، فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِیداً ۱۵ حاکم قیامت دیگر است، وَ جِی‏ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِ‏ ۱۶. شریعت راه راست است، از شارع گرفته‏اند و قیامت مقصد. صاحب شریعت مى‏فرماید بقیامت، ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ‏ ۱۷. خلق سالکان‏اند و تا اثرى از مقصد بسالک نرسد سلوکش دست ندهد، و هیچ سالک تا از مقصد آگاه نشود بدان راغب نگردد و در حرکت نیاید و آگاهى از مقصد معرفت است و رغبت بآن محبت. پس‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۷

تا با عارف محبت نباشد او را سلوک دست ندهد. و محبت و معرفت اثر وصول است و کمالش عین وصول و آن را حشر خوانند که، «المرء یحشر مع من احب» ۱۸. و در آگاهى مراتب است چون: ظن و علم و ابصار. ظن بوجهى این جهانى است و علم آن جهانى، چه اینجا، أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَهٍ ۱۹ است و آنجا، ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَهِ لا رَیْبَ فِیهِ‏ ۲۰. و علم بوجهى این جهانى است و مشاهده و رؤیت آن جهانى، کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ‏ ۲۱. اثر اول که از وصول سالک را باشد ایمان است، و اثر دویم ایقان بتحقیق آن ایمان و تصدیق باشد، وَ ما أَنْتَ بِمُؤْمِنٍ لَنا ۲۲. ایقان است، إِنَّ هذا لَهُوَ حَقُّ الْیَقِینِ‏ ۲۳. ایمان بسبب آنچه در عالم غیب از آن محجوب‏اند، یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ۲۴. و ایقان بحسب آنچه در عالم شهادت آن را مشاهدند. پس ایمان نصیب این دنیاست، یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ‏ ۲۵؛ و ایقان نصیب اهل آخرت. وَ بِالْآخِرَهِ هُمْ یُوقِنُونَ‏ ۲۶. اینجا «من اقبل ما اوتیتم الیقین» ۲۷ میگوید که دعوت بایمان است، آمِنُوا بِرَبِّکُمْ‏ ۲۸؛ و کمال ایمان بایقان است، وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ‏ ۲۹. ایمان را مراتب است: اول، قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ‏ ۳۰، وسط، وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ‏ ۳۱. آخر، یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا ۳۲. و إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ۳۳ دلیل است بر اختلاف ایمان. و ایمان را نیز شرائط است: فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ۳۴، اول انقیاد فرمان، بعد از [آن‏] رضا بقضا، بعد از آن تسلیم. و ایقان را نیز مراتب است: کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَیْنَ الْیَقِینِ، ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۸

عَنِ النَّعِیمِ‏ ۳۵. مشاهده دوزخ بعد از حصول علم الیقین است، و مشاهده بهشت قبل از سؤال، از آنکه هنوز علم حکم غیب دارد و بعد از حصول علم عین- الیقین است چه با علم هنوز حجاب باقیست بعین و با عین باقیست باثر.

اهل گمان پندارند که قیامت هم بزمان دور است، وَ ما أَظُنُّ السَّاعَهَ قائِمَهً ۳۶؛ و هم بمکان، وَ یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ ۳۷. و اهل یقین دانند که هم بزمان نزدیکست، اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ ۳۸ و هم بمکان، وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ‏؛ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً، وَ نَراهُ قَرِیباً ۳۹ که پیغمبر علیه السلام دست فراز کرد و میوه بهشت بر گرفت و تا حارثه مشاهده آن حال نکرد بر آنکه او مؤمن حقیقى است حکم نکرد، اذ قال له کیف اصبحت یا حارثه؟ قال اصبحت مؤمنا حقا. قال علیه السلام لکل حق حقیقه؛ فما حقیقه ایمانک؟ قال رأیت اهل الجنه یتزاورون و رأیت اهل النار یتعاورون و رأیت عرش ربى بارزا. فقال علیه السلام اصبت فالزم ثم قال علیه السلام لانس بن مالک هذا شاب نور اللّه قلبه بالایمان ۴۰.

یادداشت‏ها

(۱)- از یکدیگر چه مى‏پرسند؟ از خبر بزرگ (مى‏پرسند)؟ آنکه ایشان در آن اختلاف مى‏کنند. (نبأ ۷۸/ ۱ و ۲)

(۲)- و از پس ایشان برزخى است تا روزى که برانگیخته شوند.

(مؤمن ۲۳/ ۱۰۰)

(۳)- مردمان خفتگانند، پس چون مردند، بیدار شوند، دنیا خواب دیدنى است.

(حدیث)

(۴)- مردگانى غیر زنده‏اند. (نحل ۱۶/ ۲۱)

(۵)- و تو شنواننده آنان که در گورهایند نیستى. (فاطر ۳۵/ ۲۲)

(۶)- پس چون مردند بیدار شوند، هر که مرد پس هرآینه قیامتش بر پا شده است. (حدیث)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۹

(۷)- پیش از آنکه مرگتان فرا رسد بمیرید. (حدیث)

(۸)- هر جا باشید مرگ شما را در مى‏یابد. (نساء ۴/ ۷۸)

(۹)- به اراده خود بمیر تا به طبیعت زنده شوى.

(۱۰)- واى بر آنکه پس از مرگ بیدار شود.

(۱۱)- تو بیم‏دهنده و بس و هر گروهى را راهنمائى است. (رعد ۱۳/ ۷)

(۱۲)- من و رستاخیز همچون این دو انگشت (بهم نزدیک) ایم. (حدیث)

(۱۳)- از تو درباره رستاخیز مى‏پرسند که هنگام رسیدنش کسى است، دانستن هنگام آن به چه کارت مى‏آید. علمش نزد خداست، تو تنها بیم‏دهنده آن کسى هستى که از آن روز مى‏ترسد. (نازعات ۷۹/ ۴۲- ۴۵)

(۱۴)- امروز، کار است بدون پاداش و فردا پاداش است بدون کار. (حدیث)

(۱۵)- پس چگونه است آنگاه که از هر گروهى، گواهى آریم و ترا براینان گواه گیریم. (نساء ۴/ ۴۱)

(۱۶)- و پیامبران و گواهان آورده شوند و میان ایشان به حق داورى شود.

(زمر ۳۹/ ۶۹)

(۱۷)- نمى‏دانم با من چه خواهند کرد و نه با شما. (حدیث)

(۱۸)- انسان با آنکه دوستش داشته برانگیخته مى‏شود. (حدیث)

(۱۹)- بدانید که ایشان در گمان و تردیدند. (فصلت ۴۱/ ۵۴)

(۲۰)- سپس شما را در روز رستاخیز که تردیدى در آن نیست گرد مى‏آورد.

(جاثیه ۴۵/ ۲۶)

(۲۱)- چنین نیست، اگر علم یقین بدانید، هرآینه دوزخ را به بینید. سپس هرآینه آن را بچشم یقین به بینید. (تکاثر ۱۰۲/ ۶)

(۲۲)- و تو بما گرونده نیستى. (یوسف ۱۲/ ۱۷)

(۲۳)- براستى که این خود حقیقتى یقینى است. (واقعه ۵۶/ ۹۵)

(۲۴)- به خدا و روز دیگر مى‏گروند (آل عمران ۳/ ۱۱۴)

(۲۵)- به نادیده مى‏گروند. (بقره ۲/ ۳)

(۲۶)- و به جهان دیگر ایشان یقین دارند. (بقره ۲/ ۴)

(۲۷)- از پذیرفته‏ترین چیزها که داده شدید یقین است (حدیث)

(۲۸)- به پروردگارتان بگروید. (آل عمران ۳/ ۱۹۳)

(۲۹)- پروردگارت را بندگى کن تا یقین بتو روى آورد. (حجر ۱۵/ ۹۹)

(۳۰)- بادیه‏نشینان گفتند گرویدیم، بگو نگرویده‏اید بلکه بگوئید تسلیم شدیم و هنوز ایمان در دلهاتان وارد نشده است. (حجرات ۴۹/ ۱۴)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۰

(۳۱)- و دلش به ایمان آرام یافته است. (نحل ۱۶/ ۱۰۶)

(۳۲)- اى آنان که گرویده‏اید، بگروید. (نساء ۴/ ۱۳۶)

(۳۳)- و چون پرواپیشه کردند و بگرویدند و کارهاى نیکو کردند، سپس‏ا پرواپیشه کردند و گرویدند. (مائده ۵/ ۹۳)

(۳۴)- پس سوگند به پروردگارت که نمى‏گروند تا اینکه ترا در آنچه میانشان اختلاف افتاده داور گیرند و سپس در خودشان از آنچه حکم کرده‏اى تنگى نیابند و به نیکوترین صورت حکم ترا بپذیرند. (نساء ۴/ ۶۵)

(۳۵)- چنین نیست، بزودى خواهید دانست، سپس بزودى خواهید دانست، حقا که اگر به علم یقین بدانید، هرآینه دوزخ را به بینید، پس آنگه آن را به چشم یقین به بینید. سپس آن روز از نعمت بسیار پرسیده شوید.

(تکاثر ۱۰۲/ ۳- ۸)

(۳۶)- و گمان ندارم که قیامت بر پا شود. (کهف ۱۸/ ۳۶)

(۳۷)- از روى پندارى بسیار دور از حقیقت سخن میگویند (سباء ۳۴/ ۵۳)

(۳۸)- رستاخیز نزدیک شد. (قمر ۵۴/ ۱)

(۳۹)- و آن را نزدیک گرفتند، بدان که ایشان آن را دور مى‏بینند و ما آن را نزدیک مى‏بینیم. (معارج ۷۰/ ۷)

(۴۰)- آنگاه که او را گفت اى حارثه چگونه‏اى، گفت مؤمنى حقیقى گشتم، فرمود «ص» هر حقى را حقیقت است، پس حقیقت ایمان تو چیست؟ عرض کرد، اهل بهشت را مى‏بینم که یکدیگر را دیدار مى‏کنند و اهل دوزخ را مى‏بینم که بنوبت جاى عوض مى‏کنند و عرش پروردگارم را آشکارا دیدم، پس پیامبر «ص» باو فرمود: دریافتى، پس نگاهش دار. سپس به انس پسر مالک فرمود: این جوانى است که خدا دلش را به ایمان روشن کرده است. (حدیث)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۱

فصل چهارم در اشاره بمکان و زمان آخرت‏

چون دنیا ناقص است بمثابه کودک، و طفل را از دایه و گهواره گزیر نیست دایه او زمان است و گهواره او مکان و بوجهى پدر او زمانست و مادر او مکان. و مکان و زمان هر یک باثرى از آثار مبدع خود مخصوص‏اند، و آن احاطت است بکاینات. چه این احاطه خداى راست، إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ ۱. و زمان را احاطه که اثر مبدعست چنان حاصل آید که بعضى از آن اول باشد و بعضى آخر و مکان را چنانکه بعضى ظاهر باشد و بعضى باطن و چون هر دو بذات و بطبع نیستند هیچ کدام در هیچ کدام تمام نیست. پس وجود هر بعضى از زمان اقتضاء عدم بعضى دیگر مى‏کند. و حضور بعضى از مکان اقتضاء غیبت بعضى دیگر میکند. گذشته زمان نیست و آینده همچنین. اگر زمان وجودى دارد وجود حال است که کمترین زمانى است، و از خردى مقدارى ندارد.

حکماء آن را «آن» خوانند. و اگر مکان را احاطتى هست همه مکان راست نه جزوى را ازو، و همه مکان راست که آسمان و زمین و دیگر

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۲

کائنات را حاویست. و آخرت از زمان و مکان مبراست، چه از نقصان منزه است. اما نشانها که از آن باهل زمان و مکان دهند گاه زمانى بود و گاه مکانى تا بلسان قومه بود. و نشان زمان بکمترین زمان تواند بود مانند حال، وَ ما أَمْرُ السَّاعَهِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ‏ ۲. و نشان مکان بفراخ‏ترین مکانى، وَ جَنَّهٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ‏ ۳. و ابداع هم زمانى نیست و صفت او بکمتر زمانى کنند. وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ ۴.

پس مبدأ و معاد از این روى نیز متشابهند. یقین که آخرتى است؛ تعلقش بزمان و مکان هم برین سیاقت گیرد، اما تعلقش بقلت زمان چنانکه گفته‏اند، «الیقینیات لحظات» و بوسعت مکان، أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ‏.

یادداشت‏ها

(۱)- براستى که او بر هر چیز تواناست. (فصلت ۴۱/ ۵۴)

(۲)- و کار قیامت نیست مگر همچون چشم برهم زدنى یا نزدیکتر.

(نحل ۱۶/ ۱۷)

(۳)- یقینى‏ها لحظه‏هائى هستند.

(۴)- آیا آنکه خدا سینه‏اش را بر اسلام گشوده است پس او بر روشنائى‏اى از پروردگار خویش است، (زمر ۳۹/ ۲۲)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۳

فصل پنجم در اشاره بحشر خلایق‏

زمان علت تغیر است على الاطلاق و مکان علت تکثر است على الاطلاق، و تغیر و تکثر علت محجوب شدن بعضى موجودات از بعضى.

چون بقیامت زمان و مکان مرتفع شود حجابها برخیزد و خلق اولین و آخرین مجتمع باشند. پس قیامت روز جمع است، یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ- الْجَمْعِ‏ ۱. بوجهى روز فصل است، چه دنیا کون متشابه است. در وى حق و باطل متشابه نماید، متخاصمان در برابر نشسته‏اند. آخرت کون مباینت است، وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ یَوْمَئِذٍ یَتَفَرَّقُونَ‏ ۲. حق را از باطل جدا کنند، لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ‏ ۳. خصومت متخاصمان فصل کنند، و بحقیقت حق و باطل حکم کنند، لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْیى‏ مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ، لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ‏ ۴. پس قیامت روز فصل است. اما این فصل هم اقتضاى آن جمع میکند که در پیش بیامد، هذا یَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناکُمْ وَ الْأَوَّلِینَ‏ ۵.

حشر جمع باشد. پس روز قیامت حشر است. وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً ۶.

اما حشرها هم متفاوتست. قومى را چنین است که، یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۴

الرَّحْمنِ وَفْداً ۷ و قومى را چنین که، یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ ۸ بر جمله، حشر هر کسى با آن باشد که سلوکش در طلب آن بوده باشد، «و احشره مع من کان یتولاه» ۹. و باین سبب، احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ‏ ۱۰، و همچنین‏ فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ‏ ۱۱ تا بحدى که، «لو أحب احدکم حجرا یحشر معه» ۱۲.

و چون آثار افعال مدبران برازخ حیوانى چنانکه بعد از این گفته شود؟؟؟ صور و حاضر کنند آن اصناف را جمله حشر کرده باشند، وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ‏ ۱۳. و حشر هر کسى بر صورت ذاتى آن کس تواند بود، چه آنجا حجاب مرتفع است که، وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ ۱۴، تا باین سبب، «یحشر الناس على صور یحسن عندهم القرده و الخنایر» ۱۵ و خود هم در این جهان‏ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَهَ وَ الْخَنازِیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ‏ ۱۶. و لکن در این جهان کسانى بیننده اهل آن جهان را باشند، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ‏ ۱۷.

یادداشت‏ها

(۱)- روزى که شما را براى روز جمع‏آورى فراهم میکند. (تغابن ۶۴/ ۹)

(۲)- روزى که رستاخیز بر پا شود آن روز پراکنده میشوند. (روم ۳۰/ ۳۷)

(۳)- تا خدا پلید را از پاکیزه جدا سازد. (انفال ۸/ ۳۷)

(۴)- تا آنکه نابود شد از روى دلیل روشن نابود شود و آنکه زنده شد از روى دلیل روشن زنده شود. تا حق بر پا گردد و باطل ناچیز شود.

(انفال ۸/ ۴۲)

(۵)- این است روز داورى، شما و پیشینیان را گرد آوردیم (مرسلات ۷۷/ ۳۸)

(۶)- و آنها را گرد آوردیم پس هیچ یک از آنها را رها نکنیم.

(کهف ۱۸/ ۴۷)

(۷)- روزى که پرواپیشگان در حالى که گرامى داشته شده‏اند نزد خداى بخشنده گرد یند. (مریم ۱۹/ ۸۵)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۵

(۸)- روزى که دشمنان خدا بسوى آتش برده شوند. (فصلت ۴۱/ ۱۹)

(۹)- او را با آنکه دوست و سرور گرفته بود گرد آورید. (حدیث)

(۱۰)- آنان را که ستم کردند با همسرانشان (جفتهایشان، نزدیکانشان) گرد آورید.

(صافات ۳۷/ ۲۲)

(۱۱)- پس سوگند به پروردگارت که ایشان را با دیوها گرد مى‏آوریم.

(مریم ۱۹/ ۶۸)

(۱۲)- اگر یکى از شما سنگى را دوست داشته باشد با او برانگیخته میشود.

(حدیث)

(۱۳)- و آنگاه که ددان گرد آیند. (تکویر ۸۱/ ۵)

(۱۴)- و بر خداى یکتاى فروشکننده آشکار شوند. (ابراهیم ۱۴/ ۴۸)

(۱۵)- مردمان بر چهره‏هائى برانگیخته شوند که میمونها و خوکها در پیش آنها زیبا باشند. (حدیث)

(۱۶)- و از ایشان میمونها و خوکها قرار داد زیرا طاغوت را بندگى کردند.

(مائده ۵/ ۶۰)

(۱۷)- براستى که در آن براى گروهى که مى‏اندیشند نشانه‏هائى است.

(رعد ۱۳/ ۴)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۷

فصل ششم در ذکر احوال اصناف خلق در آن جهان و ذکر بهشت و دوزخ‏

کسانى که در این عالم در معرض سلوک راه آخرت‏اند سه طایفه‏اند: وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَهً، فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ، وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَهِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَهِ. وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ، أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ‏ ۱. همچنین، فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ‏ ۲. سابقان اهل وحدت‏اند از راه و از سلوک منزه، بل خود، مقصد همه سالکان ایشان‏اند. وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیاهِ الدُّنْیا ۳. ایشانند آن گروهى که، «ان حضروا لم یعرفوا و ان غابوا لم یفقدوا» ۴. و اهل یمین نیکان عالم‏اند و ایشان را مراتب بسیار است بحسب درجات بهشت و در ثواب متفاوت‏اند، وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا ۵. و اهل شمال بدان عالم‏اند و ایشان را اگر چه مراتب بسیار است بحسب درکات دوزخ اما در عذاب متساویند، قالَ لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَ لکِنْ لا تَعْلَمُونَ‏ ۶. و همچنین‏ فَإِنَّهُمْ یَوْمَئِذٍ فِی الْعَذابِ مُشْتَرِکُونَ‏ ۷. و هر سه طایفه را گذر بر دوزخ است، وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا ۸ اما سابقان، «یمرون على الصراط کالبرق الخاطف» ۹. ایشان را از دوزخ‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۸

گزیرى نیست. «جزناها و هى خامده» ۱۰ سخن یکى از امامان اهل بیت علیهم السلام است در جواب آنکه پرسید که شما را گذر بر دوزخ چون باشد؟ و اما اهل یمین را از دوزخ نجات دهند و اما اهل شمال را در آنجا بگذارند، ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا ۱۱. سابقان و اهل یمین به بهشت برسند، اما کمال اهل یمین بهشت باشد و کمال بهشت بسابقان، «ان الجنه اشوق الى سلمان من سلمان الى الجنه» ۱۲؛ ایشان را به بهشت التفاتى نبود، لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ‏ ۱۳. ایشان اهل اعرافند، وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ‏ ۱۴ ایشان را همه حالها یکسان باشد، لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ‏ ۱۵ وصف حال ایشان است. اهل شمال اهل تضادند. باحوال متضاده که در این عالم متقابل است، مانند هستى و نیستى و مرگ و زندگانى و علم و جهل و قدرت و عجز، و لذت و الم، و سعادت و شقاوت، بازمانده‏اند زیرا که بخود باز مانده‏اند. و از خودبخود خلاصى نتوان یافت، کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ‏ ۱۶. لا جرم همیشه میان دو طرف سموم و زمهریر دوزخ متردداند. گاه باین طرف معذب و گاه بآن، لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ‏ ۱۷. چون در دنیا در؟؟؟ طاعت که اول مرتبه از مراتب ایمان است نیامده‏اند و زمام اختیار بدست خود باز گرفته‏اند، به آخرت محجوب بمانده‏اند، کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها أُعِیدُوا فِیها ۱۸. و اهل یمین اهل رتبت‏اند، همیشه در سلوک باشند تا کمالى بعد از کمالى و درجه بالاى درجه حاصل میکنند، لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ‏ ۱۹؛ از عذاب اهل تضاد خلاص یافته‏اند، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ‏، «الحزن على ما فات و الخوف مما لم یأت» ۲۰ چون بدنیا مجبور

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۹

بوده‏اند، وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ- الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ‏ ۲۱ بآخرت مختار مطلق شده‏اند، لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ‏ ۲۲، تا بحکم عدل هر یکى را بر جبر و اختیار نصیبى باشد. پس اگر این طایفه را بیکى از دو طرف تضاد، ملابستى باشد آن تضاد، نه تضاد حقیقى بود، و ایشان بآن معاقب نباشند، بل مثاب باشند و آن مانند حرارت زنجبیل و برودت کافور باشد که غریزى‏اند، نه چون حرارت سموم و برودت زمهریر که غریب‏اند إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً، وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا ۲۳، همچنانکه منازعه اهل رتبت منازعتى مجازى باشد، یَتَنازَعُونَ فِیها کَأْساً لا لَغْوٌ فِیها وَ لا تَأْثِیمٌ‏ ۲۴؛ تا لا جرم‏ وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى‏ سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ‏ ۲۵. اما مخاصمت اهل تضاد مخاصمت حقیقى باشد، إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ ۲۶ تا لا جرم‏ کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَها ۲۷. پس حرارت و برودت که متضادند گاهى هر دو طرف سبب عذاب قوم میباشند، چنانکه اهل دوزخ را. و گاه یک طرف سبب راحت قومى است، و آن‏ بَرْداً وَ سَلاماً ۲۸ است. اهل برد اهل یقین‏اند. و دیگر طرف که نار است سبب عذاب کسانى که مقابل ایشان باشند، الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ ۲۹. و گاه هر دو طرف سبب راحت قومى باشند چنانکه در زنجبیل و کافور بگفتیم. و همچنین نار گاه سبب عذاب قومى است مانند نار جحیم و گاه راحت قومى، مانند آن نار که شخصى از قسیم الجنه و النار التماس کرد که «یا قسیم النار اجعلنى من اهل النار» ۳۰ تا او بخندید و گفت «جعلتک» و بعد از آن با دیگران حاضران فرمود که خواهد از اهل قیامت باشد. و نیستى [را] هم اصناف است: نیستى قهر که بقیامت خاص و عام را باشد، کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏ ۳۱؛ و نیستى لطف‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۳۰

که اهل وحدت را باشد، «من احبنى محوت اثره» ۳۲؛ و نیستى عنف که اهل دوزخ را باشد، لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ ۳۳.

یادداشت‏ها

(۱)- و شما گروههائى سه‏گانه‏اید، پس دست راستى‏ها، کیانند دست راستى‏ها، و دست چپى‏ها، کیانند دست چپى‏ها، و پیشى‏گیرندگان، آن پیشى‏گیرندگان آنهایند نزدیک‏شدگان. (واقعه ۵۶/ ۷- ۱۱)

(۲)- پس بعضى از ایشان بخویش ستم مى‏کنند و بعضى از ایشان میانه‏رواند و بعضى از ایشان پیشى‏گیرنده بسوى خوبى‏هایند. (فاطر ۳/ ۳۲)

(۳)- چشمانت را از ایشان مگردان که زیبائى زندگى دنیا را بخواهى.

(کهف ۸/ ۲۸)

(۴)- اگر حاضر باشند شناخته نشوند و اگر غایب باشند گم نشوند (جایشان خالى است.) (حدیث)

(۵)- و براى هر کدام بنا بر آنچه کردند پایه‏هائى است. (انعام ۶/ ۱۳۲)

(۶)- فرمود براى همه دو چندان (عذاب) است ولى نمى‏دانید. (اعراف ۷/ ۳۸)

(۷)- پس ایشان آن روز در عذاب شریکند. (صافات ۳۷/ ۳۳)

(۸)- کسى از شما نیست مگر آنکه در آن (دوزخ) وارد شود، این بر پروردگارت واجبى شدنى است. (مریم ۱۹/ ۷۱)

(۹)- همچون برق جهنده بر صراط مى‏گذرند. (حدیث)

(۱۰)- از آن مى‏گذریم در حالى که خاموش است. (حدیث)

(۱۱)- سپس آنان را که پرواپیشه کردند نجات دهیم و ستمگران را در آن همان گونه بازگذاریم. (مریم ۱۹/ ۷۲)

(۱۲)- براستى که بهشت به سلمان مشتاقتر است تا سلمان به بهشت. (حدیث)

(۱۳)- و در آن داخل نشوند، در حالى که بهشت به آنها آرزومند است.

(اعراف ۷/ ۴۶)

(۱۴)- و بر اعراف مردانى هستند که همه را به چهره‏هاشان مى‏شناسند.

(اعراف ۷/ ۴۶)

(۱۵)- تا اینکه بر آنچه از دست دادید أسف نخورید و بر آنچه داده شدید.

شادمان نشوید. (حدید ۵۷/ ۴۳)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۳۱

(۱۶)- هرگاه پوستهاشان بریان شود پوستهائى دیگر جایگزین آنها کنیم تا عذاب را بچشند. (نساء ۴/ ۵۶)

(۱۷)- سایبانهائى از آتش بر بالاى سرشان و سایبانهائى (از آتش) در زیر پایشان است. (زمر ۳۹/ ۱۶)

(۱۸)- هرگاه که خواهند از آن بیرون روند به آن بازگردانده شوند.

(سجده ۳۲/ ۲)

(۱۹)- براى ایشان (در بهشت) بالا خانه‏هائى و بر فراز آنها بالا خانه‏هائى است.

(زمر ۳۹/ ۲۰)

(۲۰)- نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهى دارند (اندوه بر آنچه از دست رفته و ترس از آنچه نیامده). (بقره ۲/ ۳۸ و بسیارى آیات دیگر)

(۲۱)- هیچ مرد مؤمن و هیچ زن مؤمنى را نرسد که چون خدا و فرستاده‏اش کارى را حکم کنند براى ایشان در (انجام دادن یا انجام ندادن) فرمان ایشان اختیارى باشد. (احزاب ۳۳/ ۳۶)

(۲۲)- در بهشت براى ایشان هر آنچه بخواهند هست. (فرقان ۲۵/ ۱۶)

(۲۳)- براستى که نیکان از پیاله‏اى مینوشند که آمیخته‏اش از کافور است.

(انسان ۷۲/ ۵)- در آن از پیاله‏اى نوشانده شوند که آمیخته‏اش از زنجبیل است (گیاهى خوش بوى و خوشمزه). (انسان ۷۲/ ۱۷)

(۲۴)- در بهشت جامى را که در آن نه پوچى و نه گناه است از دست هم مى‏ربایند.

(طور ۴۲/ ۲۳)

(۲۵)- از سینه‏هاشان کینه را دور مى‏کنیم، برادرانى هستند که بر تخت‏هاى آراسته در برابر یکدیگر نشسته‏اند. (حجر ۱۵/ ۴۷)

(۲۶)- براستى که آن حقیقت دشمنى کردن اهل آتش است. (ص ۶۴/ ۳۸)

(۲۷)- هرگاه گروهى داخل (دوزخ) شود گروه دیگر نفرینش کند. (اعراف ۷/ ۳۸)

(۲۸)- سرد و سلامت است. (انبیاء ۲۱/ ۶۹)

(۲۹)- گمان برندگان به خدایند، گمان بد. (فتح ۴۸/ ۶)

(۳۰)- اى بخش‏کننده آتش مرا از اهل آتش قرار ده.

(۳۱)- همه چیزها جز روى او نیست شدنى است. (قصص ۲۸/ ۸۸)

(۳۲)- هر که مرا دوست بدارد نشانش را بزدایم (حدیث)

(۳۳)- نه مى‏ماند و نه رها مى‏شود. (مدثر ۷۴/ ۲۸)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۳۳

فصل هفتم در اشاره بصراط

صراط راه خداست، وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ، صِراطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ‏ ۱. «ادق من الشعر احد من السیف» ۲، باریکى بسبب آنکه اگر اندک میلى بیکى از دو طرف تضاد افتد موجب هلاک بود، وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ ۳. و تیزى بسبب آنکه مقام بر وى هم سبب هلاکت بود، «و من وقف علیه شقه بنصفین» ۴.

دوزخیان از صراط بدوزخ افتند، وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ‏ ۵. از دو جانب صراط دوزخست، «الیمین و الشمال مزلتان» ۶، بخلاف اهل اعراف که «الجنه على یمینهم و الشمال على شمالهم» ۷ باشد، «کلتا یدى الرحمن» ۸.

یادداشت‏ها

(۱)- و تو براستى به راه راست راهنمائى مى‏کنى، راه خدائى که آنچه در آسمانها و زمین است از اوست. (شورى ۴۲/ ۵۲)

(۲)- باریکتر از مو و تیزتر از شمشیر. (حدیث)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۳۴

(۳)- به کسانى که ستم کردند میل نکنید که آتش شما را فرا مى‏گیرد.

(هود ۱۱/ ۱۱۳)

(۴)- و هر که بر آن بایستد او را بدو نیمه بشکافد. (حدیث)

(۵)- و آنان که جهان دیگر را باور نمى‏کنند از صراط فرو مى‏افتند.

(مؤمنون ۲۳/ ۷۴)

(۶)- راست و چپ لغزشگاهند. (حدیث)

(۷)- بهشت در راستشان و چپ در سوى چپشان. (حدیث)

(۸)- هر دو، دستهاى خداى بخشنده‏اند. (حدیث)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۳۵

فصل هشتم در اشاره بصحایف اعمال و کرام الکاتبین و نزول ملائکه و شیاطین بر نیکان و بدان‏

قول و فعل مادام که در کون اصوات و حرکات باشند از بقا و ثبات بى‏نصیب باشند و چون بکون کتاب و تصویر آیند باقى و ثابت شوند، و هر که قولى بگوید یا فعلى بکند اثرى از آن باقى بماند، و باین سبب تکرار اقتضاى اکتساب ملکه باشد که با وجود آن ملکه معاودت با آن قول یا آن فعل آسان بود و اگر نه چنین بودى هیچ کس علم و صناعت و حرفت نتوانستى آموخت و تأدیب کودکان و تکمیل ناقصان را فایده نبودى. پس آن اثر که از افعال و اقوال با مردم باقى بماند بحقیقت بمثابه کتابت و تصویر آن افعال باشد و محل آن کتابتها و تصویرها، کتاب اقوال و صحیفه اعمال خوانند، که اعمال و اقوال چون مشخص شود کتاب باشند، چنانچه بیان کنیم ان شاء اللّه العزیز. و کاتبان و مصوران آن مکتوبات و مصورات کرام الکاتبین باشند، قومى که بر یمین باشند حسنات اهل یمین نویسند و قومى که بر شمال باشند سیئات اهل شمال نویسند،

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۳۶

إِذْ یَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ ۱. در خبر است که هر که حسنه کند از آن حسنه فرشته در وجود آید که او را مثاب دارد، و هر که سیئه کند از آن شیطانى در وجود آید که او را معذب دارد. و خود در قرآن میفرماید: إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ‏، نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ ۲ و بمقابل آن، هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ، تَنَزَّلُ عَلى‏ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ‏ ۳ و همچنین، وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ‏ ۴. همین است که بعبارت اهل دانش ملکه گفته‏اند و بعبارت اهل بینش ملک و شیطان، و مقصود از هر دو یکى باشد. و اگر نه مراد بقا و ثبات این ملکات بودى بر خلود، ثواب و عقاب را بر اعمالى که در زمان اندک کرده باشد وجهى نبودى؛ و لکن حدیث «انما یخلد اهل الجنه فى الجنه و اهل النار بالنیات» ۵ ثابت و وارد است. پس هر که مثقال ذره نیکى کند یا بدى آن نیکى و بدى در کتاب مکتوب و مصور شود و مخلد و مؤبد بماند و چون پیش چشم ایشان دارند که، وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ‏ ۶.

کسانى که ازو غافل شده باشند گویند: ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً ۷. و همچنین در اخبار بسیار آمده است که از گفتن تسبیحى یا فعل حسنه حورى بیافرینند که در بهشت جاودانى از آن تمتع مى‏یابند. و در دیگر جانب همچنین از سیئات گناهکاران اشخاصى آفرینند که سبب محنت و عقوبت قومى شوند، چنانکه در قصه پسر نوح آمده است: إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ‏ ۸ و در بنى اسرائیل، وَ لَقَدْ نَجَّیْنا بَنِی إِسْرائِیلَ مِنَ الْعَذابِ الْمُهِینِ. مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ‏ ۹. در خبر است که «خلق الکافر من ذنب المؤمن» ۱۰ و امثال این بسیار

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۳۷

است و این جمله بحکم این باشد که، وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ‏ ۱۱. پس هر چه در نظر اهل دنیا از وراى حجاب باشد آن را غیر حیوان بینند و چون آن حجاب و غطاء از پیش برگیرند، فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ ۱۲، و این آنگاه بود که از این حیوه که بحقیقت مرگست بمیرند و بحیاه جاودانى آن جهانى که مرگ این جهانى است زنده شوند، أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها ۱۳ آن را چنان بینند که باشد و اینست اجابت دعاء «اللهم ارنا الاشیاء کما هى» ۱۴ پس هر کس را بعد از کشف غطاء وحدت بصر کتاب خود بباید خواند و حساب خود بکرد کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً، اقْرَأْ کِتابَکَ کَفى‏ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً ۱۵. اگر سابق بالخیرات باشد یا اهل یمین بحکم «کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون» ۱۶ کتابش از پیش رو یا از جانب راستش باز دهند، فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ، فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً ۱۷. و اگر از جمله منکوسان باشد، وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏ ۱۸، یا اهل شمال کتابش از وراء ظهرش باو دهند یا از جانب چپ، وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ‏. وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ‏ ۱۹.

یادداشت‏ها

(۱)- و آنگاه که فراگیرندگان (فرشتگان نگهبان اعمال انسان و نویسندگان آنها) که در چپ و راست انسان همنشین اویند، کردارهاى او را باز نویسند.

(ق ۵۰/ ۱۷)

(۲)- آنان که گفتند پروردگار ما خداست سپس ایستادگى کردند، فرشتگان بر ایشان فرود مى‏آیند که نترسید و اندوهگین نباشید و مژده باد شما را

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۳۸

به بهشتى که نوید داده شدید. ما دوستان شما در زندگانى این جهان و آن جهان شمائیم. (فصلت ۴۱/ ۳۰)

(۳)- آیا شما را به اینکه دیوها برکه فرود مى‏آیند آگاه کنم، آنها بر هر دروغزن گناهکار فرود مى‏آیند. (شعراء ۲۶/ ۲۲۱ و ۲۲۲)

(۴)- و هر که از یاد خدا روى گرداند براى او شیطانى قرار دهیم که همدمش باشد. (زخرف ۴۳/ ۳۶)

(۵)- هرآینه اهل بهشت در آن جاودانه‏اند و اهل آتش در آتش به خاطر اندیشه‏ها.

(حدیث)

(۶)- و چون نامه‏ها پراکنده شوند، (گشوده شوند). (تکویر ۷۱/ ۱۰)

(۷)- این نوشته چیست که کوچک و بزرگى نیست مگر برشمرده و آنچه کردند حاضر مى‏یابند و پروردگارت به هیچ کس ستم نکند. (کهف ۱۸/ ۴۹)

(۸)- براستى که او کارى ناشایست است. (هود ۱۱/ ۴۶)

(۹)- و هرآینه فرزندان یعقوب (بنى اسرائیل) را از عذاب خوارکننده نجات دادیم، از فرعون که او برترى‏جوئى از گزافکاران بود.

(دخان ۴۴/ ۳۰)

(۱۰)- کافر را از گناه مؤمن آفرید. (حدیث)

(۱۱)- و براستى که جهان دیگر هرآینه خود زنده است اگر مى‏دانستند.

(عنکبوت ۲۹/ ۶۴)

(۱۲)- پس پرده‏ات از تو برداشتیم و دیده‏ات امروز نافذ است.

(ق ۵۰/ ۲۲)

(۱۳)- آیا آنکه مرده بود پس زنده‏اش کردیم و براى او نورى قرار دادیم که در پرتو آن میان مردمان راه میرود همانند کسى است که در تاریکیها است و بیرون رونده از آن نیست. (انعام ۶/ ۱۲۲)

(۱۴)- خدایا چیزها را آن چنان که هستند به ما بنماى.

(۱۵)- و کار هر انسان را (همچون گردنبندى) بر گردنش مى‏افکنیم و روز رستاخیز آن کارها را بصورت نامه‏اى برایش بیرون مى‏آوریم که آن را نامه‏اى گشاده مى‏بیند. بخوان نامه‏ات را، امروز خودت براى خود حسابگر بسى.

(اسراء ۱۷/ ۱۳)

(۱۶)- همچنانکه زیست مى‏کنید مى‏میرید و همچنانکه مى‏میرید بر انگیخته میشوید.

(حدیث)

(۱۷)- پس اما آنکه نامه‏اش به دست راستش داده شد پس بزودى به حسابى آسان‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۳۹

محاسبه شود. (انشقاق ۸۴/ ۸)

(۱۸)- و اگر بینى آنگاه که بدکاران سرهاشان در نزد پروردگارشان فرو افتاده است. (سجده ۳۲/ ۱۲)

(۱۹)- و اما آنکه نامه‏اش از پس پشتش داده شود. و اما آنکه نامه‏اش بدست چپش داده شود. (انشقاق ۸۴/ ۱۰)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۴۱

فصل نهم در اشاره بحساب و طبقات اهل حساب‏

در روز حساب مردمان سه طایفه باشند، یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ‏ ۱.

و ایشان سه صنف باشند.

صنف اول سابقان و اهل اعراف که از حساب منزه باشند. در خبر است که چون درویشان را بحسابگاه برند فرشتگان از ایشان حساب طلبند. گویند چه بما داده‏اید که حساب باز دهیم؟ خطاب حضرت عزت رسد که نیک مى‏گویند، شما را با حساب ایشان کار نیست و خود خطاب با پیغمبر است در حق جماعتى که‏ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ ۲.

صنف دوم جماعتى‏اند از اهل یمین که بر سیئات اقدام ننموده باشند.

صنف سیم جماعتى که‏ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ‏ ۳.

اما اهل حساب نیز سه صنف باشند:

صنف اول جماعتى که دیوان اعمال ایشان از حسنات خالى باشد.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۴۲

صنف دویم کسانى که‏ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ ۴ در شأن ایشان است، وَ قَدِمْنا إِلى‏ ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً ۵.

و طایفه سیم از اهل حساب که، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً ۶. و ایشان دو صنف باشند:

صنفى که حساب خود همیشه مى‏کنند، «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا» ۷ شنیده‏اند، لا جرم بقیامت‏ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً ۸ باشند. و صنفى که از حساب و کتاب غافل بوده باشند، لا جرم بمناقشه حساب گرفتار شوند، «و من نوقش فى الحساب فقط عذب» ۹. و حساب عبارت از حصر و جمع آثار حسنات و سیئات است که تقدیم یافته باشد تا بحکم عدل جزاى خود هر یکى بیابند و موقنان همیشه مشاهد موقف حساب باشند، «لا یؤخر حساب المؤمن الى یوم القیامه» ۱۰.

یادداشت‏ها

(۱)- در آن بدون حساب روزى داده شوند. (غافر ۴۰/ ۴۰)

(۲)- چیزى از حساب ایشان بر تو نیست و چیزى از حساب تو بر ایشان نیست.

(انعام ۶/ ۵۲)

(۳)- خدا بدى‏هایشان را به خوبى تبدیل مى‏کند. (فرقان ۲۵/ ۷۰)

(۴)- و آنچه در دنیا کردند پوچ شد و آنچه میکنند ناچیز است. (هود ۱۱/ ۱۶)

(۵)- و پیش فرستادیم به آنچه کردند کارى را پس آن را غبارى پراکنده گرداندیم.

(فرقان ۲۵/ ۲۳)

(۶)- کارى نیکو را با (کار) بد دیگرى آمیختند. (توبه ۹/ ۱۰۲)

(۷)- (کارهاى) خود را برشمارید پیش از آنکه (کارهاى شما را) بر شمارند.

(حدیث)

(۸)- شمار شود، شمارى آسان. (انشقاق ۸۴/ ۸)

(۹)- آنکه در شمار سبک شمرده شود هرآینه عذاب شود. (حدیث)

(۱۰)- حساب مؤمن به روز رستاخیز پس انداخته نشود. (حدیث)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۴۳

فصل دهم در اشاره بوزن اعمال و ذکر میزان‏

الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ‏ ۱. هر اثر فعل که اقتضاى اطمینان نفس فاعلى مى‏کند، نسبت آن بثقل اولى، چه مثقلات کشتى‏ها را از اضطراب و حرکات ناهموار نگاه دارند. و هر اثرى که اقتضاى تحیر نفس و تتبع هوى کند نسبتش بخفت اولى، چه خفیف باندک تغیرى که در هوى حادث شود در حرکت آید و حرکاتش از نظام خالى بود و اطمینان نفس مستلزم رضا بود، لا جرم‏ فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ. فَهُوَ فِی عِیشَهٍ راضِیَهٍ ۲. و اختلاف حرکات نفس از متابعت هوى باشد و هوى مؤدى بهاویه است. لا جرم‏ وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ، فَأُمُّهُ هاوِیَهٌ، وَ ما أَدْراکَ ما هِیَهْ، نارٌ حامِیَهٌ ۳. و نیز ابلیس را از آتش آفریده‏اند و آدم را از خاک که‏ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ‏ ۴.

و آتش خفیف است و خاک ثقیل. پس افعال ابلیس اقتضاى خفت کند و افعال آدمى اقتضاى ثقل، چه، قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ‏ ۵. بعضى گفته‏اند کلمه «لا اله الا اللّه» میزانست، چه هر چند فرموده‏اند «کلمه خفیفه على اللسان‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۴۴

ثقیله فى المیزان» ۶. اما نسبت با بعضى مردم موزون و میزان هر دو یکى است و علامت آنکه این کلمه میزانست آنست که وجود در یک کفه دارد و عدم در یک کفه و حرف استثناء که روئى با عدم دارد و روئى با وجود بمثابه شاهین است که هر دو کفه با آن ایستاده و قائم است و این فاصل است میان مؤمن و کافر و بهشتى و دوزخى، «من قال لا اله الا اللّه دخل الجنه» ۷.

یادداشت‏ها

(۱)- سنجش در آن روز حق است، پس آنکه سنجیده‏هایش سنگین باشد پس ایشان رستگارانند، و آنکه سنجیده‏هایش سبک باشد پس ایشان کسانى‏اند که خود را بزیان داشتند. (اعراف ۷/ ۸)

(۲)- پس اما آنکه سنجیده‏هایش سنگین باشد، پس او در زیستى خوشنودکننده است. (قارعه ۱۰۱/ ۶)

(۳)- و اما آنکه سنجیده‏هایش سبک باشد، پس جایگاهش دوزخ است و تو چه دانى که آن چیست، آتشى است سوزان. (قارعه ۱۰۱/ ۸)

(۴)- مرا از آتش آفریدى و او را از خاک آفریدى (اعراف ۷/ ۱۲)

(۵)- بگو هر کس بر اساس ساختمان نفسانى خودکار مى‏کند. (اسراء ۱۷/ ۸۴)

(۶)- کلمه‏اى بر زبان آسان و در سنجش گران. (حدیث)

(۷)- هر که گفت خدائى جز اللّه نیست، داخل بهشت شود. (حدیث)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۴۵

فصل یازدهم در اشاره بطى آسمانها

کلام خداى تعالى دیگر است و کتاب خداى تعالى دیگر. کلام امرى است و کتاب خلقى، إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‏ ۱.

و عالم امر از تضاد بلکه از تکثر منزه است، وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَهٌ ۲.

اما عالم خلق مشتمل بر تضاد ترتبى است. وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ‏ ۳. همچنانکه کلام مشتمل بر آیات است، تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِ‏ ۴ کتاب هم مشتمل بر آیات است، تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ‏ ۵؛ کلام چون متشخص شود کتاب باشد، همچنانکه امر چون امضا یابد فعل باشد، کُنْ فَیَکُونُ‏ ۶. پس صحیفه وجود عالم خلق کتاب خداست جل جلاله و آیات او اعیان موجودات. إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ‏ ۷. و این آیات در آن کتاب مثبت و مبین است تا خلق بمطالعه آیات فعلى که در آن آفاق مثبت است و استماع آیات قولى که از انفس مبین است بحق رسند، سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُ‏ ۸. و مردم تا در تحت زمان‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۴۶

و مکان‏اند آیات بر وى میخوانند و باو میگویند و مینمایند یکى بعد از دیگرى، و آن روزیست بعد از روزى که بر وى میگذرد و حالى که بعد از حالى مشاهده میکند، وَ ذَکِّرْهُمْ بِأَیَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ‏ ۹ بر مثال کسى که نامه میخواند سطرى بعد سطرى و حرفى بعد از حرفى. پس چون نظر بصیرت او بکحل هدایت گشوده شود چنانکه اهل قیامت را گفته شد از عالم خلق بگذرد و بعالم امر برسد که مبدأش از آنجا بوده است بر همه کتاب بیکبار مطلع شود، مانند کسى که آن نامه مشتمل بر سطور و حروف بیکبار تا در پیچیده، پیش او باشد، یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ‏، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ‏ ۱۰ نمى‏گوید بشماله تا دانند که اهل شمال را از طى آسمانها نصیبى نیست و اگر بخود قدرت مطالعه آن نداشته باشد چون بر وى خوانند استماع نکند، حالش این بود که‏ یَسْمَعُ آیاتِ اللَّهِ تُتْلى‏ عَلَیْهِ ثُمَّ یُصِرُّ مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ‏ ۱۱ و در سمع و بصر و کلام و کتاب اسرار بسیار است که ذکر آن در این مختصر ممکن نباشد.

یادداشت‏ها

(۱)- هرآینه فرمان او، چون چیزى را بخواهد اینست که به آن بگوید باش پس خواهد بود. (یس ۳۶/ ۸۲)

(۲)- و امر ما جز یکى نیست. (قمر ۵۴/ ۵۰)

(۳)- تر و خشکى نیست مگر آنکه در کتاب آشکار، آمده است.

(انعام ۶/ ۵۹)

(۴)- آن نشانه‏هاى خداست آن را بحق بر تو میخوانیم. (بقره ۲/ ۲۵۲)

(۵)- آن نشانه‏هاى کتاب آشکار است. (شعراء ۲۶/ ۲)

(۶)- هرآینه در آمد و شد روز و شب و آنچه خدا در آسمانها و زمین آفرید

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۴۷

نشانه‏هائى است براى گروهى که مى‏اندیشند. (یونس ۱۰/ ۶)

(۷)- زود باشد که نشانه‏هاى خود را در کرانه‏هاى جهان و در خودشان بایشان بنمائیم تا بر ایشان روشن شود که او حق است. (فصلت ۴۱/ ۵۳)

(۸)- و روزهاى خدا را به آنها یادآور شو که در آن نشانه‏هائى است.

(ابراهیم ۱۴/ ۵)

(۹)- روزى که آسمان را چون در نوشتن تومار نوشته‏ها درپیچم، و آسمانها در نوشته‏هایى بدست اویند. (انبیاء ۲۱/ ۱۰۴)

(۱۰)- نشانه‏هاى خدا را که بر او خوانده میشود میشنود سپس بزرگى جویانه براه خود میرود گوئى که آن را نشنیده است، پس او را بعذابى دردناک نوید ده، (جاثیه ۴۵/ ۸)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۴۹

فصل دوازدهم در اشاره بنفخ صور و تبدیل زمین و آسمان‏

نفخه در قیامت دو نفخه است: اول از جهت اماتت هر که پندارد که حیاتى دارد از اهل آسمانها و زمینها، که اصحاب ظاهر تنزیل و باطن تأویل‏اند یا بمحسوس و معقول خود تأویلى کرده آید، وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ‏ ۱. و اماتت ایشان بکشف عواد مقالات و نشر اداء دیانات ایشان باشد تا بمعاینه هستى خود و دانش و بینش خود بدانند و بحقیقت، إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ‏ ۲ متیقن شوند، وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآیاتِنا لا یُوقِنُونَ‏ ۳. و نفخه دویم از جهت احیاى ایشان بود بعد از اماتت و قیام از خواب جهالت. ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى‏ فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ‏ ۴. و این قیام قیامت باشد و در قیامت بعث بود، ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ تُبْعَثُونَ‏ ۵. پس ثواب و عقاب باشد و کسانى باشند که دنیا و آخرت ایشان متحد شده باشد. «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» ۶ و بآن محتاج نباشند که گویند: فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ ۷، پس‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۵۰

عمل و ثواب ایشان هم یکى باشد «اعبد اللّه لا لرغبه و لا لرهبه بل انه اهل لان یعبد و انى اهل لان اعبد» ۸. پس ایشان را انتظار قیامت و بعث و ثواب نباشد و غیر ایشان را در نشأه ثانیه مکشوف کند که: هستى ایشان نیستى بوده است و نیستى هستى، و ذات ایشان بى‏ذاتى و بى‏ذاتى ایشان ذات، و صفت ایشان بى‏صفتى و بى‏صفتى ایشان صفت. پس ببینند که ظواهر چیزها نه آنست که ایشان آن را بظاهر دانسته‏اند، و بواطن و حقایق نه آنکه ایشان بواطن و حقیقت دانسته‏اند. و از ارتفاع حجب ظاهر و باطن بحقیقت حقایق ذات و ذوات برسند. پس زمین نه آن زمین بود که در نشأه اولى آن را زمین میدانسته‏اند و آسمان نه آن آسمان بود که‏ یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ ۹.

یادداشت‏ها

(۱)- در صور دمیده شد پس هر که در آسمانها و زمین بود هلاک شد مگر آن را که خدا خواست. (زمر ۳۹/ ۶۸)

(۲)- شما و آنچه جز خدا مى‏پرستید سنگ دوزخ‏اید. شما حتما در آن وارد- شوندگانید. (انبیاء ۲۱/ ۹۸)

(۳)- و چون سخن بر آنها قرار گرفت (عذاب بر ایشان حتمى شد)، جنبنده از زمین بر ایشان برون آوردیم که با آنها سخن گوید، براستى که آدمیان به نشانه‏هاى ما یقین نیاوردند. (نمل ۲۷/ ۸۲)

(۴)- سپس در آن (صور) بار دیگر دمیده شود پس آنگاه ایشان بر پا خاسته، مى‏نگرند. (زمر ۳۹/ ۶۸)

(۵)- سپس شما روز رستاخیز بر انگیخته میشوید. (مؤمنون ۲۳/ ۱۶)

(۶)- اگر پرده برداشته شود بر یقین من افزوده نشود. (حدیث)

(۷)- پس پرده‏ات را از تو برداشتیم و دیده‏ات امروز نافذ است.

(ق ۵۰/ ۲۲)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۵۱

(۸)- خدا را مى‏پرستم نه از روى میل (به پاداشش) و نه از ترس (عذابش) بلکه او سزاوار است که پرستیده شود و من سزاوارم که بپرستم.

(حدیث)

(۹)- روزى که زمین بدل شود به زمین دیگر و آسمانها (به آسمانهاى دیگر) و (همگى از گورها) بفرمان خداى یکتاى فروشکننده برون آیند.

(ابراهیم ۱۴/ ۴۸)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۵۳

فصل سیزدهم در اشاره بحالهائى که روز قیامت حادث شود و وقوف خلق بعرصات‏

آفتاب مفیض انوار کلى است در آفرینش این عالم، و ماه از آن استفاضه نور میکند و بر مادون خود اضافه میکند در وقت غیبت او.

و کواکب مبادى فیضان انوار جزوى‏اند. پس چون نور الانوار مکشوف شود کواکب را وجودى نماند. وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ‏ ۱؛ و ماه محو شود، وَ خَسَفَ الْقَمَرُ ۲؛ و مستفیض بمفیض پیوندد، وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ ۳ و چون ذو النور و نور یکى شود نه از افاضه اثرى ماند و نه از استفاضه، إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ‏ ۴. لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً ۵ جبال را که سبب اعوجاج طرق وصول است و مقتضى مقاساه تعب سلوک است باول، کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ‏ ۶ کنند، و بآخر بکلى نسف، وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً، فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً، لا تَرى‏ فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً ۷. یعنى تشبیه و تنزیه و بحار را که عبور از آن جز بواسطه کشتیها که رساننده است بساحل نجات، و استدلال بثواقب کواکب متعذر باشد از میان برگیرند؛ وَ إِذَا الْبِحارُ

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۵۴

سُجِّرَتْ‏ ۸، تا بحر و بر، و شیب و بالا، و آسمان و زمین یکسان شوند و خلایق در عرصات قیامت ظاهر شوند، فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَهِ ۹. اهل برازخ را حجب کثیف و رقیق از پیش بردارند، وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ‏ ۱۰ و در مواقف کشف اسرار بدارند، وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ‏ ۱۱. آنها که از حبس برزخ خلاص یابند روى ببارگاه ربوبیت نهند، فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى‏ رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ‏ ۱۲. سموم و انیاب و اظفار و قرون از هوام و سباع و انعام باز ستانند تا سورت اطراف تضاد شکسته شود، «یؤخذ السم من الصل و الناب من الذئب و القرن من الکبش» ۱۳، لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً. و مرگ را که بهر دو طرف تضاد سبب هلاک خلق بود بر صورت کبش املح میان بهشت و دوزخ بکشند تا بمرگ مرگ که نیستى نیستى باشد هستى مطلق که حیات ابدى باشد عیان شود. و دوزخ را بر صورت اشترى بعرصات آرند، وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ‏ ۱۴ تا اهل عیان او را مشاهده کنند، وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِمَنْ یَرى‏ ۱۵، و از هول مشاهده او اجراى آفرینش بر نیستى خود اطلاع یابند، «فشرد شرده لو لا ان حسبها اللّه لا حترقت السماوات و الارض» ۱۶.

یادداشت‏ها

(۱)- و چون ستارگان فرو ریزند. (انفطار ۸۲/ ۲)

(۲)- و ماه تاریک شود. (قیامه ۷۵/ ۸)

(۳)- و ماه و خورشید بهم شوند. (قیامت ۷۵/ ۸)

(۴)- چون خورشید در هم پیچیده شود. (تکویر ۸۱/ ۱)

(۵)- در آن نه آفتابى مى‏بینند و نه سرماى سختى. (انسان ۷۶/ ۱۳)

(۶)- چون پشم زده شده. (قارعه ۱۰۱/ ۵)

(۷)- و ترا از کوهها مى‏پرسند پس بگو پروردگارم آنها را از جاى مى‏کند برکندنى، پس آنها را چون زمینى هموار و نرم رها میسازد، در آن نه کجى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۵۵

(۷)- مى‏بینى و نه بلندى‏اى. (طه ۲۰/ ۱۰۵- ۱۰۷)

(۸)- و چون دریاها بجوش آیند. (تکویر ۸۱/ ۶)

(۹)- پس آنگاه ایشان در صحراى محشرند. (نازعات ۷۹/ ۱۴)

(۱۰)- و چون گورها زیر و رو شوند. (انفطار ۸۲/ ۴)

(۱۱)- نگاهشان دارید که ایشان مورد پرسش‏اند. (صافات ۳۷/ ۲۴)

(۱۲)- پس آنگاه ایشان از گورها بسوى پروردگارشان راه مى‏پویند.

(یس ۳۶/ ۵۱)

(۱۳)- زهر از مار کشنده و دندان تیز از گرگ درنده و شاخ از گوسفند بازستانند (حدیث)

(۱۴)- و آن روز دوزخ را بیاورند (فجر ۸۹/ ۲۳)

(۱۵)- و دوزخ براى آنکه ببیند آشکار شود. (نازعات ۷۹/ ۳۶)

(۱۶)- پس (مردم) مى‏گریزند، گریختنى، اگر خدا آن را باز نمى‏داشت هرآینه آسمانها و زمین آتش میگرفت. (حدیث)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۵۷

فصل چهاردهم در اشاره بدرهاى بهشت و دوزخ‏

مشاعر حیوانى که بآن اجزاى عالم ملک ادراک کنند هفت است:

پنج ظاهر و آن حواس خمسه است. و دو باطن و آن خیال و وهم است که یکى مدرک صور و یکى مدرک معانى است. چه مفکره و حافظه و ذاکره از مشاعر نیستند، بل اعوان ایشانند و هر نفس که متابعت هوى کند و عقل را در متابعت هوى مسخر گرداند، أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ‏ ۱:

هر یکى ازین مشاعر سببى باشند از اسباب هلاک او، وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ‏ ۲ تا حالش آن بود که‏ فَأَمَّا مَنْ طَغى‏ وَ آثَرَ الْحَیاهَ الدُّنْیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى‏ ۳.

پس هر یکى ازین مشاعر بمثابت درى‏اند از درهاى دوزخ، لَها سَبْعَهُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ‏ ۴ و اگر عقل که مدرک عالم ملکوتست و رئیس آن همه مشاعر است رئیس مطاع باشد و نفس را از هوى او منع کند تا بهر یکى از مشاعر آیتى از کتاب الهى را از عالم امرى که ادراکش بآن مشعر خاص باشد بتقدیم رساند و بعقل نیز استماع آیات کلام الهى را از عالم خلقى تلقى کند بخلاف آن قوم که، لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۵۸

نَعْقِلُ ما کُنَّا فِی أَصْحابِ السَّعِیرِ ۵. این مشاعر هشتگانه که عقل با هفت حس مدرک که مذکور شد باشد بمثابت درهاى بهشت باشد، وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏ فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوى‏ ۶.

یادداشت‏ها

(۱)- آیا آن کس که خواهش نفسش را خداى خود گرفت دیدى.

(فرقان ۲۵/ ۴۳)

(۲)- و خدا او را بر دانشى (که از باطن او داشت) گمراه کرد.

(جاثیه ۴۵/ ۲۳)

(۳)- پس اما آنکه سرکشى کرد و زندگى دنیا را برگزید پس براستى دوزخ جایگاه اوست. (نازعات ۷۹/ ۳۷)

(۴)- آن را (دوزخ را) هفت درب است، و براى هر درى گروهى از ایشان اختصاص یافته‏اند. (۱۵/ ۴۴)

(۵)- اگر مى‏شنیدیم یا مى‏اندیشیدیم از اهل دوزخ نبودیم. (ملک ۶۷/ ۱۰)

(۶)- اما آنکه از ایستادن در بارگاه پروردگارش ترسید و نفس را از هوس باز داشت پس بهشت جایگاه اوست. (نازعات ۷۹/ ۴۱)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۵۹

فصل پانزدهم در اشاره بزبانیه دوزخ‏

مدبران امور در برازخ علوى که‏ وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً ۱ اشاره باحوال ایشانست، هفت سیاره‏اند که در دوازده برج سیر میکنند و مجموع هفت و دوازده نوزده بود، و مباشران امور در برازخ سفلى هم نوزده‏اند. هفت مبدأ قواى نباتى است: سه اصول و چهار فروع؛ و دوازده مبدأ قواى حیوانى: ده مبدأ احساس که از آن جمله پنج ظاهر است و پنج باطن، و دو مبدأ تحریک که یکى قوت جاذبه است و یکى قوت دافعه و مجموع نوزده باشد. پس مردم مادام که در سجن دنیا محبوس است اسیر تأثیر آن نوزده کار کن علوى و نوزده کار کن سفلى‏اند، و اگر ازین منزل بگذرد «لا محاله کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون» ۲.

پس چون از سجن بسجین رسد او را مالک جهنم باین نوزده زبانیه که از آثار تعلق یکى از آن دو نوزده چنانکه گفته شد باو پیوسته باشد معذب دارند، عَلَیْها تِسْعَهَ عَشَرَ ۳، مگر که بر صراط مستقیم که، وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ‏ ۴ بگذرد تا بنور

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۶۰

هدایت هادى قیامت بدار السلام رسد و ازین نوزده زبانیه خلاص یابد، ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِیهِ شُرَکاءُ مُتَشاکِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ‏ ۵.

یادداشت‏ها

(۱)- سوگند به ستارگان شناور، شنا کردنى، پس پیشى‏گیرندگان، پیشى گرفتنى، پس اداره‏کنندگان نظام آفرینش. (نازعات ۷۹/ ۴)

(۲)- همچنانکه زیست مى‏کنید مى‏میرید و همچنانکه مى‏میرید برانگیخته میشوید.

(حدیث)

(۳)- بر آن (دوزخ) نوزده نگهبان است. (مدثر ۷۴/ ۳۰)

(۴)- و براستى که این راه راست من است پس پیرویش کنید و راههاى دیگر را نه‏پیمائید که شما را از راه او منحرف میکنند. (انعام ۶/ ۱۵۳)

(۵)- خدا مردى را مثل زند که شریکانى در تصاحب او با یکدیگر مى‏ستیزند، و دو مرد را (از طرف دیگر مثل میزند) که تسلیم مردى شده‏اند، آیا این دو نمونه برابرند، ستایش خداى راست، بلکه بیشترشان نمى‏فهمند.

(زمر ۳۹/ ۲۹)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۶۱

فصل شانزدهم در اشاره بجویهاى بهشت و آنچه در دوزخ بازاء آن بود

آب ماده حیات کافه اصناف نباتات و حیوانات است، وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍ‏ ۱، مانند مواعظ و نصایحى که عموم مردم را بآن انتفاع باشد و لکن بعضى از آن اجاج است، و بعضى آسن، و بعضى غیر آسن. و بهترین غیر آسن است.

و شیر باعث تربیت اصناف حیوانات است و از آب خاصتر است.

چه نباتات و بعضى حیوانات را از آن نصیب نباشد و خاص غذاى بعضى حیوانات بود در ایام طفولیت، مانند مبادى و ظواهر علوم که سبب ارشاد مبتدیان باشد. و از آن نیز بعضى مستحیل و بعضى متغیر، و بعضى غیر متغیر باشد. و بهترین غیر متغیر باشد.

و عسل از شیر خاصتر است که غذاى بعضى حیوانات است و سبب شفاء بعضى اصناف در بعضى احوال و موافق همه امزجه و احوال نیست، مانند حقایق و غوامض علوم که انتفاع بدان خاص الخواص و محققان را باشد. و از آن نیز بعضى کدر است و بعضى متوسط، و بعضى مصفى. و بهترین‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۶۲

مصفى است. و خمر از عسل خاصتر است، چه خاص بنوع انسان است.

و از ایشان ببعضى اصناف در بعضى احوال بر اهل دنیا حرامست و ایشان را رجس، و بر اهل بهشت حلال و ایشان را طهور؛ و از آن بعضى موذى و بعضى متوسط و بعضى ملذ و بهترین ملذ است و طهور.

پس آب سبب خلاص است از تشنگى و شیر از نقصان و عسل از بیمارى و خمر از اندوه. و چون اهل بهشت اهل کمالند تمتع ایشان عامست این چهار را بوجه اتم از آن؛ چه آنچه ناقص را بدان انتفاع بود کامل را نیز انتفاع بود و لا ینعکس، مَثَلُ الْجَنَّهِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّهٍ لِلشَّارِبِینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِیها مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ‏ ۲. اما ثمرات اهل بهشت در نظر اهل دنیا متشابه نماید، زیرا که آنجا حق و باطل متشابه نماید فکیف آنچه در تحت هر یکى باشد، وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً ۳ و در دوزخ بازاء این هر چهار نهر حمیم و غسلین و قطران و مهل باشد وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ‏ ۴.

یادداشت‏ها

(۱)- و از آب همه چیز را زنده کردیم (انبیاء ۲۱/ ۳۰)

(۲)- داستان بهشتى که به پرواپیشگان وعده داده شده (این چنین است)، در آن جویهائى است از آب روان و جویهائى از شیرى که مزه‏اش دگرگون نشده و جویهائى از شرابى لذت بخش براى نوشندگان و جویهائى از عسل پالوده و در آن براى ایشان از هر میوه‏اى است.

(محمد «ص» ۴۷/ ۱۵)

(۳)- و از گونه‏هاى مشابه داده شوند. (بقره ۲۵/ ۲۵)

(۴)- و آن مثل‏ها را ما براى مردمان مى‏زنیم و جز دانایان آنها را نمى‏فهمند.

(عنکبوت ۲۹/ ۴۳)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۶۳

فصل هفدهم در اشاره بخازن بهشت و دوزخ و رسیدن مردم با فطرت اولى که در نشأه اولى بوده است‏

در نشأه اولى به ابتدا مردم را وجود داده‏اند، پس آگاهى، پس قدرت، پس اراده. چه در اول یک چندى موجود بودند در صورت سلاله و نطفه و علقه و مضغه و عظام و لحم تا بعد از آن زنده و خبردار شدند، هَلْ أَتى‏ عَلَى الْإِنْسانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً ۱. و یک چندى زنده بود تا قوه حرکت و بطش در او ظهور کرد. و یک چندى متحرک بود تا قوه تمیز میان نافع و ضار در او به فعل آمد و بعد ازین قوتها مرید نافع و کاره ضار گشت. و چون معاد عود است بفطره اولى مى‏بایست که این صفات در او منتفى شود بر عکس این ترتیب پس اول باید ارادت او در ارادت واحد مطلق که موجد کل است مستغرق و منتفى شود چنانکه او را هیچ ارادت نماند. و چون وجود کل تابع ارادت واحد مطلق است تعالى ذکره پس هر چه آید مطابق ارادت او باشد و این درجه رضاست و صاحب این درجه همیشه در بهشت بود. لَهُمْ ما یَشاؤُنَ‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۶۴

فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ ۲ و باین سبب خازن بهشت را رضوان گویند. چه تا باین مقام نرسد از نعیم بهشت نیابد وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ۳. و بعد از آن باید که قدرتش در قدرت او تعالى منتفى شود تا قدرت خود را بهیچ مغایر قدرت او نداند و آن را مرتبه توکل خوانند، وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدْراً ۴. و بعد از آن باید که علمش در علم او تعالى منتفى شود تا بخودى خود هیچ نداند و این مرتبه را تسلیم خوانند، وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً ۵. و بعد از آن باید که وجودش در وجود او منتفى شود تا بخودى خود هیچ نباشد و این مقام اهل وحدتست، أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ‏ ۶ و اگر سالک این طریق نسپرد و بر حسب اراده خود رود ارادت او هواهاى مختلف مخالف حق اقتضا کند، وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَ‏ ۷.

پس از هواى خود ممنوع نشود. وَ حِیلَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ ما یَشْتَهُونَ‏ ۸ در سخط خداى تعالى افتد، أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللَّهِ کَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللَّهِ‏ ۹. و هواى او را بهاویه رساند تا باغلال و سلاسل نامرادى کل مغلول و مقید گردد و نامرادى وصف ممالیک است و باین سبب خازن هاویه را مالک خوانند و بعد از این بازاء درجه توکل درکه خذلان بود، وَ إِنْ یَخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ‏ ۱۰. و بازاء درجه تسلیم درکه هوان بود، وَ مَنْ یُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُکْرِمٍ‏ ۱۱. و بازاء درجه وحدت درکه لعنت، أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ‏ ۱۲. تا همچنانکه انتفاء قدرت و علم و وجود طایفه اول اقتضاى قدرت نامتناهى و علم ذاتى و هستى جاودانى کرد، وَ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ‏ ۱۳ استعداد این قوم باین صفات اقتضاى عجز نامتناهى و جهل کلى و نیستى همیشگى کند. ذلِکَ الْخِزْیُ الْعَظِیمُ‏ ۱۴.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۶۵

یادداشت‏ها

(۱)- آیا بر انسان هنگامى از روزگار آمده که چیزى یادکردنى نبود.

(انسان ۷۶/ ۱)

(۲)- در آن براى ایشان آنچه را بخواهند هست و نزد ما بیشتر (نیز هست).

 

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)    متن    ۶۵     یادداشت‏ها ….. ص : ۶۵

(ق ۵۰/ ۳۵)

(۳)- و خشنودى خدا بزرگتر است. (توبه ۹/ ۷۲)

(۴)- و هر که بر او اعتماد کند پس او کفایتش کند که خدا بر کار خود چیره است، براستى که خدا براى هر چیز اندازه‏اى قرار داد. (طلاق ۶۵/ ۳)

(۵)- و به نیکوترین وجه بپذیرند. (نساء ۴/ ۶۵)

(۶)- آنان کسانى‏اند که خدا بر ایشان نعمت داده است از پیامبران.

(مریم ۱۹/ ۸۵)

(۷)- اگر حق هوسهاى ایشان را پیروى کند آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست فاسد شود. (مؤمنون ۲۳/ ۷۱)

(۸)- و میان ایشان و آنچه دوست میداشتند (ایمان آوردن و توبه کردن) مانع شد. (سباء ۳۴/ ۵۴)

(۹)- آیا آنکه خشنودى خدا را پیروى کرد چون کسى است که بخشم خدا گرفتار شده است. (آل عمران ۳/ ۱۶۲)

(۱۰)- و اگر خوارتان سازد پس کیست که شما را پس از او یارى کند.

(آل عمران ۳/ ۱۶۰)

(۱۱)- آنکه خدا او را پست کند پس گرامى‏کننده‏اى براى او نیست.

(حج ۲۲/ ۱۸)

(۱۲)- آنانند که خدا ایشان را نفرین کند و نفرین‏کندگان ایشان را نفرین کند.

(بقره ۲/ ۱۵۹)

(۱۳)- و آنست رستگارى (سعادت) بزرگ. (نساء ۴/ ۱۲)

(۱۴)- آنست خوارى بزرگ. (توبه ۹/ ۶۳)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۶۷

فصل هیجدهم در اشاره بدرخت طوبى و درخت زقوم‏

علم و قدرت و ارادت که مبادى ایجاد افعال‏اند خلق را سه صفت مختلف است و خداى تعالى را هر سه یکى، اما باعتبارات مختلف که به نسبت با عقول خلق باشد سه نماید. وجود در ضمایر ما که نسبتى با عالم امر دارد اگر تصور صور معقول یا محسوس کنیم آن صورت از آن روى که تصور کرده‏ایم معلوم ماست و ما بآن عالم باشیم، و از آن روى که ایجادش کرده‏ایم مقدور ماست و ما بر آن قادر باشیم، و از آن روى که ما بخواستیم متصور شد مراد ماست و ما بر آن مرید باشیم، پس معلوم و مقدور و مراد ما هر سه یکى باشد. در این صورت علم و قدرت و ارادت متحد شود. همچنین جملگى موجودات به نسبت با علم و قدرت و ارادت او تعالى همین حکم دارد. پس هر سه صفت او را متحد شود بلکه واحد بود. و کسى که بعلم او عالم بود و بقدرت او قادر و بارادت او مرید، چنانکه در حال اهل بهشت گفتیم و چنانکه در خبر آمده است «کنت سمعه الذى بى یسمع و بصره الذى بى یبصر» ۱ حکمش همین بود، «اطعنى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۶۸

اجعلک مثلى و لیس کمثلى شى‏ء» ۲. پس هر چه ارادت او بآن تعلق گیرد هم در حال موجود شود یعنى تمنى و وجدانش یکى بود. و این معنى مثل درخت طوبى است در بهشت که هر چه بهشتیان آرزو کنند آرزوى ایشان دفعه واحده بر آن درخت طوبى حاصل باشد و در پیش ایشان حاضر آید، طُوبى‏ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ‏ ۳. و بازاء این حال کسانى را که این سه صفت اقتضاء تکثر کند بحسب هر یکى نوعى از ناکامى و عذاب تولد کند، انْطَلِقُوا إِلى‏ ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ لا ظَلِیلٍ وَ لا یُغْنِی مِنَ اللَّهَبِ‏ ۴. پس بجاى درخت طوبى ایشان را درخت زقوم باشد، إِنَّها شَجَرَهٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ‏ ۵. طلع ابتداء وجود تخم است که سبب انبات درخت باشد، و رءوس الشیاطین اهواى مردیه، «ان الشیاطین لتجرى من ابن آدم مجرى الدم فى العروق» ۶ و رءوس ایشان مبادى اهواى انفس باشد. پس مبدأ هواى نفس مبدأ انبات این درخت است و منشأ اهل هاویه.

یادداشت‏ها

(۱)- گوشش باشم که با من بشنود و چشمش که با من ببیند. (حدیث قدسى)

(۲)- مرا فرمانبر، تا ترا نمونه خویش سازم و هیچ چیز مانند من نیست.

(حدیث قدسى)

(۳)- خوشا بر ایشان و سرانجام نیکو. (رعد ۱۳/ ۲۹)

(۴)- بسوى سایبان سه شاخه‏اى بروید، که نه سایه‏اى دارد (که در آن خنک شوید) و نه از آتش بازمیدارد. (مرسلات ۷۷/ ۳۱)

(۵)- براستى که آن درختى است که از دل دوزخ برآید، شکوفه‏هایش گویا سرهاى دیوان است. (صافات ۳۷/ ۶۵)

(۶)- براستى که شیطانها در رگهاى فرزندان آدم همچون خون روانند.

(حدیث)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۶۹

فصل نوزدهم در اشاره بحور عین‏

چون دیده بصیرت مرد موقن بکحل توفیق گشاده شود و ابراهیم وار بر مطالعه ملکوت هر دو کون قادر شود، وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ‏ ۱ واردان حضرت عزت را که از پرده غیب ظهور میکنند و در یک ذره از ذرات کاینات خویشتن را بواسطه نور تجلى جلوه میدهند مشاهده مى‏کند و لا محاله چنانکه گفته آمد هر یکى به نیکوترین صورتى از صور مخلوقات ممثل شوند، مانند آنچه در قصه مریم آمده است که‏ فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا ۲. و چون تمتع از آن مشاهده جز بفیضان اثرى از عالم وحدت که مقتضى ازدواج ذات و صورت باشد با یکدیگر به وجهى که مفضى باتحاد بود صورت نبندد، پس با هر یکى از آن صور که بمنزله یکى از آن حوران بهشت باشد از این ازدواج حاصل گردد، وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِینٍ‏ ۳. و بآن سبب که چهره این پردگیان از دیده اغیار و اهل تضاد مصون است، حُورٌ مَقْصُوراتٌ فِی- الْخِیامِ‏ ۴ باشند. و بحکم آنکه نامحرمان عالم تکثر را چه آن قوم که بظاهر

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۷۰

عالم ملک بازمانده‏اند و چه آن قوم که بباطن عالم ملکوت محجوب شده وصل ایشان ناممکن است، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ ۵ وَ لا جَانٌ‏ ۶ باشند و به سبب آنکه معاودت آن حالت هر نوبت موجب التذاذى بود زیادت از نوبت اولى مانند محبوبى مفقود که بعد از مقاسات طلب باز یافته شود بکارت و عزابت آن لذات هر نوبت متجدد شود.

یادداشت‏ها

(۱)- و این چنین پادشاهى آسمانها و زمین را به ابراهیم نمودیم تا از اهل یقین باشد. (انعام ۶/ ۷۵)

(۲)- پس بر او بگونه بشرى خوشپیکر نمودار شد. (مریم ۱۹/ ۱۷)

(۳)- ایشان را با دخترکان سیه چشم (بهشتى) همسر کنیم. (دخان ۴۴/ ۵۴)

(۴)- سیه چشمانى دور از چشم بیگانگان در سرا پرده‏ها (الرحمن ۵۵/ ۷۲)

(۵)- پیش از ایشان نه آدمى و نه پرى آنها را لمس نکرده است.

(الرحمن ۵۵/ ۷۴)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۷۱

فصل بیستم در اشاره بثواب و عقاب و عدل او

ثواب از فضل خداست و عقاب از عدل او، بدین سبب، مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ ۱، و همچنین، مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها ۲، و در موضع دیگر: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ ۳.

اما قومى هستند که از حیز فضل‏اند، یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ‏ ۴ و بازاء ایشان آنها که، حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ‏ ۵. و قومى هستند که از حیز عدلند، فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ‏ ۶، و بازاء ایشان آنهائى که لاجرم، أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَهِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ‏ ۷ در شأن ایشان است. و همچنین قومى را، یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ‏ ۸ و قومى را، سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَیْنِ‏ ۹ و قومى را در ثواب، یُضاعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ کَرِیمٌ‏ ۱۰، و قومى را، یُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ‏ ۱۱. و این تفاوت بسبب تفاوتیست که در سیئات و حسنات باشد نسبت با هر قومى که، «حسنات الابرار سیئات المقربین» ۱۲. و از سیئه آدم تا سیئه‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۷۲

ابلیس تفاوت بسیار است، در خبر است که، «ضربه على یوم الخندق توازى عمل الثقلین» ۱۳. پس بالاى همه ثوابها ثواب کسانى است که بحکم آن جهان خودى‏خود را در بازند، «و فوق کل بر بر حتى یقتل الرجل فى سبیل اللّه» ۱۴ همچنانکه بالاى همه عقابها عقاب کسانى است که بحکم آن جهانى خودى‏خود را زیان کنند، الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ‏ ۱۵. آنها که اعمال ایشان با ثواب متحد است اهل فوز اکبراند، فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ‏ ۱۶ ایشان راست، «ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر» ۱۷ ایشان از صواب منزه‏اند؛ چه دنیا و آخرت بر مرد خدا حرامست، «الدنیا حرام على اهل الآخره و الآخره حرام على اهل الدنیا و هما حرامان على اهل اللّه» ۱۸.

*** پس این است آنچه تحریرش درین وقت دست داد. انتظار بینندگانى که درین فصلها نظر کنند آنست که دعاى خیر دریغ ندارند و اصلاح بسهوهائى که قابل بصلاح باشد بجاى آورند. اللّه ولى التوفیق‏ سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ ۱۹.

یادداشت‏ها

(۱)- هر کس کار نیکو کند، پاداشش به از آن است و هر کس کار بد کند، بدکاران را جز آنچه مى‏کردند کیفر ندهند. (قصص ۲۸/ ۴۲)

(۲)- هر کس کار نیکو کند او را ده چندان پاداش است، و هر کس کار بد کند، جز همانند آن او را کیفر ندهند. (انعام ۶/ ۱۶۰)

(۳)- داستان آنان که مالهاشان را در راه خدا میدهند همچون داستان دانه‏ایست که هفت خوشه رویانید در هر خوشه‏اى صد دانه و خدا براى هر که بخواهد مى‏افزاید. (بقره ۲/ ۲۶۱)

(۴)- خدا بدیهاشان را به خوبى بدل میکند. (فرقان ۲۵/ ۷۰)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۷۳

(۵)- کارهاشان باطل شد. (بقره ۲/ ۲۱۷)

(۶)- پس هر کس بسنگینى مورچه‏اى کار نیکو کند آن را مى‏بیند، و هر کس بسنگینى مورچه‏اى کار بد کند آن را مى‏بیند. (زلزله ۹۹/ ۸)

(۷)- ایشان در جهان دیگر خود زیانکارترینند. (هود ۱۱/ ۲۲)

(۸)- شما را دو چندان از رحمت خود مى‏دهد. (حدید ۵۷/ ۲۸)

(۹)- بزودى ایشان را دو بار عذاب کنیم. (توبه ۹/ ۱۰۱)

(۱۰)- ایشان را دو چندان بیفزاید و ایشان را پاداشى گرانقدر است.

(حدید ۴۷/ ۱۸)

(۱۱)- عذاب را بر ایشان دو چندان کند. (هود ۱۱/ ۲۰)

(۱۲)- خوبى‏هاى نیکان، بدیهاى نزدیکان (خدا) است. (حدیث)

(۱۳)- ضربه شمشیر على (ع) در روز (جنگ) خندق با کارهاى (نیک) جن و انس برابرى مى‏کند. (حدیث)

(۱۴)- و بالاى هر نیکى، نیکی‏ایست تا مرد در راه خدا کشته شود، (بالاتر از کشته شدن در راه خدا نیکى‏اى نیست.) (حدیث)

(۱۵)- آنان که خویش را به زیان افکندند. (انعام ۶/ ۱۲)

(۱۶)- پس هیچ کس نمى‏داند که براى ایشان از روشنائى چشم (به پاداش کارهاى نیکشان) چه پنهان داشته شده است. (سجده ۳۲/ ۱۷)

(۱۷)- آنچه چشمى ندیده و گوشى نشنیده و بر دل بشرى نگذشته. (حدیث)

(۱۸)- دنیا بر اهل آخرت حرام است و آخرت بر اهل دنیا حرام است و هر دو بر اهل خدا حرامند.

(۱۹)- خدا، صاحب توفیق است، منزه است پروردگار تو، پروردگار بى‏همتا از آنچه (او را) وصف مى‏کنند و درود بر فرستادگان و ستایش خداى راست پروردگار جهانیان.

پایان‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۷۵

تعلیقات آغاز و انجام آیه ا … حسن حسن‏زاده آملى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۷۷

مقدمه‏

سپاس خداى آشکارا و نهان را که چون بى‏آغاز و انجام است آغاز و انجام است. و درود بر فرستادگانش و دوستانش، بویژه بر شایسته‏ترین بندگانش محمد و دودمانش که خاتم ادوار شرایع، و فاتح دور قیامت‏اند.

این کمترین خوشه‏چین خرمن بزرگان حسن حسن‏زاده آملى را در پیرامون چند اثر علمى مرد یک فن در هر فن جناب محقق خواجه نصیر الدین طوسى رضوان اللّه تعالى علیه، شرح و تعلیقات است که هنوز هیچ یک به حلیت طبع متحلى نشده است:

الف- تعلیقات بر بیست باب اسطرلاب ب- تعلیقات بر تحریر مجسطى بطلیموس ج- تعلیقات بر تحریر اصول اقلیدس د- تعلیقات بر تحریر اکرمانالاؤوس در مثلثات کروى که در

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۷۸

حقیقت یک دوره شرح بر آنست.

ه- تعلیقات بر تحریر اکرثاوذوسیوس و- تعلیقات بر تحریر مساکن ثاوذوسیوس ز- تعلیقات بر تحریر کره متحرکه اوطولوقس ح- تعلیقات بر شرح اشارات شیخ رئیس حکمت آن را یک دوره تمام که در حکم یک دوره شرح بر آنست، و چند نهج منطق آن را.

ط- تعلیقات بر تجرید که در حقیقت بر شرح تجرید علامه حلى به نام کشف المراد است.

ى- تعلیقات برسى فصل در معرفت تقویم.

هر یک از کتابهاى یاد شده را علاوه بر تعلیقه، به تمام و کمال در اثناى تدریس و تحشیه با نسخ مخطوط دیگر که به توفیق الهى در دست داریم تصحیح کرده‏ایم و برخى از آنها را چون شرح اشارات و اصول چند دوره در حوزه علمیه قم تدریس کرده‏ایم.

اینک نوبت رساله وجیز و عزیز و بسیار گرانقدر و ارزشمند «تذکره در آغاز و انجام» رسیده است که به این تعلیقات تحقیقى، تحشیه و توشیح شده است.

سید حیدر آملى معاصر خواجه در جامع الاسرار (ص ۴۹۳ ط ۱) این رساله را از مؤلفات خواجه نام برد، لذا اثبات این که رساله از مصنفات خواجه است نیاز نیست.

آغاز و انجام یکى از مآخذ و مصادر علمى حکمت متعالیه، معروف و مشهور به اسفار صدر المتألهین است. و در چندین فصل موقف هفتم الهیات اسفار و نیز در اکثر فصول باب یازدهم نفس اسفار ناظر

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۷۹

به مطالب این رساله است حتى در بسیارى از موارد عبارات خواجه را به عربى از این رساله ترجمه فرموده است و خواجه را به بعض المحققین یاد نموده است.

و شاگرد بزرگ آن بزرگوار مرحوم فیض در «علم الیقین» بر ممشاى استادش مشى کرده است و بسیارى از فصول و مطالب آغاز و انجام را به قلم خود ترجمه و تحریر کرده است چنانکه با مقابله و عرض معلوم مى‏گردد، و متأله سبزوارى در تعلیقاتش بر اسفار از آن نام مى‏برد و مطلب نقل مى‏کند.

یکى از امورى که در اثناى تدریس و تصحیح دوره اسفار به توفیق آن نایل آمده‏ایم، تحصیل کتب و رسائل منابع اسفار است که بسیارى از آنها را بدست آورده‏ایم و مصادر نقل جناب صدر المتألهین را در حواشى و تعلیقات اسفار خواه بر خود اسفار و خواه جداگانه نام برده‏ایم و مواضع آن را معرفى کرده‏ایم که از آن جمله همین رساله وزین و رصین تذکره در آغاز و انجام است.

چون رساله حافل متون حقایق و رموز معارف در اطوار و احوال انسان من حیث هو انسان است که در حکم معمى مى‏باشد لذا در این تعلیقات با برکات، غرض عمده محرر آن، ارائه امهات و اصولى در بیان مسائل فصول آنست که اهل آن را به کار آید، و روشن‏تر از آن براى نااهل سودى نبخشد بلکه سبب انحراف و اضلال و عناد او گردد.

و باز به مواضعى که در کتب مبسوطه در مطالب هر فصل سخن رفته است تذکر داده‏ایم که اهل تحقیق را مفید افتد. و به برخى از آیات و روایات و کلماتى از بزرگان دانش در هر فصل تبرک و تمسک‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۸۰

جسته‏ایم، و مواردى را که مرحوم آخوند در اسفار از این رساله استفاده کرده است و بدان نظر دارد، در حد امکان یافته‏ایم و نام برده‏ایم.

این رساله از آغاز به آغاز و انجام شهرت یافت چنانکه سید حیدر آملى در جامع الاسرار به آغاز انجام نام برده است، و لکن جناب خواجه آن را به اسم «تذکره» نام مى‏برد که تذکره در آغاز و انجام است، چنانکه در چند جاى دیباچه بدان نص دارد، و در تسمیه آن به کریمه‏ إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَهٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى‏ رَبِّهِ سَبِیلًا، تبرک و تمسک جسته است.

چنانکه در علم هیأت نیز به نام تذکره رساله‏اى دارد که دانشمندان بزرگ: خفرى و بر جندى و نیشابورى بر آن شرح نوشته‏اند و شرح تذکره خفرى در علم هیأت استدلالى، از کتب درسى است که در رتبه متوسطات قرار گرفته است و بعد از تعلم آن زیجات و مجسطى مى‏خوانند چنانکه این کمترین در محضر اعلاى مرحوم استاد ذو الفنون جناب علامه حاج میرزا ابو الحسن شعرانى، روحى فداه کتب هیأت و نجوم را به همین ترتیب فراگرفته است، خواجه در آغاز آن فرماید: «نرید أن نورد جمله من علم الهیأه تذکره لبعض الاحباب».

کیف کان در این رساله، در واقع سخن از شرح حال انسان در هر عالم است، جز این که در فصل دوم و هفدهم و برخى از مواضع دیگر در اثناى سخن، به اختصار و ایجاز از آغاز یعنى مبدأ تعالى و آمدن انسان از فطرت اولى اشارتى نموده است؛ نه بدان نحو که مثلا در مبدأ و معاد شیخ رئیس و مولى صدرا از مبدأ بحث مى‏شود. لذا سزاوار است که این رساله را یکى از رسائل در معرفت نفس یعنى روانشناسى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۸۱

بشناسیم و بدانیم.

چنانکه گفته‏ایم بر تذکره در هیأت چند شرح نوشته شد. اما تذکره در آغاز و انجام، این اولین قلمى است که بنحو استقلال در حل رموز او به زبان آمده است. و اگر بخواهیم به تفصیل در مطالب فصول آن بحث کنیم، شبیه همان شرح تذکره خفرى و برجندى بر تذکره در هیأت مى‏گردد که نیز شایسته است، و لکن اکنون این تعلیقات در حل مشکلات آن به منزله مدخلى است که بعد از ما اگر کسى بخواهد آن را به تفصیل شرح کند، او را بکار آید. بلکه سرمایه کار را در دست دارد و باید از آن کسب کند.

براستى خیلى از جامعه اسلامى مسلمانان شگفت است که با چنین ذخائر علمى که تفسیر انفسى منطق وحى از آیات و روایات‏اند هنوز اعتلاى علمى به فهم خطاب محمدى (ص) نیافته‏اند که در حق آنان باید گفت: اکثرى مردم سایه‏اى از طلعت دلاراى قرآن کریم را در وراى حجب گوناگون مى‏نگرند و اوحدى از آنان به دیدار جمال جانفزاى واقعى آن نائل مى‏آیند. اینک وارد در بیان مطالب رساله مى‏شویم، بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها،

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۸۲

مدخل‏

جناب محقق طوسى در این رساله بر مبناى حکیم و قویم توحید از دیدگاه مشایخ اهل اللّه که وحدت صمدى وجود است بحث مى‏کند، چنانکه در بیان خطبه رساله، و در فصل هفدهم این رساله در تعلیقه‏اى بر گفتار پر بارش عنوان کرده‏ایم. و همچنین دیگر مسائل متقن و محکم رساله که در حقیقت شرح صحیفه نفس است، همه بر مبانى حکمت متعالیه است به همان معنى لطیف که در شرح فصل نهم نمط دهم اشارات افاده فرموده است که:

ان حکمه المشائین حکمه بحثیه صرفه، و هذه و امثالها إنما تتم مع البحث و النظر بالکشف و الذوق، فالحکمه المشتمله علیها متعالیه بالقیاس الى الأولى.

و به همین دقیقه صاحب اسفار آن را حکمت متعالیه نامیده است.

و ما به عنوان مدخل، مطالبى را که در تعلیقات این رساله در پیش داریم، تقدیم مى‏داریم:

بدان که مبحث نفس ناطقه انسانى، قلب و قطب جمیع مباحث حکمیه، و محور تمام مسائل علوم عقلیه و نقلیه، و اساس همه خیرات‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۸۳

و سعادات است. و معرفت آن اشرف معارف است.

در معرفت نفس چند أمر از اصول و امهات است، از آن جمله:

الف- مغایرت نفس با مزاج است که نفس مزاج نیست تا به فساد مزاج فوت گردد و تباه شود، بلکه نفس است که حافظ مزاج است. و بر این امر ادله‏اى چند اقامه شده است.

ب- و دیگر مغایرت نفس با بدن است، و بر این امر نیز ادله‏اى چند اقامه شده است. این ادله نظر به تجرد نفس ناطقه ندارند بلکه همین اندازه مغایرت نفس را با بدن اثبات مى‏کنند یعنى علاوه بر این که نفس مزاج نیست، گوهرى قائم به خود و مغایر با بدن محسوس است.

ج- و دیگر تجرد نفس ناطقه است به تجرد برزخى که در مقام خیال نفس و مثال متصل است و بر این تجرد چندین دلیل اقامه شده است.

د- و دیگر تجرد نفس ناطقه است در مقام تجرد عقلانى و بر این امر ادله بسیار اقامه شده است و هر یک از ادله تجرد، منتج این نتیجه‏اند یعنى همه در این نتیجه شریک‏اند که چون نفس عارى از ماده و احکام ماده است گوهرى بسیط غیر محسوس از عالم وراى طبیعت است و از فساد و اضمحلال که لازمه مرکبات طبیعى است، مبرى است. و چون فساد نمى‏پذیرد هیچ گاه زوال و فنا نمى‏یابد و براى همیشه باقى است.

ه- و دیگر فوق تجرد بودن نفس است که علاوه بر مجرد و عارى بودن از ماده و احکام آن مجرد از ماهیت نیز هست که او را حدیقف نیست و بر این امر نیز ادله عقلى و نقلى اقامه شده است.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۸۴

و- و دیگر این که نفس جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است که به کسب کردن معارف و حقائق و تحصیل ملکات أعمال فاضله انسانى اشتداد وجودى و سعه مظهرى پیدا مى‏کند و به اتحاد علم و عالم، و عمل و عامل به سوى کمال مطلق ارتقاء مى‏یابد.

ز- و دیگر اینکه نفس عین مدرکات خود است که اتحاد مدرک و مدرک و ادراک است و ادله اتحاد عاقل به معقول متکفل اثبات این امر است.

ح- و دیگر اتحاد نفس به عقل فعال یعنى مفیض صور علمیه، و فناى نفس در آن است.

ط- و دیگر جوهر بودن علم و عمل و انسان سازى آنها است.

یعنى علم و عمل عرض نیستند بلکه جوهر و انسان سازند. علم سازنده روح و عمل سازنده بدن است و همواره در همه عوالم، بدن آن عالم مرتبه نازله نفس است. و بدنهاى دنیوى و أخروى در طول یکدیگرند و تفاوت به نقص و کمال است و ادله عقلى و نقلى بر این امر قائم‏اند.

ى- و دیگر جزا، نفس علم و عمل بودن است چه جزا در طول علم و عمل است و ادله عقلى و نقلى بر آن قائم‏اند.

یا- و دیگر اینکه ملکات نفس مواد صور برزخى‏اند یعنى هر عملى صورتى دارد که در عالم برزخ آن عمل بر آن صورت بر عاملش ظاهر مى‏شود که صورت انسان در آخرت نتیجه عمل و غایت فعل او در دنیا است و هم‏نشینهاى او از زشت و زیبا همگى غایات افعال و صور اعمال و آثار و ملکات او است که در صقع ذات او پدید مى‏آیند و بر او ظاهر مى‏شوند که در نتیجه انسان در این نشأه نوع و در تحت‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۸۵

آن أفراد، و در نشأه آخرت جنس و در تحت آن انواع است. و از این امر تعبیر به تجسم اعمال، یا تعبیر به تجسد اعمال، و یا تعبیر به تجسم أعراض، و امثال این گونه تعبیرات کرده‏اند و مقصود تحقق و تقرر نتیجه اعمال در صقع جوهر نفس است.

یب- و دیگر تکامل برزخى نفس بعد از انفصال از بدن عنصرى است. در این امر اثبات مى‏شود که نفس پس از انقطاع بدن استکمال مى‏یابد. پس به ادله تجرد نفس، بقاى نفس پس از انقطاع از بدن اثبات مى‏شود و به تکامل برزخى استکمال آن. خلاصه اینکه نفس نه فقط به انقطاع از بدن فانى نمى‏شود بلکه زنده‏تر مى‏گردد.

یج- و دیگر بحث در سعادت و شقاوت نفس است.

ید- و دیگر عود نفوس به منشى‏ء و مبدعشان بعد از انقطاع از دنیا است.

یه- و دیگر این که موت در حقیقت مفارقت نفس از غیر خودش است.

یو- و دیگر این که علم ذاتى نفوس ناطقه نیست.

یز- و دیگر این که علم تذکر نیست.

یح- و دیگر این که وزان قبر در این نشأه و نشأه آخرت وزان انسان در نشأتین است.

یط- و دیگر این که لذات و آلام نفس در این نشأه از مقوله انفعال، و در نشأه آخرت از مقوله فعل‏اند (اسفار ج ۴ ط ۱ ص ۱۵۵).

امور مذکور بعضى قابل ادغام در دیگرى است و ما از جهت اهمیت آنها به تفصیل نام برده‏ایم.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۸۶

عالم جلیل محمد دهدار را در رساله قضا و قدر در بیان امور نهم و دهم و یازدهم بیانى رسا است که:

«از جمله ضروریات دانستن این است که هر فعلى و عملى صورتى دارد در عالم برزخ که آن فعل بر آن صورت بر فاعلش ظاهر میشود بعد از انتقال او به عالم برزخ و جزا همین است که «انما هى أعمالکم ترد علیکم»، و جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ‏، «و الناس مجزیون باعمالهم».

و نیز باید دانست که علم انسان مشخص روح است و عملش مشخص بدن او در نشأه أخروى پس هر که به صورت علم و عمل در نشأه أخروى بر انگیخته مى‏شود چنانچه در اخبار و آثار وارد است بسبب خصوصیت خود که او آنست هر جا که باشد. و سر آن آنست که به موجب کریمه‏ وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً هر چیزى در وجود خود اطوار دارد و هر طورى حکمى و صورتى دارد، مثلا انگور را چون در خم کنى در اول حال جوش مى‏زند و تلخ مى‏شود و مسکر و در این حال حکمش حرمت است و نجس است و در آخر حال ترش مى‏شود و اسکارش و تلخیش زایل مى‏گردد و در اینجا حکمش حلیت است و طهارت.»

به بیان واضحتر گوییم: علم و عمل عرض نیستند بلکه دو گوهر انسان سازند چنانکه در علم ادب هر دو از یک باب و از یک ماده‏اند.

نفس انسانى به پذیرفتن علم و عمل توسع و اشتداد وجودى مى‏یابد و گوهرى نورانى مى‏گردد، هر نیکبختى که بهره او از آنها بیشتر است بر حسب وجود انسان‏تر است و وزن انسانى او فزون‏تر است. علم سازنده و مشخص روح انسانى، و عمل سازنده و مشخص بدن انسانى در نشئات أخروى است. و انسان از آن حیث که انسان است خوراک او علم نافع و عمل صالح است. و هر کس به صورت علم و عمل خود در نشئات أخروى برانگیخته مى‏شود چه اینکه روح غیر از بدن‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۸۷

عنصرى محسوس است و او را بدنهاى در طول هم به وفق نشئات أخروى است و تفاوت ابدان و نشئات به نقص و کمال است. و جزا، نفس علم و عمل و در طول آنها است. و هر کس در تحصیل علم و عمل، زرع و زارع و مزرعه و بذر خود است. و صورت هر انسان در آخرت نتیجه عمل و غایت فعل او در دنیا است، که «الدنیا مزرعه الآخره» پس ریشه اشجار مثمره آخرت در نفس غرس شده است. و لذات و آلام او همه أنحاى ادراکات اوست، و همنشینهاى او از زشت و زیبا همگى غایات افعال و صور أعمال و آثار ملکات اوست که ملکات نفس مواد صور برزخى‏اند لذا انسان که در اینجا نوع است و در تحت او اشخاص است، در آن نشأه جنس است و در تحت او انواع است و آن انواع صور جوهریه‏اند که از ملکات نفس تحقق مى‏یابند و از صقع ذات نفس بدر نیستند. و بعبارت دیگر عود ارواح به سوى آن چیزهایى است که از آنها خلق شده‏اند. و صور برزخى او را جسد مثالى و بدن مکتسب گویند، پس بدن أخروى تجسم صور غیبى است نه خود ماده. و قیامت هر کس قیام کرده و حساب او رسیده است. و باطن انسان در دنیا عین ظاهر او در آخرت مى‏گردد که‏ یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ است. و اینها همه تمثل و تجسم علوم و اعمال است. و موت عدم انسان نیست بلکه در حقیقت جدائى انسان از غیر خودش است که اضافات و انتسابات اعتبارى با این و آن داشت و همه در واقع غیر از او بودند، از آنها منقطع گردید، چگونه نفوس معدوم میگردند و حال آنکه در سر و سرشت آنها، محبت وجود و بقاء و کراهت عدم و فنا سرشته شده است.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۸۸

«ان اللّه تعالى قد جعل لواجب حکمته فى طبع النفوس محبه الوجود و و البقاء و جعل فى جبلتها کراهه الفناء و العدم» ۱ و هر کس از مرگ مى‏ترسد در واقع از خودش مى‏ترسد. و چون موت فنا و عدم نیست بلکه جدائى او از غیر خودش و انتقال او از نشأه‏اى به نشأه دیگر است در آیات قرآنى تعبیر به وفات شده است نه فوت و وفات أخذ شى‏ء بتمامه است، و اگر احیانا در روایتى تعبیر به فوت شده است تعبیر راوى است نه نبى و وصى.

و وزان قبر در این نشأه و نشاه آخرت وزان انسان در نشأتین است یعنى چنانکه انسان‏ها در این نشأه افراد متشابه و متماثل‏اند و و در آن نشأه به حسب علوم و افعالشان به صور مختلفه‏اند، قبرهاى این نشأه نیز افراد متشابه‏اند اما قبرهاى آخرت قبرى روضه‏اى از ریاض جنت است و قبرى حفره‏اى از حفره‏هاى نار است.

این همه مسائل مهم و بسیارى از نظائر آنها متفرع بر اصول و امهات مذکور به خصوص بر اتحاد مدرک و مدرک است. در شگفتم آن کسانى که اتحاد مدرک و مدرک را انکار دارند، این گونه مسائل اصیل انسانى مؤید و معاضد به منطق وحى را چگونه انگاشتند و پنداشتند؟! و مثل شیخ رئیس که در نمط هفتم اشارات و نفس شفاء در رد اتحاد عاقل و معقول- به سبب اشتباهى که در بعضى از اقسام اتحاد خارج از نحوه اتحاد عاقل و معقول بدو روى آورده است- آن همه اصرار و ابرام شدید و اکید دارد، چگونه در همان نمط اشارات و الهیات شفا در وجوب بقاى نفوس با معقولاتى که در آنها متقرر است، بعد از مفارقت‏

(۱)- (ص ۱۶۳ ج ۴ اسفار)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۸۹

از ابدان، حرف زده و گذشته است؟! هر چند در کتاب مبدأ و معاد بلکه در معاد نجات و شفاء (ص ۲۸۲ و ۲۷۳ ج ۲ ط ۱) و در برخى از رسائل دیگرش جبران فرموده است. و ما در یک یک امور و مسائل مذکوره در دروس معرفت نفس، و در اتحاد عاقل به معقول و در شرح فصوص فارابى و غیرها به تفصیل بحث کرده‏ایم و ادله عقلى و نقلى اقامه نموده‏ایم و در این جا به ذکر بعضى از آیات و روایات به عنوان مزید بصیرت تبرک مى‏جوییم:

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ‏ ۱ قاضى ناصر بن عبد اللّه بیضاوى متوفى ۶۸۵ ه. ق در تفسیر گرانقدرش به نام «انوار التنزیل و اسرار التأویل» در تفسیر همین آیه کریمه افاده فرمود:

فیها دلاله على أن الارواح جواهر قائمه بانفسها مغائره لما یحس به من البدن تبقى بعد الموت دراکه و علیه جمهور الصحابه و التابعین و به نطقت الآیات و السنن.

این کلام بیضاوى را خیلى قدر و مرتبت است و اگر وى را در تفسیرش جز این مطلب مهم کلامى نبود در ارزش کتابش کافى بود.

گوید: آیه دال است بر اینکه ارواح، جواهر قائم بذات خود و مغایر با این ابدان محسوس و بعد از مرگ باقى و دراکند، و جمهور صحابه و تابعین بر این عقیدت بودند و آیات و سنن بدان ناطقند.

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ‏ ۲

(۱)- بقره ۱۵۱

(۲)- آل عمران ۱۷۰

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۹۰

این کریمه نیز دلالت دارد بر اینکه انسان غیر از این هیکل محسوس است بلکه بذات خود جوهر مدرک است و به خرابى بدن فانى نمى‏شود و تألم و التذاذ و دیگر ادراکاتش توقف بر بدن ندارد.

وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ ۱ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ ۲ هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ‏ ۳ مشابه این آیات کریمه چند آیت دیگر نیز هست. نفرمود بما کنتم تعملون یا مما کنتم تعملون، براى این که افاده فرماید جزا نفس عمل است، و همچنین آیات دیگر.

قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ‏ ۴ آیه کریمه انسان را نفس عمل معرفى کرده است که آن فرزند ناصالح عمل غیر صالح است و تقدیر کلمه ذو که انه ذو عمل غیر صالح، و هم است. و قرائت عمل بصورت فعل و نصب غیر، مرجوح است زیرا قرائت مشهور که از هر حیث بهترین قراآت است قرائت حفص و ابو بکر از عاصم است.

امین الاسلام طبرسى در مجمع البیان آورده است که قرائت حفص از عاصم، قرائت امیر المؤمنین على علیه السلام است مگر در ده کلمه. و علامه حلى در تذکره الفقهاء فرمود آن ده کلمه را ابو بکر در قرآن آورده است که روایت ابو بکر از عاصم کاملا همان قرائت امیر المؤمنین (ع) است و بقرائت هر دو انه عمل غیر صالح به فتح میم و تنوین لام و رفع غیر است، پس بدان که جنت و نار در ارواح‏اند نه ارواح در جنت و نار، بلکه در اطلاق کلمه در که مشعر به ظرفیت است خیلى دقت باید.

(۱)- یس ۵۵

(۲)- اعراف ۱۴۸

(۳)- آخر مطففین‏

(۴)- هود ۴۶

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۹۱

جَزاءً وِفاقاً ۱ مى‏فرماید جزاء موافق اعمال و عقاید است. وفاق مصدر دوم باب مفاعله از وفق است و مفاعله بین دو چیز است یعنى عمل را با جزا و جزا را با عمل موافقت است.

مرگ هر یک اى پسر همرنگ اوست‏

آینه صافى یقین هم رنگ روست‏

اى که مى‏ترسى ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترسانى اى جان هوش‏دار

زشت روى تست نى رخسار مرگ‏

جان تو همچون درخت و مرگ برگ‏

از تو رسته است ار نکویست ار بدست‏

ناخوش و خوش هم ضمیرت از خودست‏

گر به خارى خسته‏اى خود کشته‏اى‏

ور حریر و قز درى خود رشته‏اى‏

۲ صدوق ابن بابویه رضوان اللّه علیه در حدیث چهارم مجلس اول امالى به اسنادش روایت کرده است که قیس بن عاصم گفت با جماعتى از بنى تمیم به حضور رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله رسیدیم، پس گفتم اى پیغمبر خدا به ما اندرزى بفرما تا از آن بهره بریم که ما گروهى هستیم در بیابان بسر مى‏بریم، رسول اللّه فرمود:

یا قیس ان مع العز ذلّا، و مع الحیاه موتا، و ان مع الدنیا آخره، و ان لکل شى‏ء رقیبا، و على کل شى‏ء حسیبا، و ان لکل اجل کتابا، و انه لا بد لک من قرین ید فن معک و هو حى، و تدفن معه و أنت میت،

(۱) نبأ ۲۶

(۲) دفتر سوم مثنوى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۹۲

فان کان کریما اکرمک، و ان کان لئیما أسلمک، ثم لا یحشر الا معک، و لا تحشر الا معه، و لا تسأل إلا عنه، فلا تجعله الا صالحا، فانه ان صلح آنست به، و ان فسد لا تستوحش الا منه، و هو فعلک.

این حدیث شریف اگر چه همه آن نور است، و هر جمله آن بابى از حقیقت را به روى انسان مى‏گشاید، و براى اهل سر به سرى اشارت مى‏کند، مع ذلک باید در این چند جمله دقت و تأمل بسزا کرد که فرمود: با دنیا آخرت است، نفرمود بعد دنیا آخرت است تا آخرت در طول زمانى دنیا قرار گیرد. و فرمود قرینى که با تو دفن مى‏شود حى است و محشور نمى‏شوى مگر با او، و وحشت نمى‏کنى مگر از وى، به خصوص که فرمود آن قرین فعل تو است. این حدیث را عارف رومى در دفتر پنجم مثنوى به نظم آورده است:

پس پیمبر گفت بهر این طریق‏

باوفاتر از عمل نبود رفیق‏

در کلمه حکمت دویست و پنجم نهج البلاغه از برهان المتألهین امیر المؤمنین على علیه السلام: کل وعاء یضیق بما جعل فیه الا وعاء العلم فانه یتسع. یعنى هر ظرف جسمانى به آنچه که در او نهاده شد گنجایش او تنگ میشود مگر ظرف علم که گنجایش او بیشتر مى‏گردد.

هر یک از ظرفهاى جسمانى را حد معینى است که گنجایش آنها را تحدید مى‏کند مثلا پیمانه‏ها و برکه‏ها و دریاچه‏ها و دریاها هر یکى را اندازه‏ایست که بیش از آن اندازه آب را نمى‏پذیرند، به خلاف نفس ناطقه انسانى که هر چه مظروف او که آب حیات علوم و معارف است در او ریخته شود سعه وجودى و ظرفیت ذاتى و گنجایش او بیشتر و براى فرا گرفتن حقایق بیشتر آماده‏تر مى‏شود. پس این برهان نازل‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۹۳

از بطنان عرش تحقیق، ناطق است که نفس ناطقه علاوه بر اینکه موجودى عالى از جسم و جسمانیات و عارى از احکام نشأه طبیعت است که خلاصه موجودى مجرد است، بیان مقام فوق تجرد نفس نیز هست که مجرد از ماهیت هم هست و او را حدیقف نیست و گوهرى فوق مقوله است، زیرا مجرد بودن موجودى از ماده غیر از مجرد از ماهیت بودن او و عدم وقوف او در حدى و مقامى است. این است معنى صحیح گفتار امام علیه السلام که به اختصار تقریر کرده‏ایم نه آنکه ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه یکى از ادله تجرد نفس ناطقه را که حکماى پیشین گفته‏اند نقل کرده است و آن را بدون مناسبت و یا به أدنى مناسبت، بیان منطق امام (ع) قرار داده است.

پوشیده نیست که این گونه معجزات قولى را بعد از قرآن و پیغمبر از هیچ یک از صحابه و تابعین و بعد از آنان، به جز از ائمه اثنى عشر ما علیهم السلام نمى‏توانى بیابى و تنها همین معجزات قولى در حقانیت امامت آنان کافى است.

صدوق ابن بابویه رحمه اللّه علیه در «من لا یحضره الفقیه» آورده است که امیر المؤمنین على علیه السلام در وصیتى که به فرزندش محمد بن حنفیه کرد فرمود:

اعلم ان درجات الجنه على عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیمه، یقال لقارى القرآن اقرأ و ارق ۱.

ثقه الاسلام کلینى در کتاب فضل القرآن کافى باسنادش از حفص از امام هفتم موسى بن جعفر علیهما السلام روایت کرده است که امام به‏

(۱)- وافى ص ۶۵ ج ۱۴

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۹۴

حفص فرمود:

یا حفص من مات من اولیائنا و شیعتنا و لم یحسن القرآن علم فى قبره لیرفع اللّه به من درجته فان درجات الجنه على قدر آیات القرآن یقال له اقرأ و ارق فیقرأ ثم یرقى.

این دو حدیث گرانقدر نیز مقام فوق تجرد نفس ناطقه انسانى را بیان مى‏فرمایند که وعاء علم حدیقف ندارد و هر چه آب حیوه معارف و حقائق الهیه را بنوشد سعه وجودى او بیشتر و حیات او قوى‏تر مى‏گردد زیرا آیات قرآن که درجات آن است، کلمات اللّه است، و کلمات اللّه را نفاد نیست‏ وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‏ ۱ و فى ماده ج م ع من مجمع الطریحى روى عنه صلى اللّه علیه و آله انه قال:

«ما من حرف من حروف القرآن الا و له سبعون الف معنى.» و هر آیه‏اى خزانه‏اى از خزائن اللّه است کما فى کتاب فضل القرآن من الکافى باسناده عن الزهرى قال سمعت على بن الحسین علیهما السلام یقول:

«آیات القرآن خزائن فکلما فتحت خزانه ینبغى لک ان تنظر ما فیها،» و درجات قرآن همه حکمت بلکه حکیم است‏ یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ‏ و حکمت بهشت است کما فى المجلس ۶۱ من امالى الصدوق (ره) قال رسول اللّه (ص) لعلى بن ابى طالب: «یا على انا مدینه الحکمه و هى الجنه و انت یا على بابها» و امام علیه السلام فرمود:

درجات بهشت بر عدد آیات قرآن، و بر قدر آیات قرآن است.

و فرمود هر مقامى از مقامات قرآن را قرائت کرده‏اى توقف نکن و

(۱)- لقمان ۲۸

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۹۵

بالا برو که آن را مقامات دیگر است و خبرهائى است.

و بدان که این قرائت لفظى ما در این نشأه مثالى از قرائتهاى ما در نشئات دیگر است چنانکه جمیع آثار و احوال این نشأه أمثله و اظلال عوالم ماوراى آنند و فقط نفس ناطقه را قابلیت چنین ارتقاء است و این همان مقام فوق تجردى است که او را است. تفصیل این مباحث را از رساله ما در درجات قرآن طلب باید کرد.

در روایات اهل بیت عصمت و وحى، نور بر جوهر نفس انسانى اطلاق شده است کما فى الکافى باسناده عن ابى عبد اللّه علیه السلام قال:

ان ابلیس قاس نفسه بآدم فقال خلقتنى من نار و خلقته من طین فلو قاس الجوهر الذى خلق اللّه منه آدم بالنار کان ذلک اکثر نورا و ضیاء من النار ۱ مرحوم استاد علامه شعرانى در تعلیقاتش بر وافى در بیان این حدیث شریف فرمود:

و یعلم منه أن شیئیه الشی‏ء بصورته لا بمادته و غلط ابلیس و توهم أن الشرف بماده البدن و لم یعلم ان الانسان انسان بعقله و العقل افضل من الوهم. و هذا الحدیث من دقائق العلوم التى لم یعهد صدور مثلها عن غیر أئمتنا علیهم السلام فى ذلک العصر.

و نفس ناطقه که صورت انسان است حى است به حیوه معنویه و مظهر لا تأخذه سنه و لا نوم است در خواب و بیدارى بدن، بیدار است. این گوهر گرامى ولید عناصر و طبایع نیست که چون دیگر مرکبات دیر یا زود فساد پذیرد و تباه شود بلکه «حى بن یقظان» است‏

(۱)- (نقل از وافى ج ۱ ص ۵۸)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۹۶

یعنى فرزند پدرى بنام عقل کل و مادرى بنام نفس کل است هر چند این مولود کریم الأبوین بدو حدوثش از نشأه طبیعت است و مرکب عنصرى او که مرتبه نازله اوست مرکب از طبایع عنصریه است.

شیخ رئیس را رساله‏اى به نام حى بن یقظان است که در شناخت این مولود نیک مطلوبست.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۹۷

پیشگفتار

ص ۱ سپاس آفریدگارى را که آغاز همه از اوست و انجام همه بدوست بلکه خود همه اوست.

این کلام کامل، اشارت به توحید از دیدگاه کمل اولیاء اللّه است که به تعبیر بعضى از مشایخ ما- رضوان اللّه تعالى علیه- توحید اسلامى است. إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ‏. و چون خداوند سبحان منزه از آغاز و انجام داشتن است یعنى ازلى و ابدى است آغاز و انجام ما سواه است زیرا آن که را آغاز و انجام است، صمد مطلق و کمال و حسن مطلق و واجب الوجود على الاطلاق نیست تا آغاز همه از او یعنى مبدأ کل، و انجام همه یعنى غایت قصوى همه باشد لذا در خطبه گفته‏ایم چون بى‏آغاز و انجام است آغاز و انجام است. و بدان که وجود صمدى را تعبیر به وجود مطلق مى‏کنند و مى‏گویند: الموجود المطلق لا مبدأ له، و بهمین و زان، لا منتهى له که بى‏آغاز و انجام است بلکه‏ هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ که آغاز و انجام همه است.

نگارنده نخستین بار از این عبارت عطر آگین، عشق آغاز و انجام را در دل گرفته است، و در پى تحصیل آن بر آمده است، و آن‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۹۸

را از متأله سبزوارى در تعلیقه‏اش بر اسفار تلقى کرده است و سپس از عارف بزرگ سید حیدر آملى در جامع الأسرار (ص ۴۹۳).

صدر المتألهین در ذیل نقاوه عرشیه از فصل بیست و دوم آخر منهج دوم از فن اعلى یعنى علم الهى و ما فوق الطبیعه فرماید:

«ان الوجود لو لم یکن، لم یکن شى‏ء لا فى العقل و لا فى الخارج بل هو عینها و هو الذى یتجلى فى مراتبه و یظهر بصورها و حقائقها فى العلم و العین» ۱ متأله یاد شده فرماید:

«فما قاله قدس سره هنا مثل ما وقع فى خطبه رساله فارسیه مسماه بآغاز و انجام للمحقق الطوسى و الحکیم القدوسى- قدس اللّه روحه و کثر فتوحه و هو هذا: سپاس خدایى را که آغاز کائنات از اوست و انجام همه با اوست بلکه همه خود اوست».

چنانکه گفته‏ایم این خطبه شیرین و دلنشین موجب شده است که راقم در فکر تحصیل آغاز و انجام افتاده است تا در ذو القعده ۱۳۸۹ ه. ق نسخه‏اى از آن چاپى به حروف سربى، رسید از دست محبوبى بدستم. با شوق و ذوق تمام به استنساخ آن همت گماشتم که در هشتم ذو الحجه همان سال مطابق ۲۶/ ۱۱/ ۱۳۴۸ ه. ش به انجام رسید ولى از عبارت منقول حاجى اثرى نیافته است. لذا به تردید افتاده است که شاید این رساله آغاز و انجام خواجه نباشد، و یا اگر هست ناقص است چه بر ظهر آن مرقوم بود: «آغاز و انجام خواجه نصیر الدین محمد طوسى علیه الرحمه».

(۱)- (ج ۱ ط ۲ ص ۲۶۰).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۹۹

تا پس از چند ماه مجموعه‏اى به چاپ سنگى، حافل رسائلى چند از جبر و اختیار خواجه، و آغاز و انجام وى، و جام جهان نماى، و لوائح جامى، و دو غزل از عارف بزرگ آقا محمد رضاى قمشه‏اى از مکتبه‏اى ابتیاع کرده است که گمشده خود را یافته است:

پس از عرض و مقابله نسختین با هم معلوم شده است که تمام دیباچه آغاز و انجام را که از آغاز آن تا فصل نخستین آنست، در آن مطبوع نامطبوع سربى، اسقاط کرده‏اند. و سبب آن همین خطبه غراء شده است که مثل جناب خواجه نصیر الدین طوسى مفاد کریمه‏ هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ‏ را بدان عبارت وجیز و عزیز پارسى بقلم آورده است که:

گر مطرب حریفان این پارسى بخواند

در رقص و حالت آرد پیران پارسا را

از این گونه اسقاط و تحریف در بسیارى از کتب و رسائل حتى در جوامع روائى و روایات روا داشته‏اند که وجه آن بر اهل بصیرت روشن است؛ بلکه از آغاز خواستند با قرآن نیز این چنین کنند.

چون به چشمت داشتى شیشه کبود

زین سبب عالم کبودت مى‏نمود

کرده‏اى تأویل حرف بکر را

خویش را تأویل کن نى ذکر را

در دفتر دل ثبت است که:

هنر در فهم حرف بخردانست‏

نه تعجیل سخن در رد آنست‏

ترا گردیده‏اى تنگ است و تاریک‏

مکن عیب نکات تیز و باریک‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۰۰

بر آن مى‏باش تا یابى سخن را

به آرامى گشا درج دهن را

صوابست اینکه بنمایى تثبت‏

زبان را بازدارى از تعنت‏

رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم در این مرصد اسنى و مقصد أعلى، طالب حق را چراغ فرا راه اوست.

بدان که مرحوم سید حیدر آملى در جامع الاسرار جناب خواجه رساله آغاز و انجام را بدین عبارت نام مى‏برد:

و منهم المولى الاعظم، سلطان العلماء و المحققین، برهان الحکماء و المتکلمین نصیر الحق و المله و الدین الطوسى قدس اللّه روحه العزیز فانه ذکر فى «فصوله فى الاصول» کلاما حسنا دالا على هذا المعنى، شاهدا باتصافه فى طریقه و تحقیقه فى سلوکه- و بعد نقل کلامه فى معرفه اللّه تعالى، قال السید رضوان اللّه تعالى علیه:

و الحق أن هذا الکلام حجه قاطعه من طرف العلماء الالهیین على العلماء الرسمیین من لسان مثل هذا الشخص الذى هو حجه واضحه من بینهم بالعلم و الفضل، و علم قائم من جملتهم بالشرف و الرتبه.

و ایضا لیس کلامه فى هذا الباب منحصرا فى هذا بل له رسائل و کتب فیه أقلها «أوصاف الاشراف فى السیر و السلوک» و «آغاز و انجام» و غیر ذلک ۱ از این عبارت سید معلوم مى‏شود که این رساله از همان آغاز به آغاز و انجام شهرت یافت.

(۱)- (ص ۴۹۲ و ۴۹۳ جامع الاسرار ط ایران)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۰۱

ص ۱ دوستى از عزیزان از محرر این تذکره التماس کرد …،

این کلام خود نیز زبان محرر این تعلیقات است، خداوند سبحان بر جاه و ترقى وى فزاید، و صدرش را به تجلیات اسم شریف باسط، شرح و بسط عطا فرماید.

فصل اول‏

ص ۶ چنانکه گفته‏اند: رؤساء الشیاطین ثلاثه.

این سخن افلاطون است. خواجه در آغاز شرح حکمت اشارات شیخ گوید:

و الناظر فیهما- یعنى فى الحکمه الطبیعیه و الالهیه- یحتاج الى مزید تجرید للعقل، و تمییز للذهن، و تصفیه للفکر، و تدقیق للنظر، و انقطاع عن الشوائب الحسیه، و انفصال عن الوساوس العادیه.

در این دو قسم اخیر ناظر به همین گفتار است که گفته‏اند رؤساء الشیاطین ثلاثه. نسخه‏اى مخطوط از شرح اشارات خواجه در تملک حقیر است، در حاشیه آن در این مقام مرقوم است که:

قال افلاطون: رؤساء الشیاطین ثلاثه: شوائب الطبیعه، و وساوس العاده، و نوامیس الامثله. أما الأول فکالشهوه و الغضب و توابعهما من حب المال و الجاه. و اما الثانى فکتسویلات النفس الاماره، و تزیینات أعمال غیر صالحه بسبب خیالات فاسده و اوهام کاذبه و لوازمها من اخلاق رذیله و ملکات ذمیمه. و اما الثالث فکمتابعه السعالى فى صوره الانس و تقلید الجهال، و اجابه استغرار شیاطین الانس و الجن. انتهى‏

ص ۷ پس طالب سلوک …

اعتصام بحبل الهى، اشارت به قرآنست؛ و تمسک به کلمات تامات‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۰۲

ناظر به آل اللّه است که اهل بیت طهارت و عصمت و قرآن ناطق‏اند.

کلمه تامه الهى آن انسان کاملى است که مبین حقائق اسماء است. و ان شئت قلت قلب او، وعاء حقایق قرآن به اقصى مراتب آنست.

امیر علیه السلام که خود کلمه اتم الهى است در خطبه یکصد و بیست و سه نهج البلاغه فرموده است:

و هذا القرآن انما هو خط مسطور بین الدفتین لا ینطق بلسان و لا بدله من ترجمان و انما ینطق عنه الرجال.

در رساله قرآن و انسان، مبرهن کرده‏ایم که همواره قرآن با انسان کامل واسطه فیض الهى قرین است و تکوینا افتراقشان از یکدیگر محال است و چنین کاملى لیله القدر و یوم اللّه و منزل الیه، تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ، مى‏باشد. و در دفتر دل نیز ثبت شده است که:

امامت در جهان اصلى است قائم‏

چو اصل قائمش نسلى است دائم‏

امام اندر نظام عقل و ایمان‏

یدور حیثما یدور القرآن‏

نشاید افتراقش راز قرآن‏

بقرآن و بعرفان و ببرهان‏

که بین خلق و خالق هست رابط

فیوضات الهى را است واسط

بود روح محمد را مظاهر

در عالم. ز اول آن تا به آخر

امام عصر آن قطب زمانست‏

که با هر مظهرش اکمل از آنست‏

لذا او را رعیت هست و منقاد

ز افراد و ز ابدال و ز اوتاد

همه بر گرد او هستند دائر

چو بر مرکز مدارات و دوائر

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۰۳

فصل دوم‏

ص ۹ پس خلق را از نیست هست گردانیده …،

در خلق تقدیر و اندازه است در بیان این مطلب شریف به رساله راقم به نام وحدت از دیدگاه عارف و حکیم رجوع شود. (ص ۸۶) تا معنى هست شدن خلق بعد از نیستى، حاصل شود.

در نیست شدن بعد از هستى، مرحوم فیض در وافى- پس از نقل حدیث امام صادق علیه السلام از کافى که پس از موت حمله عرش جز ملک الموت کسى نمى‏ماند، «ثم یجیى‏ء کئیبا حزینا لا یرفع طرفه فیقال:

من بقى؟ فیقول: یا رب لم یبق الا ملک الموت. فیقال له مت یا ملک الموت فیموت»- بیانى دارد که:

لعل موت اهل السماء کنایه عن فناء کل سافل منهم فى عالیه و لهذا یتأخر موت العالى عن السافل. و انما یتأخر موت ملک الموت عن الجمیع لانه به یحصل فناؤهم! ۱

ص ۹ و ان الى ربک الرجعى،

آیت دیگر وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏، در کریمه مبارکه سر دیگر است که رب مضاف را شأنى است که اشارت به نحوه حصه و جدول وجودى هر موجودى دارد و رب مخاطب کریمه، منتهى و رجعیى دیگرانست که امام کل است فتبصر.

ص ۱۰ و ادخلى جنتى،

(۱)- (وافى ج ۳ ص ۲۸ باب ۳۱، ذکر الموت و انه لا بد منه).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۰۴

این جنت به اضافت چون کتاب اللّه و شهر اللّه و بیت اللّه و عبد اللّه است بلکه چون عبده است چه کلمه جلاله اسم است چنانکه جناب ثقه الاسلام کلینى قدس سره الشریف از حضرت امام جعفر صادق در باب حدوث اسماء اصول کافى روایت کرده است که: «فهذه الاسماء التى ظهرت فالظاهر هو اللّه و تبارک و تعالى،» (ج ۱ کافى معرب ص ۸۷)، با و او عاطفه بین اللّه و تبارک.

این جنتى آنست که «ما فى الجنه الا اللّه» چنانکه ما فى الجبه الا اللّه شیخ عربى در آخر باب ۳۲۱ فتوحات مکیه در بیان دوم گوید:

قال بعض الرجال- ما فى الجبه، الا اللّه یرید انه ما فى الوجود الا اللّه.

(ص ۹۰ ج ۳ ط بولاق).

و در درس ۲۱ دروس اتحاد عاقل بمعقول (ص ۳۸۰) میخوانى که:

فى بعض الاخبار ان للّه جنه لیس فیها حور و لا قصور و لا لبن و عسل و ثمار الجنه المناسبه لهم الفواکه من العلوم و الاسرار دون المألوف من فواکه الدنیا.

این جنت، جنت قرب و لقاء و وصال است. این جنت خاصان است در هزار و یک نکته مى‏خوانى که: از دنیا چشم‏پوشیدن اگر چه هنر است، ولى از دنیا و آخرت هر دو چشم‏پوشیدن خیلى هنر است.

در جامع صغیر سیوطى از مسند فردوس دیلمى از ابن عباس از رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم روایت شده است که: «الدنیا حرام على اهل الآخره، و الآخره حرام على اهل الدنیا، و الدنیا و الآخره حرام على اهل اللّه».

ص ۱۰ تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر،

تعرج الملائکه و الروح الیه فى یوم کان مقداره خمسین الف سنه.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۰۵

تعبیر به تنزل ملائکه و روح در لیله، و عروجشان در یوم، در فهم یوم و لیل و مراتب هر یک اهمیت به سزا دارد. در پیرامون این مطلب شامخ در رساله قرآن و انسان و در بند هفدهم دفتر دل به مبانى قویم و اصول حکیم بحث کرده‏ایم رجوع شود.

در تعبیر ملائکه به صیغت جمع، و روح به افراد نیز اسرارى نهفته است. از آل بیت عصمت و وحى روایاتى در این امر مروى است.

در باب سیصد و شصت و یک فتوحات مکیه، در فرق بین ملائکه و ارواح مطلبى خیلى لطیف و دقیق است که ملائکه را از الوکه بمعنى رسالت گرفته است نه از ملک بمعنى قدرت و سلطنت، و نقاوه آن را آخوند مولى صدرا در آخر شواهد ربوبیه آورده است و در هزار و یک نکته نیز عنوان کرده‏ایم رجوع شود.

ص ۱۰ و رفتن از دنیا به بهشت توجه از نقصان بکمال است و رسیدن با فطرت،

از دفتر دل بشنو:

اگر چه وصلت از حب است جارى‏

در اجسام است محض هم جوارى‏

وصال جسم تا سر حد سطح است‏

و راى آن سخن در حد شطح است‏

نهایت وصلت جسمى نکاح است‏

که آن از غایت حب لقاح است‏

وصال روح با روح است در ذات‏

وصالى فوق الفاظ و عبارات‏

تو دانش اتحاد عقل و معقول‏

تو خوانش وصل علت هست و معلول‏

تو گویش ارتقاى ذات عاشق‏

تو نامش اعتلاى نفس ناطق‏

تو مى‏گو روح اندر اشتداد است‏

براى کسب عقل مستفاد است‏

و یا این که تعالى وجود است‏

که هر دم از خدایش فضل وجود است‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۰۶

و یا تجدید امثال است و دیگر

چه باشد حرکت در متن جوهر

هر آنچه خوانیش بى‏شک و بى‏ریب‏

ز غیبى و روانى هم سوى غیب‏

ز حد نقص خود سوى کمالى‏

بسوى کل خود در ارتحالى‏

هر آنچه جسم و جسمانى است یکسر

ترا محض معدند و نه دیگر

کجا جسمى تواند بود علت‏

که عین مسکنت هست و مذلت‏

ترا در راه استکمال ذاتى‏

بباید همت و صبر و ثباتى‏

که گردى قابل فیض الهى‏

نمایندت همه اشیا کما هى‏

ص ۱۰ به این سبب عبارت از مبدأ به شب کرده‏اند و آن شب قدر است، و عبارت از معاد بروز و آن روز قیامت است،

این بیان یکى از تأویلات شب قدر است که بسیار با قدر است، به همین وزان عارف رومى در دفتر دوم مثنوى گوید:

حق شب قدر است در شبها نهان‏

تا کند جان هر شبى را امتحان‏

مرحوم حاجى در شرح مثنوى در بیان همین بیت گفتارى سودمند دارد که به نقل آن تبرک مى‏جوییم:

حق شب قدر است، یعنى یکى از آیات احاطه حق شب قدریست که در طول همه شبها باشد چون آن سیال که راسم همه سلسله زمان است و روح آنها است.

و از تاویلات شب قدر سلسله طولیه نزولیه است که مد سیر نور حق است در قوس نزول چه نور در آن در تنزل است چنانکه باطن یوم القیامه سلسله طولیه عروجیه است که مد سیر نور حق است در قوس صعود چه نور در اشتداد و ترقى و عروج است قال اللّه تعالى:

تَعْرُجُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ‏، (معارج ۵).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۰۷

و از تاویلات شب قدر روحانیت وجود اولیاء است چه بعض اولیاء که ضنائن اللّه‏اند مستورند از نظر خلق و بعنوان ولایت ظهور ندارند. و اولیائى که ظاهرند به صورت به روحانیت مختفى‏اند و معرفت ایشان صعب است. و در حدیث شریفى واقع است که:

ان اللّه خبأ ثلاثه، فى ثلاثه: خبأ رضاه فى طاعاته فلا تستحقرن شیئا من طاعاته فلعل رضاه فیه، و خبأ سخطه فى معاصیه فلا تستحقرن شیئا من معاصیه فلعل سخطه فیه، و خبأ أولیائه تحت خلقه فلا تستحقرن أحدا فلعله هو الولى.

یعنى بدرستى که خداى تعالى پنهان کرده سه چیز را در سه چیز: پس پنهان کرده رضاى خود را در طاعتهاى خود پس حقیر مشمار هیچ طاعتى از طاعات را که شاید رضاى او از تو بسبب آن باشد، و پنهان کرده غضب خود را در معاصى و نافرمانیها پس حقیر مشمار هیچ یک از معاصى را که شاید مورد غضب او باشى بسبب ارتکاب آن، و پنهان کرده اولیاء خود را که انسان کاملند در میان خلق پس حقیر مشمار و قلیل المبالاه مباش به أحدى که شاید او از اولیاء اللّه باشد. انتهى.

راقم در غزلى گفته است:

دل یکى جدول دریاى وجود صمدیست‏

کش تویى آنکه هم انجام و هم آغاز دلى‏

لیله القدر دل ار نیستى اى روز امید

پس چرا روز و شب اندر ره اعزاز دلى‏

حسن بى‏سر و سامان و بسر منزل دل‏

سرو جان باد فدایت که سبب‏ساز دلى‏

ص ۱۰ خمرت طینه آدم بیدى اربعون صباحا،

یدى بر صیغت تثنیت است که اسماء جمالى و جلالى درهم‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۰۸

آمیختند چنانکه تخمیر بدان دال است بلکه حق سبحانه در قرآن فرمود: قالَ یا إِبْلِیسُ ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَ‏ (ص ۶۷) و بنگر در کریمه‏ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ الآیه (بقره ۲۲) که در آدم تعلیم بکار رفت و در ملائکه عرض و انباء و ضمیر اسماء نیز ذوى العقول است.

تخمیر دلالت دارد که هر جمالى جلالى است و هر جلالى جمالى و کلمه اربعون و صباح نیز هر یک را لطف خاصى است. این کمترین سالیانى احادیثى در اربعینات بیش از دو صد حدیث و هر یک در اربعین است از جوامع و مجامیع روائى جمع‏آورى کرده است تا اربعینى تألیف و تصنیف کند در این اندیشه یک اربعین یعنى چهل حدیث را انتخاب کرده است که باقى را در اثناى بحث و بیان آنها عنوان کند، امید است که صورت اختتام پذیرد و مورد قبول صاحب‏نظران قرار گیرد و أثرى مؤثر از ما به یادگار باقى ماند.

در تخمیر چهل صباح نیکو گفته شد که:

چه مهر بود که بسرشته یار در گل من‏

چه گنج بود که بنهاد دوست در دل من‏

به دست خویش چهل صبح باغبان ازل‏

نماند تخم گلى تا نکشت در گل من‏

از روایات اربعینى یاد شده این روایت است فى الکافى عن الباقر علیه السلام قال:

ان اللّه تعالى اذا أراد أن یخلق النطفه التى هى مما أخذ علیه المیثاق من صلب آدم أو ما یبدو له فیه و یجعلها فى الرحم حرک الرجل‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۰۹

للجماع، و أوحى الى الرحم أن افتحى بابک حتى یلج فیک خلقى و قضائى النافذ و قدرى فتفتح الرحم بابها فتصل النطفه الى الرحم فتردد فیه اربعین یوما، ثم تصیر علقه اربعین یوما، ثم تصیر مضغه اربعین یوما ثم تصیر لحما تجرى فیه عروق مشتبکه، ثم یبعث اللّه ملکین خلاقین فى الارحام ما یشاء اللّه یقتحمان فى بطن المرأه فیصلان الى الرحم و فیها الروح القدیمه المنقوله فى اصلاب الرجال و ارحام النساء، فینفخان فیها روح الحیاه و البقاء، و یشقان له السمع و البصر فى جمیع الجوارح و جمیع ما فى البطن باذن اللّه تعالى. الحدیث.

این حدیث شریف که از غرر أحادیث است به دو صورت روایت شده است مفصل و مجمل و هر دو وجه در تفسیر صافى منقول است مفصل در اول سوره آل عمران، و مجمل در اول سوره حج آن. در این حدیث مراتب معنى وحى دانسته مى‏شود. و همچنین اطلاق ملک بر قوى، و نیز در این که پدر و مادر در نفخ روح فرزند دخیل‏اند به این معنى که نفخ روح از آن دو رنگ مى‏گیرد چنانکه در فص محمدى فصوص الحکم و شرح قیصرى بر آن عنوان شده است و این حقیر در شرح بر فصوص الحکم بتفصیل بیان کرده است. و نیز از آن استفاده مى‏گردد که نفس حیوانى مجرد است که فرمود فیها روح الحیاه و البقاء، و فیه فوائد أخرى.

فصل سوم‏

ص ۱۵ بحکم آنکه اول و آخر است،

هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ‏ (حدید ۳) اسماى الهى را مظاهر باید که هر اسمى را مجالى و مظاهر است که حق مطلق بى‏مظاهر نشاید

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۱۰

و مظاهر باید. و دنیا و آخرت را به لحاظ گوناگون اسماى عدیده است.

ص ۱۶ و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون،

اشارت به تثلیث است. که علم و عین أعنى تعلیم و تکوین هر دو بر تثلیث‏اند چه آن بر اکبر و اصغر و اوسط مبتنى است و این بر فردیت اولى چنانکه در مواضع چند از فصوص و فتوحات و اسفار محقق است. نسفى در انسان کامل از کشاف حقایق امام به حق ناطق نقل کرده است که سخن امام جعفر صادق است- علیه السلام:

ان اللّه تعالى خلق الملک على مثال ملکوته، و أسس ملکوته على مثال جبروته لیستدل بملکه على ملکوته و بملکوته على جبروته (ص ۳۷۵)

ص ۱۶ و ما انت بمسمع من فى القبور،

اى فى قبور الابدان الطبیعیه التى تبعث الابدان البرزخیه منها.

ص ۱۶ هر که از این زندگانى بمرد،

موت ارادى مراد است.

پیش‏تر از مرگ خود اى خواجه میر

تا شوى از مرگ خود اى خواجه میر

و قیامت برخاستن است، انسان که قیامت او قیام کرده است راستخیز است و گر نه در واقع چون دیگر جانوران افقى است نه قائم و حشر او هم‏ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ‏.

ص ۱۶ چه انبیاء اصحاب شریعتند،

نظر به نبوت تشریعى و انبائى دارد که معطى نبوت و رسالت‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۱۱

اسم ظاهر است که احکامشان متعلق به تجلیه است، و معطلى ولایت اسم باطن است که مفید تحلیه است.

ص ۱۶ انا و الساعه کهاتین،

اشارت به اصبع شهادت و وسطى فرمود که دنیا و آخرت در طول یکدیگر را تفاوتى است کهاتین، ولى درباره آل و قرآن به شفع دو اصبع شهادت فرموده است کهاتین و سپس تاکیدا به شفع شهادت و وسطى فرمود لا کهاتین، که اشارت به ارتفاع تغایر است فافهم.

ص ۱۶ پیغمبران در روز قیامت گواهان باشند،

زیرا که موازین قسطاند صادق آل محمد صلوات اللّه علیهم فرمود نحن الموازین القسط. فصل دهم سخن در وزن بیاید.

ص ۱۶ خلق سالکان‏اند … و رغبت بآن محبت»

کلامى در غایت استواء است. در دیوان راقم است:

معشوق، حسن مطلق اگر نیست، ما سواه‏

یکسر بسوى کعبه عشقش روانه چیست‏

این نکته علیا را بر این بنیان مرصوص دریاب که هر کجا سلطان وجود نزول اجلال فرمود عساکر اسماء و صفاتش در معیت اویند.

ص ۱۷ تا با عارف محبت نباشد او را سلوک دست ندهد،

و محبت از معرفت است پس تا معرفت نباشد عبادت دست ندهد حضرت خاتم صلى اللّه علیه و آله و سلم فرمود: «العلم امام العمل و العمل تابعه» (آخر فصل ۵ عین الیقین فیض ص ۵ ط ۱) صدر المتالهین را در اسفار در این مقام کلامى کامل است که:

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۱۲

و لیعلم ان الزهد الحقیقى و النیه الخالصه عن شوب الاغراض النفسانیه لا یمکن أن یتیسر الا للعرفاء الکاملین دون الجهال الناسکین، مع أن الغرض الاصلى من النسک هو تخلیص القلب عن الشواغل و التوجه التام الى المبدأ الاصلى و الاشتیاق الى رضوان اللّه تعالى. و لیت شعرى کیف یشتاق و یتوجه نحو المبدأ الاول و دار کرامته من لا یعرفهما و لا یتصورهما الخ ۱.

و در باب شصت و چهار مصباح الشریعه آمده است:

التقوى ماء ینفجر من عین المعرفه باللّه تعالى.

ص ۱۷ و آن را حشر خوانند،

حشر را مراتب و انواع است از آن جمله حشر با اعمال است که «انما هى اعمالکم ترد الیکم، و المرء یحشر مع من أحب»، فصل نهم و دهم و یازدهم باب یازدهم نفس اسفار و باب ۲۸۴ فتوحات مکیه در بیان انحاء حشر مطلوب است ۲.

ص ۱۷ و اعبد ربک حتى یأتیک الیقین،

مقام یقین مقامى عظیم است بلکه یقین اسم اعظم است. در دیوان راقم آمده است.

آگه اى خواجه گر از سر سویداى دلى‏

دو دلى را از چه در کار خود انباز کنى‏

اسم اعظم به یقینم نبود غیر یقین‏

کى تو بر صدق و صفا آیى و احراز کنى‏

(۱) (آخر فصل نهم باب ۱۱ کتاب نفس ص ۱۶۰ ط ۱)

(۲) (اسفار ج ۴ ص ۱۵۹- ۱۶۲ ط ۱، و فتوحات ج ۲ ص ۶۹۹ ط بولاق).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۱۳

چو تو با موى سفیدستى و با خوى سیاه‏

دور از راز و نیازى و همى ناز کنى‏

حسنا آنچه که از محرم اسرار دل است‏

حیف و صد حیف به نامحرمى ابراز کنى‏

در دو چوب و یک سنگ آمده است که بعضى از بزرگان فرموده‏اند: عقیده دارم یقین اسم اعظم است ولى بشرط یقین. راقم گوید در هزار و یک نکته، یک نکته در اسم اعظم است و در آنجا گفته‏ایم که مرحوم کفعمى در مصباح یقین را در عداد اسماء حق تعالى آورده است: اللهم انى أسألک باسمک یا یقین یا ید الواثقین یا یقظان لا یسهو پس قول آن بزرگ بر این مبناى رصین است، و اسرار و دقائق دیگر در دفتر دل و در آن نکته آورده‏ایم رجوع شود، هر چند سر را نمى‏شود به قلم آورد مگر خودت از دفتر دل بخوانى و تا نخوانى ندانى.

ص ۱۷ و ایقان را نیز مراتب است،

علم و ایمان و ایقان از مراتب انکشاف نورى حضورى و شهودى نفس‏اند.

ص ۱۸ اهل گمان پندارند که قیامت هم بزمان دور است و هم بمکان،

حکمى محکم و قولى ثقیل است چه انسان به علم و عمل سازنده خود است که در حقیقت و واقع، علم و عالم اتحاد وجودى دارند چنانکه عمل و عامل و جزاء در طول علم و عمل بلکه عین علم و عمل‏اند و قیامت هر کس با اوست بلکه کلمه باو مانند آن به توسع در تعبیر است.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۱۴

ص ۱۸ اذ قال له کیف اصبحت یا حارثه،

حدیث دوم و سوم از باب حقیقت ایمان و یقین کتاب ایمان و کفر اصول کافى است (ج ۲ ص ۴۴ معرب) باسناده عن ابى بصیر عن ابى عبد اللّه علیه السلام قال استقبل رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم حارثه بن مالک بن النعمان الانصارى فقال له کیف انت یا حارثه بن مالک؟ فقال: یا رسول اللّه مؤمن حقا الحدیث.

ولى عارف رومى آن را به زید بن حارثه اسناد داده است که در اواخر دفتر اول مثنوى گوید:

گفت پیغمبر صباحى زید را

کیف أصبحت اى رفیق با صفا

در پیرامون این حدیث شریف برخى از اشارات در کتاب دروس اتحاد عاقل به معقول گفته شده است اگر خواهى رجوع کن.

فصل چهارم‏

ص ۲۱ چون دنیا ناقص است،

صدر المتالهین در آخر اصل یازدهم فصل اول باب یازدهم نفس اسفار گوید:

نسبه الدنیا الى الاخرى نسبه النقص الى الکمال و نسبه الطفل الى البالغ و لهذا یحتاج فى هذا الوجود کالاطفال لضعفهم و نقصهم الى مهد هو المکان و دایه هو الزمان ۱ این کلام آخوند ترجمه گفتار خواجه در همین فصل است که گوید: چون دنیا ناقص است بمثابه کودک، و طفل را از دایه و گهواره‏

(۱) (ج ۴ ص ۰۵۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۱۵

گزیر نیست، دایه او زمانست و گهواره او مکان. و مرحوم آخوند از باب یازدهم نفس اسفار تا آخر کتاب بسیار به آغاز و انجام نظر دارد.

ص ۲۲ و آخرت از زمان و مکان مبراست،

چون آخرت از جنس دنیا نیست، لوازم دنیا از قبیل زمان و مکان براى آن نیست. و طلب مکان جنت و نار کردن و آنان را در جهتى از جهات امتدادیه وضعیه دانستن، ناروا است. چه آخرت محض دار تام است و خروج از قوه و استعداد به فعلیت در آن راه ندارد، بخلاف دنیا که دار استکمال و استعداد و قوه و نقص است و چون آخرت نشأه باقى و دائم است و این نشأه متصرم و متجدد و داثر و هالک است، اختلاف لوازم دال بر اختلاف ملزومات دارد.

آخوند مولى صدرا قدس سره الشریف در فصل سوم باب یازدهم نفس اسفار (ج ۴ ص ۱۵۲ ط ۱) همین کلام خواجه را اصل قرار داده است و در پیرامون آن بحث کرده است به این عنوان: کشف مقال لدفع اشکال الخ. اشکال، طلب مکان براى جنت و نار است و دفع آن به اینکه آخرت تام است و از جنس دنیا نیست تا لوازم دنیوى بر آن متفرع باشد.

فصل پنجم‏

ص ۲۳ در اشاره به حشر خلائق،

این فصل موجز درباره حشر أعمال، فصل خطاب است. فصول نهم و دهم و یازدهم باب یازدهم نفس اسفار ناظر به این فصل است به خصوص در نهم بترتیب مباحث و آیات و روایات این فصل بحث‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۱۶

فرموده است.

در این فصل تدبر بسزا لازم است تا دریایى که نفس انسانى در این نشأه صورت هیولى، و در نشأه آخر هیولاى صور أخرویه است.

و دریابى که بدن مکسوب أخروى از افعال نفس است و از مکمن ذات نفس منتشى است.

و دریابى که ابدان مکسوبه صور بذور ملکات نفس است که مناسبت خاصى بین هر ملکه و صورت است‏ جَزاءً وِفاقاً.

و دریابى که حشر خلایق به حسب اختلاف اعمال و ملکات مختلف است. حتى نیات انسان موجب اختلاف حشر او است قال عز من قائل: وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ‏ (بقره ۲۸۵) و در حدیث آمده است که «یحشر الناس على صورنیاتهم» و دریابى که انسان در این نشأه نوع است و تحت آن افراد است و در آن نشأه جنس است و تحت آن انواع است.

و دریابى که آن ابدان مکسوبه، صورى هستند بدون ماده طبیعیه، و حیات آنها به حیات نفس است.

و تا بدانى که عمل، مشخص بدن أخروى انسانى است، و علم مشخص روح انسانى است یعنى انسان با دو دست قوه علامه و قوه عماله خود، سازنده خود است و هر کسى دارد شب و روز در مدت عمر خود، خودش را مى‏سازد و از این معنى آگاهى مى‏یابى که علم و عمل جوهر بلکه فوق مقوله‏اند و عین هویت وجودى انسان مى‏گردند که علم با عالم و عمل با عامل اتحاد وجودى دارند بلکه هو هو.

و تا بدانى که اذا الوحوش حشرت را چه معانى لطیف در طول‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۱۷

هم است.

در نکته ۳۶ هزار و یک نکته مى‏خوانى که: اثبات تجرد نفس ناطقه انسانى اثبات معاد است، و اتحاد مدرک به مدرک اثبات جزاء فتدبر.

ص ۲۳ چون بقیامت زمان و مکان مرتفع شود حجابها برخیزد،

از اینجا به معنى واقعى‏ یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ آگاهى مى‏یابى که باطن اینجا عین ظاهر آنجاست، علاوه بر تبلى السرائر کلمه یوم هم بدان دال است که به معنى ظهور اشیا است در هر نشأه به اقتضاى آن نشأه.

در ترجیع بندى از راقم آمده است:

ما تراه بهذه النشأه

فهو ظل داره الاخرى‏

ص ۲۳ قومى را چنین است،

بیان روایات حشر و معاد در این موضوع دل‏نشین است، از این بیانات و از آن روایات به سر الدنیا مزرعه الآخره آگاهى مى‏یابى، و مى‏بینى که این همه شرح حال انسان است حتى روایات معراجیه را که سفرنامه رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم است، کتاب سرگذشت و شرح حال انسان مى‏یابى، و به این حقیقت نایل مى‏گردى که خزاین سعى انسان خود انسان است.

ص ۲۴ بر جمله حشر هر کسى با آن باشد که سلوکش در طلب آن بوده باشد.

کلامى در غایت متانت و استقامت است‏ وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ‏ (نساء ۱۰۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۱۸

سخن آن بود که استاد گرانمایه بگفت‏

حسنا در پى هر چه که روانى آنى‏

ص ۲۴ لکن در این جهان کسانى بیننده اهل آن جهان را باشند،

این کسان اولیاى الهى‏اند که چشم برزخى آنان باز شده است و بدین سبب صور و ابدان برزخى را مى‏نگرند.

ص ۲۴ احشروا الذین ظلموا و ازواجهم.

این ازواج را با خود و در خود از دنیا برده‏اند و ازواج آنها در دنیا بوده‏اند. در حدیث قیس یاد شده رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم فرموده است «و انه لا بدلک من قرین و هو فعلک».

ص ۲۴ تا به حدى که لو أحب أحدکم حجرا یحشر معه‏

چنانکه حجت ثامن ابو الحسن امام رضا علیه السلام به ریان شبیب فرمود.

فصل ششم‏

ص ۲۷ در ذکر احوال اصناف خلق،

یعنى در ذکر احوال انواع خلق در آن جهان چه دانستى که انسان در آن نشأه چون جنس است که در تحت آن انواع است.

و لکن انسانى که بصورت حیوانى متصور شده است مى‏داند که خود انسان حیوانست و این ادراک نیز دردناک است.

ص ۲۷ کسانى که در این عالم در معرض سلوک راه آخرت‏اند سه طائفه‏اند،

اما در آن عالم عاقبت امر منتهى مى‏شوند به دو طایفه، طایفه‏اى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۱۹

سعید و طایفه‏اى شقى، چنانکه در نکته ۳۶۳ هزار و یک نکته گفته‏ایم: مستفاد از آیات و روایات این است که آخر الامر مردم به دو قسم مى‏شوند قسمى سعید و قسمى شقى قوله عز من قائل: یَوْمَ یَأْتِ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا– الآیه؛ وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا– الآیه (هود ۱۰۸- ۱۱۰) لذا دار آخرت به جنت و نار تقسیم شده است، و اسماى الهى به جمالى و جلالى. جنت مظهر جمالى و جهنم مظهر جلالى است و شئون حق هم مقتضى هدایت و ضلالت است هدایت را بالذات و ضلالت را بالعرض. و آدم را با دو دست خود خلق فرموده است که صفات جمالى و جلالى‏اند. شقوا را بر صیغت معلوم آورده است و سعدوا را مجهول که ذاتش بالذات هدایت را اقتضاء کند و ضلالت بالعرض است. در دفتر دل ثبت است که:

سراسر صنع دلدارم بهشت است‏

بهشت است آنچه زان نیکو سرشت است‏

شنیدى سبق رحمت بر غضب را

ندانستى یکى امر عجب را

که این رحمت نباشد زائد ذات‏

که ذاتش عین رحمت هست بالذات‏

ز ذاتى کوست عین رحمت اى دوست‏

نباشد غیر رحمت آنچه از اوست‏

بداند آنکه او مرد دلیل است‏

جهنم عارض و جنت اصیل است‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۲۰

اگر دانى تو جعل بالعرض را

توانى نیک دریابى غرض را

جهنم را نه بودى و نمودى‏

اگر بد در جهان از ما نبودى‏

ص ۲۷ بل خود مقصد همه سالکان ایشانند،

زیرا انسان کامل مقتدا است و امام و سرمشق دیگران است و قبله کل در حرکت استکمالى آنانست بلکه ثمره شجره وجود و کمال عالم کونى و غایت حرکت وجودیه و ایجادیه است. چنانکه در دفتر دل ثبت است:

لذا او را رعیت هست و منقاد

ز افراد و ز ابدال و ز اوتاد

همه بر گرد او هستند دائر

چو بر مرکز مدارات و دوائر

ص ۲۷ و اهل یمین نیکان عالم‏اند،

در بدو امر مر آنان را حساب یسیر است‏ فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً (انشقاق ۷) و در آخر امر سلام است‏ وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ‏ (واقعه ۹۱) و سلام از اسماى الهى است‏ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ‏ (حشر ۲۳) و اسم عین ذاتست‏ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ (طه ۹) و این ملکیت ذاتى است نه نسبت اعتبارى.

ص ۲۷ بحسب درکات دوزخ.

درجات در صعود و رفعت است‏ رَفِیعُ الدَّرَجاتِ‏ (غافر ۱۶) نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ (انعام ۸۴)، درکات در سقوط و هبوط است‏ إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ (نساء ۱۴۶) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها (اعراف‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۲۱

۱۴). درک سفینه البحار: الصادقى فى ذکر العلماء الذین مکانهم فى درکات الجحیم.

ص ۲۷ هر سه طایفه را گذر بر دوزخ است،

این دوزخ دنیا است که‏ وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا (مریم ۷۳) به روایات تفاسیر روائى چون صافى و برهان و نور ثقلین در ضمن همین کریمه و در معاد بحار رجوع شود. این حتم مقضى از این روست که این ورود از لوازم وجود انسان و کیفیت خلقت اوست و جز این ورود، خلقت انسان صورت نمى‏گیرد فتدبر.

ص ۲۸ کمال اهل یمین بهشت باشد و کمال بهشت بسابقان،

کلامى کامل و قولى ثقیل است. شوق بهشت به سلمان بیش از شوق سلمان به بهشت است آرى اگر بهشت شیرین است بهشت آفرین شیرین‏تر است. در دیوان راقم آمده است.

چرا زاهد اندر هواى بهشت است‏

چرا بیخبر از بهشت آفرین است‏

قال الشارح البحرانى عند قوله علیه السلام فى النهج «درجات متفاضلات» اعلم ان الذ اثمار الجنه هى المعارف الالهیه و النظر الى وجه اللّه ذى الجلال و الاکرام و السعداء فى الوصول الى نیل هذه الثمره على مراتب متفاوته و درجات متفاضله. ۱

شیخ رئیس در رساله معراجیه فرماید:

هیچ دوستى آدمى را زیادت از درک معقول نیست. بهشتى که به حقیقت آراسته باشد به انواع نعم و زنجبیل و سلسبیل ادراک معقول است، دوزخ با عقاب و اغلال، متابعت اشغال جسمانى است که مردم در جحیم هوى افتد و دربند خیال بماند. و از بند خیال و رنج و هم‏

(۱)- (ص ۲۳۳ علم الیقین فیض ط ۱ رحلى سنگى)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۲۲

آزادى به علم زودتر برخیزد که با عمل زیرا که عمل حرکت‏پذیر است و حرکت‏پذیر را انجام جز به محسوس نیست اما علم قوت روح است و آن جز به معقول نرود چنانکه رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم گفت: قلیل العلم خیر من کثیر العمل نیز فرمود: نیه المؤمن خیر من عمله و امیر جهان بان على گفت که: قدر آدمى و شرف مردمى جز در دانش نیست.

ص ۲۸ زیرا که به خود باز مانده‏اند،

دلیل است که باحوال متضاد، باز مانده‏اند. آرى اگر به خود بازنمانده به احوال متضاده باز نمانده‏اند، از چه باز مانده‏اند؟ از لقاى حسن و جمال مطلق، که خود بین خداى بین نشود رساله لقاء اللّه این کمترین شاید بحالت سودمند باشد.

ص ۲۸ و از خودبخود خلاصى نتوان یافت کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غیرها لیذوقوا العذاب.

مبتلایان به مرض مالیخولیا را دیدى که همواره از سان یافتن صور موحش و مخوف در خودشان وحشتناک و در هراس و بیم و عذاب الیم‏اند. آن صور هولناک از قوه متخیله آنان که خود مرتبه‏اى از ذات نفس انسانى است در صقع ذات آنان متمثل مى‏گردند که مبتلاى بمرض یاد شده در واقع از خود مى‏ترسد چون نائم که خوابهاى هولناک مى‏بیند.

بیچاره مالیخولیایى گاهى از آن صور هولناک فرار مى‏کند و به زاویه‏اى پنهان مى‏شود که از دست آنها رهایى یابد چون بدانجا رسید همه آنها را در آنجا جمع مى‏بیند، بیخبر از این که داشت از خودش فرار مى‏کرد و از خودبخود خلاصى نتوان یافت. مشمول کلما نضجت جلو دهم نه راه فرار دارد و نه راه مرگ‏ ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏ (اعلى ۱۴)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۲۳

اعاذنا اللّه و ایاکم منها. تبدیل جلود بروز و ظهور ملکاتست یکى پس از دیگرى که همه فروع شجره خبیثه‏اى است که‏ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ چنانکه‏ لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ زوج و جفت با انسانند. آن ملکات سوء است و این ملکات حسنه است که فروع شجره طیبه‏اى‏اند که‏ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها. در تفسیر عارف نخجوانى است که: لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ مُطَهَّرَهٌ صواحب و جلساء مصوره من مقتضیات الاسماء و الصفات الالهیه تؤانسهم مطهره عن ادناس الطبیعه مطلقا.

و این مطابق تفسیر لطایف و اشارات روایات است، چنانکه در تفسیر صافى در ضمن آیه یادشده کلما نضجت جلودهم آورده است.

فى الاحتجاج عن الصادق علیه السلام انه سئل ابن ابى العوجاء، عن هذه الآیه فقال ما ذنب الغیر؟ قال: ویحک هى هى و هى غیرها. قال: فمثل لى فى ذلک شیئا من امر الدنیا، قال: نعم أ رأیت لو ان رجلا أخذ لبنه فکسرها ثم ردها فى ملبنها فهی هى و هى غیرها.

و نیز در بحار روایت شده است که قیل لابى عبد اللّه علیه السلام کیف تبدل جلودهم غیرها الحدیث (ج ۳ ص ۳۷۳ ط ۱) در وجه تعبیر به جلود دقت بسیار باید و از تمثیل مذکور اعنى مبتلاى به مالیخولیا، خلود اهل نار و عذاب دائمى آنان از خودشان دانسته مى‏شود. و باید توجه داشته باشى که انسان بصور و حوش گوناگون در آمده از حقیقت و واقعیت انسان بدر نمى‏رود به این معنى که انسانست که به فلان صورت حیوانى در آمده است مثلا خودش مى‏داند که انسان میمون است و ادراک مى‏کند که از کمال خود دور مانده است‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۲۴

و دیگران بدان رسیده‏اند از این فقدان متألم است حتى مرگ طلب مى‏کند و لکن‏ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیى‏. قوله سبحانه. إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ‏، (زخرف ۷۵- ۷۸) و ما ظلمناهم فرماید حرمان نیست فقدان است زیرا هیچ کس محروم نیست هر کس به اندازه کشت خود بهره مى‏برد لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏. چنانکه گفته‏ایم انسان مختار خلق شده است اگر هیچ در راه تحصیل نرفته است واجد کمالى نخواهد شد و بدان حد که در راه کسب سعى کرده است «ان اللّه لا یضیع اجر من أحسن عملا». و از این اشارت متنبه شده‏اى که اشکال قسر در خلود پیش نمى‏آید مثلا گفته شود که خلود بر خلاف طبیعت نوعیه انسانى است و این قسر دائم است فتدبر.

بلى در حول و حوش این موضوع سؤالات و مباحث عدیده است که ورود در آنها مستلزم خروج از حوصله تعلیقات رساله است. فصل ۲۸ باب ۱۱ نفس اسفار (ص ۱۹۲ ج ۴ ط ۱) در مباحث این موضوع است.

ص ۲۹ بآخرت مختار مطلق شده‏اند لهم فیها ما یشاءون‏

این کریمه و آیات متعدد دیگر و روایات بسیار دلالت دارند که خواسته‏هاى نفس در آن نشأه به انشاء اوست بلکه همه لذات و آلام او در آن نشأه از مقوله فعل‏اند نه انفعال. چنانکه در این نشأه دنیا از مقوله انفعال‏اند نه فعل از آن حیث که از خارج بر نفس وارد مى‏شوند و در وى اثر مى‏کنند. و در مقدمه این تعلیقات بدان اشارتى رفت و بحث تحقیقى آن در فصل سوم باب یازدهم نفس اسفار در جواب شبهه ششم عنوان شده است. مرحوم آخوند فرماید:

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۲۵

لذات الآخره و آلامها لیست من مقوله لذات الدنیا و آلامها حتى یکون لذاتها دفع الآلام کما فى الدنیا فان هذه اللذات الدنیویه کلها انفعالات للنفس بما یرد علیها من الخارج و یؤثر فیها، بخلاف اللذات الاخرویه فانها ابتهاجات للنفس بذاتها و بلوازمها و افعالها من حیث انها افعالها. و لما کان الفعل و الانفعال مقولتان مختلفتان لا اشتراک لهما فى امر ذاتى، فکذا اللذه الفعلیه غیر اللذه الانفعالیه فى الجنس و الحد فلا مجانسه بینهما فلا یقاس احدیها بالأخرى ۱.

ص ۲۹ شخصى از قسیم الجنه و النار

مراد از قسیم حضرت خاتم صلى اللّه علیه و آله و سلم است و آن شخص عارفى از صحابه. قیصرى در شرح اواخر فص نوحى فصوص الحکم آنجا که شیخ عارف عربى گوید: «فادخلوا نارا فى عین الماء، فى المحمدیین و اذا البحار سجرت من سجرت التنور اذا اوقدته» در این مطلب گوید:

الغرض أن بحار الرحمه الذاتیه التى هى خاصه بالکاملین تظهر بصوره النار و هى نار القهاریه التى بها یقهر الحق الاغیار و یفنیهم لیبقبهم بذاته کما جاء حفت الجنه بالمکاره و حفت النار بالشهوات. فظاهر الشهوات ماء و باطنه نار، و ظاهر الجنه نار و باطنه ماء. لذلک قال بعض العارفین من الصحابه حین قال النبى (ص): «انا القاسم بین الجنه و النار»: یا قاسم الجنه و النار اجعلنى من اهل النار فقال رسول اللّه (ص) یرید أن یکون من اصحاب القیمه الکبرى ۲.

تبصره: قسیم جنت و نار بودن انسان کامل، مانند هادى و مضل بودن حق سبحانه است و وزان بحث در هر دو یکى است.

نکته هفتم هزار و یک نکته در اسناد اضلال به هادى تعالى است و گفتار ما در آنجا این است:

(۱)- (ج ۴ ص ۱۵۵ ط ۱)

(۲)- (ص ۱۴۷ ط ۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۲۶

اضلال به معنى حقیقتش که گمراه کردن است، اسنادش به حق تعالى بالعرض است. بیان ذلک: اگر چنانچه حق تعالى ارسال رسل و انزال کتب نمى‏فرمود، اصلا معنى اضلال تحقق نمى‏یافت. چه اگر از جانب حق تعالى راهى تعیین نمى‏شد هر کسى بر طریقى که بوده و هر عقلى بر ممشائى که سیر مى‏کرد و هر سریره و سیرتى بهر روش که مى‏رفت آن گمراهى و بیراهه رفتن نبود زیرا که گمراهى فرع بر بودن راه است و چون حق تعالى تعیین طریق فرمود که آن طریق مؤدى الى الکمالات است و سرانجام آن اتصاف به صفات علیاى آلهیه است لکل شى‏ء بحسب اقتضاء وجوده و استعداده و ما یصلح له تکوینا على نظام العالم على ما هو تعالى یراه مصلحه، پس اگر کسى از آن صراط مستقیم سرباززند و منحرف شود گمراه گشته است. و چون این گمراهى فرع بر تحقق اصل راه است پس بالعرض اضلال به خداوند متعال نسبت داده مى‏شود که هو یضل یعنى، بین طریقا من خالفه فقد ضل عن الصراط السوى فهو تعالى مضل بهذا المعنى فتدبر. و به همین وزان رسول او قسیم جنت و نار است فتبصر.

فصل هفتم‏

ص ۳۳ صراط راه خداست،

فصل نوزدهم باب یازدهم نفس اسفار ناظر به این فصل است هر چند از قوت القلوب ابو طالب مکى و دیگران بعضى از دقایق را نقل فرموده است (ص ۱۷۵ ج ۴ ط).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۲۷

دو نکته ۸۱ و ۸۴ هزار و یک نکته در این موضوع‏اند که در حقیقت مکمل یکدیگرند توجه بدانها خالى از لطف نیست:

دین عبارت است از جعل و تنظیم اسرار تکوینى و طبیعى مسیر تکامل انسانى که بر طبق ناموس آفرینش و متن حقیقت و واقعیت خارج به لسان سفراى آلهى که اهل طهارت و عصمت و مبین حقایق اسماء و امام قافله انسانیت‏اند بیان شده است و همان صراط مستقیم و صراط الى اللّه و صراط اللّه است‏ إِنَّ رَبِّی عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ‏ که چون صراط مستقیم بازگو شود بصورت دین در مى‏آید، و چون دین را در خارج پیاده کنیم متن صراط مستقیم و مسیر الى اللّه و صراط اللّه است.

و صراط مستقیم یک راه و یک حقیقت بیش نیست که المستقیم اقصر خط و اصل بین النقطتین پس دین یکى بیش نخواهد بود ان الدین عند اللّه الاسلام و دین و دیندار که راه و راه‏پیما است هر دو یک حقیقتند که دیندار خود متن صراط تکامل انسانى است و انسان کامل که واسطه فیض الهى و امام قافله انسانى است متن همین دین و صراط است فافهم.

دین متن صراط مستقیم است که مسیر تکامل انسانى و عین صراط اللّه و صراط الى اللّه است و هر که از آن تجاوز کرده است بر خویشتن ستم کرد و از سیر تکامل انسانى و حرکت استکمالى الى اللّه تعالى باز ماند وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ‏ (بقره ۲۲۹). و امام به فتواى عقل کسى است که در متن صراط مستقیم باشد بلکه بتحقیق بیشتر و تعبیر بهتر وجود امام که انسان کامل است خود صراط مستقیم‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۲۸

است و عین دین است و خود صراط اللّه است و کسى اگر در برهه‏اى از زمان خارج از متن این صراط اللّه باشد از مسیر دین بدر بود و آنکه بدر بود متعدى از حدود اللّه بود و متعدى ظالم است و خداوند متعال فرمود وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ‏ (بقره ۱۲۴) عهد خداوند امامت است چنانکه صدر آیه بر آن دلالت دارد پس متعدى از حدود اللّه که ظالم است امام نخواهد بود پس امام باید در تمام مدت عمر معصوم از تجاوز از حدود اللّه باشد و بر این معنى صیغه مشتق اسم فاعلى ظالمین نیز بخوبى دلالت دارد.

صدوق ابن بابویه در اعتقادات فرماید:

اعتقادنا فى الصراط انه حق و انه جسر على جهنم، و ان علیه ممر جمیع الخلق قال اللّه تعالى و ان منکم الا واردها کان على ربک حتما مقضیا.

و نیز فرماید:

و الصراط فى وجه آخر اسم حجج اللّه فمن عرفهم فى الدنیا و أطاعهم أعطاه اللّه جوازا على الصراط الذى هو جسر جهنم یوم القیامه.

این سخنى بغایت استوار است و وجه آن از بیان نکته یاد شده دانسته شده است. در این روایت که ابن جمهور احسائى از حضرت امیر المؤمنین على علیه السلام نقل کرده است، و در صافى از حضرت امام صادق علیه السلام روایت کرده است تدبر شود:

الصوره الانسانیه هى اکبر حجج اللّه على خلقه، و هى الکتاب الذى کتبه بیده، و هى الهیکل الذى بناه بحکمته، و هى مجموع صور العالمین،

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۲۹

و هى المختصر من اللوح المحفوظ، و هى الشاهده على کل غائب، و هى الحجه على کل جاحد، و هى الطریق المستقیم الى کل خیر، و هى الجسر (الصراط- خ ل) الممدود بین الجنه و النار. ۱

ص ۳۳ ادق من الشعر، أحد من السیف باریکى بسبب آنکه،

انسان با دو دست قوه علامه و قوه عماله سازنده خود است علمى که مشخص نفس ناطقه انسانى است در تحصیل آن موشکافى باید تا به حق اصابت کند و به حقیقت برسد این دقتى و اعمال نظرى است که از مو باریک‏تر است، و عملى مشخص بدن انسان من حیث هو انسان است و چون علمى حقیقى انسان ساز است حد متوسط بین افراط و تفریط است که از شمشیر تیزتر است.

و یا چنانکه خواجه علیه الرحمه فرمود: باریکى بسبب آنکه اگر اندکى میل به یکى از دو طرف تضاد افتد موجب هلاک بود، و تیزى بسبب آنکه مقام بر وى سبب هلاکت بود. این بیان هر دو وجه آن قابل انطباق با هر یک از دو قوه یاد شده است. «و وصفه بأنه ادق من الشعر و أحد من السیف لان کمال الانسان منوط باستعمال قوتیه الخ» (ج ۴ ص ۱۷۵ ط ۱ اسفار) و نیز فصل دوم باب نهم عین الیقین فیض در صراط جدا مطلوب است (ص ۲۱۳ چاپ سنگى رحلى).

ص ۳۳ و لا ترکنوا الى الذین ظلموا فتمسکم النار،

رکون میل اندک است که با مس مناسب است و همین میل اندک سبب مس نار مى‏گردد و مس کم کم به احاطه نار مى‏کشاند وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَهٌ بِالْکافِرِینَ‏ (توبه ۴۹) جهنم از سنخ دنیاست و ریشه آن‏

(۱)- (ص ۱۲ شرح اسماء متاله سبزوارى):

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۳۰

دنیاست و ماده آن تعلق نفس بامور دنیا از آن حیث که دنیاست مى‏باشد، و صورت آن صورت هیئات مولمه و اعدام و نقائص است فتدبر.

ص ۳۳ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ‏ (مؤمنون ۷۴)

مفاد آیه کریمه از جمله اسمیه و اسم فاعل این است که بالفعل یعنى هم اکنون از صراط منحرف‏اند، تأمل کن که صراط چیست. و در کریمه‏ وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ صِراطِ اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ‏ (شورى ۵۳) درست دقت کن. وانگه در سوره مبارکه یس فرمود: وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ‏. و در سوره حمد مى‏خوانى که‏ اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ‏، و منعم علیهم را در سوره مبارکه مریم بیان فرمود: کهیعص ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا– الى قوله تعالى: أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ‏ الآیه، و در سوره نساء فرمود:

وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ‏، فتدبر.

در دفتر دل هم ثبت شده است که:

به بسم اللّه الرحمن الرحیم است‏

که عقل اندر صراط مستقیم است‏

نزاعى در میان نفس و عقل است‏

که مى‏دانى و چه حاجب به نقل است‏

تو را أعدى عدو نفس پلید است‏

جهنم هست و در هل من مزید است‏

صراط عقل بسم اللّه باشد

که انسان را همین یک راه باشد

دگر راهى که پیش آید به ناگاه‏

نباشد غیر راه نفس گمراه‏

نمى‏بینى که لفظ نور مفرد

به قرآن آمده است اى مرد بخرد

و لیکن لفظ ظلمت هر کجا هست‏

به جمع آمد که کثرت را روا هست‏

که تا دانى ره حق جز یکى نیست‏

همان نور است و اندر آن شکى نیست‏

بلى این حکم چون آب زلال است‏

که بعد از حق فقط راه ضلال است‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۳۱

صراط اللّه تویى مى‏باش بیدار

خودت را بر صراط حق نگه دار

خدا هم بر صراط مستقیم است‏

صراط رب در او سرى عظیم است‏

چه حق سبحانه عین صراط است‏

کلامى نه خلاط و نه وراط است‏

فصل هشتم‏

ص ۳۵ فصل هشتم در اشاره به صحایف اعمال.

صحیفه نفس، صحیفه اعمال است چه این صحیفه از اعمال ساخته شده است. این صحیفه همان کتاب ذات تو است که‏ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها، بنگر که در کتابت چه مى‏نگارى. اشارات اهل بیت عصمت و وحى که به وجهى مرتبه نازله قرآن و ظل آنند در وصف این کتاب، خواندنى و شنیدنى است. جوامع روایى را از استاد زبان فهم، فراگیر که فقط سخن از عبارت سازى و الفاظپردازى نیست.

نهفته معنى نازک بسى است در خط یار

تو فهم آن نکنى اى ادیب من دانم‏

همه افعال و اقوال ما متصرم‏اند و آنى قرار ندارند و ان شئت قلت همه احوال و اعراض و حرکات‏اند که از بقا و ثبات نصیب دارند بلکه جوهر طبیعت مادى این چنین است تا چه رسد اعراض و احوال تابع وى را اما از این حرکات گوهرى ثابت متحقق گردد که لب آنهاست و این لب از سنخ نشأت دیگر است که وراى زمان و مکان است هر چند معدات او از نشأت زمان و مکان‏اند. این لب نفس ناطقه است که از جنس مفیض خود است این عرضها که حرکات و سکنات و اقوال و نیات باشند چون تکرار یافت جوهرى مى‏شوند از براى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۳۲

نفس و ملکات مى‏گردند و ملکات ملک‏ها مى‏شوند یا شیاطین که ملتذ باشد انسان یا متألم به منادمت و مصاحبت آنها و همچنین سایر مرغوبات و مبغوضات از این اعراض و تکرار و اصرار اینها متجسم و متجوهر و متقرر خواهد شد.

گر نبودى مر عرض را نقل و حشر

فعل بودى باطل و اقوال قشر

این عرضها نقل شد لون دگر

حشر هر فانى بود کون دگر

روز محشر هر عرض را صورتى است‏

صورت هر یک عرض را نوبتى است‏

قول و فعل ما از صوم و صلات و طواف و جهاد و درس و بحث و غیرها همه اعراض‏اند ولى از تکرر افعال، جواهرى به نام ملکات در نفس حاصل مى‏شوند که مواد و «بذور صور» أخروى‏اند که انسان زرع و زارع و مزرعه خود است‏ وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ (یس ۵۴) وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ‏ (بقره ۷۳) تفصیل این مطلب را بطور مستوفى در دروس اتحاد عاقل به معقول آورده‏ایم رجوع شود. و در دفتر دل ثبت شده است که:

تو را تبلى السرائر هست در پیش‏

نگر جوانى و برانى خویش‏

نمى‏دانى که در تبلى السرائر

شود هر باطن آنجا عین ظاهر

حجابت شد در اینجا حکم ظاهر

در آنجا حکم باطن هست قاهر

اگر از خود در آیى اى برادر

شود اینجا (آنجایت برابر

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۳۳

اگر کشف غطا گردد عطایت‏

دو جایت مى‏شود یکجا برایت‏

که بینى اسم و آیین خودى تو

همانا مالک دین خودى تو

ز دین خود بهشت و دوزخى تو

سزاوار سزاى برزخى تو

تو هم کشت خودى هم کشت زارت‏

هر آنچه کشته‏اى آید بکارت‏

چو تو زرع خودى و زارع خود

تو را حاصل ز بذر توست لابد

جزا نفس عمل باشد به قرآن‏

به عرفان و به وجدان و به برهان‏

بلى علم است کانسان ساز باشد

مر او را هم عمل دمساز باشد

چو علم‏اند و عمل بانى انسان‏

هر آن کس هر چه خود را ساخت هست آن‏

لذا باشد قیامت با تو هشدار

قیامت را برون از خود مپندار

ص ۳۶ در خبر است که هر که حسنه کند،

مانند این خبر خبرهاى دیگر نیز هست از این خبر و نظائر آن بدان که ملائکه پرسش همگى نکیر و منکر نیستند. اگر اعمال منکر است آنچه که بینى نکیر و منکر است و الا فلا. در این معنى شیخ اجل مفید «در تصحیح الاعتقاد» که شرح عقائد صدوق است در عنوان «فى المساءله فى القبر» گوید:

و فى بعض الاخبار ان اسمى الملکین الذین ینزلان على الکافر ناکر و نکیر، و اسمى الملکین الذین ینزلان على المؤمن مبشر و بشیر. قیل انما سمى ملکا الکافر ناکرا و نکیرا لانه ینکر الحق و ینکر ما یأتیانه به و یکرهه، و سمى ملکا المؤمن مبشرا و بشیرا لانهما یبشرانه من اللّه تعالى بالرضا و الثواب المقیم، و ان هذین الاسمین لیسا بلقب لهما و انما هو عباره عن فعلهما. ۱

و به مفاد حدیث یاد شده و احادیث دیگر بدان مضمون در دو

(۱)- (ص ۱۹۳ ط تبریز).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۳۴

باب اوائل المقالات مطالبى محققانه دارد باب اول به این عنوان:

«القول فى نزول الملکین على اصحاب القبور و مسائلتهما عن الاعتقاد» و باب دوم بعد از آن به این عنوان: «القول فى تنعیم اصحاب القبور و تعذیبهم و على أى شى‏ء یکون الثواب لهم و العقاب، و من أى وجه یصل الیهم ذلک، و کیف تکون صور هم فى تلک الاحوال».

و خلاصه تحقیقات وى با استفاده از اشارات اولیاى حق و اهل بیت عصمت و وحى این که علم و عمل انسان سازند و هر کسى به نیات و اقوال و افعال خود سازنده خود است و نفس ناطقه موجود مجرد خارج از احکام ماده و مادیات عالم طبیعت است و دو ملک ناکر و نکیر و یا منکر و نکیر و نیز دو ملک مبشر و بشیر تجسم و تمثل افعال انسانند.

نقل نکته‏اى از هزار و یک نکته مناسب مقام است:

نکته قوله سبحانه: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏ ۱ در این کریمه، بعث بعد از برزخ است، و عذاب قبر در برزخ است چه قبر حقیقى انسان بیرون ازو نیست و وزان قبر حقیقى وزان مراتب انسانست که قبر انسان و آن حفره خارج از او قبر مجازى اوست و نمودى از قبر واقعى اوست و بعد از خروج از قبر واقعى یوم بعث است و کلمه شریف یوم را در این مقام خیلى اهمیت است چه یوم ظهور است و یوم بعث به ارتقاء و اعتلاى وجودى انسان و خروج او از هیئات مکتسبه‏اى که قبر اوست، مى‏باشد فتدبر.

(۱)- (مؤمنون ۲۰۳- ۱۰۴)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۳۵

مرحوم آخوند در فصل چهارم باب یازدهم جلد چهارم اسفار (ص ۱۵۷ ط ۱) از قبر و بعث بحث فرموده است علاوه آنکه فصل هشتم را باز اختصاص به بعث داده است و حق سخن را أداء کرده است در موضع اول فرمود:

فالقبر الحقیقى هذه الهیئات و عذاب القبر و ثوابه ما ذکرناه و البعث عباره عن خروج النفس عن غبار هذه الهیئات کما یخرج الجنین من القرار المکین و الفرق بین حاله القبر و حاله البعث کالفرق بین حالتى الانسان فى الرحم و عند الخروج منه فان حاله القبر أنموذج من احوال القیامه فان الانسان لکونه قریب العهد من الدنیا لم یستحکم فى نفسه قوه انکشاف الآخره على وجه لکمال کما لم یستحکم فى الجنین قوه الاحساس بالمحسوسات فما دامت النفس حالها على هذا المنوال من الضعف و ادراکه کادراک النائم یقال انها فى عالم القبر و البرزخ و اذا اشتدت قوتها قامت قیامتها الخ.

راقم را در این مقام تعلیقه‏اى بر اسفار بدین عبارت است که نقل آن مناسب مى‏نماید:

قوله قدس سره فالقبر الحقیقى الخ. اقول: القبر الحقیقى قبال المجازى منه و هو حفره ترابیه مثلا انتسابها الى الانسان بادنى مناسبه و اضافه اعتباریه، و الانسان من حیث هو انسان لیس مقبورا فیها و اما الحقیقى منه فلیس بخارج من الانسان بل وزانه الانسان فله مراتب عدیده فأعمل رویتک فى هذا الحدیث الذى هو من غرر الاحادیث فى هذا المطلب السامى رواه الکلینى رضوان اللّه تعالى علیه فى الکافى باسناده عن عمر بن یزید قال قلت لابى عبد اللّه علیه السلام انى سمعتک و انت تقول کل شیعتنا فى الجنه على ما کان منهم، قال صدقتک کلهم‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۳۶

و اللّه فى الجنه. قال قلت جعلت فداک ان الذنوب کثیره کبار، فقال اما فى القیامه فکلکم فى الجنه بشفاعه النبى المطاع أو وصى النبى و لکنى و اللّه اتخوف علیکم فى البرزخ، قلت: و ما البرزخ؟ قال: القبر منذ حین موته الى یوم القیامه ۱ و ضغطه و فشار قبر را از نحو این حدیث شریف که نیز از غرر احادیث است دریاب و آن را جناب صدوق در مجلس شصت و یکم امالى باسنادش از عبد اللّه بن سنان از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است:

قال: اتى رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم، فقیل له: ان سعد بن معاذ قد مات، فقام رسول اللّه (ص) و قام اصحابه معه فأمر بغسل سعد و هو قائم على عضاده الباب فلما أن حنط و کفن و حمل على سریره تبعه رسول اللّه (ص) بلا حذاء و لا رداء، ثم کان یأخذ یمنه السریره مره و یسره السریره مره حتى انتهى به الى القبر؛ فنزل رسول اللّه (ص) لحده و سوى اللبن علیه، و جعل یقول: ناولونى حجرا، و ناولونى ترابا رطبا یسد به ما بین اللبن. فلما أن فرغ و حثا التراب علیه و سوى قبره قال رسول اللّه (ص) «انه لا علم انه سیبلى و یصل البلى الیه، و لکن اللّه یحب عبدا اذا عمل عملا أحکمه». فلما أن سوى التربه علیه قالت أم سعد: یا سعد هنیئا لک الجنه.

فقال رسول اللّه (ص): «یا ام سعد مه لا تجزمى على ربک فان سعدا قد أصابته ضمه».

قال فرجع رسول اللّه (ص) و رجع الناس فقالوا له یا رسول اللّه‏

(۱)- (ج ۱۳ من الوافى ص ۹۴)،

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۳۷

لقد رأیناک صنعت على سعد ما لم تصنعه على احد انک تبعت جنازته بلا رداء و لا حذاء.

فقال (ص): ان الملائکه کانت بلا رداء و لا حذاء فتأسیت بها.

قالوا: و کنت تأخذ یمنه السریر مره و یسره السریر مره.

قال کانت یدى فى ید جبرئیل آخذ حیث یأخذ.

قالوا أمرت بغسله و صلیت على جنازته و لحدته فى قبره ثم قلت ان سعدا قد اصابته ضمه؟ قال: فقال «نعم انه کان فى خلقه مع أهله سوء».

این حدیث در کافى نیز روایت شده است و در ذیل آن آمده است: انما کان من زعاره فى خلقه على أهله (وافى ج ۱۳ ص ۹۷). در این موضوع شریف در دروس اتحاد عاقل بمعقول به تفصیل بحث کرده‏ایم و آن را مبرهن نموده‏ایم.

ص ۳۶ همین است که به عبارت اهل دانش ملکه گفته‏اند.

ملکه از ملک به معنى سلطنت و اقتدار است زیرا انسان از تکرر هر حرفه و صنعت و حالت و توجه و نیت ملکه‏اى تحصیل مى‏کند یعنى صاحب اقتدار و تسلط مى‏شود که صدور فعل و اثر آن ملکه بر وى آسان مى‏گردد و این مکنت و منت و سلطان را ملکه گفته‏اند اگر در حسنات است ملک ملک است و اگر در سیئات شیطان.

و قواى عالم را که ملائکه نامیده‏اند به همین جهت است که قدرت و سلطنت بر مادون خود که به منزله ابدان آنهایند دارند. آرى شیخ عربى در فتوحات ملائکه را از الوکت به معنى رسالت گرفته است و آخوند مولى صدرا در مصنفاتش گاهى آن و گاهى این. و بحث در این مطلب شریف هر چند بسیار مطلوبست ولى از جهت خوف خروج از

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۳۸

حد متعارف تعلیقات به همین اندازه به اشاره اکتفاء کرده‏ایم.

ص ۳۶ و اگر نه مراد بقاء و ثبات این ملکات بودى.

کلامى در غایت کمال است و این معجزات قولى وسائط فیض الهى است که ابواب معارف را به روى نفوس مستعده گشودند «انما یخلد اهل الجنه فى الجنه و اهل النار فى النار بالنیات».

آرى سؤال پیش مى‏آید که شخص در زمان کوتاهى که مدت عمر اوست گناه کرده است چرا باید مخلد در نار باشد؟ در جواب باید گفت چون نیتش این بود که اگر در این نشأه مخلد بود گناهکار بود.

در کافى روایت شده است که:

قال ابو عبد اللّه علیه السلام انما خلد أهل النار فى النار لأن نیاتهم کانت فى الدنیا أن لو خلدوا فیها أن یعصوا اللّه ابدا. و انما خلد اهل الجنه فى الجنه لأن نیاتهم کانت فى الدنیا ان لو بقوا فیها أن یطیعوا اللّه أبدا، فبالنیات خلد هؤلاء و هؤلاء ثم تلا قوله تعالى قل کل یعمل على شاکلته قال على نبته. ۱

علل الشرائع باسناده عن احمد بن یونس عن أبى هاشم قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السلام عن الخلود فى الجنه و النار؟ فقال: «انما خلد اهل النار» ۲

ص ۳۶ پس هر که مثقال ذره نیکى کند.

فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره؛ من اطلاق دارد «ان اللّه لا یضیع اجر من أحسن عملا». در این حدیث شریف که سومین حدیث باب ادخال السرور على المؤمنین از کتاب الایمان و الکفر کافى است دقت شود:

ثم قال- یعنى الامام ابا جعفر علیه السلام- ان مؤمنا کان فى مملکه جبار

(۱)- (کتاب ایمان و کفر کافى ص ۶۹ ج ۲ معرب)

(۲)- (بحار ج ۳ ص ۳۹۲ ط کمپانى).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۳۹

فولع به فهرب منه الى دار الشرک، فنزل برجل من أهل الشرک فأظله و أرفقه و أصافه فلما حضره الموت أوحى اللّه عز و جل الیه و عزتى و جلالى لو کان لک فى جنتى مسکن لأسکنتک فیها و لکنها محرمه على من مات بی مشرکا و لکن یا نار هیدیه و لا تؤذیه و یؤتى برزقه طرفى النهار، قلت: من الجنه؟ قال: من حیث شاء اللّه ۱.

غرض اینکه چون در آن مرد اهل شرک عاطفه انسان دوستى و مهر و محبت و پناه دادن یک مؤمن بنده خدا وجود داشت جزاى این خصلت و آن عمل نیکویش را مى‏گیرد که به نار خطاب مى‏شود هیدیه و لا تؤذیه. نمى‏بینى که معصوم فرمود: «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» که به یک معنى شخص چون عاطفه و وجدان شکرگزارى ندارد نه شاکر مخلوق است و نه شاکر خالق.

ص ۳۶ انه عمل غیر صالح.

نص صریح است که جزا نفس عمل است و انسان به عمل خود سازنده خود است.

در تعلیقات بر رساله استاد آیه اللّه رفیعى قزوینى در اتحاد عاقل به معقول در بیان آن چنین نگاشته‏ایم: آیه کریمه انسان را نفس عمل معرفى کرده است که آن فرزند ناصالح عمل غیر صالح است. و تقدیر کلمه ذو که انه ذو عمل غیر صالح و هم است. و قرائت عمل بصورت فعل و نصب غیر، مرجوح است زیرا قرائت مشهور که از هر حیث بهترین قراءات است قرائت حفص و ابو بکر بن عیاش از عاصم است. امین الاسلام طبرسى در مجمع البیان آورده است که قرائت حفص از عاصم، قرائت امیر المؤمنین على علیه السلام است مگر در ده کلمه. و علامه حلى در

(۱)- (ج ۲ ص ۱۵۱ معرب).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۴۰

تذکره الفقهاء فرمود آن ده کلمه را ابو بکر در قرآن آورده است که روایت ابو بکر از عاصم کاملا همان قرائت امیر المؤمنین علیه السلام است. و به قرائت هر دو انه عمل غیر صالح به فتح میم و تنوین لام و رفع غیر است. پس بدان که جنت و نار در ارواح‏اند نه ارواح در جنت و نار، بلکه در اطلاق درکه مشعر به ظرفیت است خیلى دقت باید.

ص ۳۷ و این جمله به حکم این باشد که و ان الدار الآخره لهى الحیوان لو کانوا یعلمون.

غرض این است که نفس ناطقه انسانى از دار آخرت است و دار آخرت حیات محض است و چون ملکات در متن ذات نفس متقررند بلکه عین ذات نفس‏اند تمام صور و مثالهاى منتشى از بذور ملکات حیوان‏اند که از دار آخرت‏اند لذا در روایات اهل بیت عصمت و وحى آمده است که بهشت و آنچه در آنست و نیز آتش و آنچه در آنست همه حى‏اند.

حق همى‏گوید که دیوار بهشت‏

نیست چون دیوارها بى‏جان و زشت‏

هم درخت و میوه هم آب زلال‏

با بهشتى در حدیث و در مقال‏

در این مقام مطالب دیگر در دروس اتحاد عاقل بمعقول آمده است رجوع شود (ص ۴۴۴ تبصره یه درس ۲۳)

ص ۳۷ پس هر کس را بعد از کشف غطاء وحدت بصر کتاب خود بباید خواند.

در دفتر دل ثبت است که:

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۴۱

شبى در را به روى خویش بستم‏

به کنج خانه در فکرت نشستم‏

فرو رفتم در آغاز و در انجام‏

که تا از خود شدم آرام و آرام‏

بدیدم با نخ و سوزن لبانم‏

همى‏دوزند و سوزد جسم و جانم‏

بگفتند این بود کیفر مر آن را

رها سازد بگفتارش زبان را

چو اندر اختیار تو زبانت‏

نمى‏باشد بدوزند این لبانت‏

از آن حالت چنان بى‏تاب گشتم‏

که گویى گویى از سیماب گشتم‏

ز حال خویش دیدم دوزخى را

چشیدم من عذاب برزخى را

ص ۳۷ و اگر از جمله منکوسان باشد.

چون در این نشأه همیشه منکوس بود یعنى سرنگون بود که سر به سوى آسمان اعنى ما فوق الطبیعه نمى‏کرد و از آسمان معارف غذاى انسانى نمى‏گرفت بلکه همواره سر بسوى ماده و خواسته‏هاى مادى حیوانى داشت، لا جرم در آن نشأه منکوس محشور مى‏شود که هر کس هر گونه در این جاست همان گونه در آنجاست که صورت انسان در آخرت نتیجه عمل و غایت فعل او در دنیا است و در نکته نوزدهم هزار و یک نکته چند روایت نقل کرده‏ایم که نتیجه گرفته‏ایم: برازخ نفوس مطابق سوابق سازندگى آنها مر ذوات خودشان را است.

شیخ رئیس در آخر فصل ۱۸ نمط هشتم اشارات چه نیکو گفته است: «ثم تتلوها النفوس المغموسه فى عالم الطبیعه المبخوسه، التى لا مفاصل لرقابها المنکوسه». گوید این نفوس در عالم طبیعت مبخوس یعنى کم قیمت مغموس‏اند، نفوسى که گردن منکوسشان یعنى سرنگونشان را مفصل نیست که سر به بالا کنند، نگارنده در غزلى گفته است:

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۴۲

بگیر دیده ز ملک و به عالم ملکوت‏

بدار دیده اگر نیستى شکسته عنق‏

به ماوراى طبیعت چگونه ره‏یابى‏

که چون علق به تو چسبید از جهات علق‏

به راه عشق هزاران کتل بود در پیش‏

به دشت پهن ترا پشت هم بود تپق‏

تبصره: جناب آخوند مولى صدرا- قدس سره- در فصل بیستم باب یازدهم نفس اسفار (ج ۴ ص ۱۷۶- ۱۷۸ ط ۱) ناظر به این فصل هشتم آغاز و انجام است و بسیارى از عبارات جناب خواجه- رضوان اللّه تعالى علیه- را ترجمه فرموده است و فوائد دیگر اضافه کرده است، چنانکه عند المقابله معلوم مى‏گردد.

و نیز مرحوم فیض در فصل اول باب هفتم علم الیقین این فصل آغاز و انجام را نقل به ترجمه عربى کرده است و از خواجه به قیل تعبیر کرده است: فصل قیل کل ما یدرکه الانسان بحواسه یرتفع منه اثر الى روحه الخ (ص ۲۰۷ ط رحلى سنگى).

فصل نهم‏

ص ۴۱ در اشاره بحساب …،

صنع احسن عالم کیانى، و نظم أتم نظام ربانى، بر اساس استوار حساب و اندازه است‏ ما تَرى‏ فِی خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ (سوره ملک آیه ۱۴) تار و پود فعل حق سبحانه، حساب و اندازه است که در متن‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۴۳

خلقت عالم و آدم پیاده شده است، تا هر یک به زیباترین صورت آراسته و پیراسته گردیده است‏ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ‏ (مؤمنون ۱۵).

جمال جان فزاى جهان و انسان، از وحدت صنع است که از نقاش چیره‏دست آفرینش، با ترتیب تام، و تنسیق کامل، و اندازه سزاوار، و ریخت بایسته، و پیوست شایسته، و نسبت موزون، و انسجام مربوط اعضا و جوارح حساب‏شده آنها با یکدیگر صورت یافته است که در نهایت زینت و زیبائى و آراستگى است.

امام صادق علیه السلام در پایان توحید مفضل فرمود: کلمه «قوسموس» به زبان جارى و معروف یونانیان، اسم این جهانست و تفسیر آن زینت است، و همچنین فیلسوفان و مدعیان حکمت جهان را به همین نام مى‏خواندند. و این تسمیه نبود مگر اینکه در آن تقدیر و نظام دیدند، و تنها به تسمیه تقدیر و نظام راضى نشدند حتى آن را زینت نامیدند تا دیگران را آگاه کنند که عالم با همه درستى و استوارى که در آفرینش اوست در غایت زیبائى و نیکویى آفریده شده است.

آنگاه امام که خود سلیل نبوت و ثمره شجره طیبه طوباى علم است، علم‏پرورى فرموده است و ارسطو را به بزرگى یاد نموده است که وى مردم زمانش را از وحدت صنع به وحدت صانع مدبر حکیم، دلالت کرده است (بحار ج ۲ ص ۴۵ و ۴۶).

واژه «اندازه» پارسى، در تازى به کلمه «هندسه» تعریب شده است، یعنى هندسه همان اندازه است. در اصول کافى جناب کلینى، روایت است که امام هشتم علیه السلام به یونس بن عبد الرحمن فرموده است: فتعلم ما القدر؟ قلت: لا، قال: هى الهندسه. آیا مى‏دانى قدر چیست؟

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۴۴

گفت: نه، گفت قدر به معنى هندسه است (کافى معرب ج ۱ ص ۱۲۱).

در لغت فصیح قرآنى «قدر» به فتح قاف و سکون دال: مطلق اندازه است، و به فتح هر دو: اندازه معین‏ إِنَّا کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ (سوره قمر آیه ۵۰) و هر چه که در خلقت دلرباى نظام احسن عالم به وقوع پیوست به اندازه معین یعنى به حد و صورتى حساب شده است.

و خود کلمه «خلق» به معنى ایجاد به اندازه است. اگر نجارى بخواهد دربى درست کند، اول تقدیر یعنى اندازه آن و اندازه اجزاى آن را در نظر مى‏گیرد؛ و پس از آن، اجزاء را به وفق تقدیر مى‏برد و مى‏تراشد، و سپس آنها را به فراخور فهم و بینش خود به أحسن وجه مى‏پیوندد که به صورت و شکل درب مطلوب در میآید.

خداوند که انسان را در ذات و صفات و افعالش، به صورت خود آفرید درباره خود فرمود: هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ (سوره حشر آیه ۲۵) از آن حیث که مقدر است خالق است، و چون به وفق تقدیر ایجاد مى‏کند بارى است، و از اینکه صور موجودات را به احسن وجه ترتیب مى‏دهد و ترکیب مى‏کند مصور است. پس هر چه که باید از صورت علم عنائى حق جل و على به عین خارجى تحقق یابد، مسبوق به اندازه است که چون به وقوع مى‏پیوندد به قدر و اندازه معین ایجاد و اختراع مى‏گردد، لذا در نگارستان جهان همه چیز حساب شده و به اندازه شایسته و بایسته و بسند یعنى مهندسى شده آفریده شده است که زیباتر از آن تصورشدنى نیست، آرى، چو حسن ذات خود حسن آفرین است- جمیل است و جمال او چنین است.

حق سبحانه در چند جاى قرآن کریم خود را به علم شریف‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۴۵

حساب وصف فرموده است: وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ‏ (انعام ۶۳)، إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ‏ (آل عمران ۱۹۹). وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفى‏ بِنا حاسِبِینَ‏ (انبیاء ۴۷) و آیات چند دیگر.

 

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)    متن    ۱۴۵     فصل نهم ….. ص : ۱۴۲

در تحریض و ترغیب به فرا گرفتن عدد و حساب فرمود:

هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ‏ (یونس ۶) و نیز فرمود: وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَهَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَهَ النَّهارِ مُبْصِرَهً لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا (أسرى ۱۴).

یکى از نامهاى قیامت در چند جاى قرآن کریم یوم الحساب آمده است: إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ‏ (ص ۲۶) یعنى کسانى که از راه خدا به در مى‏روند آنان را عذابى سخت است بدان سبب که روز حساب را فراموش کرده‏اند. راه حق همه حساب است و هر که از آن بدر رفته است، از راه حسابى بدر رفته است، و از حساب روى تافتن همان و در عذاب افتادن همان که جزاء نفس عمل است.

و نیز حق تعالى در قرآن کریم ذات خود را چنین ستوده است:

رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ‏ (مؤمن ۱۷). کلمه مبارک رفیع به حساب جمل ابجدى ۳۶۰ است محیط دائره به ۳۶۰ قسم متساوى قسمت مى‏شود و هر قسم را درجه مى‏نامند و جمع آن درجات است که رفیع الدرجات ۳۶۰ درجه است، علاوه اینکه کلمه رفیع ایمائى بر مدارات بر افراشته اجرام علوى دارد چنانکه در آیه دیگر فرمود:

اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها (رعد ۳).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۴۶

قرآن کریم سیر کواکب را چنین تعبیر فرمود: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ‏ (انبیاء ۳۶). کل فى فلک از دو طرف، کل فى فلک، است که در اشارات به حرکت استدارى و سیر دورى کواکب تعبیرى شگفت است. جمع به واو و نون در لغت فصیح عرب براى عقلاء است که در اینجا یسبحون فرموده است، و در سوره یوسف: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ‏.

ص ۴۱ در روز حساب.

کلمه یوم در یوم القیامه و یوم الآخره و یوم تبلى السرائر و نظائر آنها اشاره به ظهور و بروز و انکشاف دارد.

ص ۴۱ از حساب منزه باشند.

این فرقه به یقین مؤمن به یوم الحساب و اهل حساب بوده‏اند و حساب خودشان را در این نشأه داده‏اند لذا در آن نشأه‏ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ‏.

ص ۴۱ در خبر است چون درویشان.

این درویش خراسانى بهمان زبان بومى مادرى خود گوید:

بهتر ز هزار ملک عالم نمدم‏

یک مو نمدم به هر دو عالم نمدم‏

فردا که خلایق به حساب آمده‏اند

مو جز نمدم حساب دیگر نمدم‏

ص ۴۲ یحاسب حسابا یسیرا.

اصحاب یمین‏اند فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلى‏ أَهْلِهِ مَسْرُوراً (انشقاق ۹- ۱۱).

ص ۴۲ و موقنان همیشه.

اهل ایقان صاحب اسم اعظم‏اند چه یقین اسم اعظم است که از

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۴۷

اسماى حسناى الهى است. چنانکه بدان اشارتى شد. وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ‏ (حجر ۱۰۰) تا به مقام یقین نرسیده‏اى خروارى به خردلى، چنانکه موقن را خروارى به خردلى.

ز اسم اعظمت اسم یقین است‏

ولى مشروطه بر شرط یقین است‏

چه اسم اعظم است از بهر سالک‏

یقین حارثه فرزند مالک‏

اشارات آیات و بیانات روایات در این که کثرت عمل ملاک قرب و سعادت انسان نیست بلکه حسن عمل ملاک است، بسیارند.

چنانکه در مدح عمل به علم و یقین، و ذم عمل به ظن و شک، فتبصر.

حدیث سى و هفتم اربعین شیخ بهائى باسناده عن سفیان بن عینیه عن الامام ابى عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق علیه السلام فى قول اللّه عز و جل لیبلوکم أیکم أحسن عملا، قال:

لیس یعنى اکثرکم عملا و لکن اصوبکم عملا و انما الاصابه خشیه اللّه و النیه الصادقه. ثم قال: العمل الخالص الذى لا ترید أن یمدحک علیه أحد الا اللّه عز و جل، و النیه أفضل من العمل.

امالى الصدوق باسناده عن الصادق عن آبائه علیهم السلام قال قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله:

من قال سبحان اللّه غرس اللّه له بها شجره فى الجنه، و من قال الحمد للّه غرس اللّه له بها شجره فى الجنه، و من قال لا اله الا اللّه غرس اللّه له بها شجره فى الجنه، و من قال اللّه اکبر غرس اللّه له بها شجره فى الجنه.

فقال رجل من قریش یا رسول اللّه ان شجرنا فى الجنه لکثیر، قال نعم و لکن ایاکم أن ترسلوا علیها نیرانا فتحرقونها و ذلک ان اللّه عز و جل یقول یا ایها الذین آمنوا اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالکم ۱

(۱)- بحار ج ۳ ص ۳۴۵ ط ۱.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۴۸

فصل دهم‏

ص ۴۳ الوزن یومئذ الحق.

یعنى خود حق وزن است و هر عمل که با این وزن که حق است موزون باشد حق است و گر نه باطل. نکته ۲۷۵، هزار و یک نکته این است که: «حق و میزان چون یوسف و حسن ازل در معیار جسم و جان به یک مقدارند که افتراقشان را نشاید.» و در دیوان راقم آمده است:

حق و میزان در عدد یکسان بود

آرى آنچه حق بود میزان بود

هر چه میزانست آن عین حق است‏

هر دو از یک اصل مصدر مشتق است‏

مصدرى کو صرف عدلست و وسط

نى بود تفریط در وى نى شطط

ره ندارد باطل اندر صنع حق‏

حق بود میزان عدل ما خلق‏

در قبال حق ضلال و باطلست‏

کان زهوق و بى‏اساس و زایلست‏

جز حق اندر انفس و آفاق چیست‏

غیر میزان اندرین نه طاق چیست‏

آنچه بینى کاندرین ارض و سماست‏

بر اساس حق و میزانى بپاست‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۴۹

آدمى را حق و میزانى بود

تا که اندر راه انسانى بود

کیست انسان آنکه با حق است و داد

ور نه دیو و دد بود آن نامراد

در تفسیر صافى در اول سوره اعراف که حق سبحانه فرماید:

وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ‏، آورده است که:

فى التوحید عن امیر المؤمنین علیه السلام انما یعنى الحسنات توزن الحسنات و السیئات، و الحسنات ثقل المیزان و السیئات خفه المیزان.

فى الاحتجاج عن الصادق علیه السلام انه سئل أو لیس توزن الاعمال؟

قال: لا، لان الاعمال لیست اجساما و انما هى صفه ما عملوا، و انما یحتاج الى وزن الشی‏ء من جهل عدد الأشیاء و لا یعرف ثقلها و خفتها و ان اللّه لا یخفى علیه شى‏ء. قیل: فما معنى المیزان؟ قال: العدل. قیل: فما معناه فى کتابه فمن ثقلت موازینه؟ قال: فمن رجح عمله.

هر صنعت و حرفه را و هر علم و هنر را میزانى خاص است که بدان میزان حد او نگاه‏داشته مى‏شود و درست و استوار مى‏گردد و از کجى و ناروایى مصون مى‏ماند و اعوجاج و استواى او معلوم مى‏گردد و زیاده و نقصان و صحت و سقم آن بدست مى‏آید. و میزان هر چیز معیارى به حسب آن چیز است گاهى موزون از اجسام است و میزانش از جنس اوست چون مد و من و مکیال و زرع و نحو آنها. و گاهى موزون کلمات است چنانکه در علم صرف و میزان زیاده و نقصان آن فا و عین و لام است. و به همین مثابت علم منطق میزان تمیز نتیجه صحیح از سقیم است. و علم عروض میزان اشعار است. و میزان انسان‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۵۰

آن ترازوى عدل الهى اعنى انسان کامل و شریعت حقه الهى است که بدان قدر و قیمت هر کس به حسب اعمال و اخلاق و عقائد و صفاتش وزن مى‏شود. نگارنده در غزلى گفته است:

بهر توزین کدو و کلم است این میزان‏

بهر توزین تو، زین شاکله میزان نبود

در کافى مروى است که از امام صادق علیه السلام در معنى قول حق سبحانه: «وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَهِ» (انبیاء ۴۸) سؤال شد در جواب فرمود: «نحن الموازین القسط». فصل بیست و یکم باب یازدهم نفس اسفار (ص ۱۷۸ ج ۴ ط ۱) و چند فصل اول باب هشتم علم الیقین فیض (ص ۲۰۸ رحلى چاپ سنگى) در حساب و میزان بسیار مطلوب‏اند.

مرحوم فیض در اول تفسیر سوره اعراف از صافى فرماید:

میزان کل شى‏ء هو المعیار الذى به یعرف قدر ذلک الشی‏ء فمیزان الناس لیوم القیامه ما یوزن به قدر کل انسان و قیمته و خلقه و عمله لتجزى کل نفس بما کسبت و لیس ذلک الا الانبیاء و الاوصیاء إذ بهم و باتباع شرائعهم و اقتضاء آثارهم و ترک ذلک، و بالقرب من سیرتهم و البعد عنها یعرف مقدار الناس و قدر حسناتهم و سیئاتهم فمیزان کل امه هو نبى تلک الامه و وصى نبیها و الشریعه التى اتى بها فمن ثقلت حسناته و کثرت فاولئک هم المفلحون، و من خفت و قلت فاولئک الذین خسروا انفسهم بظلمهم علیها من جهه تکذیبهم للانبیاء و الاوصیاء او عدم اتباعهم.

ص ۴۴ اما نسبت با بعضى مردم موزون و میزان هر دو یکى است.

کلامى رفیع است. این کلمه یعنى‏ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‏، وجود یعنى اللّه و عدم یعنى لا اله، و شاهین یعنى الا. لا نهنگى است کائنات آشام.

ص ۴۴ من قال لا اله الا اللّه دخل الجنه.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۵۱

در این چند حدیث شریف در فضیلت این کلمه مبارک دقت بفرمایید تا به بینید کدام قائل‏ لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ‏ داخل بهشت مى‏گردد؛ روایات را از باب اول توحید صدوق و از نسخه‏اى که به تصحیح ملا خلیل قزوینى است نقل مى‏کنیم:

الف- باسناده عن ابى سعید الخدرى قال قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله: «ما قلت و لا قال القائلون قبلى مثل لا اله الا اللّه».

ب- و باسناده عن السکونى عن ابى عبد اللّه عن آبائه علیهم السلام قال قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم: «خیر العباده قول لا اله الا اللّه».

ج- و باسناده عن عبید بن زراره قال قال ابو عبد اللّه علیه السلام:

«قول لا اله الا اللّه ثمن الجنه».

د- و باسناده عن ابى بصیر قال قال ابو عبد اللّه علیه السلام: «ان اللّه تبارک و تعالى حرم أجساد الموحدین على النار».

ه- و باسناده عن جابر بن عبد اللّه عن النبى صلى اللّه علیه و آله انه قال:

«الموجبتان من مات یشهد أن لا اله الا اللّه دخل الجنه، و من مات یشرک باللّه دخل النار».

و- و باسناده عن انس عن النبى صلى اللّه علیه و آله قال: «کل جبار عنید من أبى أن یقول لا اله الا اللّه».

ز- و باسناده عن ابى حرب بن زید بن خالد الجهنى قال: اشهد على ابى زید بن خالد لسمعته یقول ارسلنى رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم فقال «لى. بشر الناس انه من قال لا اله الا اللّه وحده لا شریک له فله الجنه».

ح- و باسناده عن امیر المؤمنین علیه السلام قال قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم: «یقول اللّه جل جلاله لا اله الا اللّه حصنى فمن دخله أمن من عذابى».

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۵۲

ط- و باسناده عنه علیه السلام قال سمعت النبى صلى اللّه علیه و آله و سلم یقول: «قال اللّه جل جلاله انى انا اللّه لا اله الا انا فاعبدونى من جاء منکم بشهاده ان لا اله الا اللّه بالاخلاص دخل فى حصنى، و من دخل فى حصنى أمن من عذابى».

ى- و باسناده عن ثامن الحجج علیهم السلام قال قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم: «ان لا اله الا اللّه کلمه عظیمه کریمه على اللّه عز و جل من قالها مخلصا استوجب الجنه، و من قالها کاذبا عصمت ماله و دمه و کان مصیره الى النار».

یا- و باسناده عن محمد بن حمران عن ابى عبد اللّه علیه السلام قال:

«من قال لا اله الا اللّه مخلصا دخل الجنه و اخلاصه ان تحجزه لا اله الا اللّه عما حرم اللّه عز و جل». و رواه ایضا باسناده عن زید بن ارقم عن النبى صلى اللّه علیه و آله و سلم، بعینه.

یب- و باسناده عن اسحاق بن راهویه قال لما وافى ابو الحسن الرضا علیه السلام بنیسابور و أراد أن یخرج منها الى المأمون اجتمع الیه أصحاب الحدیث فقالوا له: یا ابن رسول اللّه ترحل عنا و لم أتحدثنا بحدیث فنستفیده منک؟ و کان قد قعد فى العماریه، فاطلع رأسه و قال: سمعت أبى موسى بن جعفر یقول سمعت ابى جعفر بن محمد یقول سمعت أبى محمد بن على یقول سمعت ابى على بن الحسین یقول سمعت ابى الحسین بن على بن ابى طالب یقول سمعت ابى امیر المؤمنین على بن ابى طالب یقول سمعت رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم یقول سمعت جبرئیل یقول سمعت اللّه جل جلاله یقول: لا اله الا اللّه حصنى فمن دخل حصنى أمن من عذابى. قال فلما مرت الراحله نادانا، بشروطها و انا من شروطها.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۵۳

پس از آن مرحوم صدوق گوید: قال مصنف هذا الکتاب من- شروطها الاقرار للرضا علیه السلام بانه امام من قبل اللّه عز و جل على العباد مفترض الطاعه علیهم.

جمع این احادیث شریف را، وجهى به مراتب جنت است؛ و وجه دیگر به کمال آن فتبصر. در دیوان راقم مرقوم است که:

کاشتم در مزرع دل تخم توحید و دگر هیچ‏

هر چه امیدى که دارم از همین یک دانه دارم‏

فصل یازدهم‏

ص ۴۵

این فصل چون دیگر فصول این رساله وجیز و عزیز، حافل لطائفى دقیق، و مطالبى عمیق است آفرین بر خواجه که در هر فن مرد یک فن است. امهات مسائل این فصل ناظر به کتاب تکوینى و تدوینى و کون جامع است که انسان کامل است. و ما به توفیق الهى هر یک را در رسائل انسان کامل و نهج الولایه و قرآن و انسان و توحید از دیدگاه عارف و حکیم و انه الحق، به مبانى برهان و مجالى عرفان ممضى و معاضد به آیات و روایات، مستدل نموده‏ایم که منصف راست بین را بسنده است و اللّه سبحانه ولى التوفیق و بیده ازمه التحقیق.

ص ۴۵ کلام خداى تعالى دیگر است و کتاب خداى تعالى دیگر.

فصل پنجم موقف هفتم الهیات اسفار، (ج ۳ ص ۱۰۲ ط ۱) و نیز فاتحه ششم از مفتاح اول از مفاتیح غیب صاحب اسفار (ص ۸ ط ۱) در کلام و کتاب است. بلکه موقف هفتم آن که پانزده فصل است همگى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۵۴

در این مسائل است. در فصل مذکور فرماید:

اعلم أن للکلام و الکتاب لکونها من الممکنات بدایه و نهایه. و لما کان الانسان مفطورا على صوره الرحمن فلنعمد الیه اولا و نبین کیفیه صدور همامنه و عودهما الیه لیکون هذا ذریعه الى معرفه کلام اللّه و کتابه من حیث المبدأ و الغایه و مرقاه الیها. الخ. فراجع‏

ص ۴۵ پس صحیفه وجود عالم خلق کتاب خدا است جل جلاله.

عارف شبسترى در گلشن راز در این مقام نیکو فرموده است:

به نزد آنکه جانش در تجلى است‏

همه عالم کتاب حق تعالى است‏

عرض اعراب و جوهر چون حروف است‏

مراتب همچو آیات وقوف است‏

ازو هر عالمى یک سوره خاص‏

یکى شد فاتحه واندیگر اخلاص‏

بدان که قرآن کتبى صورت کتیبه خاتم صلى اللّه علیه و آله و سلم است، و قرآن عینى که صحیفه وجود عالم خلق است صورت عینیه آن جناب است و در دیگر انسانهاى کامل نیز با حفظ مراتب بدین مثابت است و در حقیقت قرآن جمع و فرقان تفصیل است. ما این مسائل را در رساله قرآن و انسان یاد شده عنوان کرده‏ایم اگر خواهى رجوع کن و در اینجا به چند بیتى از دفتر دل اکتفاء مى‏کنیم:

به بسم اللّه الرحمن الرحیم است‏

سراسر آنچه قرآن کریم است‏

بود خود بسمله در نقطه با

که نقطه آمد اصل کل اشیا

ولى این نقطه کتبى نمود است‏

از آن نقطه که خود عین وجود است‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۵۵

چو نقطه آمد اندر سیر حبى‏

پدید آمد ازو هر قشر و لبى‏

ندارد فاتحه حد و نهایت‏

چه قرآن اندرو باشد بغایت‏

مر این ام الکتاب آسمانى‏

بود سرلوحه سبع المثانى‏

بود قرآن کتبى آیت عین‏

بود هر آیت او رایت عین‏

الف در عالم عینى الوف است‏

بمانند الف دیگر حروف است‏

حروف کتبیش باشد سیاهى‏

حروف عینیش نور آلهى‏

که اینجا یوم فصل است و جدایى است‏

و آنجا یوم جمع است و خدایى است‏

ص ۴۵ تا خلق به مطالعه آیات فعلى …،

این مطالعه آیات آفاق و انفس به تطابق کونین است، به خصوص تطابق کون جامع با کون کیانى. بلکه کتاب انفس اقدم از آفاق است که انسان راهى نزدیک‏تر از خود به خارج ندارد، بلکه آفاق مرجوع به انفس است فتدبر.

مرا به هیچ کتابى مکن حواله دگر

که من حقیقت خود را کتاب مى‏بینم‏

از ارائه آیات دو کتاب آفاق و انفس این که حتى یتبین لهم انه الحق. رساله انه الحق در این معنى شاید مفید باشد.

ص ۴۵ و مردم تا در تحت زمان …،

شروع در بیان طى سماء است و این مردم تحت زمان و مکان ابن الوقت و ابن الحال‏اند و کسانى که بر زمان و مکان احاطه یافتند اب الوقت و اب الحال‏اند که طى در حق آنان صادق است. و این حال بتشدید لام است و مراد از آن هر واردى است که بى‏اجتلاب و اکتساب در دل نزول کند از قبض و بسط و شوق و ذوق و غیر آن و گویند حال چون برق خاطف بگذرد و زود زائل شود و باقى نماند و الا

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۵۶

حدیث نفس باشد و بعضى به دوام حال قائل شده‏اند.

عارف رومى در اوائل دفتر اول مثنوى درباره ابن الوقت گوید:

صوفى ابن الوقت باشد اى رفیق‏

نیست فردا گفتن از شرط طریق‏

ابن الوقت در بند وقت است که وقت را محکم مى‏گیرد که مبادا از دست برود و کار عبادت و ریاضتش را موقوف بر وقت دیگر نمى‏گذارد و چون وقت و حال بر او غالب‏اند او را ابن الوقت و ابن الحال گویند، تا آنکه صافى شود و کامل گردد بعد از آن اب الوقت و اب الحال گردد، چنانکه عارف یاد شده در دفتر سوم مثنوى گوید:

باشد ابن الوقت صوفى در مثال‏

لیک صافى فارغ است از وقت و حال‏

حالها موقوف عزم و راى اوست‏

بسته بر رأى جهان آراى اوست‏

شیخ رئیس در فصل نهم نمط نهم اشارات در مقامات العارفین فرماید:

ثم انه اذا بلغت به الاراده و الریاضه حدا ما عنت له خلسات من اطلاع نور الحق علیه. لذیذه کانها بروق تومض الیه ثم تخمد عنه و هو المسمى عندهم أوقاتا الخ.

و محقق طوسى در شرح آن فرماید:

الشیخ أشار فى هذا الفصل الى اول درجات الوجدان و الاتصال و هو انما یحصل بعد حصول شى‏ء من الاستعداد المکتسب بالاراده و الریاضه و یتزاید بتزاید الاستعداد. و قد لاحظوا فى تسمیته- یعنى فى تسمیه اول الدرجات- بالوقت قول النبى صلى اللّه علیه و آله و سلم: لى مع اللّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۵۷

در بیان وقت و حال بعضى از فوائد دیگر در تعلیقه‏اى بر ابتداى وجود ذهنى اسفار که کلام شیخ عربى را در خلق عارف به همت خود از فص اسحاقى فصوص الحکم نقل کرده است و شیخ گفته است فهی یتیمه الوقت و فریدته، عنوان کرده‏ایم اگر خواهى رجوع کن.

ص ۴۶ بر همه کتاب به یک بار مطلع شود.

اطلاع بر همه کتاب آنگاه حاصل شود که با صادر نخستین که فیض اول است اتحاد وجودى یافته است که در این هنگام مصداق‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی‏ امام مى‏گردد. در انسان کامل و در نهج الولایه درباره علم امام به مناهج عقلى و مناهل عرفانى در این مطلب شریف بطور مستوفى بحث کرده‏ایم و منابع نقلى از آیات و روایات و آراى متین و رصین مشایخ اهل عرفان و اکابر اهل برهان و ایقان را ذکر کرده‏ایم.

و در این تعلیقه به چند بیتى از دفتر دل اکتفاء مى‏کنیم:

چو روح ما بود نور مجرد

درین ظرف زمان نبود مقید

نه از طى مراحل در عذابست‏

نه از بعد منازل در حجابست‏

یکى عنقاى عرشى آشیانست‏

رسد جایى که بى‏نام و نشانست‏

یکى سیمرغ رضوان جایگاهست‏

که صد سیمرغ او را پر کاهست‏

به بین این گوهرى کو خاک زاد است‏

بسیط است و مبرى از فساد است‏

مرکب را که چندین آخشیج است‏

تباهى در کمین او بسیج است‏

که بتواند ز خاک مرده بیرون‏

نماید زنده‏اى بى‏چند و بیچون‏

که بتواند ز خاک مرده خارج‏

نماید زنده‏اى را ذو المعارج‏

بیابد رتبت فوق تجرد

رسد تا فیض اول در تو حد

پس آنگه ما سوى گردد شجونش‏

چنانکه حق تعالى و شئونش‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۵۸

حدیث من رآنى قد رأى اللّه‏

تو را در این معانى مى‏برد راه‏

بلى انسان بالفعل است و کامل‏

که او را این توحد گشت حاصل‏

چو بیند خویشتن را نور مرشوش‏

سلونى گوید از سرها رود هوش‏

بپرسید هر چه مى‏پرسید فى الحال‏

منم جبریل و اسرافیل و میکال‏

منم اسحاق و ابراهیم و یعقوب‏

منم موسى و هود و نوح و ایوب‏

بصورت همنشین با شمایم‏

به معنى انبیا و اولیایم‏

به تن فرشى به دل عرشى منم من‏

حجاب عرش دل شد پرده تن‏

به ظاهر اندرین منزل مقیمم‏

به باطن حامل عرش عظیم‏

قلم مى‏باشم و لوح الهى‏

ازین لوح و قلم هر چه که خواهى‏

ندارد باورش نادان بى‏نور

چه بیند چشم کور از چشمه نور

و از این لطائف معانى، سر آن که امامیه بر این عقیدت راسخ‏اند که انسان کامل و به خصوص پیغمبر و اوصیاى او قرآن ناطق است، دانسته مى‏شود.

ص ۴۶ و اگر بخود قدرت مطالعه آن نداشته باشد چون بر وى خوانند استماع نکند.

کلامى در غایت متانت است چه آن کس که منت فهم و قوت ادراک و قدرت مطالعه ندارد معارف بر وى القاء کردن بربط در پیش کر زدن است.

غول را حکمت ار کنى القا

مشت آورده‏اى به سندانا

و کسانى که در این نشأه حقائق و معارف کسب نکرده‏اند و اعمال صالح ندارند، در آن نشأه نیز گنگ و لال، و گرفتار وزر و وبال احوال بد خودشان‏اند، چنانکه اشارتى شد که علم و عمل دو گوهر

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۵۹

انسان سازند.

عارف رومى در دفتر اول مثنوى نیکو گفته است:

کودک اول چون بزاید شیر نوش‏

مدتى خامش بود او جمله گوش‏

مدتى مى‏بایدش لب دوختن‏

از سخنگویان سخن آموختن‏

تا نیاموزد نگوید صد یکى‏

ور بگوید حشو گوید بى‏شکى‏

ور نباشد گوش تى‏تى مى‏کند

خویشتن را گنگ گیتى مى‏کند

کر اصلى کش نبود آغاز گوش‏

لال باشد کى کند در نطق جوش‏

زانکه اول سمع باید نطق را

سوى منطق از ره سمع اندرا

أدخلوا الابیات من ابوابها

و اطلبوا الارزاق من اسبابها

تبصره: صاحب اسفار بعضى از مطالب این فصل را در فصل سوم و چهارم موقف هفتم الهیات اسفار آورده است در آغاز فصل سوم فرماید: قال بعض المحققین ان کلام اللّه کتابه الخ و در وسط فصل چهارم گوید: قال بعض المحققین ان الانسان مادام فى مضیق البدن و سجن الدنیا الخ (ص ۱۰۱ و ۱۰۲ ج ۳ ط) مرادش از این محقق خواجه طوسى است و عبارت صاحب اسفار در فصل چهارم از قال بعض المحققین تا آخر آن ترجمه کلام خواجه در این فصل از «و مردم تا در تحت زمان و مکان‏اند آیات بر وى مى‏خوانند» تا آخر فصل است چنانکه به مقابله معلوم مى‏گردد.

و همچنین مرحوم فیض در آخرین فصل باب سیزدهم علم الیقین (ص ۲۲۱ ط ۱ سنگى رحلى) در طى سماء خواجه را به بعض المحققین نام مى‏برد و مطالب این فصل آغاز و انجام را بعربى نقل کرده است. و در اول فصل فرماید:

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۶۰

قال بعض المحققین ان اهل الحجاب و الارتیاب ذاهلون عن کون الازمنه و الحرکات منطویه یوم القیامه منشوره هاهنا و لا یمکن لهم أن یعرفوا بها جمعا. و العجب انهم کما لم یؤمنوا هاهنا بطى السماوات و ما فیها یوم القیامه لاشتغال قلوبهم یوم القیامه فکذلک اذا بعثوا الى الآخره انکروا زمان مکثهم فى الدنیا و نشر الحرکات اذ تشغلهم احوال القیامه عن ذلک کما قال جل ذکره: یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَیْرَ ساعَهٍ کَذلِکَ کانُوا یُؤْفَکُونَ وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللَّهِ إِلى‏ یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ‏ (روم ۵۶- ۵۸).

و بدان که هر سه مطلب این فصل بسیار پر اهمیت است و مهم‏تر این که به لب این حقیقت برسى که طى سماء براى کون جامع محقق است و انسان کامل بدان متحقق است. و غرض عمده کلام آخوند در فصل چهارم از نقل قول خواجه نیز تحقق طى سماء براى انسان به فعلیت رسیده است که در مورد کلمه مبارک یمین مطمح نظر قرار داده‏اند و بدین نکته علیا در تعلیقات خود بر اسفار نیز توجه داده‏ایم و این همه راجع به نیل و ادراک و اعتلاى انسان است و آن استفاده‏اى که فیض از آیت روم کرده است که از علم الیقین نقل کرده‏ایم در این امر اهمیت بسزا دارد و ما را شواهد عقلى و نقلى در این مطلب بسیار است.

فصل دوازدهم‏

ص ۴۹ در اشاره به نفخ صور و تبدیل زمین و آسمان.

به یک معنى دمبدم صور اسرافیل در نفخ است که در همه حیات مى‏دمد و به همه حیات مى‏دهد، چنانکه جبرائیل به همه خواه به‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۶۱

رؤیا، خواه به الهام، خواه به تعلیم، خواه به ایحاء علم مى‏دهد، و میکائیل به همه رزق، و عزرائیل به همه موت اما موتى که گویم که نمرد و زنده‏تر شد چه تا شى‏ء نمیرد زیاد نمى‏گردد، پس چه با کم کى ز مردن کم شدم، آرى از مردن زیاد میگردى و رشد میکنى نه کم مى‏شوى. در کار هیچ یک از این چهار ملک مقرب یک آن تعطیل راه ندارد بشرط آنکه بدانى محیى و موحى و ملهم و معلم و رازق و قابض خداى یکتاست بدین اسماء که‏ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ‏ هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ، الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَیانَ، الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ- الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ، إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ، اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها، هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ این شرط بر توحید اسلامى است که وحدت در کثرت است و کثرت در وحدت هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن. نفخ صور بدین معنى بعث و نشر مکونات، آن فآن در نشأه تجدد اکوان و تغیر ازمان است، جز این که در بعضى اوان چون فصل ربیع مثلا در بعضى احوال براى اکثر مردم هویدا است نفخه اولى و ثانیه را بدین مثابت بدان، فتدبر.

ص ۴۹ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّهً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ‏.

این دابه گویاى از زمین بدر آمده، انسان است. پس اگر از این آیه استشهاد کنى که نفس جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است عین صواب است.

به‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ است‏

که بینى نطفه‏اى در یتیم است‏

تعالى اللّه که وى از طین لازب‏

نموده خلقتى را بو العجائب‏

به بین از قطره‏ى ماء مهینى‏

فرشته آفریده دل‏نشینى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۶۲

ز سیر حبى ماء حیاتى‏

بروید ز ابتدا شاخ نباتى‏

همى در تحت تدبیر خداوند

در آید صورتى بى‏مثل و مانند

که در ذات و صفات و در فعالش‏

به نحو اکمل است عین مثالش‏

تعالى اللّه که از حمأ مسنون‏

مثال خویش را آورده بیرون‏

نگر در صنع صورت آفرینت‏

به حسن طلعت و نقش جبینت‏

به یک یک دستگاههاى چنانى‏

که دارى از نهانى و عیانى‏

از این صورت که یکسر آفرین است‏

چه خواهد آنکه صورت آفرین است‏

در بیان آیه فوق به درس دوم دروس اتحاد عاقل به معقول (ص ۳۵ ط ۱) رجوع شود.

ص ۴۹ و در قیامت بعث بود.

که بعد از برزخ بود و من‏ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏.

ص ۴۹ و کسانى باشند که دنیا و آخرت ایشان متحد شده باشد.

این فرقه کمل اهل توحیدند که در دنیا قیامتشان قیام کرده است و خودشان قیامت‏اند و هیچ گونه غطاء و حجاب بر ایشان نیست عارف رومى در دفتر ششم مثنوى گوید:

زاده ثانى است احمد در جهان‏

صد قیامت بود او اندر عیان‏

ز او قیامت را همى‏پرسیده‏اند

کاى قیامت تا قیامت راه چند

با زبان حال مى‏گفتى بسى‏

که ز محشر حشر را پرسد کسى‏

بهر این گفت آن رسول خوش پیام‏

رمز موتوا قبل موت یا کرام‏

ص ۴۹ فکشفنا عنک غطاءک …،

غطاء غفلت است‏ لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَهٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ‏ (ق ۲۳). مفاد غفلت این است که داشت و از دارایى خود آگاهى نداشت‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۶۳

و نداشتن آگاهى به علت توغل در دنیا بود که خود را فراموش کرده بود و چون انقطاع از غیر خودش که موت است حاصل گردد پرده برداشته شود و دیده تیز بین گردد و مى‏بیند آنچه را که به خود نسبت مى‏داد که آن مال من است و این مال من است همه آنها مانند الجل للفرس بوده‏اند که اضافه و نسبتى اعتبارى از مقوله جده به او داشتند که در واقع از او جدا بودند و دارایى اعتبارى او بودند و ملک حقیقى انسان آنست که‏ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ و این لام مثل‏ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ است که ملک واقعى انسان و شئون ذاتى و اطوار نور وجودى اوست که غیر او نیستند تا انقطاع از او یابد، و حال مى‏بیند آن سعیها سعى انسانى نبود که اعتلا و ارتقاى وجودى یابد و سعادت دائمى خود را به کف آرد، لا جرم‏ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ‏ مى‏گوید، و جواب کلا إِنَّها کَلِمَهٌ هُوَ قائِلُها مى‏شنود.

ص ۵۰ اعبد اللّه لا لرغبه و لا لرهبه.

که عبادت احرار است. و غیر ایشان را در نشأه ثانیه، شروع در بیان تبدیل زمین و آسمان است.

تبصره: فصل پانزدهم باب یازدهم نفس اسفار در معنى نفخ در صور است. معانى لطیف از فتوحات مکیه و غیر آن آورده است.

(ص ۱۷۲ ج ۴ ط ۱).

فصل سیزدهم‏

ص ۵۳ پس چون نور الانوار مکشوف شود کواکب را وجودى نماند.

سعدى نیکو گفته است:

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۶۴

مگر دیده باشى که در باغ و راغ‏

بتابد بشب کرمکى چون چراغ‏

یکى گفتش اى کرمک شب فروز

چه بودت که بیرون نیایى بروز

ببین کاتشین کرمک خاک زاد

جواب از سر روشنایى چه داد

که من روز و شب جز بصحرا نیم‏

ولى پیش خورشید پیدا نیم‏

چو سلطان عزت علم برکشد

جهان سر به جیب عدم درکشد

همه هر چه هستند از آن کمترند

که با هستیش نام هستى برند

بدان که به تجلى ذات به اسم واحد قهار که احد است همه کثرات منمحى مى‏شوند و این تجلى قیام قیامت کبراى انسانى است، علامه قیصرى در شرح فص آدمى فصوص الحکم گوید:

و یظهر هذا المقام- أى مقام الاحدیه- للعارف عند التجلى الذاتى لتقوم قیامته الکبرى فیفنى و یفنى الخلق عند نظره، ثم یبقى و یشاهد ربه بربه، رزقنا اللّه و ایاکم. (ص ۸۶ ط ۱).

ص ۵۳ و چون ذو النور و نور یکى شود …

زیرا اینها احکام کثرت است چون قرب و بعد چه یکى را قرب و بعد نبود و از افاضه و استفاضه اثرى نماند.

ص ۵۳ یعنى تشبیه و تنزیه.

یعنى در اول تشبیه و در دوم تنزیه چه آن کالعهن است و این قاع صفصف فتدبر.

ص ۵۳ و استدلال بثواقب کواکب متعذر باشد.

جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ (انعام ۹۸) چنانکه از انواع بوصله و دیگر وسایل راهنماى بحرى.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۶۵

ص ۵۴ اهل برازخ را حجب کثیف و رقیق از پیش بردارند و اذا القبور بعثرت.

اشارت به چند مطلب کرده است: یکى این که امد برازخ بلحاظ حجب متفاوت است. و دیگر اینکه حجب کثیف و رقیق که با خود از دنیا برده‏اند از پیش بردارند که اشارت به تکامل برزخى است چنانکه باز گوید: آنها که از حبس برزخ خلاص یابند روى به بارگاه ربوبیت نهند. و دیگر استشهاد بکریمه یاد شده در بیان قبر حقیقى و واقعى انسان کرده است.

اما در مطلب اول رموز آیات و اشارات و بیان روایات در دقائق اسرار آن به وفق مبانى محکم عقلى این است که لبث و مکث برزخیان در برازخ بقدر رین قلوب آنان است، نه این که هر انسانى را مکث در برزخ باشد زیرا که اولیاى آلهى را از آغاز روح و ریحان و جنت نعیم است و بعلت حذر از اطاله از عنوان آیات و روایات مربوطه منصرف‏شده‏ایم. و اشاراتى که در اعتلاى وجودى نفس انسانى تقدیم داشته‏ایم تا حدى کفایت است.

اما تکامل برزخى براى نفوسى، باز از کلام صاحب شریعت که منطق وحى است بى‏دغدغه است یعنى تکامل برزخى مسلم و محقق است و روایاتى که در بیان اسرار آیات در احوال انسان در قبرش آمده است اکثر آنها ناظر به تکامل برزخى است که مراد این برزخ همان قبر حقیقى انسان است. و همچنین آیات و روایاتى که در خروج از نار است، و نیز آنچه در شفاعت است جمیع آنها در تکامل برزخى است و شفاعت یعنى تکامل برزخى اما شفاعت را باید از دنیا با خود

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۶۶

ببرى، نه آنکه‏

بد بسى کردى نکو پنداشتى‏

هیچ جاى آشتى نگذاشتى‏

و بدانى که درجات سعادت نفوس ناطقه در عالم آخرت بر حسب مراتب ادراک و معرفت و حسن عمل و اخلاق ستوده آنها مى‏باشد، و درکات در مقابل آنهاست. و شفاعت ریشه آن ولایت است این حقایق را باید از دهن استاد شنود خذوا العلم من أفواه الرجال، این اسرار را باید از صندوق سینه کاملى بدست آورد تا معنى واقعى شفاعت معلوم گردد و فکر آلوده عوامى نگوید که آیا در روز قیامت پارتى بازى است.

در صافى در ضمن کریمه‏ فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌ‏ (الرحمن) آورده است: فى المجمع عن الرضا علیه السلام قال فى هذه الآیه:

«ان من اعتقد الحق ثم أذنب و لم یتب فى الدنیا عذب علیه فى البرزخ و یخرج یوم القیامه و لیس له ذنب یسأل عنه».

و نظیر این حدیث شریف أحادیث دیگر بسیار است. و فى الکافى عن عمرو بن یزید قال قلت لابى عبد اللّه علیه السلام: انى سمعتک و انت تقول: «کل شیعتنا فى الجنه على ما کان فیهم؟ قال: صدقتک، کلهم و اللّه فى الجنه»، قال: قلت جعلت فداک، ان الذنوب کثیره کبائر؛ فقال: «اما فى القیامه فکلکم فى الجنه بشفاعه النبى المطاع أووصى النبى و لکن و اللّه اتخوف علیکم فى البرزخ، قلت: و ما البرزخ؛ قال: القبر منذحین موته الى یوم القیامه» ۱ این حدیث شریف علاوه بر مطلب تکامل برزخى، در مطلب سوم که قبر حقیقى انسانست نص است که قبر انسان، مثلا غیر از حفره‏

(۱)- (برزخ سفینه البحار و ج ۱۳ وافى ص ۹۴)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۶۷

ترابى این نشأه است. آرى انسان قبر خود را با خود مى‏برد و مادام که مقبور است در برزخ است و در قیامت از قبر خارج مى‏شود و این نکته نیز خود اشاره به تکامل برزخى است فافهم.

در مقدمه این تعلیقات گفته‏ایم که قبر را در این نشأه افراد متشابه است، اما قبرهاى آخرت قبرى روضه‏اى از روضه‏هاى بهشت است، و قبرى حفره‏اى از حفره‏هاى نار. و اینکه گفتیم قبر را در این نشأه افراد متشابه و متماثل است به دو معنى است، یکى اینکه قبور ترابى که خارج از انسان‏اند و وعاء جسم بى‏جانند و انسان من حیث هو انسان در آن مقبور نیست. و به توسع در تعبیر و بنحو مجاز به أدنى مناسبتى نسبت به انسان داده مى‏شوند و به او اضافه مى‏گردند، متشابه و متماثل‏اند که خیلى واضح است؛ و دیگر اینکه قبور در این نشأه متشابه‏اند یعنى افراد انسان که در این نشأه به ظاهر افراد یک نوع‏اند و ما أنت بمسمع من فى القبور، و الا در آخرت که یوم تبلى السرائر است انواع گوناگون‏اند فتدبر.

و در احوال برزخ و قبر معاد بحار آمده است قوله تعالى:

وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏، فقال الصادق علیه السلام: «البرزخ القبر و هو الثواب و العقاب بین الدنیا و الآخره» و الدلیل على ذلک ایضا قول العالم علیه السلام: «و اللّه ما یخاف الا البرزخ» (ص ۱۵۲ ج ۳ ط ۱).

پس قبر حقیقى انسان خارج از او نیست بلکه او را به وزان انسان مراتب عدیده است تا به تکامل برزخى از قبرها بدر آید و به یوم یبعثون رسد و قیامت او قیام کند.

در ضغطه قبر و تکامل برزخى که همان تکامل در قبر حقیقى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۶۸

انسانست به معاد بحار رجوع شود که درباره سعد بن معاذ آمده است ضغطه او بسبب سوء خلق او با اهلش بود (ص ۱۵۳ ج ۳ ط ۱).

چون قبر حقیقى و مجازى را دانسته‏اى، مطالب فصل چهارم و پنجم باب یازدهم نفس اسفار معلوم مى‏گردد که نخستین را چنین عنوان کرده است: «فصل فى القبر الحقیقى و انه روضه من ریاض الجنه أو حفره من حفر النیران»؛ و دومین را چنین: «فصل فى الاشاره الى عذاب القبر» (ص ۱۵۷ ج ۴ ط ۱). که قید قبر به حقیقى از چه قرار است، و عذاب قبر در چه صقع است.

تکامل برزخى چنانکه گفته‏ایم از حیث نقل اعنى بیان منطق وحى أمرى محقق و مسلم است. ولى از جهت بحث عقلى سؤال پیش مى‏آید که تکامل باید از اعداد ماده و استعداد باشد و نفس انسانى پس از مفارقت از این نشأه که دار ماده و استعداد و حرکت و تغیر است، به نشأه دیگر که وراى زمان و مکان و قوه و استعداد است چگونه تکامل مى‏یابد و مطابق چه قاعده عقلى، تکامل صورت مى‏یابد و بوقوع مى‏رسد؟

این سؤال در تکامل برزخى اهمیت بسزا دارد، و مشکلى است که حل آن آسان نیست در هیچ یک از کتب فن ندیده‏ام که براى این موضوع مهم بابى جداگانه باز کنند و یا فصلى در آن بحث کنند و وجه اشکال آن را تقریر و تحریر کنند. مگر این که در اثناء مباحث بدان اشاره کرده‏اند. شاید از این جهت باشد که برهان قاطع منطقى بر اثبات آن بدست نیاورده‏اند.

البته هر حکمى را که منطق وحى امضاء فرموده است، عقل را

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۶۹

باید سر قبول نهاد و گردن طوع، و لکن اگر عقل به برهان و علت و سر آن آگاهى یابد چه بهتر، چنانکه خود شرع، عقل را به پژوهش و کاوش ترغیب و تحریض فرموده.

شیخ رئیس در یکجاى تعلیقات فرموده است:

لا برهان على أن النفوس الغیر المستکمله اذا فارقت یکون لها مکملات، کما یعتقد بعضهم أن نفوس الکواکب مکمله لها و أن تلک النفوس المقارنه مکمله لها، و کذلک لا برهان على أن النفوس الغیر المستکمله اذا فارقت لا یکون لها بعد المفارقه مکملات ۱.

و در یکجاى دیگر آن نیز فرموده است:

الجسم شرط فى وجود النفس النفس لا محاله، فأما فى بقائها فلا حاجه لها الیه، و لعلها اذا فارقته و لم تکن کامله کانت لها تکمیلات من دونه إذ لم یکن شرطا فى تکمیلها کما هو شرط فى وجودها ۲.

چنانکه در عبارت شیخ ملاحظه مى‏فرمایید آن جناب به لا برهان و لعل در تکامل برزخى نفوس گذرانده است، و به برهان آن راه نیافته است، و برهان بر رد تکامل برزخى را نیز نفى مى‏کند و در اشارات نیز به لعل گذرانده است. و لعل در تعلیقات و اشارات را، در مبدأ و معاد به قول ممکن تعبیر کرده است «قال بعض أهل العلم ممن لا یجازف فى ما یقول قولا ممکنا و هو» الخ (ص ۱۱۴ ط ۱) و در الهیات شفاء به این عبارت: «و یشبه ایضا أن یکون ما قاله بعض العلماء حقا و هو» الخ (ص ۲۸۷ ج ۲ ط ۱).

(۱)- (ص ۷۸ مصرط ۱).

(۲)- (ص ۸۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۷۰

ظاهرا آنکه در مبدأ و معاد گفته است قال بعض اهل العلم، و در شفا گفته است بعض العلماء، و در مبدأ و معاد گفته است کما یعتقد بعضهم، این بعض یک شخص است و اما آن شخص کیست؟ خواجه در شرح اشارات گوید: «و اظنه یرید الفارابى.» و این ظن خواجه هم خالى از قوت نیست بلکه باید گفت مقرون به صواب و واقع است زیرا شیخ در متون زبر عقلیه ناظر به اقوال و آراء فارابى است و بر ممشاى او مشى مى‏کند حتى متون عباراتش را در اثناى عبارات خود مى‏آورد و ما چندین جاى این عمل او را در حواشى و تعلیقات خود بر اشارات تذکر داده‏ایم و منابع نقل او را از رسائل فارابى نقل کرده‏ایم که ورود در ذکر آنها سبب خروج از مبحث و موجب اطناب مى‏گردد، خوانسارى در روضات در ترجمه فارابى آورده است: «ان الشیخ بکتبه تخرج و بکلامه انتفع فى تصانیفه» و این سخنى درست و استوار است.

و کلام شیخ در مبدأ و معاد: «قال بعض اهل العلم ممن لا یجازف فى ما یقول،» مؤید ظن خواجه است.

صاحب اسفار بر گفتار یادشده فارابى ایراد و اعتراض دارد که مرضى نظر حقیر نیست. چنین صواب مى‏بینم که کلمات شیخ و تعلیقات خودم را بر آنها نقل کنم و بعضى از مطالبى که در این موضوع اندوخته‏ایم ارائه دهم که شاید در بحث تکامل برزخى نفوس بکار آید.

در فصل هفدهم نمط هشتم اشارات گوید:

و اما البله فانهم اذا تنزهوا خلصوا من البدن الى سعاده تلیق بهم و لعلهم لا یستغنون فیها عن معاونه جسم یکون موضوعا لتخیلات لهم و لا یمتنع أن یکون ذلک جسما سماویا أو ما یشبهه، و لعل ذلک یفضى بهم آخر الامر الى الاستعداد المسعد الذى للعارفین، و اما

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۷۱

التناسخ فى اجسام من جنس ما کانت فیه فمستحیل، الخ.

نظر راقم این است که این بحث و نظیر آن از کلام شرع و منطق وحى وارد در کتب فلسفى شده است، و الا فیلسوف از کجا به فکر تکامل برزخى افتاده است، و لو لا منطق وحى از چه راهى به این موضوع پى پرده است، وانگهى حال که از منطق شرع بدان راه یافته است دریافتن برهان و اثبات آن عاجز مانده است فتأمل، قوله: «و أما البله»، فى ماده بله من سفینه البحار: عن جعفر عن آبائه علیهم السلام ان النبى صلى اللّه علیه و آله و سلم قال: «دخلت الجنه فرأیت أکثر اهلها البله».

و اعلم انما ثبت فى الشریعه الغراء المحمدیه بل فى غیرها من الشرائع الالهیه حصول التکامل للنفوس فى البرزخ بلا کلام، و لعل ما فى هذا الفصل یعاون و یعاضد العقل و الفکر فى فهم ذلک المطلب ألاسنى و البغیه العلیا لان ثبوت التکامل لا یتحقق بدون ماده و فى البرزخ تکامل.

و انما قال «لتخیلات لهم» لانهم بدنیون لا عقلیون، على أن التعقل لا یحتاج الى موضوع. نعم یجب التحقیق فى المقام عن قوه الخیال هل هى مجرده او مادیه فعلى الاول لا یحتاج الى موضوع کما ذهب الیه صاحب الاسفار و الشیخ الرئیس ایضا آخر الامر، بل هى شأن من شئون النفس الناطقه المجرده ذاتا فاذا کانت القوه الخیالیه کذلک فالصور الخیالیه لیست حاله فى موضوع النفس و لا فى محل آخر و انما هى قائمه بالنفس قیام الفعل بالفاعل لا قیام المقبول بالقابل (اسفار ج ۴ ص‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۷۲

۱۴۹) و على الثانى یحتاج الیه. ثم هاهنا تقبل مسأله عن التکامل البرزخى مع کونها مادیه بأن ذلک کیف یتصور و یتحقق فتدبر.

و انما قال «موضوعا»، لانه لا یصیر بدنا للنفس لبطلان التناسخ کما ابطله فى ذیل هذا الفصل فبالموضوع احترز عن کونه بدنا لها. و قوله معاونه جسم أیضا یؤکد هذا الاحتراز و تلک المعاونه تکون نحو ظهور الصور المرئیه فى المرآه لخاصیه وجودها و صقالتها، فعلاقه النفس بالمرآه و بتلک الصور التى فیها لا تجعلها ذات نفس.

و انما قال «سماویا او ما یشبهه»، لان النفس تتعلق اولا بمزاج الجوهر المسمى بالروح البخارى، ثم بالبدن و هاهنا ینبغى أن تتعلق بجسم یکون قریبا من ذلک الجوهر من حیث الصفا و اللطافه کالجرم الفلکى او ما یجرى مجراه کالجرم المتولد من الهواء و الا دخنه کما قال صاحب التلویحات لیس یمتنع أن یکون تحت فلک القمر و فوق کره النار جرم کرى غیر منخرق هو نوع بنفسه و یکون برزخا بین العالم الاثیرى و العنصرى موضوعا لتخیلاتهم فیتخیلون به من اعمالهم السیئه مثلا من نیران و عقارب تلدغ و حیات تلسع و زقوم یشرب و غیر ذلک.

قوله «و لعل ذلک یفضى»، اى بأن تستکمل نفوسهم بذلک التعلق ثانیا و تصیر عاقله فیحصل لهم ذلک الاستعداد المسعد الذى للعارفین فبحصول ذلک الاستعداد تخلص من التعلق الثانى ایضا.

اما کلام الشیخ در شفاء این که در آخر فصل هفتم مقاله نهم الهیات شفا (ج ۲ ص ۲۸۶ ط ۱) گوید:

ثم ان تلک الهیأه البدنیه مضاده لجوهرها موذیه له، و انما کان یلهیها عنها أیضا البدن و تمام انغماسها فیه، فاذا فارقت النفس البدن أحست‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۷۳

بتلک المضاده العظیمه و تأذت بها أذى عظیما لکن هذا الاذى و هذا الا لم لیس لامر لازم بل لامر عارض غریب و الامر العارض الغریب لا یدوم و لا یبقى و یزول و یبطل مع ترک الافعال التى کانت تثبت تلک الهیأه بتکررها فیلزم اذن أن تکون العقوبه التى بحسب ذلک غیر خالده بل تزول و تنمحى قلیلا قلیلا حتى تزکو النفس و تبلغ السعاده التى تخصها.

و اما النفوس البله التى لم تکتسب الشوق فانها اذا فارقت البدن و کانت غیر مکتسبه للهیئات الردیئه صارت الى سعه من رحمه اللّه تعالى و نوع من الراحه.

و ان کانت مکتسبه للهیئات البدنیه الردیه و لیس لها عندها هیأه غیر ذلک و لا معنى یضاده و ینافیه فتکون لا محاله ممنوه بشوقها الى مقتضاها فتتعذب عذابا شدیدا بفقدان البدن و مقتضیات البدن من غیر أن یحصل المشتاق الیه لان ذلک قد بطلت و خلق البدن قد بقى.

و یشبه ایضا أن یکون ما قاله بعض العلماء حقا، و هو أن هذه الانفس ان کانت زکیه و فارقت البدن و قد رسخ فیها نحو من الاعتقاد فى العاقبه التى تکون لامثالهم على مثل ما یمکن أن یخاطب العامه و تصور فى أنفسهم من ذلک فانهم اذا فارقوا الابدان و لم یکن لهم معنى جاذب الى الحجه التى فوقهم لا کمال فیسعدوا تلک السعاده و لا شوق کمال فیشقوا تلک الشقاوه بل جمیع هیئاتهم النفسانیه متوجهه نحو الاسفل منجذبه الى الاجسام و لا منع فى المواد السماویه عن أن تکون موضوعه لفعل نفس فیها، قالوا فانها تتخیل جمیع ما کانت اعتقدته من الاحوال الاخرویه و تکون الآله یمکنها بها التخیل شیئا من الاجرام السماویه فتشاهد جمیع ما قیل لها فى الدنیا من احوال القبر و البعث و الخیرات الاخرویه.

و تکون الانفس الردیه ایضا تشاهد العقاب بحسب ذلک المصور لهم فى الدنیا و تقاسیه فان الصور الخیالیه لیست تضعف عن الحسیه بل تزداد علیها تأثیرا و صفاء کما یشاهد فى المنام فربما کان المحلوم به أعظم شأنا فى بابه من المحسوس. الخ.

این بود قسمتى از کلمات شیخ در شفاء راجع به تکامل برزخى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۷۴

نفوس. در شفاء تکامل را در برتر از نفوس بله هم آورده است که درباره آنان گفته است: بل تزول و تنمحى قلیلا قلیلا حتى تزکو النفس و تبلغ السعاده التى تخصها. و این تعمیم حکمى قویم است زیرا شامل اصحاب یمین نیز هست چه این که اصحاب یمین بمقام مقربین نیستند که از ابتداء روح و ریحان و جنت نعیم باشند فَأَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّهُ نَعِیمٍ‏ (واقعه ۸۹- ۹۰)، بلکه آنان را در ابتداء حساب یسیر است‏ فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً (انشقاق ۸)، و در آخر مر آنان را سلام است‏ وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ‏ (واقعه ۹۱- ۹۲).

بدان که تعمیم یاد شده از فصول دیگر همان نمط مذکور اشارات نیز مستفاد است و همین تعمیم حق است که نفوس غیر کامله را مطلقا تکامل برزخى است. و این تعبیر ما منافات ندارد با این که نفوس کامله را نیز تجلیات آلهى است، زیرا چنانکه نفس انسان از انسان طبیعى یعنى نفس در مقام طبیعت که بدن و مرتبه نازله نفس است، شروع مى‏شود و سپس نفس در مقام تجرد برزخى، و پس از آن نفس در مقام تجرد عقلى، و بعد از آن به نفس در مقام فوق تجرد خاتمه مى‏یابد و هر مقامى تا مقامى را درجات بسیار است؛ همچنین انسان را پس از کمال مرتبه فوق کمالست. در فصل نهم باب یازدهم نفس اسفار است:

مراتب العقل و یقال لها العقل الهیولانى، و العقل بالملکه، و العقل بالفعل، و العقل الفعال؛ فالاول قوه، و الثانى استعداد، و الثالث کمال، و الرابع فوق کمال! ۱

(۱)- (ج ۴ ص ۱۶۰ ط ۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۷۵

و لسان روایات اهل بیت عصمت و وحى در تجلیات حسن مطلق براى اهل جنت به اطلاق، خیلى شیرین و دل‏نشین است.

بعضى از تعلیقات ما بر عبارت نقل‏شده شیخ از الهیات شفاء این است:

قوله: «و تنمحى قلیلا قلیلا»، هذا الکلام مبنى على تکامل النفوس فى البرزخ کما هو منصوص فى الشرائع الالهیه، و الآیات القرآنیه صریحه فى ذلک، و احادیث أهل بیت الوحى و العصمه متظافره فیه، الا أن الاقتحام فى البحث عن ذلک لائق بالبطل العلمى لان التکامل البرزخى من امهات مسائل الحکمه المتعالیه، و السؤال المهم فى المقام هو عن بیان نحو ذلک التکامل و لا ماده هناک و التکامل انما هو فى عالم الماده و الطبیعه فتبصر.

قوله: و «یشبه أن یکون ما قاله بعض العلماء حقا»، ذلک البعض هو المعلم الثانى ابو نصر الفارابى انما تصدى لجواب ذلک السؤال المذکور آنفا. و هذا الجواب هو تعلق النفوس بعد مفارقتها عن ابدانها العنصریه، بالاجرام السماویه تعلقا ما أعنى نحوا من التعلق بحیث لا تصیر تلک الاجسام ابدانا لها حتى یلزم التناسخ الباطل. و التعلق على عرض عریض و له مراتب لا یحصر فى عدد خاص فانظر الى تعلقک بولدک فى أطواره و شئوناته بحسب سنینه، فللوالد تعلق بولده فى أوان کونه طفلا رضیعا نحوا من التعلق، و فى اوان کونه مراهقا نحوا آخر و هکذا فى طول أعوامه. و ایضا الانسان المواجه للمرائى له نحو من التعلق بها، و له تعلق آخر بامواله و أحبابه و عشیرته. و کیف کان و لما لم یأت الفارابى بدلیل قاطع قال الشیخ یشبه أن یکون قوله‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۷۶

حقا حیث انه فرض ممکن و لا حجه على رده ایضا، الا ان صاحب الاسفار أورد فى کلامه دغدغه و تصدى لرده، و المتاله السبزوارى استصوب فرض الفارابى ببیان انحاء التعلق فراجع (ج ۹ ط ۲ ص ۴۲).

قوله: «و لا منع فى المواد السماواه»، المواد السماویه کانها موجودات برزخیه بین الموجودات الطبیعیه العنصریه، و بین الموجودات النوریه المجرده فتناسب تلک الارواح فى تعلقها بها دون حاشیتیها فتبصر.

اما کلام شیخ در مبدأ و معاد این است (ص ۱۱۴ ط ۱).

قال بعض اهل العلم، ممن لا یجازف فى ما یقول، قولا ممکنا، و هو أن هؤلاء اذا فارقوا البدن، و هم بدنیون، و لیس لهم تعلق بما هو أعلى من الابدان. فیشغلهم التزام النظر الیها و التعلق بها عن الأشیاء البدنیه، و انما لا نفسهم انها زینه أبدانهم فقط، و لا تعرف غیر الابدان و البدنیات، أمکن أن یعلقهم نوع شوقهم الى البدن ببعض الابدان التى من شأنها أن تتعلق بها الانفس، لانها طالبه بالطبع، و هذه مهیأه بهیئه الاجسام دون الابدان الانسانیه و الحیوانیه التى ذکرنا، و لو تعلق بها لم تکن الا نفسا لها، فیجوز أن یکون ذلک جرما سماویا، لا أن تصیر هذه الانفس انفسا لذلک الجرم و مدبره له، فان هذا لا یمکن، بل یستعمل ذلک الجرم لامکان التخیل، ثم تتخیل الصور التى کانت معتقده عنده و فى و همه. فان کان اعتقاده فى نفسه و فى افعاله الخیر و موجب السعاده، رأى جمیلا، فیتخیل انه مات و قبر، و کان سائر ما فى اعتقاده للاخیار.

قال: و یجوز أن یکون هذا الجرم متولدا من الهواء و الادخنه و الا بخره، مقارنا لمزاج الجوهر الذى یسمى روحا، الذى لا یشک الطبیعیون أن تعلق النفس به لا بالبدن، و انه لو جاذ أن لا یتحلل ذلک الروح مفارقا للبدن و الاخلاط و یقوم، لکانت النفس تلازمه الملازمه النفسانیه.

قال: و اضداد هؤلاء من الاشرار یکون لهم الشقاوه الوهمیه ایضا، و یتخیلون أنه یکون لهم جمیع ما قیل فى السنه التى کانت لهم من العقاب للاشرار، و انما حاجتها الى البدن فى هذه السعاده و الشقاوه،

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۷۷

بسبب ان التخیل و التوهم انما یکون بآله جسمانیه، الخ.

چنانکه ملاحظه مى‏شود شیخ در مبدأ و معاد در شرف تصویب رأى فارابى است که گفته است این اهل علم کسى است که گزاف نمى‏گوید. و در عبارات مذکور از کتب یاد شده مکرر تذکر داده است که تعلق روح انسانى پس از مفارقت از بدن عنصرى بدان اجرام قریب به روح بخارى از حیث صفا و لطافت، بدان نحو نیست که آن جرم بدن روح مفارق گردد تا تناسخ باطل لازم آید، بلکه همین اندازه که آلتى موضوع تخیل روح گردد چون تعلق را عرض عریض است. و مراد از روح که گفته است «مقارنا لمزاج الجوهر الذى یسمى روحا»، روح بخارى است.

و آنکه فرموده است جمیع ما قیل فى السنه، مؤید گفتار قبلى ما است که بحث از تکامل برزخى در کتب فلسفى از ارائه شرع پیش آمده است.

صاحب اسفار در چند جاى کتاب نفس آن به خصوص در باب هشتم آن که در ابطال تناسخ است قول فارابى را نقل کرده است و در رد آن ابرام اکید از خود نشان داده و در تفوه بدان سخت تشنیع نموده است. و تناسخ را به حق و باطل تقسیم کرده است که تناسخ حق تحول صفات و ملکات انسان است بصور مناسب آنها در صقع نفس انسان، و تناسخ باطل تعلق نفس انسان بعد از خروج از بدن عنصرى به بدن دیگر است که محققا باطل است و درباره تناسخ حق گفته است «و لذا قیل ما من مذهب الا و للتناسخ فیه قدم راسخ» و سپس اعاظم علمائى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۷۸

که قائل به تناسخ بوده‏اند قول آنان را به همین معنى تناسخ حق حمل کرده است چنانکه در آخر فصل اول باب هشتم کتاب نفس فرموده است:

و ظنى أن ما هو منقول عن اساطین الحکمه کافلاطن و من قبله من أعاظم الفلاسفه مثل سقراط و فیثاغورس و اغاثاذیمون و انباذقلس من اصرارهم على مذهب التناسخ لم یکن معناه الا الذى ورد فى الشریعه بحسب النشأه الآخره. و کذا ما نقل عن المعلم الاول من رجوعه من انکار التناسخ الى رأى استاذه افلاطن کان فى هذا المعنى من انبعاث النفوس الانسانیه الردیه الناقصه فى العلم و العمل أو فی العلم فقط الى صور تناسب نفوسها، الى آخر ما أفاد قدس سره الشریف ۱.

ورود در بیان عبارات اسفار و تحقیق و تنقیب در مطالب آنها را فرصت دیگر باید و حدس راقم این است که انتساب تناسخ باطل به فرقه‏اى دور از صواب مى‏نماید و فرقه‏اى به نام تناسخیه که در کتب ملل و نحل آمده است از همان نحو نظر فارابى در تکامل برزخى نفوس که یک نحو تعلق بدون نفس و بدن باشد پیش آمده است و به عبارت روشن‏تر این که دانشمندانى در دخالت ماده براى تکامل نفوس ناقصه انسانى پس از خروج از ابدان عنصریشان، چنان فرضهایى شبیه فرض و تصویر فارابى را عنوان کرده‏اند و دیگران به سر گفتارشان نرسیده‏اند که نظر آنان در تکامل برزخى نفوس و دخالت دادن ماده به نحوى از انحاء بدون این که نفس و بدن ثانوى صورت گیرد، مى‏باشد. و سپس آن را دامن زده‏اند به تناسخ و تماسخ و تفاسخ و تراسخ تقسیم کرده‏اند که نسخ در انسان است، و مسخ در حیوان، و فسخ در نبات، و رسخ در جماد. و آنگاه در ابطال آن براهین و حجج اقامه‏

(۱)- (ج ۴ اسفار ص ۹۷- ۹۸ ط ۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۷۹

کرده‏اند، و تا کم کم سخن از تناسخ حق و تناسخ باطل پیش آمد که بدان اشاره کرده‏ایم لا جرم بزرگانى که شناخته شده‏اند آنان تناسخ حق را گفته‏اند، و آنان که ناشناخته مانده‏اند تناسخ باطل را. و قیصرى و سایر مشایخ عرفا را در تناسخ حق سخن دیگر است به شرح قیصرى بر فص شیثى فصوص الحکم رجوع شود (ص ۱۲۵ ط ۱)، و آن وجه را که صاحب اسفار در بیان تناسخ حق گفته است، قیصرى نیز در همین جا ذکر کرده است چنانکه در کتاب عرفان و حکمت متعالیه در منابع اسفار گفته‏ایم.

علاوه این که نویسندگان ملل و نحل چون شهرستانى و ابن حزم متکلم مورخ‏اند نه حکیم محقق، لذا از مفاهیم ظواهر عبارات حکماى آلهى، اسنادهاى بسیارى روا داشته‏اند و چیزهایى انگاشته‏اند.

تبصره: در صحف عارفان از تکامل برزخى نیز سخن به میان آمده است، چند مورد را که یادداشت داریم مى‏نگاریم تا متتبع محقق را بکار آید:

الف- باب شصت و سه فتوحات مکیه محیى الدین عربى.

ب- فص شیثى فصوص الحکم، شرح قیصرى (ص ۱۹۷ ط ۱) ج- کتاب التجلیات شیخ محیى الدین عربى.

د- فص شعیبى فصوص الحکم، شرح قیصرى (ص ۲۸۴ ط ۱) ه- فص عزیرى فصوص الحکم. شرح قیصرى (ص ۳۱۳ ط ۱) و- اول فص الیاسى فصوص الحکم از شرح قیصرى (ص ۴۱۲ ط ۱) و نیز آخر فص یونسى از همین شرح (ص ۳۸۵) و نیز در تفسیر فاتحه صدر قونوى در تفسیر رب العالمین (ص ۲۹۶- ۲۹۸ ط مصر) که در مزاج‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۸۰

عنصرى و روحانى و ضروب غذاء که مظهر صفت بقاء و از سدنه اسم شریف باقى‏اند، بحث مى‏کنند شاید در تکامل برزخى نفوس بکار آیند، و همچنین آخرین فصل کتاب اسفار که در کیفیت تجدد احوال و آثار اهل جنت و نار است.

صاحب اسفار در آخر فصل ۱۱ باب دهم آن (ج ۴ ص ۱۴۷ ط ۱) آراء و اقوالى از اساطین حکمت که از مشکاه نبوت مقتبس بودند چون سقراط و افلاطون نقل مى‏کند، که ناظر به تکامل برزخى نفوس‏اند. با این که این مسأله را اهمیت بسزا است و اعاظم حکماء از قدیم الدهر بدان قائل و معتقد بودند، هنوز راهى براى اثبات آن بصورت براهین فلسفى و موازین منطقى ارائه ندادند و غایت قصواى نظرشان در این مطلب مهم همان نظر فارابى است که نظر دانشمندان قبل از او نیز بوده است به بیانى که در توجیه و تصحیح تناسخ گفته‏ایم.

ص ۵۴ سموم و انیاب و اظفار.

کلامى بغایت متین در تکامل برزخى است. و این سموم و انیاب و اظفار و قرون از هوام و سباع و انعامى است که در تناسخ به معنى صحیح بدان اشارت شده است فتبصر.

ص ۵۴ و مرگ را بر صورت کبش املح، و دوزخ را بر صورت اشترى،

هر دو امر ناظر به دو قسم روایت است و بیان خواجه در وجه آن لطیف است که در اولى فرمود «تا بمرگ مرگ الخ»، و در دومى «تا أهل اعیان الخ»:

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۸۱

الف- بحار از کتاب حسین بن سعید باسناده عن أبى جعفر علیه السلام قال:

اذا أدخل اللّه أهل الجنه الجنه، و اهل النار النار، جی‏ء بالموت فى صوره کبش حتى یوقف بین الجنه و النار، قال: ثم ینادى مناد یسمع أهل الدارین جمیعا یا أهل الجنه یا أهل النار فاذا سمعوا الصوت أقبلوا، فیقال لهم أ تدرون ما هذا؟ هذا هو الموت الذى کنتم تخافون منه فى الدنیا. فیقول أهل الجنه: اللهم لا تدخل الموت علینا. قال:

و یقول اهل النار اللهم ادخل الموت علینا. قال ثم یذبح کما تذبح الشاه. قال: ثم ینادى مناد لا موت أبدا أیقنوا بالخلود. قال: فیفرح أهل الجنه فرحا لو کان أحد یومئذ یموت من فرح لماتوا. قال ثم قرأ هذه الآیه أ فما نحن بمیتین الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبین ان هذا لهو الفوز العظیم لمثل هذا فلیعمل العاملون. قال و یشهق أهل النار شهقه لو کان أحد یموت من شهیق لماتوا و هو قول اللّه عز و جل و انذرهم یوم الحسره إذ قضی الامر ۱.

و روایات دیگر به همین مضمون و قریب بدان در همین باب بحار روایت شده است. کبش املح یعنى گوسفند سپید سیاهى آمیخته.

مرگ به صورت گوسفند دو رنگ سیاه و سفید از این رو متمثل مى‏شود که انسان عمر خود را در شب و روز که سیاه و سپیداند گذرانده است. جالبتر اینکه این کبش أملح، بدست حضرت یحیى پیمبر سلام اللّه علیه ذبح مى‏شود که یحیى است و مشتق از حیوه است که مرگ مرگ است یعنى از بین برنده موت است، پس ذابح بودن یحیى علیه السلام خود سر دیگر است فتدبر.

(۱)- (باب ذبح الموت بین الجنه و النار و الخلود فیها من معاد البحار ج ۳ ط ۱ ص ۳۹۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۸۲

و یقال انه یأتى یحیى على نبینا و علیه السلام و بیده الشفره فیضجع الموت و یذبحه الخ ۱.

ب- و دوزخ را بر صورت اشترى، کما روى عن الصادق علیه السلام فى تفسیر قوله تعالى: وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ‏ (فجر/ ۲۴).

اذا کان یوم القیامه تقاد جهنم على صوره جمل بسبعین الف زمام فى ید سبعین الف ملک الى أن یطلع على الخلائق.

در تفسیر مجمع البیان در بیان کریمه فوق‏ وَ جِی‏ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ‏ روایت شده است:

روى مرفوعا عن أبى سعید الخدرى قال: لما أنزلت هذه الایه تغیر وجه رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و عرف فى وجهه حتى اشتد على أصحابه ما رأوه من حاله. و انطلق بعضهم الى على بن ابى طالب علیه السلام فقالوا: یا على لقد حدث أمر قد رأیناه فى نبى اللّه صلى اللّه علیه و آله.

فجاء على علیه السلام فاحتضنه من خلفه، ثم قبل بین عاتقیه، ثم قال یا نبى اللّه بابى أنت و أمى ما الذى حدث الیوم؟ قال: جاء جبرئیل فأقرأنى و جی‏ء یومئذ بجهنم. قال: فقلت کیف یجاء بها؟ قال یجی‏ء بها سبعون الف ملک یقودونها بسبعین الف زمام فتشرد شرده لو ترکت لا حرقت اهل الجمع. ثم اتعرض لجهنم فتقول مالى و لک یا محمد فقد حرم اللّه لحمک على فلا یبقى أحد الا قال نفسى نفسى و ان محمدا یقول رب أمتى أمتى.

و در تفسیر در منثور نیز روایت شده است:

قال رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم: اذا کان یوم القیامه تقاد جهنم بسبعین الف زمام بید سبعین الف ملک فتشرد شرده لو لا أن اللّه حبسها لأحرقت السماوات و الارض.

و روایات دیگر بهمین مضمون دو روایت یاد شده و نظیر آن‏

(۱)- (فصل اول باب ۱۸ عین الیقین فیض که آخر کتاب است ص ۲۳۶ چاپ سنگى).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۸۳

در جوامع و تفاسیر مروى است.

فصل چهاردهم‏

ص ۵۷ در اشاره بدرهاى بهشت و دوزخ.

این فصل را اهمیت دیگر است، در فهم مقصود این فصل دقت بسزا لازم است. درهایى که در این فصل نام برده شده است درهایى است که به روى هر فرد انسان باز است همین درها براى شخصى ابواب نعمت‏اند و براى دیگرى نقمت. شخصى از همین درها بهشتى بلکه بهشت مى‏شود، و دیگرى دوزخى بلکه دوزخ. سعادتمند کسى است که واردات و صادرات این ابواب را در تحت مراقبت خویش داشته باشد و این مراقبت، کشیک نفس کشیدن است که جهاد اکبر است. و به عبارت أخرى این مراقبت حفظ طهارت است در همه احوال و در همه شئون و اطوار وجودى شخص از طهارت کسوت تا طهارت قلب و سر. حدیث مروى از رسول اللّه است صلى اللّه علیه و آله و سلم که فرمود:

«دم على الطهاره یوسع علیک الرزق» و رزق عمده براى انسان من حیث هو انسان معارف حقه الهیه است.

در اوائل مصباح الانس بین المعقول و المشهود فى شرح مفتاح غیب الجمع و الوجود (ص ۱۱ ط ۱)، مراتب طهارت بیان شده است محرر این تعلیقات، آن را با تضمین آیات و روایات ترجمه بفارسى کرده است و در رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم آورده است (ص ۴۱- ۴۷) خواهى، رجوع کن.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۸۴

بدان که در عدد حواس ظاهر اختلاف است، بعضى بیش از پنج گفته‏اند، و بحث آن را شیخ رئیس در فصل پنجم مقاله اولى کتاب نفس شفاء (ج ۱ ط ۱ ص ۲۹۰) و نیز در آخر فصل سوم مقاله دوم آن (ص ۳۰۱) عنوان کرده است، و همچنین مولى صدرا در فصل دوم باب چهارم کتاب نفس اسفار (ج ۴ ط ۱ ص ۳۹). و زائد از پنج را سرانجام به همان حواس پنجگانه ارجاع داده‏اند که در حقیقت به قوه لامسه برمى‏گردند.

شیخ در موضع اول یاد شده پس از تعریف قوه لامسه گفته است:

و یشبه أن تکون هذه القوه- یعنى بها اللامسه عند قوم لا نوعا أخیرا بل جنسا لقوى اربع أو فوقها منبثه معا فى الجلد کله: واحدتها حاکمه فى التضاد الذى بین الحار و البارد، و الثانیه حاکمه فى التضاد الذى بین الرطب و الیابس، و الثالثه، حاکمه فى التضاد الذى بین الصلب و اللین، و الرابعه حاکمه فى التضاد الذى بین الخشن و الاملس الا أن اجتماعها فى آله واحده یوهم تأحدها فى الذات.

و در موضع دوم یاد شده گوید:

و یشبه أن تکون قوى اللمس قوى کثیره کل واحد واحد منها تختص بمضاده فیکون ما تدرک به المضاده التى بین الحار و البارد غیر الذى تدرک به المضاده التى بین الثقیل و الخفیف فان هذه افعال اولیه للحس یجب أن تکون لکل جنس منها قوه خاصه، الا أن هذه القوى لما انتشرت فى جمیع الآلات بالسویه ظنت قوه واحده الخ و فصل یازدهم باب چهارم نفس اسفار در انحصار حواس خمس و احتجاج بر آنست (ج ۴ ص ۴۸ ط ۱).

مطلب مهم این است که بدانى این قواى انسانى هم درهاى بهشت‏اند و هم درهاى دوزخ. تا آن کس که مستعمل آنهاست چه کسى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۸۵

باشد؟ اگر بهشتى است این قوى درهاى بهشت‏اند و بهشت ساز، و اگر دوزخى است درهاى دوزخ‏اند و دوزخ ساز. و این مستعمل تویى و آن درها تویى که آن سازنده تویى و آن ساخته شده تویى‏ ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ‏ (نساء ۸۰) شاید توهم شود که دور لازم آید، دفع آن را از درس سى و یکم و سى و دوم معرفت نفس طلب باید کرد. و خلاصه وزان این دور ورد آن همانست که صاحب اسفار در آخر فصل نهم باب یازدهم کتاب نفس اسفار عنوان کرده است که:

فان قلت فیلزم الدور مما ذکرت لان الاشتیاق و السلوک الیه تعالى یتوقف على العلم به، و العلم به یتوقف على السلوک نحوه و الاشتیاق نحوه لأن العلم هو الغایه القصوى. قلت نعم العلم هو الاول و الآخر و المبدا و المنتهى و لکن لا یلزم الدور المستحیل لتفاوت مراتب العلم بالقوه و الضعف، فالذى هو مبدأ اصل العمل نحو من العلم الحاصل بالتصدیق الظنى أو الاعتقاد التقلیدی لساکن النفس فان ذلک مما یصلح لان یصیر مبدأ العمل للخیر، و الذى هو الغایه القصوى للعمل و السلوک على الصراط المستقیم هو نحو آخر من العلم و هو المشاهده الحضوریه و الاتصال العلمى المسمى بالفناء فى التوحید عند العارفین ۱

ص ۵۷ پنج ظاهر و آن حواس خمس است.

عارف رومى در اول دفتر ثانى مثنوى گوید:

راه حس راه خرانست اى سوار

اى خران را تو مزاحم شرم دار

پنج حسى هست جز این پنج حس‏

آن چو زر سرخ و این حسها چو مس‏

اندر آن بازار کاهل محشرند

حس مس را چون حس زر کى خرند

حس ابدان قوت ظلمت میخورد

حس جان از آفتابى میچرد

(۱)- (ج ۴ ص ۱۶۰ ط ۱)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۸۶

هر که از حس خدا دید آیتى‏

در بر حق داشت بهتر طاعتى‏

گر بدیدى حس حیوان شاه را

پس بدیدى گاو و خر اللّه را

گر نبودى حس دیگر مر ترا

جز حس حیوان ز بیرون هوا

پس بنى آدم مکرم کى بدى‏

کى بحس مشترک محرم شدى‏

ص ۵۷ و دو باطن و آن خیال و وهم است.

قوه خیال را در کتب طب مصوره نامند و به همین اسم در کتب فلسفه انتقال یافته است و با قوه مصوره نقشبند که در کتب فلسفى آمده است فقط اشتراک در اسم دارند. شیخ در اول فصل دوم مقاله چهارم نفس شفاء گوید:

ان القوه المصوره التى هى الخیال هى آخر ما یستقر فیه صور المحسوسات (ص ۳۳۴ ج ۱ ط ۱) و گاهى براى تمیز قوه مصوره نقشبند از قوه مصوره بمعنى خیال وصف طابعه یعنى نقشبند براى مصوره آورند چنانکه باز شیخ در کلیات قانون مى‏فرماید:

و اما المصوره الطابعه فهی التى یصدر عنها باذن خالقها تبارک و تعالى تخطیط الاعضاء الخ ۱.

و چنانکه گفته‏ایم امر أهم در این فصل شریف این است که بدانى این مشاعر یکى را درهاى بهشت است و دیگرى را درهاى دوزخ چنانکه یک شخص را در یک وقت درهاى بهشت‏اند و وقت دیگر درهاى دوزخ، و لکن درباره وهم بحثى ارزشمند است که و هم عقل ساقط است و نگارنده آن را در نکته‏اى از هزار و یک نکته تقریر و تحریر کرده است که از جهت نفاستش، در اینجا درج مى‏کنیم:

(۱)- (ص ۱۴۱ چاپ سنگى وزیرى).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۸۷

نکته، در اینکه وهم عقل ساقط است‏

غرض ما در این نکته این است که وهم مرتبه نازله عقل است و بعبارت دیگر وهم عقل ساقط است. بدان که مشاء انواع ادراک را چهار نوع دانسته، و شیخ در فصل دوم مقاله دوم نفس شفاء بتفصیل عنوان کرده است (ج ۱ ط ۱ ص ۲۹۵) و از انواع تعبیر به اصناف فرموده است بدین عبارت: «الفصل الثانى فى تحقیق اصناف الادراکات التى لنا الخ» فتدبر.

و عجب اینکه در فصل هشتم نمط سوم اشارات، تثلیث در اقسام ادراک فرموده است و آن را بعنوان تنبیه ذکر کرده است که: «تنبیه، الشی‏ء قد یکون محسوسا عند ما یشاهد الخ» و محقق خواجه نصیر الدین در شرح آن در بیان انواع ادراک چهارگانه داد سخن را داده است و چنین آغاز فرموده است: لما فرغ من بیان معنى الادراک أراد أن ینبه على انواعه و مراتبها، و انواع الادراک اربعه احساس و تخیل و توهم و تعقل، فالاحساس ادراک الشی‏ء الخ.»

در کلام شیخ که متن است به تثلیث اقسام ادراک، و شرح خواجه به تربیع آن تأمل لازم است بخصوص که در شفاء تعبیر به اصناف نموده است و در اشارات تثلیث را معنون به تنبیه کرده است.

و صدر المتالهین مطابق اصل اصیل تثلیث که عوالم را سه قسم میداند انواع ادراک را نیز سه قسم مى‏داند و وهم را عقل ساقط میداند و این مطلب اسنى و اسمى را در سه جاى کتاب شریف اسفار که ام الکتاب مؤلفات او است عنوان مى‏کند اول در فصل چهاردهم‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۸۸

طرف اول مرحله دهم آن که در اتحاد عاقل بمعقول است در اینجا بطور اجمال مطلب را عنوان فرمود بدین عبارت:

اعلم ان الفرق بین الادراک الوهمى و العقلى لیس بالذات بل امر خارج عنه و هو الاضافه الى الجزئى و عدمها فبالحقیقه الادراک ثلاثه انواع کما ان العوالم ثلاثه و الوهم کأنه عقل ساقط عن مرتبته ۱.

موضع دوم در فصل سوم باب پنجم کتاب نفس اسفار که بطور تفصیل در آن بحث فرموده است و براى مدعى حجت اقامه نموده است بدین صورت:

اعلم أن الوهم عندنا و إن کان غیر القوى التى ذکرت الا انه لیست له ذات مغائره للعقل بل هو عباره عن اضافه الذات العقلیه الى شخص جزئى و تعلقها به و تدبیرها له، «فالقوه العقلیه المتعلقه بالخیال هو الوهم»، کما ان مدرکاته هى المعانى الکلیه المضافه الى صور الشخصیات الخیالیه و لیس للوهم فى الوجود ذات أخرى غیر العقل کما ان الکلى الطبیعى و الماهیه من حیث هى لا حقیقه لهما غیر الوجود الخارجى او العقلى.

و الحجه على ما ذکرنا ان القوه الوهمیه اذا ادرکت عداوه شخص معین، فاما أن تکون مدرکه للعداوه لا من حیث انها فى الشخص المعین، او لم تدرکها الا من حیث انها فى الشخص المعین؛ فان کان الاول فالوهم قد ادرک عداوه کلیه فالوهم هو العقل. و ان کان الثانى فمن الظاهر المکشوف فى العقل ان العداوه لیست صفه قائمه بهذا الشخص، و على تقدیر قیامها به کانت محسوسه کوجوده و وحدته فان (تعلیل لکون وجوده و وحدته محسوسین) وجود الجسم الشخص عین جسمیته و وحدته عین اتصاله، و کان ادراک عداوته کادراک وجوده و وحدته فکان ادراکه حینئذ بالحس لا بالوهم.

و بالجمله کل معنى معقول کلى اذا وجد فى الاشخاص الجزئیه فوجوده فیها اما باعتبار ان الذهن ینتزع منها ذلک المعنى کالعلیه و المعلولیه و التقدم و التأخر و سائر الاضافات کالابوه و البنوه و غیرها؛ و اما

(۱)- (ج ۱ رحلى ص ۲۹۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۸۹

باعتبار أن لها صوره فى تلک الاشخاص کالسواد و الرائحه و الطعم، فادراک القسم الاول اما بالعقل الصرف و ذلک اذا کان ادراکها مع قطع النظر عن متعلقاتها، و اما بالوهم اذا ادرکت متعلقه بشخص معین أو اشخاص معینه و ادراک القسم الثانى (و هو ما لها صوره فى الاشخاص) بشى‏ء من الحواس او بالخیال. فالعداوه مثلا من قبیل القسم الاول و ان کانت متعلقه بخصوصیه فهی امر کلى مضاف الى تلک الخصوصیه و لیس لها قیام بالاجسام و ادراکها بالوهم لا بالحس فالوهم یدرک الکلى المقید بقید جزئى ۱.

موضع سوم در آخر فصل پنجم همین باب مذکور از کتاب نفس اسفار که نسبت به حجت مذکور متمم و مکمل یکدیگرند و در این موضع بتحقیقى انیق مدعى را اثبات مى‏نماید بدین بیان:

و التحقیق ان وجود الوهم کوجود مدرکاته أمر غیر مستقل الذات و الهویه (یعنى بل هو مرتبه نازله من العقل) و نسبه مدرکاته الى مدرکات العقل کنسبه الحصه من النوع الى الطبیعه الکلیه النوعیه، فان الحصه طبیعه مقیده بقید شخصى على أن یکون القید خارجا عنها و الاضافه الیه داخلا فیها على انها اضافه لا على أنها مضاف الیه، و على انها نسبه و تقیید لا على أنها ضمیمه و قید فالعداوه المطلقه یدرکها العقل الخالص، و العداوه المنسوبه الى الصوره الشخصیه یدرکها العقل المتعلق بالخیال.

و العداوه المنضمه الى الصوره الشخصیه یدرکها العقل المشوب بالخیال.

فالعقل الخالص مجرد عن الکونین (اى الکون الخارجى، و الکون الخیالى) ذاتا و فعلا؛ و الوهم مجرد عن هذا العالم ذاتا و تعلقا و عن الصوره الخیالیه ذاتا لا تعلقا و الخیال مجرد عن هذا العالم ذاتا لا تعلقا.

و نسبه الاراده أى القوه الاجماعیه الى الشهویه الحیوانیه فى باب التحریک کنسبه الوهم الى الخیال فى باب الادراک و کل واحده منها عندنا قوه مجرده عن الماده ۲.

قبل از ملا صدراء، استادش میرداماد در جذوه یازدهم جذوات و هم‏

(۱)- (ج ۴ ط ۱ ص ۵۲)

(۲)- (ج ۴ ط ۱ ص ۵۹)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۹۰

را مدرک بر سبیل استقلال و انفراد ندانسته است یعنى آن را مرتبه نازله عقل و عقل ساقط دانسته است و عبارتش در جذوات این است:

در کتاب نفس از علم طبیعى و در طبقات علم ما فوق الطبیعه به منصه تبیین و میقات تقریر رسیده و ما در کتاب تقویم الایمان بر جهت قصوى و نمط اقصى باذن اللّه سبحانه بیان کرده‏ایم که مراتب ادراکات انسانى از رهگذر حواس خمسه جسدانى و حاسه سادسه عقلانى منحصر در چهار نوع است احساس و تخیل و توهم و تعقل، اگرچه وهم بر سبیل استقلال و انفراد مدرک نیست یا آنکه رئیس حواس و والى مشاعر دماغیه نیست بلکه بمشارکت خیال ادراک مى‏کند و از این جهت مدرکاتش که معانى غیر محسوسه است تخصص جزئیت و خصوصیت شخصیت مى‏یابد و بنا بر ملاحظه این اعتبار شریک سالف ما در نمط ثالث اشارات تثلیث قسمت کرده انواع ادراکات را سه شمرده است، الخ.

راقم گوید که ما در کتاب عرفان و حکمت متعالیه بمنصه ثبوت رسانده‏ایم که مطالب عرشى و ثقیل کتاب شریف اسفار منقول از صحف کریمه عرفانیه است و جناب صدر المتالهین آنها را مبرهن فرموده است و ما مآخذ آنها را از صحف عرفانیه چون فتوحات مکیه و فصوص الحکم و غیرهما، در کتاب یاد شده ذکر کرده‏ایم و در حواشى اسفار یادداشت نموده‏ایم و تحریر آن هنوز به پایان نرسیده است، مقصود این که از جمله مسائل همین مسأله بودن و هم مرتبه نازله عقل است که علاوه بر این که جناب شیخ رئیس در اشارات قائل به تثلیث اقسام شده است و در شفاء هم تعبیرش آن بوده است که بعرض رسانده‏ایم علامه قیصرى در اواخر شرح فص آدمى فصوص الحکم فرماید:

و من أمعن النظر یعلم أن القوه الوهمیه هى التى اذا قویت و تنورت تصیر عقلا مدرکا للکلیات و ذلک لانه نور من انوار العقل الکلى المنزل الى العالم السفلى مع الروح الانسانى فصغر و ضعف نوریته و ادراکه‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۹۱

لبعده من منبع الانوار العقلیه فتسمى بالوهم فاذا رجع و تنور بحسب اعتدال المزاج الانسانى قوى ادراکه و صار عقلا من العقول کذلک العقل ایضا و یصیر عقلا مستفادا. ۱

و دیگر اینکه ما مطلب شریف این نکته را در رساله علم که در دست تألیف است عنوان کرده‏ایم و براى تقریب بدان چنین تمثیل و تقریر نموده‏ایم:

سخن در انواع عدیده بودن ادراکات است. این عنوان اعنى انواع عدیده بودن ادراکات جدا باید محفوظ باشد؛ حال گوییم مثلا ابصار نوعى از انواع احساس و ادراک است آیا اگر مبصر از روزنه‏اى و سوراخ سوزنى مرئى شود، بصرف این که از سوراخ و روزنه مرئى شده است و مبصر محدود و مقید گردیده است دو نوع احساس یعنى ابصار است و یا یک نوع است؟ باید گفت یک نوع احساس به نام ابصار است هر چند یکى موسع و دیگرى مضیق است و همچنین ابصارهاى بصر قوى و ضعیف. همچنین معناى مطلق و معناى مقید هر دو یک معنى‏اند جز این که یکى مقید و محدود است و دیگرى مطلق و مرسل.

اطلاق و تقیید معنى موجب دو نوع ادراک نمى‏گردد هر چند بوسیله دو آلت و دو قوه بوده باشد فافهم.

ص ۵۷ چه مفکره و حافظه و ذاکره از مشاعر نیستند.

بدان که قوه و هم، رئیس و حاکم اکبر در حیوانات است که در انسان شأنى از شئون نفس ناطقه عاقله و مسخر اوست چنانکه همه حیوانات مسخر انسانند. در حیوان نسبت قوه وهمیه به دیگر قوى‏

(۱)- (ص ۹۱ چاپ سنگى اعلاى ایران)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۹۲

که مرءوس اویند، نسبت نفس ناطقه به قواى او است. لذا ادراکات حیوانات ادراکات وهمى است، و ادراکات انسان ادراک عقلى. مثلا ابصار حیوان ابصار وهمى است ولى ابصار انسان ابصار عقلى است بدین سبب انسان از ادراکات خود منتقل به کشف حقایق مى‏شود، بخلاف حیوان. خواه کشف از راه ترتیب مقدمات صغرى و کبرى به موازین علم منطق باشد، و خواه از راه شهود و طریق بلکه طرق مرموز نفس در ادراکاتش وراى صنعت میزانى چون حدس و فوق آن زیرا که طریق تحصیل معارف منحصر به فن منطقى نیست؛ لذا ادراک و هم انسانى نیز و هم عقلى و ادراک عقلى است که نفس ناطقه عاقله را شئون و اطوار است، از مرتبه نازله آن که بدن است گرفته تا مقام فوق تجرد و فوق کمال همه ادراک انسانى است، که در مرحله لمس، انسان لامس است؛ و در مرتبه خیال، انسان متخیل و هکذا در واهمه و در قوه وهمیه رئیس حاکمه در حیوان و در مقامات فوق آن.

این نکته علیا را جناب شیخ در دو جاى شفاء افاده فرمود: یکى در اول فصل سوم از مقاله چهارم نفس آن (ج ۱ ص ۳۳۹ ط ۱)، و دیگر در فصل دوم مقاله چهارم الهیات آن (ج ۲ ط ۱ ص ۱۱۷)، و کلام شریف او در موضع اول این است:

الانسان قد یعرض لحواسه و قواه بحسب مجاوره النطق ما یکاد أن تصیر قواه الباطنه نطقیه مخالفه للبهائم، فلذلک یصیب من فوائد الاصوات المؤلفه، و الالوان المؤلفه، و الروائح و الطعوم المؤلفه، و من الرجاء و التمنى أمورا لا تصیبها الحیوانات الاخرى؛ لان نور النطق کانه فائض سائح (سانح- خ) على هذه القوى. و هذا التخیل ایضا الذى للانسان قد صار موضوعا للنطق بعد ما انه موضوع للوهم فى الحیوانات حتى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۹۳

ینتفع به فى العلوم، و صار ذکره ایضا نافعا فى العلوم کالتجارب التى تحصل بالذکر، و الارصاد الجزئیه و غیر ذلک و موضع دوم آن نیز به همین وزان در تجانس قوى با قوه نطقیه مطالب شریف دارد.

محرر این تعلیقات گوید: شیخ بزرگوار با این رفعت کلام چرا نمى‏فرماید که نفس جسمانیه الحدوث است و به تنهایى همه قواى خود است به این معنى که وحدت در کثرت و کثرت در وحدت است و او را رتبه فوق وحدت عددى، و فوق مقام تجرد است، تا از این حقیقت انتقال یابد به نظام وجود و قائل به وحدت شخصیه وجود بشود از در معرفت در نفس بنگرد که «هو فى السماء اله و فى الارض اله،» و هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ‏، و در نتیجه از وسوسه‏ها و دغدغه‏ها و شکوک و شبهه‏هاى مشاء و متوغلان در کثرت، در مسائل ربط حادث به قدیم، و علم بارى تعالى به جزئیات على وجه جزئى و نظائر آنها رهایى یابد؟! تبصره: قوه وهمیه که رئیس و حاکم اکبر قواى حیوانى است که در حیوانات تمام قوى مادون اویند، همان قوه واهمه است که آن را وهم و قوه وهمیه نیز گویند. این قوه مدرک معانى جزئیه است که چون در قواى حیوانى شریف‏ترین قوه است که مدرک معانى جزئیه است لذا اسم رئیس ایشان را که قوه وهمیه است بر او گذارده‏اند هر چند تمام قواى مادون او از شئون او هستند که اگر در حیوانات است همه ادراکات آنها وهمى است و اگر در انسان است همه ادراکات نطقى و عقلى است. بنا بر این در موارد استعمال اگر سخن در قوه مدرکه جزئیات است همین قوه وهمیه به معنى واهمه است، و

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۹۴

اگر سخن در قوه رئیس حاکم بر همه است باز همین قوه وهمیه بدین معنى است و به معنى اول چون گویند قوه مرتبه در نهایت تجویف اوسط دماغ است، نظر آنان به سلطان این قوه در فعل اوست فتبصر.

مثلا شیخ در آخر فصل اول مقاله چهارم نفس شفاء گوید:

و فى الانسان للوهم احکام خاصه من جملتها حمله النفس على أن تمنع وجود أشیاء لا تتخیل و لا ترسم فیه و تأبیها التصدیق بها. فهذه القوه لا محاله موجوده فینا. و هى الرئیسه الحاکمه فى الحیوان حکما لیس فصلا کالحکم العقلى، و لکن حکما تخیلیا مقرونا بالجزئیه و بالصوره الحسیه و عنه تصدر اکثر افعال الحیوانیه ۱.

و در اواسط فصل پنجم مقاله اولى آن گوید:

القوه الوهمیه و هى قوه مرتبه فى نهایه التجویف الاوسط من الدماغ تدرک المعانى الغیر المحسوسه الموجوده فى المحسوسات الجزئیه کالقوه الموجوده فى الشاه الحاکمه بأن هذا الذئب مهروب عنه، و أن هذا الولد هو المعطوف علیه.

خلاصه کلام، غرضم این است که قوه وهمیه رئیس و حاکم اکبر همه قواى حیوانى در حیوانات است که همه آنها شئون او هستند یعنى تمام افعال حیوانى فعل قوه وهم است و به او مستنداند جز اینکه در افعالى که مادون ادراک معانى جزئیه‏اند هر یکى را اسمى خاص است که آن حس مشترک است، و دیگرى خیال، و دیگرى متصرفه است تا این که مدرکه معانى جزئیه را به جهت شرافت فعل به رئیس اسناد داده‏اند که گفته‏اند مدرک معانى جزئیه قوه وهم است هر چند در حقیقت مدرک صور جزئیه و متصرف و خازن و حافظ،

(۱)- (ص ۳۳۳ و ۳۳۴ ج ۱ ط ۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۹۵

همین رئیس است.

چون تبصره در بیان این نکته مهم که متمم آن مطلب بسیار شریف قبل از آنست دانسته شد گوییم: مفکره وصف و عنوان عقل است در حالى که مستعمل قوه متصرفه است که در این حال وصف و عنوان متفکره از آن قوه متصرفه است و گاهى اطلاق مفکره بر خود متصرفه نیز کرده‏اند.

بیانش این که قوه متصرفه کارش ترکیب محسوسات بعضى به بعضى است، و تفصیل محسوسات بعضى از بعضى، حال بدان که این قوه متصرفه را که کارش ترکیب و تفصیل است در اصطلاح کتب طب آن را بطور اطلاق مفکره نامند، و لکن در کتب معقول اگر قوه متصرفه را وهم استعمال کند متخیله نامند و وهم را مخیله و لکن نه باطلاق بلکه در حالى که مستعمل قوه متصرفه است. و همین قوه متصرفه را متفکره گویند در وقتى که عقل مستعمل اوست چنانکه شیخ در فصل پنجم تعلیم سادس کلیات قانون (ص ۱۴۷ و ۱۴۸ طبع وزیرى) گوید:

القوه النفسانیه تشتمل على قوتین هى کالجنس إحداهما قوه مدرکه، الى قوله: و القوه المدرکه فى الباطن أعنى الحیوانیه و هى کالجنس لقوى خمس احدیها القوه التى تسمى الحس المشترک، و الثانیه القوه التى یسمیها الاطباء مفکره، و المحققون یسمونها تاره متخیله، و تاره مفکره فان استعملتها القوه الوهمیه الحیوانیه سموها متخیله، و ان اقبلت علیها القوه النطقیه و صرفتها على ما ینتفع هى به منها سمیت مفکره! و نیز در فصل اول مقاله چهارم نفس شفاء در اثبات قوه متصرفه و متفکره و متخیله بودنش گوید:

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۹۶

قد نعلم یقینا ان فى طبیعتنا أن نرکب المحسوسات بعضها الى بعض، و أن نفصل بعضها عن بعض لا على الصوره التى وجدناها علیها من خارج، و لامع تصدیق بوجود شى‏ء منها أولا وجوده، فیجب أن تکون فینا قوه نفعل ذلک بها و هذه هى التى اذا استعملها العقل تسمى متفکره، و اذا استعملتها قوه حیوانیه تسمى متخیله ۱.

مراد از قوه حیوانیه وهم است که همان قوه وهمیه است. و در آخر همین فصل گوید:

و یشبه أن تکون القوه الوهمیه هى بعینها المفکره و المخیله و المذکره و هى بعینها الحاکمه فتکون بذاتها حاکمه و بحرکاتها و افعالها متخیله و متذکره الخ.

این کلام شیخ نص است در فرق میان هر یک از مفکره و مخیله و مذکره با متفکره و متخیله و متذکره که وصف اول بلحاظ خود قوه بکارگیرنده است، و وصف دوم بلحاط آن قوه‏اى که بکار گرفته شد و ظاهرا اطلاق مفکره بر قوه متصرفه از تصحیف نساخ باشد فتأمل.

اما حافظه و ذاکره را نیز عند التحقیق یک قوه گفته‏اند که چون خزانه معانى جزئیه است حافظه است، و چون وهم این خزانه را مى‏شوراند و مخزوناتش را عرض مى‏دهد یعنى سان مى‏دهد تا مطلوب خود را بیابد و گمشده‏اش را پیدا کند و فراموش‏شده‏اش را بیاد بیاورد ذاکره نامند و ذاکره را متذکره نیز گویند که وهم مذکره است و بلحاظ تصرف در این قوه که خزانه است متذکره. بوزان تصرفش در متصرفه.

شیخ در اواسط فصل پنجم مقاله اولى نفس شفاء در تعدید قواى‏

(۱)- (ج ۱ ص ۳۳۳ ط ۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۹۷

نفس گوید:

ثم القوه الحافظه الذاکره و هى قوه مرتبه فى التجویف المؤخر من الدماغ، تحفظ ما تدرکه القوه الوهمیه من المعانى الغیر المحسوسه فى المحسوسات الجزئیه الخ.

و در آخر فصل اول مقاله چهارم نفس شفاء که در بیان حواس باطنه است گوید:

و خزانه مدرک المعنى هو القوه التى تسمى حافظه. و هذه القوه تسمى ایضا متذکره فتکون حافظه لصیانتها ما فیها، و متذکره لسرعه استعدادها لاستثباته و التصور به مستعیده ایاه اذا فقد. الخ ۱.

و در آخر فصل پنجم مقاله اولى گوید:

الوهم تخدمه قوتان، قوه بعده و قوه قبله، فالقوه التى بعده هى القوه التى تحفظ ما اداه الوهم أى الذاکره؛ و القوه التى هى قبله هى جمیع القوى الحیوانیه. ۲

ص ۵۷ و هر نفس که متابعت هوى کند

شروع است در بیان درهاى دوزخ، انسان از درهاى دوزخ، دوزخى مى‏شود. چون قوى و عمال نفس در تحت فرمان عقل نباشند هر یک آنچه را که در انسان مى‏آورند همه شاخه‏هاى دوزخ‏اند، و دانستى که انسان به علم و عمل سازنده خود است. در این مطلب نکته‏اى در هزار و یک نکته داریم و آن این که:

هر یک از اخلاق فاسده شاخه‏اى از درختهاى دوزخ است و هر کس متصل به شاخه‏اى از شاخه‏ها باشد او را بدوزخ مى‏کشاند از این‏

(۱)- (ج ۱ ص ۳۳۴ ط ۱).

(۲)- (ص ۲۹۳ ج ۱ ط ۱)،

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۹۸

جهت که آن خلق، ملکه و رنگ ثابت او شده است بلکه در ذاتش فرو رفته بلکه با وى یکى گردیده است پس ذاتش فرعى و شاخه‏اى از دوزخ است که منتهى به آن خواهد شد.

عارف رومى در مثنوى در این معنى گوید:

مادر فرزند جویاى وى است‏

اصلها مر فرعها را در پى است‏

هر کسى کور است امه هاویه‏

هاویه آمد مر او را زاویه‏

در کافى از حضرت رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله روایت است:

السخاء شجره فى الجنه فمن کان سخیا أخذ بغصن منها فلم یترکه ذلک الغصن حتى یدخله الجنه، و الشح شجره فى النار فمن کان شحیحا أخذ بغصن منها فلم یترکه حتى یدخله النار.

ص ۵۷ و اگر عقل که مدرک عالم ملکوتست،

شروع است در بیان کردن درهاى بهشت. هرگاه عمال و قواى کشور وجود انسان، تابع سلطان عقل نباشند، هر یک به خودکامى و خود خواهى انسان را به تباهى میکشد و هرج و مرج و اضطراب در این مملکت روى آورد و نفس را در این حالت نفس مضطربه گویند و هیچ گاه نفس مضطربه به کمال مطلوب نفس ناطقه که سعادت ابدى اوست نائل نمى‏گردد و جز شقاوت بهره‏اى نمى‏برد. و در صورت متابعت آنان مر عقل را، نفس ناطقه را نفس مطمئنه گویند که بر اثر ریاضت قوى را مسخر خود گردانیده است و حاکم مطلق بر آنان شده است که هر یک را در وقت حاجت بکارش مى‏گمارد. مثلا وجود قوه غضبیه براى انسان لازم و ضرورى است و اگر این قوه را نداشته باشد ناقص است چه به داشتن آن ناملایم را از خود دور مى‏کند و خود را از شر

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۱۹۹

دشمنان و آفات حفظ مى‏کند، ولى قوه غضبیه باید چون کلب معلم باشد نه چون کلاب هراش و سگهاى هرزه و هکذا الکلام فى القوى الاخرى.

و چون عقل مملکت وجود انسان را آرامش داد و از راه ریاضت، قوى را مسخر خویش گردانید یعنى انسان صاحب نفس مطمئنه شد بدو خطاب آید که‏ یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی جَنَّتِی‏ و بعباره دیگر صاحب نفس مطمئنه شدن همان و خطاب ارجعی الى ربک شنیدن همان. فصل هشتم نمط نهم اشارات شیخ رئیس در مقامات عارفان و شرح خواجه که صاحب همین تذکره در آغاز و انجام است بر آن در بیان نفس مضطربه و مطمئنه و بیان اقسام ریاضات مطلوبست رجوع شود.

و بدان که حق سبحانه و تعالى فرموده است: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ‏ (نحل ۷۹) در آیه دقت بفرمایید، کلام حق سبحانه این است که چیزى نمى‏دانید و براى شما سمع و ابصار و افئده، قرار داده است یعنى اینها وسایل تحصیل علم شمایند و باید از راه سمع و بصر و فؤاد دانا شوید. و در سوره إسراء فرموده است: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا (آیه ۳۷). حال بنگر که با این ابواب چه گونه روز و شب، خودت را مى‏سازى و حظ و لذت و از خوراک انسانیت چه قدر است که بدان اندازه انسانى. از دفتر دل بشنو:

عزیز من حیات تو الهى است‏

که عقل و نقل دو عدل گواهى است‏

طبیعت بر حیاتت گشت حاکم‏

نباشد جز تو بر نفس تو ظالم‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۰۰

غذاى تو چرا لاى و لجن شد

طباع تو بط و زاغ و زغن شد

تو انسانى چرا مردارخوارى‏

چرا از سفره خود برکنارى‏

زخارف همچو شهوت شد حجابت‏

که شد از دست تو حق و حسابت‏

تو را شهوت بقرب دوست باید

بدان چه وصف و خلق اوست باید

بیا نفس پلیدت را ادب کن‏

حیات خود الهى را طلب کن‏

غذاى عام خام است و بود پوست‏

غذاى خاص مغز است و چه نیکوست‏

در این معنى نگر در کاه و گندم‏

چه مى‏باشد غذاى گاو و مردم‏

طعامى خور که جانت زنده گردد

چو خورشید فلک تابنده گردد

دهان و گوش ما هر یک دهانست‏

که آن بهر تن و این بهر جانست‏

بداند آنکه در علم است راسخ‏

غذا با مغتذى باشد مسانخ‏

ز بالقوه سوى بالفعل بشتاب‏

مقام خویش را دریاب و دریاب‏

همه عالم نسیم روضه او

تو بیمارى که بیزارى از آن بو

چو با نفس و هواى خود ندیمى‏

نیابى هرگز از کویش نسیمى‏

بده آیینه دل را جلایى‏

که تا بینى جمال کبریایى‏

تو را آیینه‏اى زنگار باشد

حجاب دیدن دلدار باشد

بدان حدى که آیینه است روشن‏

نماید روى خود را مثل گلشن‏

چه گلشن صد هزاران گلشن اى دوست‏

بسان سایه‏اى از گلشن اوست‏

تو را در وسع استعداد مرآت‏

ظهور ذات مى‏باشد ز آیات‏

ص ۵۷ عقل که مدرک عالم ملکوتست،

این ادراک اخص خواص انسان و الذ لذاید اوست. در کتاب دروس اتحاد عاقل به معقول، از این خصیصه چند بار سخن به میان آمد.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۰۱

ص ۵۷ مشعر خاص باشد،

میرسید شریف در تعلیقاتش بر شرح قطب بر شمسیه در منطق، مشعر را اسم آلت دانسته است.

تبصره: از فصل بیست و چهارم تا فصل بیست و هشتم باب یازدهم نفس اسفار در جنت و نار است و فصل بیست و ششم آن (ج ۴ ص ۱۸۷ ط ۱) در ابواب جنت و نار است که ناظر به این فصل تذکره در آغاز و انجام است. و همچنین باب چهاردهم علم الیقین فیض (ص ۲۲۲ ط ۱ چاپ سنگى) در ابواب جنت است، و فصل دوم باب پانزدهم آن در ابواب جهنم (ص ۲۲۶) و نیز درس بیست و یکم دروس اتحاد عاقل به معقول.

خاتمه‏

: روایات صادره از اهل بیت عصمت و وحى که تفسیر آیات قرآنى‏اند و به این نظر مرتبه نازله قرآنند در درهاى بهشت و دوزخ اشارات به اسرارى براى اهل سر دارند که خود این گونه حقایق مرویه معجزه قولى و حجت قوى بر حجت بودن آنانست بعنوان مزید استبصار به نقل این حدیث شریف تبرک مى‏جوییم:

عن مولانا الباقر علیه السلام: «أحسنوا الظن باللّه و اعلموا أن للجنه ثمانیه ابواب عرض کل باب منها مسیر اربعمائه سنه» ۱ این عرض باب ناظر به سعه رحمت حق سبحانه به بندگان اوست و حدیث دارد که آخرین شفیع ارحم الراحمین است.

(۱)- (علم الیقین فیض ص ۲۲۲ باب ۱۴ ط ۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۰۲

نکته ۳۹۸ هزار و یک نکته این است: مقدسهاى خشک سر سفره خدا بخیلى مى‏کنند. شیخ رئیس ابو على سینا رضوان اللّه تعالى علیه در فصل بیست و پنجم نمط هفتم اشارات نیکو گفته است که:

لا تصغ الى من یجعل النجاه وقفا على عدد و مصروفه عن اهل الجهل و الخطایا صرفا الى الابد و استوسع رحمه اللّه تعالى.

بلکه حدیثى بسیار شریف در تفسیر مجمع البیان امین الاسلام طبرسى در ضمن آیه کریمه: وَ اکْتُبْ لَنا فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَهً (اعراف ۱۵۶) از صحیح بخارى به این صورت روایت شده است:

فى الحدیث ان النبى صلى اللّه علیه و آله و سلم قام فى الصلاه فقال أعرابى و هو فى الصلاه: اللهم ارحمنى و محمدا و لا ترحم معنا أحدا. فلما سلم رسول اللّه (ص) قال للاعرابى: لقد تحجرت واسعا؛ یرید رحمه اللّه عز و جل، اورده البخارى فى الصحیح. انتهى و نیز در تفسیر عیاشى در تفسیر کریمه‏ وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ‏ (توبه ۱۰۶) روایت کرده است باسنادش عن الحارث عن ابى عبد اللّه علیه السلام:

قال سألته بین الایمان و الکفر منزله؟ فقال: نعم و منازل لو یجحد شیئا اکبه اللّه فى النار، بینهما آخرون مرجون اللّه لامر اللّه، و بینهما المستضعفون و بینهما آخرون خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا، و بینهما قوله و على الاعراف رجال. ۱

از دفتر دل بشنو:

اگر از ملت پاک خلیلى‏

چرا در جود حق دارى بخیلى‏

(۱)- (ج ۲ ص ۱۱۱ ط ۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۰۳

تو از چشم دل باریک و تاریک‏

نمى‏بینى مگر تاریک و باریک‏

تو را از زفتى و بخلى چه خواهش‏

که خواهى رحمه اللّه را بکاهش‏

بکار حق اصیلى یا دخیلى‏

چرا بر سفره‏اش دارى بخیلى‏

و آخرون مرجون نخواندى‏

که اندر نکبت بخلت بماندى‏

استوسع رحمه اللّه الواسعه

فلا تقبلک منه الفاجعه

حدیثى خوش بخاطر او فتاده است‏

پیمبر در نمازش ایستاده است‏

که اعرابى بگفتى در نمازش‏

به حق سبحانه گاه نیازش‏

الهى مرمرا و با پیمبر

ترحم کن مکن بر شخص دیگر

رسول اللّه پس از تسلیم وى را

بفرمود از ره تعلیم وى را

کلامى را که حیف است گفت چون در

که واسع را همى‏کردى تحجر

چو اعرابى مقدسهاى خشک‏اند

که یکسر پشک و جز آنها که مشک‏اند

فصل پانزدهم‏

ص ۵۹ در اشاره به زبانیه دوزخ،

راجع به زبانیه در «رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم» برخى از مطالب را به اشارت عنوان کرده‏ایم که نقل آن در اینجا مناسب مى‏نماید:

کریمه مبارکه‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ نوزده حرف است و در هر حرف آن بسیار حرف است:

ففى مجمع البیان للطبرسى فى فضل‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ (من الفاتحه): و (روى) عن ابن مسعود قال من اراد أن ینجیه اللّه من الزبانیه التسعه عشر فلیقرأ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ فانها تسعه عشر حرفا لیجعل اللّه کل حرف منها جنه من واحد منهم.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۰۴

و فى الدر المنثور للسیوطى (ص ۹ ج ۱): و اخرج وکیع و الثعلبى عن ابن مسعود قال من أراد أن ینجیه اللّه من الزبانیه التسعه عشر فلیقرأ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ لیجعل اللّه بکل حرف منها جنه من کل واحد.

اسرار أحادیث و روایات که بیان بطون آیات‏اند بسیار است خداوند وهاب توفیق نیل بآنها را مرحمت بفرماید در حدیث مبارکه فوق زبانیه را موصوف به نوزده کرده است. در قرآن مجید زبانیه در آخر علق است‏ فَلْیَدْعُ نادِیَهُ سَنَدْعُ الزَّبانِیَهَ و در قرآن همین یک زبانیه است. و تسعه عشر در سوره مدثر است‏ سَأُصْلِیهِ سَقَرَ وَ ما أَدْراکَ ما سَقَرُ لا تُبْقِی وَ لا تَذَرُ لَوَّاحَهٌ لِلْبَشَرِ عَلَیْها تِسْعَهَ عَشَرَ وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِکَهً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَهً لِلَّذِینَ کَفَرُوا لِیَسْتَیْقِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ یَزْدادَ الَّذِینَ آمَنُوا إِیماناً. و در قرآن همین یک تسعه عشر است.

ذیل حدیث مروى در مجمع البیان این بود که «لیجعل اللّه کل حرف منها جنه من واحد منهم» و بظاهر عبارت باید بفرماید منها چه هم در ذوى العقول است و حدیث در مجمع البیان از مخطوط مصحح و مطبوع معتمد چنان است که نقل کرده‏ایم و همان هم صحیح است زیرا در علق فرمود سندع الزبانیه که زبانیه مدعو است.

باز در مدثر دقت کن که فرمود علیها تسعه عشر و عجب آنکه اصحاب نار جز ملائکه نیستند پس اصحاب دیگر آیات وعید دلالت بر خلود عذاب ندارد مثل‏ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‏ (یونس ۲۸) زیرا مجرد صحب دال بر عذاب ندارد، و آن عده را فتنه کافر و مؤمن قرار داد در هر یک از این امور چه مطالبى باید نهفته باشد؟.

از این همه بگذریم نوزده حرف‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ را با زبانیه نوزده‏گانه چه مناسبت است و در عدد نوزده چه سرى است؟! عَلَیْها تِسْعَهَ عَشَرَ مفادش این است که نوزده تن را بر آن گماردیم مثل اینکه بر زندان نگهبانان گمارند خداوند درجات استاد علامه میرزا ابو الحسن رفیعى قزوینى را متعالى گرداند که بتعبیر شیرینش میفرمود: جهنم زندان خدا است اما بدان که این تعبیر با همه شیرینى آن رمز است.

این نوزده تن به بیان آیه بعد آن ملائکه‏اند و در سوره مبارکه تحریم (آیه ۸) هم تصریح به ملائکه شده است‏ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ عَلَیْها مَلائِکَهٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ‏.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۰۵

و در سوره بعد آن که ملک است تعبیر به خزنه شده است‏ کُلَّما أُلْقِیَ فِیها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ.

پس زبانیه ملائکه موکل بر نارند که به اصحاب نار و خزنه تعبیر شده‏اند امیر علیه السلام فرمود: «ان الکتاب یصدق بعضه بعضا» (نهج البلاغه خطبه هجدهم) و نیز فرمود: «کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه على بعض» (نهج البلاغه خطبه صد و سى و یکم).

مرحوم نراقى در خزائن (ص ۳۷۵ تصحیح این جانب) آورده است که:

نکته، البسمله تسعه عشر حرفا و قلما کلمه فى القرآن تخلو من واحده منها و ربما تحصل النجاه من شرور القوى التسعه عشر التى فى البدن اعنى الحواس العشره الظاهره و الباطنه و القوى الشهویه و الغضبیه و السبع الطبیعیه التى هى منبع الشرور و لهذا جعل اللّه سبحانه خزنه النار تسعه عشر بازاء تلک القوى فقال‏ عَلَیْها تِسْعَهَ عَشَرَ.

ص ۵۹ از سجن بسجین،

سجن زندانست و سجین زندان سخت تنگ و تاریک چنانکه لفظ مدغم و فشرده آن حاکى است. همان طور که از مایه و مایع سرکه و انگبین سکنجبین آمیخته در هم ساخته شود، و از لفظ سرکه و انگبین لفظ سکنجبین در هم فشرده.

ص ۵۹ مالک جهنم،

دانستى که علم و عمل حتى نیات آدمى، انسان سازند پس تدبر کن که مالک دین و مالک جهنم به این معنى کیست. از دفتر دل در پیش شنیده‏اى که گفته بود:

که بینى اسم و آیین خودى تو

همانا مالک دین خودى تو

ز دین خود بهشت و دوزخى تو

سزاوار سزاى برزخى تو

تبصره: سخن در زبانیه دوزخ در فصل ۳۱ باب یازدهم نفس‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۰۶

اسفار عنوان شده است که ناظر به این فصل از تذکره در آغاز و انجام است (ج ۴ ص ۱۹۹ ط ۱).

فصل شانزدهم‏

ص ۶۱ آب ماده حیات،

آب در نشأه عنصرى صورت علم و مظهر حیات است که تمام عنصریات را زنده دارد و حیات نفوس به علم است چنانکه حیات ابدان به آب. وَ اللَّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها (نحل ۶۵).

و هیچ شى‏ء نیست مگر این که زنده است‏ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ حیوه آن به آب است‏ وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَیٍ‏. لذا بعضى از اقدمین گفته‏اند عنصر اول که صادر نخستین است آب است و این سخن حق است و روایتى از اهل بیت عصمت و وحى در این امر مروى است.

و همین آبست که روزى ما سوى اللّه است.

ص ۶۱ و لکن بعضى از آن اجاج است،

آب از آسمان بى‏رنگ و پاک و شیرین و گوارا نازل مى‏شود پس از آن از جدولها و خاکها و جاها رنگ مى‏گیرد و به اصناف و احوال گوناگون در میآید. و چون آب روزى آبخورها است در تربیت آنها دخلى تمام و تأثیرى به کمال دارد. در این گفتار پیشواى اول امام امیر المؤمنین على علیه السلام اندیشه کن:

و اعلم أن کل عمل نبات و کل نبات لا غنى به عن الماء و المیاه مختلفه فما طاب سقیه طاب غرسه و حلت ثمرته، و ما خبث سقیه خبث غرسه و امرت ثمرته ۱

(۱)- (آخر خطبه ۱۵۲ نهج البلاغه)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۰۷

و خداوند سبحان فرمود: یُسْقى‏ بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى‏ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ‏.

ابن عباس که از منهل ولایت ارتواء مى‏کرد در این کریمه‏ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً آب را بدانش تفسیر کرده است، زیرا که علم نفوس را از موت جهل احیاء مى‏کند و سبب حیات ارواح است چنانکه آب سبب حیات اشباح. و در جوامع روائى ما از ائمه ما علیهم السلام به صور عدیده در مواضع کثیر آب بدانش تفسیر شده است. از آن جمله در تفسیر کریمه‏ وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً در تفسیر صافى آمده است که:

ففى المجمع عن الصادق علیه السلام قال: معناه لا فدناهم علما کثیرا یتعلمونه من الائمه علیهم السلام.

و فى الکافى عن الباقر علیه السلام یعنى‏ لَوِ اسْتَقامُوا على ولایه امیر المؤمنین على و الاوصیاء من ولده علیهم السلام و قبلوا طاعتهم فى أمرهم و نهیهم‏ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً، یقول لا شربنا قلوبهم الایمان.

امیر علیه السلام آل محمد صلوات اللّه علیهم اجمعین را وصف فرمود به این که: «هم عیش العلم و موت الجهل» ۱ شیخ عربى را در فص هودى فصوص الحکم، و شارح قیصرى را در شرح آن کلامى مناسب مقام است که نقل آن خالى از لطف نیست.

شیخ گوید:

و لکل جارحه علم من علوم الاذواق یخصها من عین واحده تختلف باختلاف الجوارح، کالماء حقیقه واحده تختلف فى الطعم باختلاف البقاع فمنه عذب فرات، و منه ملح أجاج و هو ماء فى جمیع الاحوال‏

(۱)- (خطبه ۲۳۷ نهج البلاغه)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۰۸

لا یتغیر عن حقیقته و ان اختلفت طعومه.

شارح یاد شده گوید:

فیه تشبیه العلم الکشفى بالعذب الفرات فانه یروى شاربه و یزیل العطش کما أن الکشف یعطى السکینه لصاحبه و یریحه. و العلم العقلى بالملح الاجاج لانه لا یزیل العطش بل یزداد العطش لشاربه و کذلک العلم العقلى لا یزیل الشبهه بل کلما امعن النظر یزداد شبهه و یقوى حیرته.

و اصل الکل واحد کما أن الماء واحد بالحقیقه، قال تعالى: یسقى بماء واحد و نفضل بعضها على بعض فى الاکل. و انما شبه العلم بالماء لکونه سبب حیوه الارواح کما أن الماء سبب حیوه الاشباح و لذلک یعبر الماء بالعلم و فسر ابن عباس و انزلنا من السماء ماء بالعلم. ۱

حق این است که عرفان و برهان از یکدیگر جدایى ندارند و انسان باید در مسیر تکاملى از امت وسط باشد و راه استواء و طریق مستقیم را به به‏پیماید و با هر دو دیده علم و عمل و اعمال هر دو قوه بینش و کنش بنگرد و پیش برود، هر چند مراتب و مقامات علوم برخى بر برخى را از حیث فضل و شرف انکار نمى‏توان کرد و در واقع فیلسوف محقق و عارف در طرق ادراک معارف اختلاف ندارند و هر دو فریق معترف به معرفت فکرى و شهودى‏اند بلکه در دیگر رسائل عنوان کرده‏ایم که قرآن و عرفان و برهان از هم جدایى ندارند و انسان کامل همان قرآن و عرفان و برهان است.

همین عارف قیصرى در شرح فص موسوى فصوص الحکم در راه ادراک بسائط گوید:

ان تعریف البسائط لا یکون الا بلوازمها البینه ۲

(۱)- (ص ۲۴۵ ط ۱).

(۲)- (ص ۴۶۱ ط ۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۰۹

و همین معنى را صاحب اسفار در جواهر و اعراض آن گفته است:

ان انحاء الوجودات البسیطه لا سبیل الى معرفتها الا باللوازم، او بالمشاهده الاشراقیه (ج ۲ ص ۱۱۸ ط ۱).

و همین معنى را شیخ رئیس در حکمت مشرقیه گفته است که:

ان البسائط قد تحد باللوازم التى توصل الذهن الى حاق الملزومات و التعریف بها لیس أقل من التعریف بالحدود ۱ و در تعلیقاتش بر شفاء (ص ۱۷ ط ۱) این عبارت را چنین نقل کرده است:

قال الشیخ فى الحکمه المشرقیه: ان بعض البسائط توجد لها لوازم توصل الذهن بصورها الى حاق الملزومات و تعریفاتها لا یقصر عن التعریف بالحدود.

صاحب اسفار گوید:

نحن بحمد اللّه عرفنا ذلک بالبرهان ۲ و این کلام او در بیان کریمه‏ وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ‏، و کریمه‏ وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ‏ است.

و همچنین محیى الدین عربى در همین مقام در آخر باب دوازدهم فتوحات مکیه (ج ۲ ص ۳۴۵ ط اخیر مصر) گوید:

نحن زدنا مع الایمان بالاخبار الکشف.

و نیز صاحب اسفار گوید:

(۱)- (نقل از اسفار ج ۴ ص ۱۴۸ ط ۱، فصل اول باب ۱۱ کتاب نفس).

(۲)- (ج ۳ ص ۱۳۹ ط ۱)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۱۰

حقیقه الوجود یمکن العلم بها بنحو الشهود الحضورى ۱ و شیخ رئیس در فصل ۲۷ نمط چهارم گوید:

الاول لا ند له و لا ضد له و لا جنس و لا فصل له فلا حد له و لا اشاره الیه الا بصریح العرفان العقلى ۲ و این صریح عرفان عقلى بمعنى شهود است.

شبیه افراط بودن جبر و تفریط بودن تفویض و عدل بودن امر بین الامرین مناظره ظاهرى بین عارف و حکیم و رأى متین اولیاى دین است، عارف میگوید امر موقوف بر مشاهده و عیان است که فوق طور عقل است و از قیاسات عقلى و نظر فکرى بدان مقام نتوان رسید، حکیم میگوید آنچه براهین عقلى نتیجه داد مقبول است و الا فلا.

اولیاى دین ما علیهم السلام در مقام احتجاج و استدلال بطریق فکر و نظر اقدام میفرمودند چنانکه احتجاج شیخ اجل طبرسى قده در این مطلب سند زنده است، بلکه خود قرآن مجید حجتى گویا در این باره است کما لا یخفى على اهله، و در مقام مشاهده و عیان «لم اعبد ربا لم اره، و الغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک؟» میفرمودند و آیات قرآنى در امضاى این قسمت نیز بسیار است و این امر بین الامرین است.

عجیب اینکه ملاى رومى بصورت شکل اول قیاس که خود دلیل است با دلیل میجنگد و میگوید:

پاى استدلالیان چو بین بود

پاى چو بین سخت بى‏تمکین بود

(۱)- (ج ۳ ص ۱۷ ط ۱)

(۲)- (ص ۱۲۲ چاپ شیخ رضا).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۱۱

نتیجه اینکه پاى استدلالیان سخت بى‏تمکین بود. عدم اعتماد بر علوم عقلیه را باید با دلیل قبول کرد و یا بى‏دلیل؟ اگر با دلیل است دلیل خود فلسفه و معقول است و اگر بى‏دلیل است نامعقول است و اعتماد را نشاید.

و همچنین نظیر مناظره مذکور مشاجره اصحاب علوم نقلیه با ارباب علوم عقلیه و حقائق عرفانیه است و امر بین الامرین نظر انسان در مسیر عدل و وسط است چه وى را نظرى ارفع از این جمود یکجانبه است.

اگر چه هیچ دانشى به پایه بلندى و گرانقدرى و ارزشمندى عرفان نیست و آن کس که عرفان ندارد نه دنیا دارد و نه آخرت ولى همچنانکه عارف به فلسفى میگوید حق تعالى را باید با هر دو دیده نگریست، حق این است که معارف و علوم را باید با هر دو چشم نگاه کرد زیرا که بشر نمى‏تواند از منطق و برهان بى‏نیاز باشد، و چه بسا مطالب حقه که در کتب و رسائل راسخین در فن فلسفه مى‏یابیم که با متن صریح معارف عرفانى موافق و معاضد یکدیگرند، و بالاخره اگر عارف بخواهد یکى از مطالب فلسفى را رد کند باید با دلیل رد کند و دلیل خود فلسفه است، مبناى پیشرفت عقل و هشدارى بشر به احتجاج و استدلال است که بسه قسم برهان و خطابه و جدال احسن تقسیم میشود. ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ‏ (نحل ۱۲۶) جناب قاضى نور اللّه شهید نور اللّه مرقده را در اول مجلس ششم کتاب مجالس المؤمنین سخنى منصفانه و عادلانه است که گوید:

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۱۲

تحصیل یقین بمطالب حقیقیه که حکمت عبارت از آنست یا بنظر و استدلال حاصل میشود چنانکه طریقه اهل نظر است و ایشان را علما و حکما میخوانند.

یا بطریق تصفیه و استکمال چنانکه شیوه (شمه خ ل) اهل فقر است و ایشان را عرفا و اولیا نامند.

و اگر چه هر دو طایفه بحقیقت حکمااند لیکن این طائفه ثانیه چون بمحصر موهبت ربانى فائز بدرجه کمال شده‏اند و از مکتبخانه‏ وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً سبق گرفته‏اند و در طریق ایشان اشواک شکوک و غوائل اوهام کمتر است اشرف و اعلى باشند و بوراثت انبیا که صفوت خلائقند اقرب و اولى خواهند بود و هر دو طریق در نهایت وصول سر بهم باز مى‏آورد و الیه یرجع الامر کله.

و میان محققان هر دو طریق هیچ خلاف نیست چنانچه منقول است که شیخ عارف محقق شیخ ابو سعید ابو الخیر را با قدوه الحکماء المتأخرین شیخ ابو على سینا قدس اللّه روحهما اتفاق صحبتى شد بعد از انقضاى آن یکى گفت آنچه او میداند ما مى‏بینیم و دیگرى گفت آنچه او مى‏بیند ما مى‏دانیم.

و هیچ یک از حکما انکار این طریق ننموده بلکه اثبات آن کرده چنانکه ارسطاطالیس میگوید: هذه الاقوال المتداوله کالسلم نحو المرتبه المطلوبه فمن أراد أن یحصلها فلیحصل لنفسه فطره أخرى.

و افلاطون الهى فرمود: قد تحقق لى الوف من المسائل لیس لى علیها برهان.

و شیخ ابو على در مقامات العارفین گوید: فمن أحب ان یتعرفها فلیتدرج الى ان یصیر من اهل المشاهده دون المشافهه، و من الواصلین الى العین دون السامعین للاثر.

این بود آنچه که خواستیم از قاضى نقل کنیم. در شرحى که بر فصوص معلم ثانى فارابى نوشته‏ام در این مطلب بتفصیل بحث کرده‏ام، طالب بدانجا رجوع کند.

محیى الدین عربى صاحب فصوص و فتوحات در فص صالحى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۱۳

فصوص الحکم بر این رأى حکیم است که:

تثلیث اساس انتاج در معنویات است چنانکه اساس انتاج در خلق است و تثلیث در معنویات همان اصغر و اوسط و اکبر دلیل است، فقام اصل التکوین یتکون على التثلیث اى من الثلاثه من الجانبین من جانب الحق و من جانب الحق ثم سرى ذلک (اى حکم ذلک التثلیث) فى ایجاد المعانى بالادله فلا بد من الدلیل ان یکون مرکبا من ثلاثه (و هى موضوع النتیجه و محمولها و الحد الاوسط) على نظام مخصوص (و هو نظم- الشکل الاول و ما یرجع الیه عند الرد کالاشکال الثلاثه الاخرى) و شرط مخصوص (و هو ان تکون الصغرى موجبه کلیه کانت او جزئیه و الکبرى کلیه سواء کانت موجبه او سالبه هذا فى الشکل الاول. الخ ۱) و همچنین در فص محمدى (ص) که آخرین فص کتاب نامبرده است فرماید:

اول الافراد الثلاثه و ما زاد على هذه الاولیه من الافراد فانه عنها فکان علیه السلام اول دلیل على ربه فانه اوتى جوامع الکلم التى هى مسمیات اسماء آدم فاشبه لدلیل فى تثلیثه.

(اى صار مشابها للدلیل فى کونه مشتملا على التثلیث و هو الاصغر و الاکبر و الحد الأوسط ص ۴۸۲ شرح علامه قیصرى).

ابو حامد محمد اصفهانى معروف بترکه که از اعاظم و معارف و مشاهیر عارفان است کتاب شریف قواعد التوحید را در مسأله اصالت وجود و وحدت شخصیه آن که نظر عارف بر آنست و توحید ذاتى را بر این مبنى میداند. و در رد تو هم اعتبارى بودن آن و دیگر مسائل مهم عرفانى بنظر و استدلال حکیمانه بحث کرده است، و صائن الدین على بن محمد بن محمد ترکه معروف به ابن ترکه نیز که از اکابر اهل عرفان‏

(۱)- (ص ۲۷۶ شرح علامه قیصرى بر فصوص شیخ اکبر).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۱۴

است رساله قواعد التوحید جدش را بنام تمهید القواعد بهمان سبک ترکه شرح کرده است و از کتب درسى تشنگان معارف حقه است، و همچنین مصباح الانس علامه ابن الفنارى که از کتب شامخ استدلالى عرفان است. چنانکه شیخ رئیس محیى حکمت مشاء در نمط نهم اشارات مقامات عارفین را به طریق بحث و استدلال حکیمانه عنوان کرده است، فخر رازى در شرح آن گوید:

ان هذا الباب اجل ما فى هذا الکتاب فانه رتب فیه علوم الصوفیه ترتیبا ما سبقه الیه من قبله و لا لحقه من بعده.

و نیز صدر المتالهین در مرحله ششم امور عامه اسفار که در علت و معلول است در آخر فصل بیست و ششم آن فرمود (ص ۱۸۹ ج ۱):

ایاک و ان تظن بفطانتک البتراء ان مقاصد هولاء القوم من اکابر العرفاء و اصطلاحاتهم و کلماتهم المرموزه خالیه عن البرهان الخ.

قلم در رد معرفت فکرى زدن، و خط بطلان به منشورات براهین عقلى کشیدن، و دین الهى و فلسفه الهى را جداى از هم داشتن و پنداشتن ستمى بس بزرگ است. و در عین حال تمیز بین دو نحو ارتزاق‏ لَأَکَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ‏ را ندادن سخنى سخت سست است.

هیچ گاه بشر نمى‏تواند از منطق و برهان بى‏نیاز باشد چنانکه از وحى و رسالت و بالاخره اگر عارف بخواهد فرضا یکى از مطالب فلسفى را رد کند باید با دلیل رد کند و دلیل خود فلسفه است.

مبناى پیشرفت عقل و هشدارى بشر به احتجاج و استدلال است که به سه قسم برهان و خطابه و جدال أحسن تقسیم مى‏شود. چنانکه قرآن کریم بدان ناطق است که‏ ادْعُ إِلى‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۱۵

الْحَسَنَهِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ‏ (نحل ۱۲۶)

ص ۶۲ مثل الجنه التى الآیه،

این دو بیت عارف رومى در دفتر سوم مثنوى که چهار جوى دارد ناظر به این چهار نهر است.

آب صبرت آب جوى خلد شد

جوى شیر خلد مهر توست وود

ذوق طاعت گشت جوى انگبین‏

مستى و شوق تو جوى خمر بین‏

خواجه در روضه التسلیم (ص ۱۴۱ ط ۱) به همین وزان آغاز و انجام گوید: چهار جوى بهشت به حکم تنزیل آب و شیر و انگبین و شراب است و به حکم تأویل بر چهار انواع علوم است الخ.

ص ۶۲ و اتوا به متشابها الآیه،

در بیان این کریمه و آیات دیگر که جزا متشابه عمل است و بین عمل و جزاء وفاق است، جزاء وفاقا، علاوه بر آنچه در مدخل این تعلیقات گفته‏ایم در چند درس اواخر دروس اتحاد عاقل به معقول در تجسم اعمال بحث کرده‏ایم و آیات دیگر و روایاتى مبین و مفسر در این مطالب مهم ذکر کرده‏ایم، اگر خواهى رجوع کن.

ص ۶۲ و در دوزخ به ازاء این هر چهار نهر …،

غذاى نفس ناطقه معارف است و آن معارف، مقامات و درجات اوست که در حقیقت جنات اوست بلکه فوق جنت که بهشت آفرین را یافته است، اگر نفس را از غذاى معارف بازداشت، ناچار به جاى آن آکنده از زخارف است که درکات اوست.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۱۶

مرگ هر یک اى پسر همرنگ اوست‏

آینه صافى یقین همرنگ روست‏

اى که مى‏ترسى ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترسانى اى جان هوش‏دار

زشت روى تو است نى رخسار مرگ‏

جان تو همچون درخت و مرگ برگ‏

در توحید صدوق از رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم روایت شده است که:

قال ان للّه تبارک و تعالى تسعه و تسعین اسما مائه الا واحدا انه وتر یحب الوتر من أحصاها دخل الجنه.

و به همین مضمون و یا قریب به آن در آن و در خصال و دیگر جوامع روائى نیز روایت شده است و در معنى احصاء، وجوه عدیده‏اى گفته‏اند:

در بحر الغرائب (ص ۴) گوید:

حدیث وارد شده است از بهترین موجودات و سرور کائنات علیه افضل الصلوات و اکمل التحیات که «ان للّه تعالى تسعه و تسعین اسما من أحصیها دخل الجنه». شیخ برهان الدین در شرح خود چنین آورده است که احصاء در لغت شماره کردن است. و سید طائفه فرموده که احصاء خواندن و معنى آن دانستن است. و بعضى از مشایخ فرموده‏اند که احصاء خواندن و معنى آن دانستن و توجه نمودن است.

راقم سطور گوید: چنانکه «کتاب اللّه ینطق بعضه ببعض و یشهد بعضه ببعض» (خطبه ۱۳۱ نهج البلاغه) همچنین احادیث ناطق و شاهد یکدیگرند چنانکه از حضرت امام صادق سلام اللّه تعالى علیه مروى است:

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۱۷

قال الصادق علیه السلام: احادیثنا یعطف بعضها على بعض فان أخذتم بها رشدتم و نجوتم، و ان ترکتموا ضللتم و هلکتم فخذوا بها و انا بنجاتکم زعیم ۱.

غرض این است که در حدیث دیگر از رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله روایت شده است که فرمود: «ان للّه تسعه و تسعین خلقا من تخلق بواحد منها دخل الجنه» ۲ (تمهیدات عین القضاه همدانى ص ۳۴۵) و در حدیث دیگر فرمود «ان للّه تسعه و تسعین خلقا من تخلق بها دخل الجنه». پس حقیقت احصاى اسماى حسنى تخلق بدانها است که انسان متصف به اوصاف آنها گردد، هر چند احصاى آنها را که ذکر به لسان است نیز اثرى خاص است.

شیخ بهائى در شرح حدیث سى و نهم کتاب اربعینش گوید:

روى فى الکافى عن الامام ابى عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق علیه السلام:

«ان اللّه یسلط علیه تسعه و تسعین تنینا لو أن تنینا واحدا منها نفخ على- الارض ما انبتت شجرا ابدا». و روى الجمهور ایضا هذا المضمون بهذا العدد الخاص عن النبى صلى اللّه علیه و آله و سلم.

قال بعض أصحاب الحال: و لا ینبغى ان نتعجب من التخصیص بهذا العدد فلعل عدد هذه الحیات بقدر عدد الصفات المذمومه الکبر و الریاء و الحسد و الحقد و سائر الاخلاق و الملکات الردیه فانها تتشعب و تتنوع انواعا کثیره و هى بعینها تنقلب حیات فى تلک النشأه.

عدد تنین که نود و نه است در مقابل نود و نه خلق الهى است که چون انسان بدان اخلاق کریمه متخلق نشده است بجاى آنها صفات مذمومه است. و صفات مذمومه در تمثل أعمال بصفات حیوانات موذیه و اشباح و صور موحشه در مى‏آیند. و از این بیان سر آن که خواجه فرمود:

«و در دوزخ به ازاء این هر چهار نهر حمیم و غسلین و قطران و مهل‏

(۱)- (خصائص فاطمیه ص ۲۵ چاپ سنگى).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۱۸

باشد» دانسته مى‏شود. وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ‏.

فصل هفدهم‏

ص ۶۳ در اشاره به خازن بهشت و دوزخ.

هم بهشت را خازن است، و هم دوزخ را، قوله تعالى: وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا قالُوا بَلى‏ وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَهُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِینَ فِیها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّهِ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّهِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ‏ (زمر ۷۱- ۷۶). خازن بهشت رضوان است، و خازن دوزخ مالک، چنانکه گفته آید.

ص ۶۳ و چون معاد عود است به فطرت اولى …،

نیکو بیانى در تفسیر معاد است، در عود باید دقت کرد تا مهم معنى معاد معلوم گردد. و آنکه از یافتن این سر به سرسرى بگذشت و در آن غور و تأمل به سزا نکرد، در علم معاد طرفى نبسته است و به سر کریمه‏ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‏ نرسیده است‏ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ‏.

و حق همانست در شرف علم المعاد و علو مکانت و رفعت معرفت آن که صاحب اسفار در مفتتح فصل یازدهم باب دهم کتاب نفس آن فرموده است:

ان هذه المسأله بما فیها من أحوال القبر و البعث و الحشر و النشر و الحساب و الکتاب و المیزان و مواقف العرض و الصراط و الجنه

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۱۹

و طبقاتها و ابوابها و النار و ابوابها و درکاتها، هى رکن عظیم فى الایمان و اصل کبیر فى الحکمه و العرفان. و هى من أغمض العلوم و الطفها و اشرفها مرتبه و ارفعها منزله و أسناها قدرا و أعلاها شانا و أدقها سبیلا و أخفاها دلیلا؛ الا على ذى بصیره ثاقبه و قلب منور بنور اللّه. قل من اهتدى الیها من اکابر الحکماء السابقین و اللاحقین و مشاهیر الفضلاء المتقدمین و المتاخرین ۱.

ص ۶۳ پس اول باید ارادت او …،

شروع است در بیان خازن بهشت که او را رضوان گویند. و مانند همین چند سطر گفتارش به همین ترتیب در این مقام که فناى در توحید است چه توحید در ذات و چه توحید در صفات و چه توحید در افعال که «لا اله الا اللّه وحده وحده وحده،» در شرح فصل نوزدهم نمط نهم اشارات شیخ رئیس در مقامات عارفین گوید:

ان العارف اذا انقطع عن نفسه و اتصل بالحق، رأى کل قدره مستغرقه فى قدرته المتعلقه بجمیع المقدورات؛ و کل علم مستغرقا فى علمه الذى لا یعزب عنه شى‏ء من الموجودات؛ و کل اراده مستغرقه فى ارادته التى یمتنع أن یتأبى علیها شى‏ء من الممکنات، بل کل وجود و کل کمال وجود فهو صادر عنه فائض من لدنه، صار الحق بصره الذى به یبصر، و سمعه الذى به یسمع، و قدرته التى بها یفعل، و علمه الذى به یعلم، و وجوده الذى به یوجد، فصار العارف حینئذ متخلقا باخلاق اللّه تعالى بالحقیقه ۲.

این سخن در فناى در توحید در غایت اتقان است. تفصیل آن را در رساله لقاء اللّه ذکر کرده‏ایم رساله‏اى که اهل ایمان را تبصره‏

(۱)- (ج ۴ ص ۱۴۶ ط ۱)،

(۲)- (ص ۲۲۷ چاپ شیخ رضا)

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۲۰

است و اهل ایقان را تذکره و هم رهرو را دستورى که چراغ فرا راه اوست.

تبصره: از آنکه خواجه در شرح اشارات فرمود: «و وجوده الذى به یوجد»، و مانند آن در این رساله که: «و بعد از آن باید که وجودش در وجود او منتفى شود تا به خودى‏خود هیچ نباشد» مستفاد است که خواجه در توحید بر مبناى رصین عارفان باللّه که وحدت شخصیه وجود است. مى‏باشد به خصوص که در آخر آن در این رساله فرموده است «و این مقام اهل وحدتست‏ أُولئِکَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ‏، و خیلى ماهرانه عقیدت خود را در توحید بعبارت یاد شده ارائه داده است. در این امر أهم، رساله ما بنام وحدت از دیدگاه عارف و حکیم مغتنم است.

ص ۶۴ و به این سبب خازن بهشت را رضوان گویند.

مرحوم حاجى در فریده رضا (ى) حکمت منظومه خوب گفته است:

و بهجه بما قضى اللّه رضا

و ذو الرضا بما قضى ما اعترضا

اعظم باب اللّه فى الرضا وعى‏

و خازن الجنه رضوانا دعى‏

ص ۶۴ و اگر سالک این طریق نسپرد …،

شروع است در بیان خازن دوزخ.

ص ۶۴ و نامرادى وصف ممالیک است و به این سبب خازن هاویه را مالک خوانند.

نیکو بیانى است در وجه تسمیه خازن دوزخ به مالک. إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ وَ ما ظَلَمْناهُمْ‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۲۱

وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ وَ نادَوْا یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ ۱ تبصره: فصل ۳۲ باب یازدهم نفس اسفار ناظر به این فصل آغاز و انجام است. بلکه قسمت عمده آن ترجمه عبارات این فصل است. ۲

فصل هجدهم‏

ص ۶۷ در اشاره بدرخت طوبى …،

شجره طوبى صورت تمثل ایمانست که‏ أَصْلُها ثابِتٌ‏ فى قلب الخاتم صلى اللّه علیه و آله و سلم، وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها. و هر مؤمن باللّه شاخه‏اى از آن شجره طیبه طوبى است چه بحسب زمان قبل از آن حضرت بوده است، و چه بعد از آن بوده باشد فافهم. و بالجمله شاخه‏هاى آن صورت ارتباط ایمانى هر مؤمن به خاتم است. و شجره طوبى اصل جمیع اشجار جنات است.

کلینى در باب المؤمن و علاماته و صفاته از اصول کافى باسنادش از أبى بصیر از امام صادق علیه الصلاه و السلام روایت کرده است که:

قال قال امیر المؤمنین علیه السلام: طوبى شجره فى الجنه أصلها فى دار النبى صلى اللّه علیه و آله، و لیس من مؤمن الا و فى داره غصن منها لا یخطر على قلبه شهوه شى‏ء الا أتاه بذلک و لو ان راکبا مجدا سار فى ظلها مائه عام ما خرج منه و لو طار من أسفلها غراب ما بلغ أعلاها حتى یسقط هرما، ألا ففى هذا فارغبوا.

امام علیه السلام در بیان شجره طوبى، تشبیه معقول به محسوس فرمود تا عظمت و سعه وجودى این شجره طیبه طوبى معلوم گردد.

فیض در وافى (ج ۳ ص ۳۷) افاده فرمود که:

(۱)- (زخرف ۷۹).

 

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)    متن    ۲۲۱     فصل هجدهم ….. ص : ۲۲۱

(۲)- (ج ۴ ص ۲۰۰ ط ۱).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۲۲

تأویل طوبى العلم، فان لکل نعیم فى الجنه مثالا فى الدنیا، و مثال شجره طوبى شجره العلوم الدینیه التى أصلها فى دار النبى الذى هو مدینه العلم، و فى دار کل مؤمن غصن منها و انما شهوات المؤمن و مثوباته فى الآخره فروع معارفه و أعماله الصالحه فى الدنیا فان المعرفه بذر المشاهده و العمل الصالح غرس النعیم، الا ان من لم یذق لم یعرف و لا یذوق الا من أخلص دینه للّه و قوى ایمانه باللّه بأن یتصف بصفات المؤمن المذکوره فى هذا الباب.

این حدیث شریف در امالى ابن بابویه، و تحف العقول ابن شعبه، و دیگر جوامع روائى فریقین بصور عدیده مروى است.

در مقابل طوبى زقوم است، أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلًا أَمْ شَجَرَهُ الزَّقُّومِ إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَهً لِلظَّالِمِینَ إِنَّها شَجَرَهٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطِینِ‏ (صافات ۶۱- ۶۴). إِنَّ شَجَرَهَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ‏ (دخان ۴۵- ۴۸) ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ‏ (واقعه ۵۲- ۵۷).

ص ۶۷ وجود در ضمائر ما که نسبتى با عالم امر دارد …،

سخنى سخت استوار است، درود بر روانش.

ص ۶۷ در خبر آمده است کنت سمعه الذى …،

این نتیجه قرب نوافل است، و در قرب فرائض عبد عین اللّه و ید اللّه و لسان اللّه مى‏شود به بین تفاوت از کجا تا بکجاست فافهم.

حدیث سى و پنجم اربعین شیخ بهائى باسناده عن ابان بن تغلب عن الامام جعفر بن محمد بن على الباقر علیه السلام قال:

لما أسرى بالنبی صلى اللّه علیه و آله قال یا رب ما حال المؤمن عندک؟

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۲۳

قال یا محمد من أهان لى ولیا فقد بارزنى بالمحاربه و انا اسرع شى‏ء الى نصره اولیائى. و ما ترددت فى شى‏ء انا فاعله کترددى فى وفات المؤمن یکره الموت و اکره مساءته، و ان من عبادى من لا یصلحه الا الغنى لو صرفته الى غیر ذلک لهلک. و ان من عبادى من لا یصلحه الا الفقر لو صرفته الى غیر ذلک لهلک. و ما یتقرب الى عبدى بشى‏ء أحب مما افترضت علیه، و انه لیتقرب الى بالنوافل حتى أحبه فاذا أحببته کنت سمعه الذى یسمع به، و بصره الذى یبصر به، و لسانه الذى ینطق به، و یده الذى یبطش بها ان دعانى أجبته، و ان سألنى أعطیته.

و به اصول کافى (ج ۲ ص ۲۶۳ معرب) نیز رجوع شود و چند مأخذ حدیث تردد را از جوامع روائى فریقین در نکته شانزدهم هزار و یک نکته ذکر کرده‏ایم.

و قرب فرائض این که:

قال عز و جل ما یتقرب الى عبدى بشى‏ء أحب الى مما افترضته علیه و ما زال یتقرب إلی عبدى بشى‏ء احب الى مما افترضته علیه و ما زال یتقرب الى عبدى بالفرائض حتى اذا ما احبه و اذا أحببته کان سمعى الذى أسمع به، و بصرى الذى أبصر به، و ید الذى ابطش بها.

و فى کتاب التوحید من الکافى باسناده عن هاشم بن ابى عماره الجنبى قال:

سمعت أمیر المؤمنین علیه السلام یقول انا عین اللّه و انا ید اللّه و انا جنب اللّه و انا باب اللّه ۱

ص ۶۸ پس هر چه ارادت او به آن تعلق گیرد هم در حال موجود شود.

زیرا صاحب مقام کن مى‏شود. إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ‏

(۱)- (ج ۱ ص ۱۱۳ معرب).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۲۴

کُنْ فَیَکُونُ‏ (یس ۸۳) جز این که در عبد بواسطه‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ است که‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ عارف به منزله کن اللّه است فتبصر.

شیخ محیى الدین عربى در رساله شریف «در مکنون و جوهر مصون» در علم حروف گوید:

من فاته فى هذا الفن سر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ فلا یطمع أن یفتح علیه بشى‏ء- الى قوله: و اعلم أن منزله بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ من العارف بمنزله کن من البارى جل و على.

و در سؤال و جواب صد و چهل و هفتم باب هفتاد و سوم فتوحات مکیه آمده است که:

ما تأویل قول بسم اللّه؟ الجواب، هو للعبد الکامل فى التکوین بمنزله کن للحق.

در مقام کن و شأن کلمه علیاى‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ به آخر رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم و نیز بدفتر دل رجوع شود.

ص ۶۸ و به ازاء این حال کسانى را …،

شروع است در بیان درخت زقوم،

ص ۶۸ رءوس ایشان مبادى اهواى انفس باشد.

کلامى دقیق و لطیف است فتدبر. پس مبدأ هواى نفس مبدأ انبات این درخت است و منشأ اهل هاویه، پس دوزخى دوزخ را از دنیا با خود مى‏برد و گویند انسان در بهشت و دوزخ است و تو با دیدگان تحقیق گویى بهشت و دوزخ در انسانند و کلمه در نیز به توسع است چه علم و عمل انسان سازند که جزا نفس عمل و عین آنست.

تبصره: فصل ۳۳ باب ۱۱ نفس اسفار ناظر به این فصل از آغاز

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۲۵

و انجام است و مطالب این فصل در آنجا ترجمه گردیده است و شرح و بسط یافته است و بعضى از حقایق از فتوحات مکیه و از دیگر مشایخ نیز آورده شده است و روایاتى از اهل بیت عصمت و وحى نقل شده است رجوع شود. و تأویل شجره طوبى به علم که در صدر تعلیقات این فصل از فیض نقل کرده‏ایم از اسفار اتخاذ شده است که صاحب اسفار گوید: فتأویل ذلک من جهه العلم أن المعارف الالهیه الخ (ج ۴ ص ۲۰۲ ط ۱). و نیز فیض در علم الیقین بعضى از روایات در این موضوع نقل کرده است که مطلوبست (ص ۲۲۴ رحلى چاپ سنگى).

فصل نوزدهم‏

ص ۶۹ در اشاره به حور عین.

در این فصل نیز چون دیگر فصول رساله، سخن سر بسته گفته است و همین شایسته است. و خود سفراى الهى همه به رمز سخن گفته‏اند تا هر کس بفراخور بینش، و به اندازه دانش خویش از آن بهره برند و معانى و حقایق را آن چنان در کسوت الفاظ و قوالب محسوسات و صور تمثیلات بدر آوردند تا هیچ کس از کنار سفره علوم و معارف الهى بى‏بهره و دست خالى برنخیزد.

کلمات طیبه این فصل چون دیگر فصول رساله، تفسیر انفسى طایفه‏اى از قرآن مجید است که خواص را بکار آید.

هر یک از دو کلمه حور و عین، صیغه جمع‏اند که هم جمع مفرد مذکرند و هم مفرد مؤنث. ابن مالک در باب جمع تکسیر الفیه گوید:

فعل لنحو احمر و حمراء

و فعله جمعا بنقل یدرى‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۲۶

پس حور هم جمع احور است که نعت مذکر است یعنى مرد آهو چشم و میش چشم، و هم جمع حوراء که نعت مؤنث است یعنى زن آهو چشم و میش چشم، و همچنین عین هم جمع اعین است یعنى مرد فراخ چشم و هم جمع عیناء یعنى زن فراخ چشم که ضمه عین بمناسبت یا مکسور شده است. و چشمى که هر دو صفت یاد شده در او جمع شده است خیلى چشم‏گیر است. فتبصر.

ص ۷۰ به نیکوترین صورتى از صور ممثل شوند …،

در صقع نفس ممثل شوند و جمیع ممثلات از انحاء ادراک‏اند.

در دفتر دل هم ثبت شده است که:

تمثل باشد از ادراکت اى دوست‏

برون نبود ز ذات پاکت اى دوست‏

همه اطوارت از آغاز و انجام‏

همه احوالت از لذات و آلام‏

ز ادراکات تست از نیک و از بد

تویى خود میهمان سفره خود

چو شد آیینه ذات تو روشن‏

ز گلهاى مثالى مثل گلشن‏

به وفق اقتضاى بال و حالت‏

معانى را بیابى در مثالت‏

مثالى همنشین و همدم تو

فزاید نور و بزداید غم تو

رفیق خلوت شبهاى تارت‏

ترا آگه کند از کار و بارت‏

سخن از ماضى و از حال گوید

خبرهایى ز استقبال گوید

مفتاح فهم انواع تمثلات، کریمه‏ فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا است. که در لها باید دقت بسزا کرد که این ملکیت اعتبارى نیست که در واقع دارایى بیرون از ذات انسان است جز این که با او یک نحو اضافه و انتساب دارد بلکه ملکیتى است که دارایى حقیقى اوست و لها و له است لا لغیرها و غیره. پس حقیقت معنى ازدواج و تزویج در کریمه‏ وَ زَوَّجْناهُمْ‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۲۷

بِحُورٍ عِینٍ‏ و نظائر آن، از این اشارتى که نموده‏ایم معلوم شده است.

در رساله انسان و قرآن این کمترین چندین روایت تمثل و بحث از آن در تحت عنوان رؤیت و تمثل نقل و تحقیق شده است و خود مقاله‏ایست که براى نیل به مقاصد مقام مفید است. این مقاله در تمثل براى اهل فن اهمیت بسزا دارد، و تدبر در مباحث آن که از منابع منطق وحى سرچشمه گرفته است درهایى از معارف به سوى انسان مى‏گشاید. و هر یک از آیات و روایات و کلمات مشایخ در این مطلب شریف، چراغ فرا راه سالک مسالک حقایق است. و روایات گردآمده در این مقام، در طول مدتى مدید از فحص در جوامع روائى و جز آنها تحصیل شده است مرجو از مفیض خیرات این که نفوس مستعده را مفید افتد.

فصل بیستم‏

ص ۷۱ ثواب از فضل خدا است و عقاب از عدل او …،

جزاى عمل صالح فضل الهى است که به معونت روح است لهذا مضاعف میشود یکى تا هزار و چهار صد و زیاده، و جزاى عمل غیر صالح عدل الهى است که بمعونت نفس است لهذا یکى را یکى میرسد.

قرآن مجید میفرماید: مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّهٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَهٍ مِائَهُ حَبَّهٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ‏ (بقره ۲۶۵) هفتصد چون مضاعف شود هزار و چهار صد گردد، و زیاده واسع علیم است، و یکى را یکى رسد اشاره است به کریمه‏ وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ‏ (انعام ۱۶۳) و به کریمه‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۲۸

مَنْ عَمِلَ سَیِّئَهً فَلا یُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها (مؤمن ۴۵).

اگر سنگى را مثلا از لب دره‏اى یک بار بسوى نشیب آن حرکت دهند دیگر لازم نیست که دمبدم آن را حرکت دهند بلکه مطابق طبعش در حرکت خواهد بود تا به ته دره برسد، و اگر بعکس از ته دره بخواهند آن را به لب دره برسانند باید آن فآن با رنج و تلاش آن را انتقال داد و عائق آن بود چون مسیرى بر خلاف طبع او است، نفوس انسانى نسبت بمبادى عالیه و علوم و معارف حقه بدین وزان و مثالند که بالطبع رو به بالا دارند آن چنان که حجر رو به پایین بلکه امر نفوس فوق این مثال است که در آن زمان و مکان دخیل است و این عارى از ماده و احکام متعلق به آنست، و همین که از رنگ تعلق رهایى یافتند بقدر علم و عمل و منزلت و فضائلشان حسنه آنها ارتقاء مییابد که گاهى یکى ده تا است‏ مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها (انعام ۱۶۳) و گاهى یکى هفتصد تا، و گاه یکى مضاعف هفتصد است و گاه زیاده که آن را غایت و نهایت نبود، بخلاف سیئه که‏ فَلا یُجْزى‏ إِلَّا مِثْلَها.

ص ۷۱ و از سیئه آدم تا سیئه ابلیس تفاوت بسیار است.

تفاوت از آدم تا شیطان است چه آن فرخنده کیش ربنا ظلمنا انفسنا گفت، و این بداندیش رب بما أغویتنى.

ص ۷۱ فلا تعلم نفس ما أخفى لهم من قره أعین.

آیه در بیان فضیلت شب زنده‏داران است که اهل تهجد و صلاه لیل‏اند که فرمود: إِنَّما یُؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ‏

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۲۹

خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ (سجده ۱۸).

القمى عن الصادق علیه السلام:

ما من عمل حسن یعمله العبد الا و له ثواب فى القرآن الا صلاه اللیل فان اللّه عز و جل لم یبین ثوابها لعظم خطره عنده، فقال جل ذکره:

تتجافى جنوبهم الى قوله یعملون.

فى المجمع و قد ورد فى الصحیح عن النبى صلى اللّه علیه و آله و سلم قال اللّه تعالى:

«أعددت لعبادى الصالحین ما لا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشربله ما اطلعتکم علیه، اقرأوا ان شئتم فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعین». رواه البخارى و مسلم جمیعا.

و در تفسیر قرطبى (ج ۱۴ ص ۱۰۵) از ابو هریره از حضرت رسول اللّه (ص) چنین روایت شده است:

قال (ص) یقول اللّه تبارک و تعالى: اعددت لعبادى الصالحین ما لا عین رأت و لا أذن سمعت و لا خطر على قلب بشر ذخرا بله ما أطلعکم علیه، ثم قرأ فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ.

و نیز در تفسیر قرطبى آمده است که قال ابن عباس:

الامر فى هذا أجل و أعظم من ان یعرف تفسیره.

و در تفسیر مجمع فرموده است:

قال ابن عباس هذا ما لا تفسیر له فالامر أعظم و اجل مما یعرف تفسیره.

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۳۰

در تفاسیر حدیثى چون نور الثقلین و برهان و در منثور و صافى روایاتى شریف در ضمن این کریمه آورده شد رجوع شود، و در معاد بحار (ج ۳ ص ۳۰۷ ط ۱) نیز حدیثى شریف در این مقام مطلوبست.

بیان: بشر انسان ظاهرى است که خود کلمه بشر بدان دال است چه بشره روى آشکار شى‏ء و صورت ظاهر آنست پس حدیث شریف فرماید بر قلب بشر خطور نکرده است یعنى این انسانهاى ظاهرى از آن بیخبرند نه کامل و اهل باطن فافهم.

ص ۷۲ چه دنیا و آخرت بر مرد خدا حرام است.

دو عالم را به یک بار از دل تنگ‏

بدر کردیم تا جاى تو باشد

و دیگرى گفته است:

دنیا و آخرت به نگاهى فروختیم‏

سودا چنان خوش است که یکجا کند کسى‏

مرد خدا خدا خواهد که حسن مطلق است و دنیا و آخرت مظاهر جمال و جلال اویند. و اگر بهشت شیرین است بهشت آفرین شیرین‏تر است.

چرا زاهد اندر هواى بهشت است‏

چرا بیخبر از بهشت آفرین است‏

عبادت أحرار چنین است که خدا خواهند و بس، در بحر المعارف آخوند ملا عبد الصمد همدانى منقول است که:

فى کتاب فردوس العارفین قال امیر المؤمنین علیه السلام: العارف اذا خرج من الدنیا لم یجده السائق و الشهید فى القیامه، و لا رضوان الجنه فى الجنه، و لا ما لک النار فى النار، قیل و این یقعد العارف؟ قال علیه السلام:

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۳۱

فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر ۱.

ص ۷۲ الدنیا حرام …،

فى الجامع الصغیر للسیوطى:

الدنیا حرام على أهل الآخره، و الآخره حرام على اهل الدنیا، و الدنیا و الآخره حرام على اهل اللّه. (فر عن ابن عباس). ۲

ص ۷۲ سبحان ربک رب العزه عما یصفون …

در احکام کفارات زاد المعاد مجلسى آمده است که:

کفاره مجلس آنست که چون از مجلس برخیزد بگوید: سُبْحانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.

این سخن مجلسى از روایتى است که از امیر المؤمنین علیه الصلاه و السلام در کافى روایت شده است:

فى الکافى عن أمیر المؤمنین علیه السلام: من أراد أن یکتال بالمکیل الا و فى فلیقل اذا أراد أن یقوم من مجلسه سبحان ربک الآیات الثلاث ۳ خواجه محقق طوسى قدس سره، از این عمل که رساله را به آیات یاد شده ختم نمود، کفاره عمل مى‏دهد که مقربان حق از حسنات خود منفعل‏اند با این که حضرت خاتم صلى اللّه علیه و آله و سلم فرموده است:

من مات و میراثه الدفاتر و المحابر و جبت له الجنه. ۴

آرى:

(۱)- (ص ۴ ط ۱)

(۲)- فر یعنى حدیث از مسند فردوس دیلمى از رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلم مروى است چنانکه در صدر جامع بیان کرده است.

(۳)- (نقل از تفسیر صافى).

(۴)- (باب ۵۱ کتاب ارشاد القلوب دیلمى).

آغاز و انجام (به ضمیمه تعلیقات)، متن، ص: ۲۳۲

عابدان از گناه توبه کنند

عارفان از عبادت استغفار

و این بیم و هراس از این روى است که این اعمال و اشغال را شاغل و حاجز خود از حضرت ربوبى مى‏بینند.

بدین نمط این کمترین به تقلید بزرگان در خاتمه دفتر دل به دلدل آمد و گفت:

خدایا دفتر دل شد حجابم‏

چو دیگرها رساله یا کتابم‏

که نفس نوریم گردیده عاجز

ز کسب نورش از این گونه حاجز

به حب سنگ و گل عامى جاهل‏

فرو ماند همى از عالم دل‏

حجاب ار سنگ وار گل شد حجاب است‏

حجاب ار دفتر دل شد حجاب است‏

حسن تا شاعرى شد پیشه‏ى او

به سجع و قافیه است اندیشه‏ى او

به خوابش قافیه در خواب بیند

چنانکه تشنه چشمه آب بیند

کجا دارد حضورى با خدایش‏

که از وى قافیه کرده جدایش‏

ز نظم و نثر خود در انفعال است‏

خموشى بهتر از این قیل و قال است‏

به چندى دفتر دل را بیار است‏

نداند گیردش از چپ و یار است‏

به احسانت حسن را احسنش کن‏

مر این یک دانه را صد خرمنش کن‏

این تعلیقات، فیض با برکات شهر ولایت رجب الاصب سنه یک هزار و چهار صد و پنج هجرى است، که این کمترین از فیاض على الاطلاق علاوه بر توفیق درس و بحث و آثار قلمى دیگر، مصب آن قرار گرفته است.

دَعْواهُمْ فِیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏.

قم- حسن حسن‏زاده آملى‏

 

 

 

مقالات مرتبط

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *