ده رساله فارسى

ده رساله فارسى

کد ثبت علمی:۱۵۳۳-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۲۷۷۳

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب  العالمین

این رساله در حقیقت  وحى و ملک  و تمثل آن براى انسان , و در بیان قلم و لوح و کتاب  و قضا و قدر و آسمان و زمین و طبقات  ملائکه و در انزال و تنزیل قرآن , به قلم این کمترین حسن حسن زاده آملى در دو فصل به رشته نوشته در آمده است  .

فصل اول در حقیقت  ملک  و تمثل آن براى انسان , و در بیان وحى است  : صفحه : ۱۰۸

صفحه : ۱۰۹

سزوار است  که بدوا کلماتى چند از قرآن کریم که معیار حق و میزان صدق است  و از اهل بیت  عصمت  و رسالت  که هم موازین قسط اند در وصف  ملائکه نقل کنیم تا خواننده را هم مزید بصیرت  و اطمینان خاطر بود و هم بداند که امهات  مطالب  عقلى همه از فروغ مشکات  نبوت  است  که بقول جناب صدرالمتالهین قدس سره الشریف  : تبا لفلسفه لاتطابق قوانینها قوانین الشریعه . ( ۱ )

قوله سبحانه :  و لقد جاءت  رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام فما لبث  أن جاء بعجل حنیذ فلما رءا أیدیهم لاتصل الیه نکرهم و أوجس منهم خیفه قالوا لاتخف  انا ارسلنا الى قوم لوط  . ( ۲ ) در این آیه کریمه ملائکه را رسولان خود معرفى کرده است  که الوکت  رسالت است  . و دیگر اینکه در وصف  و تعریف  آنها فرمود : که ابراهیم علیه السلام دید دست  ایشان بگوساله بریان شده نمى رسد . پس این آیت  گوید که ملائکه رسل الهى اند و غذاى مادى نمى خورند .

این قرآن کلام حق است  که مى فرماید ملائکه غذاى مادى نمى خورند ولى در اول باب  هجدهم سفر تکوین تورات  آمده است  که : ابراهیم بسوى رمه شتافت  و گوساله نازک  خوب  گرفته بغلام خود داد تا بزودى آنرا طبخ پاورقى :

۱ اسفار , ج ۴ , ط ۱ , صفحه ۷۵ .

۲ سوره هود , آیه ۷۱ .

صفحه : ۱۱۰

نماید , پس کره و شیر و گوساله اى را که ساخته بود گرفته پیش روى ایشان گذاشت  و خود در مقابل ایشان زیر درخت  ایستاد تا خوردند . و این خود دلیل بر تحریف  تورات  است  چه پیغمبر خدا نمى گوید که ملائکه از طعام دنیا مى خوردند .

جناب  استادم علامه شعرانى قدس سره الشریف  در کتاب  راه سعادت  ( ۱ ) گوید[ : ( در قرآن کریم آمده است  که چون فرشتگان نزد ابراهیم آمدند تا بشارت  به اسحق دهند ابراهیم گوساله بریان براى آنها آورد و دید دست آنها بگوساله نمى رسد او را ناپسندیده آمد و بترسید اما در تورات  آمده است  ( ۲ ) که فرشتگان از آن گوساله خوردند و صحیح همانست  که قرآن گوید چون فرشتگان از طعام دنیا نمى خورند و حکایات  قرآن اگر از تورات  گرفته بود مانند تورات  بود اما وحى الهى است  از جانب  پروردگار که مى داند فرشته غذا نمى خورد و آنکه درس نخوانده و از رموز حکمت  آگاه نیست  و از عالم مجردات  خبر ندارد اینگونه امور را نمى داند مگر مؤید باشد از جانب خداى تعالى](  .

در روایت  مسائل عبدالله بن سلام که ابن الوردى در خریده العجائب  و فریده الغرائب  نقل کرده است  . ( ۳ ) و نیز در جلد چهارم بحار چاپ کمپانى هم با فى الجمله اختلافى روایت  شده است  آمده است  که عبدالله بن سلام از رسول الله مى پرسد :

فأخبرنى عن جبریل فى زى الذکران هوام فى زى الاناث  ؟ قال فى زى الذکران . قال : صدقت  یا محمد .

فأخبرنى ماطعامه و شرابه ؟ قال : یا ابن سلام طعامه التسبیح و شرابه پاورقى :

۱ ص ۵۶ , طبع اول .

۲ سفر تکوین , ۱۸ : ۸ .

۳ صفحه ۱۷۰ .

صفحه : ۱۱۱

التهلیل . قال : صدقت  یا محمد .

فأخبرنى ماطوله و ما عرضه و ما صفته و ما لباسه ؟ قال : یا ابن سلام الملائکه لاتوصف  بالطول ولعرض لانهم ارواح نورانیه لااجسام جثمانیه الخ . تا اینکه ابن سلام گوید فأخبرنى عن حمله العرش – که رسول الله در جواب فرمود :  طعامهم التسبیح و شرابهم التهلیل  .

این همان عبدالله بن سلام بن حارث  است  که هنگام ورود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم به مدینه اسلام آورده است  .

و امام زین العابدین علیه السلام در دعاى سوم صحیفه سجادیه ( و کان من دعائه علیه السلام فى الصلوه على حمله العرش و کل ملک  مقرب  ) گوید : و قبائل الملائکه الذین اختصصتهم لنفسک  و اغنیتهم عن الطعام و الشراب بتقدیسک   .

عالم جلیل سید علیخان مدنى قدس سره الشریف  در شرح صحیفه در این مقام گوید : و فى الخبر  ان الله تعالى خلق الملائکه صمدا لیس لهم اجواف . ( ۱ )

و در بحار از اختصاص از امام صادق علیه السلام روایت  شده که  ان الله عزوجل خلق الملائکه من نور  .

و قال ابوجعفر علیه السلام ان الله عزوجل خلق اسرافیل و میکائیل من تسبیحه واحده و جعل لهم السمع و البصر وجوده العقل و سرعه الفهم . العلل لمحمد بن على بن ابراهیم سئل ابو عبدالله علیه السلام عن الملائکه یاکلون و یشربون و ینکحون ؟ فقال : لا انهم یعیشون بنسیم العرش  . الحدیث  . ( ۲ )

پاورقى :

۱ صفحه ۹۰ , چاپ  سنگى .

۲ بحار طبع کمپانى , ج ۱۴ , صفحه ۲۳۱ .

صفحه : ۱۱۲

و در تفسیر قمى از امام صادق علیه السلام روایت  کرده است  که : ان الملائکه لایأکلون و لا یشربون و لا ینکحون و انما یعیشون بنسیم العرش و ان لله عزوجل ملائکه رکعا الى یوم القیمه و ان لله عزوجل ملائکه سجدا الى یوم القیمه . الحدیث   . ( ۱ )

در قرآن کریم سوره انبیاء آیه ۲۰ و ۲۱ فرماید :  و من عنده لایستکبرون عن عبادته و لا یستحسرون یسبحون اللیل و النهار لایفترون  یعنى ملائکه از پرستش او سرکشى نمى کنند و مانده نمى شوند و شب  و روز تسبیح مى کنند سست نمى شوند .

و در آیه ۲۶ و ۲۷ همان سوره فرماید :  و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مکرمون لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون  . و در آیه ۷ سوره تحریم فرمود :  علیها ملائکه غلاظ شداد لایعصون الله ما أمرهم و یفعلون مایؤمرون  .

و در آیه ۵۸ سوره نحل فرمود :  و یجعلون لله البنات  سبحانه و لهم ما یشتهون  .

و در آیه ۴۰ سوره اسرى فرمود :  أفاصفیکم ربکم بالبنین و أتخذ من الملائکه اناثا انکم لتقولون قولا عظیما  .

و در آیه ۲۷ سوره نجم فرمود :  ان الذین لایؤمنون بالاخره لیسمون الملائکه تسمیه الانثى  .

از این آیات  قرآنیه و دیگر آیات  که درباره ملائکه است  استفاده مى شود بلکه ظهور دارند که ملائکه موجوداتى منزه از علائق ماده و مجرد از صفات جسم و جسمانیاتند و همچنین از روایاتى که در جوامع فریقین آمده است  . پاورقى :

۱ اول فاطر تفسیر صافى .

صفحه : ۱۱۳

قال امیرالمؤمنین علیه السلام فى خلقه الملائکه : و ملائکه خلقتهم و اسکنتهم سماواتک  فلیس فیهم فتره , و لا عندهم غفله , و لا فیهم معصیه , هم اعلم خلقک  بک  , و اخوف  خلقک  منک  , و اقرب  خلقک  منک  , و اعملهم بطاعتک  , لایغشاهم نوم العیون و لاسهو العقول , ولا فتره الابدان , لم یسکنوا الاصحاب  , و لم تضمهم الارحام , و لم تخلقهم من ماء مهین أنشأتهم انشاء فأسکنتهم سماواتک  و اکرمتهم بجوارک  , و ائتمنتهم على وحیک  , و جنبتهم الافات  و وقیتهم البلیات  , و طهرتهم من الذنوب  , الخ .

چنانکه گفتیم این آیات  و روایات  دلالت  دارند که ملائکه موجودات  وراى طبیعتند و از ماده جسمانیه منزهند . و از اینکه فرمود آنها صمداند استفاده مى شود که استعداد مادى ندارند چه مادیات  را استعداد است  که تدریجا بکمال مى رسند و بالفعل واجد همه کمالات  خود نیستند پس شىء مادى صمد نیست  و آنکه صمد است  مادى نیست  زیرا وجود او پراست  و حالت منتظره ندارد و کلام امیر علیه السلام که در غرر آمدى نقل شده است  نص در این معنى است  :

[ (  سئل علیه السلام عن العالم العلوى فقال : صور عاریه عن المواد عالیه[ ( خالیه خ ل](  عن القوه والاستعداد . . . ](  . و آنکه قرآن کریم فرمود رسلى که به ابراهیم فرستادیم دست  آنها بگوساله بریان شده نرسید , و رسول الله در جواب  عبدالله بن سلام فرمود : طعامشان تسبیح و شرابشان تهلیل است  , و آنکه قرآن کریم فرمود : شب  و روز تسبیح مى کنند سست  نمى شوند و دیگر آیات  و روایات  هم دالند بر مجرد بودن ملائکه از ماده و صفات  ماده . و گفتار رسول الله در جواب  ابن سلام که ملائکه بطول و عرض وصف  نمى شوند زیرا که ایشان ارواح نورانى اند نه اجسام جثمانى نص در این معنى است  .

و نیز در اینکه انسان را معقباتى است  از پیش روى او و از پس پشت  او صفحه : ۱۱۴

که او را به امرالله حفظ مى کنند و بچشم دیده نمى شوند و با دیگر قواى جسمانى ادراک  نمى شوند دلالت  دارد که ملائکه از عالم امرند نه خلق و با این قواى حسى مشاهده نمى شوند .

مرحوم سید علیخان مدنى در ریاض السالکین در شرح گفتار سید الساجدین در دعاى سوم آنجا که امام علیه السلام فرمود و منکر و نکیر و رومان فتان القبور تبصره اى عنوان کرده است  و نیکو افاده فرمود که . ( ۱ ) تبصره : القول بسؤال منکر و نکیر و فتنه القبر و عذابه و ثوابه حق یجب الایمان به لما تواترت  به الاخبار بل هو من ضروریات  الدین . والاظهر الاسلم فى الایمان بذلک  أن یصدق بانها موجوده و أن هناک  ملکین أو اکثر على الصوره المحکیه و ان کنا لانشاهد ذلک  اذ لاتصلح هذه العین لمشاهده الامور الملکوتیه و کل ما یتعلق بالاخر ه فهو من عالم الملکوت  کما کانت الصحابه یؤمنون بنزول جبرئیل و أن النبى یشاهد و أن لم یکونوا یشاهدونه وکما أن جبریل لایشبه الناس فکذلک  منکر و نکیر و رومان فوجب  التصدیق بوجودهم و الایمان بسؤالهم و فتنتهم کما أخبر به المخبر الصادق . پس معلوم شد که احادیثى درباره ملائکه روایت  شده است  که بصورتهاى گوناگون رؤیت  شده اند بیان رؤیت  ذات  و حقیقت  آنها بدیده ظاهر نیست زیرا که اصل وجودشان روحانى مجرد است  بلکه ظهور و بروز آنها است  در ظرف  ادراک  مدرکین که آن حقائق مجرده بدون تجافى در صقع نفس مدرکین و در کارخانه وجود ایشان بصورتهاى گوناگون ظهور مى کنند که در قرآن کریم از آن بتمثل تعبیر فرمود  فتمثل لها بشرا سویا  ( ۲ ) اى تصور لها کما فى مفردات  الراغب  .

پاورقى :

۱ صفحه ۹۴ , چاپ  سنگى .

۲ سوره مریم , آیه ۱۹ .

صفحه : ۱۱۵

شیخ اکبر ابن عربى در باب  هفتاد و سوم فتوحات  ( ۱ ) گوید : قال عیسى علیه السلام لما قال له ابلیس حین تصور له على انه لایعرفه فقال له یا روح الله قل لااله الا الله رجاء منه أن یقول ذلک  لقوله و یکون قد اطاعه بوجه ما وذلک  هو الایمان فقال له عیسى علیه السلام اقولها لالقولک  لااله الاالله الخ .

و آنکه گفتیم بدون تجافى مقصود این است  که عین خارجى ملک  و وجود نفسى او که همان ذات  حقیقى او است  از حقیقت  خود خارج نشده است  و ذات  آن حقیقت  تبدیل به انسان نشده است  که عینى به عین دیگر قلب  شود بلکه آن حقیقت  در ظرف  ادراک  در صورت  دحیه کلبى مثلا تمثل یافته است  و قوه مدرکى مجرده که با حقیقت  مجرد ملک  ارتباط یافت  آن مدرک  در وعاء ادراک  در قوه خیال که خود تجرد برزخى دارد مطابق احوال نفسانیه مدرک متمثل مى شود .

در احادیث  متظافره متکاثره آمده است  که رسول الله وقتى جبرئیل علیه السلام را بصورت  دحیه بن خلیفه کلبى دید ( ۲ ) .

و در سیره ابن هشام ( ۳ ) دارد فاذا جبریل فى صوره رجل صاف  قدیمه فى افق السماء . و در جلد دوم آن گوید : و مر رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم بنفر من اصحابه بالصورین قبل أن یصل الى بنى قریظه فقال هل مربکم احد ؟ قالوا : یا رسول الله قدمربنا دحیه بن خلیفه الکلبى على بغله بیضاء علیها رحاله علیها قطیفه دیباج . فقال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم : ذلک  جبریل بعث  الى بنى قریظه یزلزل بهم حصونهم و یقذف  الرعب  فى قلوبهم ( ۴ ) .

پاورقى :

۱ صفحه ۳۷ , طبع بیروت  ـ ج ۲ ـ س ۴ .

۲ ـ صفحه ۴۲۷ , ج ۲ کافى مشکول . و صفحه ۲۳۱ , ج ۱۴ و صفحه ۳۶۲ , ج ۶ بحار چاپ  کمپانى .

۳ ـ صفحه ۲۳۷ , ج ۱ .

۴ ـ در جلد دوم سیره ابن هشام , صفحه ۲۳۴ .

صفحه : ۱۱۶

و وقتى جبرئیل را با ششصد بال دید :  قال الصادق علیه السلام : خلق الله الملائکه مختلفه و قد رأى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم جبرئیل علیه السلام و له ستمائه جناح على ساقه الدر مثل القطر على البقل قد ملامابین السماء و الارض ( ۱ )  و در اکثر تفاسیر اول سوره فاطر الحمدلله فاطر السموات  والارض جاعل الملائکه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع  . )

و در بعضى اوقات  او را بصورت  اصلیش مى دید :  ورد فى الحدیث  أن جبرئیل اتى النبى صلى الله علیه و آله وسلم مره فى صورته الخاصه کانه طبق الخافقین  ( ۲ )

و فى البحار عن الدر المنثور عن ابن شهاب  أن رسول الله صلى الله علیه و آله سأل جبرئیل أن یترا آى له فى صورته فقال جبرئیل انک  لن تطیق ذلک قال انى أحب  ذلک  فخرج رسول الله صلى الله علیه و آله المصلى فى لیله مقمره فأتاه جبرئیل فى صورته فغشى على رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم حین رآه ثم أفاق .  الحدیث  .

و فى الصافى عن التوحید باسناده عن امیرالمؤمنین علیه السلام فى ـ حدیث قال و قوله فى آخر الایات  مازاغ البصر و ما طغى لقد رآى من آیات  ربه الکبرى رآى جبرئیل علیه السلام فى صورته مرتین هذه المره و مره أخرى و ذلک  أن خلق جبرئیل عظیم فهو من الروحانیین الذین لایدرک  خلقهم و صفتهم الا الله رب  العالمین .

و در روایات  آمده است  که جبرئیل براى مریم بصورت  شاب  امرد سوى الخلق متمثل شده است  .

پاورقى :

۱ صفحه ۲۲۷ , ج ۱۴ . بحار طبع کمپانى .

۲ صفحه ۲۳۶ , ج ۱۴ . بحار طبع کمپانى .

صفحه : ۱۱۷

غرض اینکه وقتى بصورت  دحیه و وقتى با ششصد بال , و وقتى بصورت اصلیش , و وقتى بصورت  شاب  چنانى مشاهده شود شاهد مدعاى ما است  که روایات  وارده در صور ملائکه بیان تمثلات  حقیقت  خارجى جبرئیل علیه السلام است  نه انقلاب  و تشکل و ذات  حقیقى وى گاهى بدان شکل و گاهى بدین شکل , و آن صورت  اصلى او غیر از ظهور تمثلى او بصورتهاى گوناگون است  , و صورت  اصلى او همانست  که در حدیث  به صورته الخاصه تعبیر شده است  . باید در کلمه تمثل که در آیه شریفه فرموده است[ :  (  فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا ](  دقت  کرد و تأمل بسزا نموده و از مواردى که در روایات  و کلمات  اعاظم علماء کلمه تمثل و کلماتى مشابه تمثل چون تنصب  و تصور و تبدى و سنح و رأى و ظهر و صور بکار برده شد مدد گرفت  تا معلوم گردد که وجود نفسى ملک  موجودى مجرد و منزه از ماده جسمانیه است و صورت  یافتن آنها بلحاظ اضافه و تمثل آن با آدمیان در وعاء ذهن و ظرف ادراک  آنان است  .

سخن بحرى است  مملو از در خاص

به هر حرفى فرو رو همچو غواص

کلینى ـ قدس سره ـ در اوائل کتاب  العشره از اصول کافى ( ۱ ) باسنادش از ابوالزعلى روایت  کرده است  که :

قال قال امیرالمؤمنین علیه السلام قال رسول الله صلى الله علیه و آله انظروا من تحادثون فانه لیس من احد ینزل به الموت  الا مثل له اصحابه الى الله أن کانوا خیارا فخیارا و أن کانوا شرارا فشرارا و لیس احد یموت  الا تمثلت  له عند موته .

پاورقى :

۱ صفحه ۴۶۶ , ج ۲ مشکول .

صفحه : ۱۱۸

ابن بابویه صدوق در باب  غسل میت  من لا یحضر روایت  کرده است  که : قال امیرالمؤمنین علیه السلام : ان المؤمن اذا حضره الموت  و ثقه ملک الموت  , فلولا ذلک  لم یستقر . و ما من أحد یحضره الموت  الا مثل له النبى صلى الله علیه و آله و سلم , والحجج صلوات  الله علیهم حتى یراهم فان کان مؤمنان یراهم بحیث  یحب  , و أن کان غیر مؤمن یراهم بحیث  یکره , الحدیث  .

و نیز در همان باب  من لایحضر روایت  کرده است  که :

قال الصادق علیه السلام ما یخرج المؤمن من الدنیا الابرضى منه و ذلک  ان الله تبارک  و تعالى یکشف  له الغطاء حتى ینظر الى مکانه من الجنه و ما اعدالله له فیها و تنصب  له الدنیا کأحسن ما کانت  له ثم یخیر فیختار ما عندالله عزوجل و یقول ما أصنع بالدنیا و بلائها فلقنوا موتاکم کلمات الفرج  .

تنصب  بمعنى تعرض است  یعنى دنیا بر او نموده مى شود . و در بعضى از نسخه ها ینصب  است  که فاعل آن الله تعالى است  و در بعضى از نسخه ها له ندارد .

مرحوم مجلسى اول در لوامع صاحبقرانى که شرح من لایحضره الفقیه است  در ترجمه حدیث  گوید : حضرت  علیه السلام فرمودند که هیچ مؤمنى از دار دنیا بیرون نمیرود مگر برضا و خوشنودى او زیرا که حق سبحانه و تعالى پرده را از پیش چشم او بر مى دا رد تا جاى خود را در بهشت  ببیند و ببیند حور و غلمان و سایر چیزهایى را که حق سبحانه و تعالى از جهت  او مهیا ساخته است  و دنیا را نزد او در آورند به بهترین حالتى که دنیا را مى باشد از براى کسى مثل ملک  سلیمان اگر له نباشد , و بنا بر نسخه اى که له داشته باشد یعنى مى نماید دنیا را باو با حسن حالاتى که آن مؤمن را در دنیا بوده صفحه : ۱۱۹

است  یک  وقتى . بعد از آن او را مخیر سازد که اگر مى خواهى که در دنیا باشى ترا در دنیا احسن حالات  دنیا خواهد بود و اگر این مراتب  را مى خواهى بگو , پس او گوید که بچه کار من مىآید دنیایى که اگر ملک سلیمانى باشد بلاها دارد و محنتها لازمه او است  پس تلقین کنید مردگان خود را در وقت  مرگ  ایشان بکلمات  فرج تا ایشان زودتر از این محنتکده دنیا خلاصى یابند و به آن مراتب  عالیه برسند یا آنکه چون کلمات  فرج را مى گوید درجات  او عالى تر مى شود .

و نیز جناب  ابن بابویه در همان باب  من لا یحضر گوید :  قال الصادق علیه السلام اعتقل لسان رجل من أهل المدینه على عهد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فى مرضه الذى مات  فیه فدخل علیه رسول الله صلى الله علیه و آله فقال له قل لا اله الا الله فلم یقدر علیه فأعاد علیه رسول الله فلم یقدر علیه و عند رأس الرجل امرأه فقال لها هل لهذا الرجل أم فقالت  نعم یا رسول الله صلى الله علیه و آله انا أمه فقال لها أفراضیه انت  عنه ام لا فقالت  بل ساخطه فقال لها رسول الله صلى الله علیه و آله فانى أحب  أن ترضى عنه فقالت  قدرضیت  عنه لرضاک  یا رسول الله فقال له قل لا اله الا الله فقال لا اله الا الله فقال قل یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر اقبل منى الیسیر واعف  عنى الکثیر انک  انت  العفو الغفور فقالها فقال له ماذا ترى فقال أرى اسودین قد دخلا على قال أعدها فأعادها فقال ماذا ترى فقال تباعدا عنى و دخل ابیضان و خرج الاسودان فما أراهما ودنا الابیضان من الان یأخذان بنفسى فمات  من ساعته  .

و در همان باب  من لایحضر گوید :  اتى رسول الله صلى الله علیه و آله رجل من أهل البادیه له جسم و جمال فقال یا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم اخبرنى عن قول الله عزوجل الذین آمنوا و کانوا یتقون لهم البشرى فى الحیوه الدنیا و فى الاخره فقال اما قوله لهم البشرى صفحه : ۱۲۰

فى الحیوه الدنیا فهى الرؤیا الحسنه یراها المؤمن فیبشر بها فى دنیاه و , اما قول الله عزوجل و فى الاخره فانها بشاره المؤمن عند الموت  یبشربها عند موته ان الله قد غفرلک  و لمن یحملک  الى قبرک  .

مرحوم محمد حسن فاضل مراغى در کتاب  شریف  الماثر و الاثار ( ۱ ) در ترجمه عارف  بزرگوار جناب  آقا محمد رضاى قمشه اى قدس سره الشریف  آورده است  که : امسال که یکهزار و سیصد و شش هجرى است  در دارالخلافه ( طهران ) وفات  یافت  و نزدیک  نزع با خواص خود گفته بود که آیا اسب  سفیدى را که حضرت  صاحب  الزمان علیه السلام براى سوارى من فرستاده اند دیدید . فى التفسیر المنسوب  الى الامام العسکرى علیه السلام فى تفسیر قوله عز من قائل ایاک  نعبد و ایاک  نستعین فى حدیث  طویل , قال امیرالمؤمنین على علیه السلام :

أن من اشد الناس حسره یوم القیمه من رأى ماله فى میزان غیره ادخل الله عزوجل هذا به الجنه و ادخل هذا به النار  .

قال الصادق علیه السلام : و اعظم من هذا حسره یوم القیمه رجل جمع مالا عظیما بکد شدید و مباشره الاهوال و تعرض الاخطار ثم افنى ما له بصدقات  و مبرات  و افنى شبابه و قوته فى عبادات  و صلوات  و هو مع ذلک  لایرى لعلى بن ابى طالب  حقه و لا یعرف  له من الاسلام محله الى أن قال علیه السلام : فذلک  اعظم من کل حسره تأتى یوم القیمه و صدقاته ممثله له فى امثال الافاعى تنهشه و صلواته و عباداته ممثله له فى مثال الزبانیه تدفعه حتى تدعه الى جهنم دعا ,  الحدیث  .

پاورقى :

۱ صفحه ۱۶۴ ـ ط ۱ .

صفحه : ۱۲۱

و از آن جمله است  حدیث  امیرالمؤمنین علیه السلام با حارث  همدانى که حدیث  سوم مجلس اول امالى جناب  شیخ مفید است  که امیر علیه السلام بحارث  رضوان الله علیه گوید  و ابشرک  یا حارث  لتعرفنى عند الممات  و عند الصراط و عند الحوض و عند المقاسمه  الحدیث  . ( ۱ ) جناب  ثفه الاسلام کلینى قدس سره الشریف  در کتاب  توحید کافى از امام ابوجعفر ثانى جواد الائمه علیه السلام روایت  مى کند . ( ۲ ) که امام فرمود :  فربنا تبارک  و تعالى لاشبه له و لا ضد و لاند و لاکیف  ولا نهایه و لاتبصار بصر و محرم على القلوب  أن تمثله و على الاوهام أن تحده و على الضمائر أن تکونه ,  الخ .

و نیز امیر علیه السلام در اول خطبه ۱۸۴ نهج فرموده :  ما وحده من کیفه و لاحقیقته اصاب  من مثله  .

و نیز جناب  ثقه الاسلام کلینى در کتاب  فضل القرآن کافى ( ۳ ) باسنادش از ابوبصیر روایت  کرده است  که  قال قال ابو عبدالله علیه السلام من نسى سوره من القرآن مثلت  له فى صوره حسنه و درجه رفیعه فى الحنه فاذار آها قال ما أنت  ما احسنک  لیتک  لى فیقول اما تعرفنى انا سوره کذا و لو لم تنسنى رفعتک  الى هذا  .

و نیز در کتاب  فضل قرآن از یونس بن عمار از امام صادق علیه السلام روایت  کرده است  :  فیدعى بابن آدم المؤمن للحساب  فیتقدم القرآن أمامه فى احسن صوره فیقول یا رب  انا القرآن و هذا عبدک  المؤمن قد کان یتعب  نفسه بتلاوتى  , الحدیث  .

و نیز در همان کتاب  باسنادش از ابن ابى یعفور از امام صادق علیه پاورقى :

۱ صفحه ۳ , طبع نجف  .

۲ صفحه ۹۱ , ج ۱ مشکول .

۳ حدیث  دوم باب  من حفظ القرآن ثم نسیه صفحه ۴۴۴ , ج ۲ مشکول . صفحه : ۱۲۲

السلام روایت  کرد :  أن الرجل اذا کان یعلم السوره ثم نسیها أوترکها و دخل الجنه اشرف  علیه من فوق فى احسن صوره فتقول تعرفنى فیقول لافتقول انا سوره کذا و کذا ,  الخ .

و بهمین مضمون است  حدیث  دیگر که جناب  کلینى در همان کتاب  کافى ( ۱ ) نقل کرده است  : باسناده  عن ابى عبدالله علیه السلام قال قال رسول الله تعلموا القرآن فانه یأتى یوم القیمه صاحبه فى صوره شاب  جمیل شاحب اللون فیقول له القرآن انا الذى کنت  اسهرت  لیلک  و اظمأت  هو اجرک  و اجففت  ریقک  و أسلت  دمعتک  أؤول معک  حیثما الت  ,  الحدیث  . و نیز در کتاب  الایمان و الکفر ( ۲ ) باسنادش از ابان بن تغلب  روایت کرده است  :  قال سألت  ابا عبدالله علیه السلام عن حق المؤمن قال فقال حق المؤمن على المؤمن اعظم من ذلک  لو حدثتکم لکفرتم ان المؤمن اذا خرج من قبره خرج معه مثال من قبره یقول له ابشر بالکرامه من الله و السرور فیقول له بشرک  الله بخیر , قال ثم یمضى معه یبشره بمثل ما قال و اذامر بهول قال لیس هذا لک  و اذامر بخیر قال هذا لک  فلایزال معه یؤمنه مما یخاف  و یبشره بما یحب  حتى یقف  معه بین یدى الله عزوجل فاذا امر به الى الجنه قال له المثال ابشر فان الله عزوجل قد امر بک  الى الجنه قال فیقول من انت  رحمک  الله تبشرنى من حین خرجت  من قبرى و آنستنى فى طریقى و خبر تنى عن ربى قال فیقول انا السرور الذى کنت  تدخله على اخوانک  فى الدنیا خلقت  منه لابشرک  و اونس وحشتک   .

و نیز آن جناب  در کتاب  الجنائز از فروغ کافى بابى عنوان کرده است  که :  أن المیت  یمثل له ماله و ولده و عمله قبل موته  و اولین حدیث  آن باب  را باسنادش از سویدبن غفله روایت  کرده است  که :  قال قال امیرالمؤمنین

پاورقى :

۱ باب  فضل حامل القرآن , صفحه ۴۴۱ , ج ۲ مشکول .

۲ حدیث  دهم باب  ادخال السرور على المومنین , صفحه ۱۵۳ . صفحه : ۱۲۳

صلوات  الله علیه : أن ابن آدم اذا کان فى آخر یوم من ایام الدنیا و اول یوم من ایام الاخره مثل له ماله و ولده و عمله ,  الحدیث  . غزالى در آخر احیاء العلوم ( ۱ ) گوید :  قال الحسن بن على علیه السلام قال لى على علیه السلام ان رسول الله صلى الله علیه و آله سنح لى اللیله فى منامى فقلت  یا رسول الله ما لقیتک  من امتک  قال ادع علیهم فقلت اللهم ابدلنى بهم من هو خیر لى منهم و ابدلهم بى من هو شر لهم منى فخرج فضربه ابن ملجم  .

مرحوم محدث  قمى در لغت  ( دنو ) سفینه البحار گوید :  تمثل الدنیا لامیرالمؤمنین بصوره بثینه بنت  عامر الجمحى و کانت  من أجمل نساء قریش .

و نیز گوید :  لما تجهز الحسین علیه السلام الى الکوفه اتاه ابن عباس فنا شده الله و الرحم أن یکون هو المقتول بالطف  قال علیه السلام فى جوابه بعد کلمات  الاأخبرک  یا ابن عباس بحدیث  امیرالمؤمنین علیه السلام و الدنیا فقال له بلى لعمرى ثم أخبره بتمثل الدنیا له بصوره بثینه , الخ .

و حدیث  تمثل دنیا بصورت  بثینه در جزو ثالث  کتاب  کفر و ایمان ( ۲ ) بحار است  که امیرالمؤمنین علیه السلام ـ فرمود :

انى کنت  بفدک  فى بعض حیطانها و قد صارت  لفاطمه علیهما السلام قال فاذا انا بامراه قد هجمت  على و فى یدى مسحاه و انا أعمل بها فلما نظرت الیها طار قلبى مما تداخلنى من جمالها فشبهتها ببثینه بنت  عامر الجمحى و کانت  من أجمل نساء قریش فقالت  یا ابن ابى طالب  هل لک  أن تتزوج بى فاغنیک  عن هذه المسحاه و ادلک  على خزائن الارض فیکون لک  الملک  ما بقیت  و لعقبک  من بعدک  فقال لها علیه السلام من انت  حتى پاورقى :

۱ صفحه ۴۵۹ , ج ۴ , طبع اول چاپ  مصر .

۲ بحار صفحه ۸۹ , ج ۱۵ , طبع کمپانى و در صفحه ۵۶ , جلد ۱۷ آن . صفحه : ۱۲۴

اخطبک  من اهلک  قالت  انا الدنیا قال لها فارجعى و اطلبى زوجا غیرى فلست  من شانى و اقبلت  على مسحاتى ,  الخ .

قریب  بهمین مضمون است  تمثل ابلیس بصورت  سراقه بن مالک  در جنگ  بدر و سراقه آن وقت  در مکه بود و در قرآن کریم بدان اشارت  رفت  که  واذ زین لهم الشیطان اعمالهم و قال لاغالب  لکم الیوم من الناس و انى جار لکم فلما تراءت  الفئتان نکص على عقبیه و قال انى برىء منکم انى ارى مالاترون انى اخاف  الله و الله شدید العقاب   ( ۱ )

در سیره ابن هشام ( ۲ ) و در سیره حلبى ( ۳ ) و در تاریخ طبرى ( ۴ ) تمثل ابلیس را بصورت  سراقه بلفظ تبدى تعبیر کرده شده و در مغازى واقدى ( ۵ ) بلفظ تصور . و اقدى گوید حدثنى عبید بن یحیى عن معاذبن رفاعه بن رافع عن ابیه قال انا کنا لنسمع لابلیس یومئذ خواراو دعا بالثبور والویل و تصور فى صوره سراقه بن جعشم حتى هرب  , الخ .

و ابن هشام گوید : قال ابن اسحاق حدثنى یزید بن رومان عن عروه بن الزبیر قال لما اجمعت  قریش المسیر ذکرت  الذى کان بینها و بین بنى بکر فکاد ذلک  یثنیهم فتبدى لهم ابلیس فى صوره سراقه بن مالک  بن جعشم المدلجى و کان من اشراف  بنى کنانه فقال لهم انا لکم جار من أن تأتیکم کنانه من خلفکم بشىء تکر هونه فخر جوا سراعا .

و از اینگونه است  تمثل شیطان براى یحیى پیغمبر علیه السلام که جناب شیخ ثقه اجل اقدم ابوجعفر احمد بن محمد برقى در باب  اقتصاد در اکل و مقدار آن از کتاب  شریف  محاسن باسنادش از حفص بن غیاث  از پاورقى :

۱ الانفال ۴۹ .

۲ ـ صفحه ۶۱۲ , ج ۱ .

۳ ـ صفحه ۱۵۶ , ج ۲ .

۴ ـ صفحه ۱۳۹۶ , ج ۳ .

۵ ـ صفحه ۵۴ .

صفحه : ۱۲۵

ابو عبدالله امام صادق علیه السلام روایت  کرده است  . ( ۱ )  قال علیه السلام ظهر ابلیس لیحیى بن زکریا علیه السلام و اذا علیه معالیق من کل شىء فقال له یحیى : ما هذه المعالیق یا ابلیس ؟

فقال : هذه الشهوات  التى اصبتها من ابن آدم . قال فهل لى منها شىء ؟ قال ربما شبعت  فثقلتک  عن الصلوه و الذکر .

قال یحیى : لله على أن لا أملا بطنى من طعام ابدا .

و قال ابلیس : لله على أن لا انصح مسلما ابدا .

ثم قال ابو عبدالله علیه السلام : یا حفص لله على جعفر و آل جعفر أن لا یملؤا بطونهم من طعام ابدا , و لله على جعفر و آل جعفر أن لا یعملوا للدنیا ابدا  .

امیرالمؤمنین على علیه السلام درباره مروان حکم فرمود :  أن له امره کلعقه الکلب  انفه  . ( ۲ )

مدت  امارت  مروان را از نه ماه و چند روز بیشتر نگفته اند . شراح نهج از ابن میثم و ابن ابى الحدید و دیگران گفته اند این عبارت  کنایه از قصر مدت  است  .

این بنده گوید : درست  است  که این عبارت  قصر مدت  را مى رساند , ولى قصر مدت  را به عبارات  دیگر هم مى شد تعبیر کرد , در این عبارت  علاوه بر اراده قصر مدت  اخبار بشرح حال و تمثل اعمال مروان است  . در تعلیقاتم بر نهج گفته ام : لیس المقصود مجرد تصویر قصر المده بل فى تلک  الکلمه العلیاء اشاره الى تمثل سریره مروان کما لا یخفى على اهل الخطاب  . فى تفسیر الامام عن الصادق علیه السلام فى تفسیر قوله تعالى ایاک  نعبد : من لایرى لعلى بن ابى طالب  حقا صدقاته ممثله له فى مثال الافاعى پاورقى :

۱ صفحه ۴۳۹ , ج ۲ .

۲ خطبه ۷۱ , نهج البلاغه .

صفحه : ۱۲۶

تنشهه و صلواته و عباداته ممثله له فى مثال ( مثل ـ خ ل ) الزبانیه تدفعه حتى تدعه الى جهنم دعا  . نقلناه ملخصا .

و فى روح الجنان ,  قال ـ صلى الله علیه و آله ـ : توضع الموازین القسط یوم القیامه فیؤتى عمل الرجل فیوضع فى میزانه , ثم یؤتى بشىء مثل الغمام أو مثل السحاب  فیقال له : أتدرى ما هذا ؟ فیقول لا , فیقال : هذا العلم الذى علمته الناس فعملوا به بعدک   . ( ۱ )

از اینگونه روایات  در تمثلات  از قبیل روایات  وارده در تمثل اعمال انسانى در قبر و برزخ و قیامت  بسیار است  که نقل آنها بطول مى انجامد . و از این قبیل است  تمثلاتى که در عالم رؤیا دیده مى شوند , که بسیارى از معانى در عالم رؤیا بصورتهایى مسانخ آن معانى متمثل مى شوند که آن معانى را واقعا ذات  خارجى مادى یا غیر مادى نیست  .

در نکاتم آمده است  که : گرگ  در غدر و حیلت  معروف  است  . دمیرى در حیات  الحیوان گوید : و صفته العرب  باوصاف  مختلفه فقالوا أغدر من ذئب ـ الى أن قال : التعبیر : تدل رؤیته على الکذب  و الحیله والعداوه للاهل و المکربهم . مولوى محمد حسن در[ ( التأویل المحکم فى متشأبه فصوص الحکم](  دراول فص یوسفى گوید : در یعقوب  مگر برادران یوسف  بصورت گرگ  متمثل شده بود .

غرض این است  که آیه و روایات  و وقایع منامیه همه دلالت  صریح دارند که تمثل تصور و تبدى و ظهور شىء است  در موطن ادراک  بصورتى مناسب حالات  و امور نفسانى و دیگر امور .

مثلا چون زن زیباى آراسته موجب  اغوا و اضلال مردم بوالهوس مى شود دنیا در تمثل بدان صورت  ادراک  مى شود نه آنکه در خارج ظرف

پاورقى :

۱ بحر المعارف  مولى عبدالصمد همدانى , صفحه ۱۷۷ , ط ۱ . صفحه : ۱۲۷

ادراک  زنى صاحب  جمال و آراسته به انواع پیرایه ها بوده باشد . همچنانکه در عالم رویا تمام وقایع و حالات  در صقع نفس است  نه در خارج آن . ظهور سرور بصورت  مثال در حدیث  نامبرده نیز در صقع نفس آن کسى است  که ادخال سرور در دل مؤمن کرده است  نه آنکه در ظرف  خارج چیزى چیز دیگر گردد . نمى بینى در حدیث  تمثل قرآن , قرآن بصورت  جوان نیکو روى برافروخته رنگ  به اهل قرآن گفت  أؤول معک  حیثما الت  . و بخصوص در حدیث  نخستین که از کافى در تمثل معاشران آدمى و در ذیل آن که رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود  لیس احد یموت  الا تمثلت  له عند موته  و حدیث  امیرالمؤمنین در تمثل رسول الله صلى الله علیه و آله و حجج علیهم السلام و همچنین در حدیث  تمثل مال و ولد و عمل توغل بیشتر باید کرد تا بدانى که هیچیک  از این امور در خارج ظرف  ادراک  نیست  . حدیث  تمثل مال و ولد و عمل , حدیث  سى و نهم اربعین علامه شیخ بهائى قدس سره است  . مرحوم ابن خاتون عاملى در شرح آن گوید :

خلاصه کلام امیرالمؤمنین على علیه السلام آنکه بدرستى که فرزند آدم را چون برسد روزى که آخر ایام دنیاست  و اول ایام آخرت  ممثل مى شود یعنى بصورت مثالى در آورده مى شود در نظر او مال او و فرزندان او و عملى که در ایام زندگانى اقدام از او به آن واقع شده , الخ .

چه بسیار خوب  کلمه مثل در حدیث  را ترجمه کرده است  که بصورت  مثالى در نظر او در آورده مى شود و این همانست  که گفتیم همه این امور تمثل در وعاء ادراک  است  .

و مرحوم طریحى در مجمع در بیان همین حدیث  گوید : اى صورله کل واحده من الثلاثه بصوره مثالیه یخاطبها و تخاطبه و فیه اشعار بتجسم الاعراض کما هو المشهور بین المحققین , انتهى .

صفحه : ۱۲۸

و نیز علامه شیخ بهائى در ذیل بیان حدیث  ادخال السرور که بمثالى متمثل مى شود و حدیث  سى و سوم کتاب  اربعین است  مى فرماید : فیه دلاله على تجسم الاعمال فى النشأه الاخرویه و قدورد فى بعض الاخبار تجسم الاعتقادات  ایضا فالا عمال الصالحه و الاعتقادات  الصحیحه تظهر صورا نورانیه مستحسنه موجبه لصاحبها کمال السرور و الابتهاج , و الاعمال السیئه و الاعتقادات  الباطله تظهر صورا ظلمانیه مستقبحه توجب  غایه الحزن و التألم کما قاله جماعه من المفسرین عند قوله تعالى  یوم تجد کل نفس ما عملت  من خیر محضرا و ما عملت  من سوء تودلوان بینها و بینه امدا بعیدا  و یرشد الیه قوله تعالى :  یومئذ یصدر الناس اشتاتا لیروا اعمالهم فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره  . و من جعل التقدیر لیروا جزاء اعمالهم و لم یرجع ضمیر یره الى العمل فقد أبعد , انتهى . و این معنى را جناب  شیخ علامه بهائى در بیان حدیث  سى و نهم همان کتاب  با تفصیل و شرح بیشتر بیان کرده است  .

شواهد از آیات  و اخبار و گفتار اساطین و محققین علماء در این که تمثل یک  نحوه ادراک  است  بسیار است  و ما به آنچه تحقیق کرده ایم اکتفا مى کنیم و بعد از وضوح حق و سطوح مطلب  احتیاج به اطاله کلام نیست  . به بیان حقیقت  ملک  باز گردیم : ملائکه را ذاتى حقیقى است  که غرض وجود نفسى ملائکه است  . و نیز آنها را بقیاس با آدمیان ذاتى است  که اشاره بوجود اضافى آنها نسبت  به آدمیان است  که وجود تمثلى آنها در وعاء ادراک  مدرکین است  .

جناب  شیخ اجل ابن سینا را در رساله نبوت  در وجود نفسى و اضافى ملک سخنى بلند است  که فرمود : سمیت  الملائکه باسامى مختلفه لاجل معانى مختلفه و الجمله واحده غیر متجزئه بذاتها الا بالعرض من أجل تجزى المقابل . در این سخن شیخ باید دقت  بسزا کرد که مطلبى عظیم است صفحه : ۱۲۹

و مفتاح بسیارى از معارف  حقه الهیه است  .

خواجه در شرح فصل بیست  و هشتم شرح اشارات  از اسکندر افرودیسى تلمیذ معلم اول نقل کرده است  که : یصرح و یقول فى رسالته التى فى المبادى أن محرک  جمله السماء واحد لا یجوز أن یکون عددا کثیرا . . . الخ . و صاحب  اسفار در فصل هفتم طرف  دوم مسلک  خامس اسفار ( ۱ ) و در فصل سوم طرف  سوم همان مسلک  ( ۲ ) در همین موضوع بحث  محققانه دارد که : ان الحقیقه اذا کانت  لها حد واحد نوعى فلایمکن تعددها الا من جهه الماده . . . الخ .

و در بحار از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت  شد که  لما اراد الله أن ینشىء المخلوقات  اقام الخلائق فى صوره واحده  . الحدیث  ( ۳ ) و از آنچه گفته ایم معنى کلام رسول الله صلى الله علیه و آله که رئیس المحدثین جناب  ابن بابویه در مجلس پانزدهم کتاب  شریف  امالى روایت کرده است  که ثامن الحجج علیه السلام فرمود : [ ( لقد حدثنى ابى عن جدى عن ابیه أن رسول الله صلى الله علیه و آله قال من رآنى فى منامه فقد رآنى لان الشیطان لایتمثل فى صورتى و لا فى صوره أحد من اوصیائى و لا فى صوره أحد من شیعتهم و أن الرؤیا الصادقه جزء من سبعین جزء من النبوه ]( دانسته مى شود .

در کتاب  الرؤیاى از صحیح مسلم از رسول الله صلى الله علیه و آله روایت  شده است  که :

من رآنى فى المنام فقد رآنى فان الشیطان لایتمثل بى  ( ۴ ) و نیز از آن پاورقى :

۱ ج ۱ , صفحه ۳۱۹ , ط ۱ , رحلى .

۲ صفحه ۳۲۳ , ج ۱ .

۳ ـ صفحه ۳۷ , ج ۲ , مبین منقول از بحار .

۴ ـ صفحه ۱۷۷۵ , ج ۴ .

صفحه : ۱۳۰

حضرت  روایت  کرده است  که  من رآنى فى المنام فسیرانى فى الیقظه اولکأنما رآنى فى الیقظه لایتمثل الشیطان بى  .

و نیز از جابر روایت  کرده است  که  أن رسول الله قال من رآنى فى النوم فقد رآنى انه لاینبغى للشیطان أن یتمثل فى صورتى  . و نیز از جابر بن عبدالله روایت  کرده است  که  قال رسول الله صلى الله علیه و آله : من رآنى فى النوم فقد رآنى فانه لاینبغى للشیطان أن یتشبه بى  .

مولوى محمد حسن در تعلیم نهم مقدمه التاویل المحکم فى متشابه فصوص الحکم گوید[ ( ۱ ) : ( در ثمره الحیوه است  که هر چند شیطان مظهر مضل را طاقتى نیست  که بصورت  حضور صلى الله علیه و سلم مظهر اسم هادى مدفون مدینه منوره متمثل شود لیکن رؤیت  نبوت  بالى ( کذا مثالى ظ ) صلى الله علیه وآله در حالت  خواب  بر سبیل تو هم و تخیل رائى در خزانه خیال مقید مى تواند و حدیث  من رآنى فى صورتى فقد رآنى بى شبهه درست  که بصورت مدفون مدینه تمثل شیطان ممکن نیست  , و ملک  از تلبیس پاک  اند پس هر که بیند آن حضرت  علیه الصلوه و السلام را در خواب  بصورتیکه در مدینه مدفون است  حضور علیه الصلوه و السلام را بیند](  .

آنکه مرحوم طریحى گفت  : فیه اشعار بتجسم الاعراض کما هو المشهور بین المحققین . تعبیر بتجسم اعراض در حدیثى نیامد , به جاى تجسم تمثل آمده است  , و به جاى اعراض اعمال و صفت  کما فى الاحتجاج  عن الصادق علیه السلام انه سئل اولیس توزن الاعمال قال لا لان الاعمال لیست  اجساما و انما هى صفه ما عملوا و انما یحتاج الى وزن الشىء من جهل عدد الاشیاء و لایعرف ثقلها و خفتها و أن الله لایخفى علیه شىء قیل فما المیزان قال العدل قیل فما معناه فى کتابه فمن ثقلت  موازینه قال فمن

پاورقى :

۱ صفحه ۳۳ ط ۱ , چاپ  هند .

صفحه : ۱۳۱

رجح عمله  . ( ۱ )

تجسم اعمال را بعضى از علماء چون مرحوم نراقى در جامع السعادات  تعبیر به تجسد اعمال کرده است  و این تعبیر بهتر از تجسم است  . و در کتاب جنائز کافى ( ۲ ) درباره بدن برزخى تعبیر به جسد شده است  . فلا تزال نفحه من الجنه تصیب  جسده ـ ثم لم تزل نفحه من النار تصیب  جسده که اول درباره مؤمن و دوم درباره کافر است  .

تعبیر به تجسم اعمال را در جوامع روایى خاصه و عامه ندیدم و ظاهرا این تعبیر را از حاصل مضمون روایات  که در تمثل ملکات  نفسانى وارد شده است اتخاذ کرده اند و حقیقت  آن تمثل است  . در حدیث  حبه عرنى , امیرالمؤمنین علیه السلام به حبه مى فرماید :  لو کشف  لک  لرأیتهم حلقا حلقا محتبین یتحادثون  و حبه گفت   فقلت  اجسام أم ارواح فقال علیه السلام ارواح  , الحدیث  و حدیث  در باب  ارواح جنائز کافى مذکور است  . ( ۳ )

و نیز در اواخر کتاب  جنائز کافى از امام صادق علیه السلام است  که  أن الارواح فى صفه الاجساد  , الخ .

و در حدیث  یونس بن ظبیان که در کافى و تهذیب  روایت  شده امام صادق فرمود :  یا یونس المؤمن اذا قبضه الله تعالى صیر روحه فى قالب کقالبه فى الدنیا فیاکلون و یشربون فاذا قدم علیه القادم عرفه بتلک الصوره التى کانت  فى الدنیا  .

میبدى شارح دیوان منسوب  به امیر علیه السلام در فواتح آن گوید : جسد مثالى را بدن مکتسب  گویند . و در بیان اثبات  این جسد مثالى برزخى گوید : ابوجعفر طوسى در تهذیب  الاحکام از یونس بن ظبیان نقل کند الخ ( و پاورقى :

۱ اول سوره اعراف  تفسیر صافى .

۲ صفحه ۶۶ , رحلى چاپ  سنگى باب  ما ینطق به موضع القبر . ۳ در صفحه ۶۶ و ۶۷ , چاپ  نامبرده .

صفحه : ۱۳۲

همه حدیث  نامبرده را نقل کرده است  ) .

غرض این که چون آن بدن جسم نباشد و ارواح در صفت  اجسادى چون قالب دنیاوى باشند جسم بودن أعمال قائم به روح معنى ندارد جز اینکه گوییم تمثل را تعبیر به تجسم کرده اند و حقیقت  تجسم همان تمثل است  چنانکه مراد از تجسم اعراض تمثل صفات  اعمال است  فافهم .

در کتاب  نکاتم چند نکته اى که خلاصه مباحث  فوق را در بر دارد بعنوان فذلکه بحث  مىآورم :

نکته : آنچه در احوال و اطوار سالک  که در خواب  و بیدارى عائدش مى شود میوه های ى است  که از کمون شجره وجودش بروز مى کند .

نکته : وقتى انسان نیت  کسى کرده است  با تحاد مدرک  و مدرک  آن کس است  و انا این شخص انا همان کس است  و چون توجهش را به آن تمرکز دهد و در توجهش تعمق کند با آنکس حشر مثالى مى یابد .

نکته : فتمثل لها بشرا سویا جمیع تمثلات  یک  نحوه ادراک  است  و روایات  عدیده ا ى که در احوال و اطوار انسان در عوالم عدیده بلفظ تمثل و اشباه آن حقائقى را نام مى برد بازگشت  همه آنها باین نکته علیا است فاغتنم .

نکته : هر کسى زارع و مزرعه خود است  و نیتها و اعمالش بذرهایش , بنگر تا در مزرعه خویش چه کاشتى و در قول رسول الله صلى الله علیه و آله  الدنیا مزرعه الاخره  و در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام بحارث همدانى  انت  مع من احببت   و نظائر اینگونه احادیث  صادر از بیت عصمت  و وحى درست  دقت  کن .

نکته : باطن تو در این نشأه عین ظاهر تو در آن نشأه است   یوم تبلى السرائر  .

نکته : انسان داراى خصوصیتهایى از قبیل اکل و شرب  و نکاح و غیرها است که این خصوصیتها را در هر عالم مطابق شأن و اقتضاى همان عالم صفحه : ۱۳۳

دارا است  در این عالم ماده که نشأه اولى است  روشن است  و در نشئات دیگر که سلسله علل طولى وجودى اینجا هستند بقیاس آن نشئات  با این نشئات  است  صورتى در زیرا دارد آنچه در بالاستى  و لقد علمتم النشئاه الاولى فلولا تذکرون  .

نکته : روایاتى که حالات  و مشاهدات  انسانرا در حال احتضار بیان مى فرماید نه اینکه خصوص احتضار موضوعیت  داشته باشد بلکه ملاک  انصراف از علائق این نشأه است  که هرگاه انصراف  دست  دهد آن حالات  براى شخص منصرف  پیش مىآید این معنى بر اهلش روشن است  و براى اهل مراقبت  و توجه بسیار پیش مىآید .

نکته : جبرئیل علیه السلام چون قرآن بر قلب  پیغمبر نازل مى شد بى تجافى از مقامش که اگر کسى با پیغمبر اکرم بود جبرئیل را نمى دید چون نزول جسمانى نبود تا با دیدگان دیدار شود و اگر کسى دیگر جبرئیل را مشاهده مى کرد یا بتصرف  رسول الله صلى الله علیه و آله در جاى وى بود یا قدرت روحى رائى مثلا امیرالمؤمنین على علیه السلام گفت  چون قرآن بر رسول خدا نازل مى شد من هم مى شنیدم این جان علوى بود که مى شنید  أرى نور الوحى والرساله واشم ریح النبوه و لقد سمعت  رنه الشیطان حین نزل الوحى علیه صلى الله علیه و آله فقلت  یا رسول الله ما هذه الرنه فقال هذا الشیطان قد أیس من عبادته انک  تسمع ما أسمع و ترى ما أرى الا انک  لست  بنى و لکنک  وزیر و انک  لعلى خیر  , الخ . ( ۱ )

در کریمه  فتمثل لها بشرا سویا  . ( ۲ ) و در کریمه  قل من کان عدوا الجبریل فانه نزله على قلبک   . ( ۳ )  و انه لتنزیل رب  العالمین نزل به الروح

پاورقى :

۱ نهج البلاغه الخطبه القاصعه خطبه ۱۹۰ , صفحه ۱۷۵ , چاپ  تبریز . ۲ سوره مریم آیه ۲۰ .

۳ ـ سوره البقره , آیه ۹۴ .

صفحه : ۱۳۴

الامین على قلبک  لتکون من المنذرین  ( ۱ ) بدقت  تدبر کن . نکته : آنچه را که در این نشأه مى بینیم همه در عالم مثال ما است  که ماده مرئى در حقیقت  مثال آن در صقع نفس رائى مشاهد است  نه نفس ماده .

نکته : آنچه را مدارک  و مشاعرت  در مى یابند در واقع مدرک  حقیقى حقیقت  تو است  که نفس ناطقه تست  یعنى زبان چشنده نیست  بلکه نفس چشنده است  در این موطن یعنى موطن زبان بلکه بدقت  نفس چشنده است  در خیال این موطن . و على التحقیق تمام ادراکات  بعلم حضورى است  حتى ادراکات  بمحسوسات  . و اگر اهل اشارتى روایات  وارده در سرازیرى قبر و فشار قبر و پرسش در قبر و دیگر امورى که بقبر اسناد مى یابند از این قبیل بدان یعنى آن فشار و احوال دیگر بر حقیقت  شخص وارد است  که ادراکات  اوست  ولى در تمثل خود آنهمه را در قبرش مى بیند یعنى آنچه را مى بیند همه را در عالم قبرش مى نگرد اما قبر او یعنى قبر مربوط به شخصى او که متمثل در صقع نفس او است  که در وعاء ادراک  او است  که اگر چنانچه زنده اى را با او در قبرش بگذارند این زنده هیچیک  از آن احوال را نه مى بیند و نه مى شنود زیرا این قبر ظرف  عذاب  یا ثواب  مرده نیست بلکه ظرف  ثواب  و عقاب  را در قبر خودش مى بیند . و یا اگر مؤمن و کافرى هر دو را در یک  قبر بگذارند براى آن قبرش روضه من ریاض الجنه است  و براى این قبرش حفره من حفر النار است  چون قبر هر یک  جدا است اگر چه هر دو در یک  قبرند .

نکته : بدل شدن صورت  باطن انسان بصورت  حیوانات  را که براهین عقلى و نقلى بر آن قائم است  در اصطلاح اهل معرفت  تناسخ ملکوتى گویند این معنى حقیقى است  که بنام تناسخ است  و اصلا تناسخ نیست  یعنى با تناسخ باطل که تعلق روح به بدن دیگر است  فقط اشتراک  در لفظ دارد اشتباه پاورقى :

۱ سوره شعرا , آیه ۱۹۶ .

صفحه : ۱۳۵

نشود .

نکته : نفس ناطقه مجرد است  چنانکه ببراهین قاطعه مبرهن است  و نفس من حیث  هى مدرک  کلیات  است  و مشاهدات  را چه از خارج و چه از داخل که صور متمثله در لوح حس مشترکند بى آلت  حس ادراک  نمى کند پس جمیع تمثلات  نفس به آلت  حس ادراک  مى شوند . و این آلات  قواى نفس اند نه اعضا و جوارح که محل و موضع قوى اند م ثلا قوه سامعه آلت  آن است  نه طبله گوش و احادیث  متظافره متکاثره متواتره در تمثل صفات  بعد از انتقال از این نشأه بصور گوناگون که از آن بعضى به تجسم اعمال , و بعضى به تجسد أعمال تعبیر کرده اند و در حقیقت  معنى آن تمثل أعمال است  از فریقین روایت  شده است  و برهان هم قائم است  که قوى فروع و شاخه هاى یک  شجره طیبه بنام روح انسانى است  که  اصلها ثابت  و فرعها فى السماء تؤتى اکلها کل حین باذن ربها  یعنى النفس فى وحدته کل القوى / و فعلها فى فعله قد انطوى .

مولوى محمد حسن در تعلیم نهم مقدمه التأویل المحکم فى متشابه فصوص الحکم ( ۱ ) گوید[ : ( واضح باد که از شیخ اکبر که عین القضاه همدانى قدس سره در بعض رسائل منقول که حضرت  رسول علیه الصلوه و السلام را هفتصد بار در خواب  دیدم و هر مرتبه تعلیم حقائق مى فرمود آخر کار دانستم که هر مرتبه ندیدم مگر خود را مطابق . این در فص شیثى است  که کسى نبیند مگر خود را](  .

معلم ثانى فارابى را در رساله شریف  فصوص , فصى در موضوع این فصل است که از غرر فصوص آن رساله است  , به نقل و بیان آن در این مقام تمسک  و تبرک  مى جوییم :

پاورقى :

۱ صفحه ۳۳ , ط ۱ هند .

صفحه : ۱۳۶

[ ( للملائکه ذوات  حقیقیه , ولها ذوات  بحسب  القیاس الى الناس . فأما ذواتها الحقیقیه فأمریه و انما تلاقیها من القوه البشریه الروح الانسانیه القدسیه , فاذا تخاطبتا ( تخاطباخ ل ) انجذب  الحس الباطن و الظاهر الى فوق فتتمثل ( فتمثل خ ل ) لها من الملک  صوره بحسب  ما تحتملها , فترى ملکا على غیر صورته , و تسمع کلامه بغیر ما هو وحى ( کلامه بعد ما هو وحى خ ل ) .

و الوحى لوح ( یوحى خ ل ) من مراد الملک  ( من مرآه الملک خ ) للروح الانسانى بلاواسطه , و ذلک  هو الکلام الحقیقى , فان الکلام انما یراد به تصور ( تصویرخ ل ) ما یتضمنه باطن المخاطب  فى باطن المخاطب  لیصیر منه ( لیصیر مثله خ ) فاذا عجز المخاطب  عن مس باطن المخاطب  بباطنه مس الخاتم الشمع فیجعله مثال نفسه ( مثل نفسه ـ خ ) اتخذ بین الباطنین سفیرا من الظاهرین , فتکلم ( فکلم خ ل ) بالصوت  او کتب  أو شار . و اذا کان المخاطب  روحا لاحجاب  بینه و بین الروح اطلع علیه اطلاع الشمس على الماء الصافى فانتقش فیه ( منه خ ل ) . لکن المنتقش فى الروح من شأنه أن یتشبح ( أن یسیح خ ) الى الحس الباطن اذا کان قویا فینطبع ( فینطبع ذلک خ ) فى القوه المذکوره فتشاهد فیکون الموحى الیه یتصل بالملک  بباطنه و یتلقى وحیه بباطنه , ثم یتمثل للملک  صوره محسوسه و لکلامه اصوات  مسموعه , فیکون الملک  و الوحى یتأدى الى قواه المدرکه من وجهین , و یعرض للقوى الحسیه شبه الدهش , و للموحى الیه شبه الغشى ثم یرى](  .

ترجمه[ : ( ملائکه را ذاتى حقیقى است  , و بقیاس با آدمیان ذاتى . أما ذات  حقیقى ایشان از عالم امر است  و از قوت  بشرى , روح قدسى ملاقاتشان مى کند . پس چون روح قدسى با ملائکه تخاطب  کند حس باطن و ظاهر به بالا کشیده شوند پس صورتى از ملک  براى روح قدسى انسانى

صفحه : ۱۳۷

بحسب  احتمالش تمثل یابد که ملک  را بر غیر صورتش مى بیند و کلامش را بغیر آنچه که وحى است  مى شنود .

و وحى ظهور مراد ملک  براى روح انسانى بدون واسطه است  , و آن کلام حقیقى است  , زیرا که مراد از کلام این است  که آنچه را باطن مخاطب متضمن است  در باطن مخاطب  صورت  یابد تا این یکى از آن گردد , پس اگر مخاطب  از مس باطن مخاطب  چون مس خاتم موم را که موم را مثال خویش گرداند عاجز باشد , سفیرى ( از قبیل تکلم و کتابت  و اشارات  ) میان دو باطن از دو ظاهر گیرد پس تکلم کند یا بکتابت  آرد یا اشارت  کند . و هرگاه مخاطب  روح باشد که حجابى بین او و بین روح نیست  , چون اطلاع شمس بر آب  صافى بر روح اطلاع و از او انتقاش یابد . لکن منتقش در روح از شأن او این است  که به حس باطن اگر قوى باشد متشبح گردد ( درآید ) پس در قوت  نامبرده منطبع مى شود پس مشاهده مى کند آنرا پس موحى الیه به باطن خود بملک  متصل مى گردد و وحى او را در باطن خود تلقى مى کند سپس ملک  بصورت  محسوس و کلام او به اصوات  مسموعه متمثل گردد پس هر یک  از ملک  و وحى بقواى مدرکه موحى الیه از دو وجه متأدى شود , و مر قواى حسى را شبه دهشتى و مر موحى الیه را شبه غشوه اى عارض گردد سپس مى بیند](  . ما مطالبى را که در بیان مسائل این فصل در نظر داریم , در ضمن شرح فص مذکور تقریر و تحریر مى کنیم :

قوله[ : ( فاما ذواتها الحقیقه فأمریه](  امر اشاره است  به قول خداوند سبحان[ (  الا له الخلق و الامر ](  و از آنروى ما قبل طبیعت  را عالم امر گویند که بمحض کلمه کن که امر تکوینى است  موجود شدند و ماده و مدت  در آنها راه ندارد .

آنچنانکه امام اول امیر علیه السلام فرمود :  صور عاریه عن المواد , صفحه : ۱۳۸

عالیه من القوه و الا ستعداد تجلى لها ربها فأشرقت  و طالعا فتلالات  و ألقى فى هویتها ( هویتهاخ ل ) مثاله فأظهر عنها افعاله  پس کلمه کن تجلى فعل الهى است  در آنها بدون انقضاء ماده و مدت  و این کلمه کن نفس فعل الهى است  صوت  و حرف  در آن راه ندارد .

باز چنانکه امام الموحدین امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود :  یقول لما اراد کونه کن فیکون لا بصوت  یقرع و لا بنداء یسمع و انما کلامه سبحانه فعل منه أنشأه و مثله  . ( ۱ )

و آنچنانکه ابوالحسن امام کاظم علیه السلام فرمود :  فأراده الله الفعل لاغیر ذلک  یقول له کن فیکون بلالفظ و لا نطق بلسان و لا همه و لا تفکر و لا کیف  لذلک  کما انه لا کیف  له  . ( ۲ )

خلاصه اینکه اگر چه وجود همه اشیاء به کلمه کن است  به این معنى که این کلمه نفس ظهور اشیاء است  و وجود آنها عین تکلم به آنهاست  که همه اشیاء کلمه وجودیه اند لان البارى بالکلمه تجلى لخلقه و بها احتجب  و به این لحاظ مجموع من حیث  المجموع عوالم و نشئات  و ما فیها و ما بینها به یک  امر کن وجودى بغیر لفظ و آلت  تلفظ که ناشى از اراده حق سبحانه و تعالى است  بلا تو هم حدوث  در ذات  , کل فى مقامه موجود مى باشند . کرده یک  امر جمله را وادار

همگنان آمدند در پرگار

کل یوم هو فى شأن  ولى چون ذوات  ملائکه از کثرت  قرب  به حقیقه الحقائق و مبدىء المبادى مجرد از علائق مادیه اند و وجودات  منبسط نوریه اند که تجلى لها ربها فأشرقت  , از این روى امر الله صرفند و آنها را عالم امر و وجودشانرا امرى الوجود گویند  قل الروح من امر ربى  , و چون امرى الوجودند عصیان و طغیان در آنها راه ندارد  لا یعصون الله ما امرهم و یفعلون

پاورقى :

۱ نهج البلاغه خطبه ۱۸۴ , صفحه ۱۵۹ , چاپ  تبریز .

۲ حدیث  ۳ , باب  الاراده توحید کافى , صفحه ۸۵ , ج ۱ معرب  . صفحه : ۱۳۹

مایؤمرون .

بعنوان تنظیر گوئیم : همچنانکه صور خیالى و جمیع منشئات  نفس بمحض اراده و انشا نفس اند که صوت  و لفظ در آن نیست  و همه از تجلیات  نفس و قائم بنفسند بدین مثابت  است  نسبت  کلمات  وجودیه به بارى تعالى , بلکه قیام کلمات  وجودیه اشد و آکد از قیام منشئات  نفس به نفس است  . قوله[ : ( و انما تلاقیها من القوه البشریه الروح الانسانیه القدسیه](  . بدانکه روح قدسى اعلى مراتب  قواى انسانى است  که از شدت  وجود و غایت استعدادش و منزه بودنش از حجت  و کدورات  عالم مادى تواند وجود عالم امرى یعنى ذوات  حقیقى ملائکه را ملاقات  کند که باز بقول فارابى در فص سى و سوم فصوص :

[ ( النبوه تختص فى روحها بقوه قدسیه](  و چون انبیاء ذو مراتب اند که تلک  الرسل فضلنا بعضهم عل بعض , و ارسلنا رسلنا تترى , لقد فضلنا بعض النبیین على بعض  , لاجرم روح قدسى در ایشان به مراتب  است  , همانطور که دیگر مردم در داشتن نفس ناطقه انسانى باختلاف  درجات اند  و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات  , یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین اوتوا الع درجات   , و سفراء الله نیز در عموم این آیات  داخل اند . مسأله بیست  و نهم از مسائل صد و پنجاه و پنجگانه حکیم ترمذى و جواب آن , از باب  هفتاد و سوم فتوحات  مکیه در این موضوع مطلوبست  . ( ۱ ) شیخ اجل ابن سینا در نمط سوم اشارات  براى اثبات  روح قدسى از غبى شروع کرد و به غنى از تعلم و فکرت  منتهى شد که این غنى همان صاحب  روح قدسى است  به این بیان :

و لعلک  تشتهى زیاده دلاله على القوه القدسیه و امکان وجودها پاورقى :

۱ج ۲ , ط بیروت  , صفحه ۶۰ .

صفحه : ۱۴۰

فاسمع الست  تعلم أن للحدس وجودا و أن للانسان فیه مراتب  و فى الفکره فمنهم غبى لا تعود علیه الفکره براده , و منهم من له فطانه الى حد ما و یستمع بالفکر , و منهم من هو اثقف  من ذلک  و له اصابه فى المعقولات بالحدس , و تلک  الثقافه غیر متشابهه فى الجمیع بل ربما قلت  و ربما کثرت  , و کما انک  تجد جانب  النقصان منتهیا الى عدیم الحدس فأیقن أن الجانب  الذى یلى الزیاده یمکن انتهاؤه الى غنى فى اکثر احواله عن التعلم و الفکره .

و چون روح نبوت  اختصاص بقوه قدسى دارد و ایده بروح القدس ,  و لانفرق بین احد من رسله ,  و انبیاء را اختلاف  مراتب  است  چنانکه آیات فوق و روایات  کتاب  حجت  کافى در طبقات  انبیاء و رسل دالند . و لاجرم روح قدسى چنانکه گفتیم در ایشان اختلاف  مراتب  دارد سخنى در این مقام از حکیم متأله ملاعلى نورى قدس سره نقل کنیم تا بسر مطلب  آشناتر شویم : در تعلیقاتش بر اسرار الایات  صدرالمتألهین اعلى الله تعالى مقامه و رفع درجاته . ( ۱ ) فرمود است  :

اعلم أن روح القدس روحان روح القدس الادنى و هو الروح الخامس المؤید لسائر الانبیاء , و روح القدس الاعلى و هو الروح السادس المسمى بالمحمدیه البیضاء , و حقیقه الادمیه الاولى المسماه بالعقل الذى ذاق فى جنان الصاقوره باکوره حدائق آل محمد صلى الله علیه و آله الوارثین لکماله بلغ العلى بکماله کشف  الدجى بجماله ( حسنت  جمیع خصاله ) صلوا علیه و آله و ذلک  الروح الاعظم مع حضره الخاتم یکون جهرا و مع سائر الانبیاء سرا و من هنا صار سائر الانبیاء مجالى نبوه حضره الخاتم صلى الله علیه و آله ینبغى أن تعلم منزله النبى الختمى صلى الله علیه و آله منزله مشترکه یشارک  فیها سائر الانبیاء ولو بتفاوت  ما , و منزله پاورقى :

۱ صفحه ۶۶ , چاپ  رحلى سنگى .

صفحه : ۱۴۱

خاصه اختصاصیه له صلى الله علیه و آله بحسبها تحقق له منصب  الخاتمیه فى النبوه فصارت  منزله سائر الانبیاء منه صلى الله علیه و آله منزله المجالى و المرایا النبویه و منزله الخلفاء منه صلى الله علیه و آله فیها و فى الرساله . و له صلى الله علیه و آله منزله اختصاصیه فوق منزله الختمیه فى النبوه و هى منزله خلافه الله تعالى خلافه الالهیه و الربوبیه و من هناک  قیل او یقال أن آدم اباالبشر خلیفه صلى الله علیه و آله بل خلیقته و الیه یشیر قول الرئیس ابن سینا فى رسالته المعراجیه فى ذیل منقبه حضره خاتم الاولیاء على المرتضى علیه السلام و فى جمله مناقبه قال : على علیه السلام بین الصحابه کالمعقول بین المحسوس یعنى همه لفظند اوست خود معنى حیث  قال ان للانسان أن یصل الى مقام یکاد أن تحل عبادته فلیتأمل فیه لمافیه قل من یتمکن من أن یلاقیه .

عبارت  متاله نورى که روح القدس را به روح خامس تعبیر کرده است  , اشارت  بروایات  اهل بیت  وحى دارد که اینک  متعرض مى شویم . و عبارت جنان صاقوره اشاره بحدیثى است  از امام عسکرى علیه السلام[ : (  و روح القدس فى جنان الصاقوره ذاق من حدائقنا الباکوره ](

مرحوم کلینى در کتاب  حجت  کافى ( ۱ ) بابى دارد بنام باب  فیه ذکر الارواح التى فى الائمه علیهم السلام در آن باب  باسنادش از جابر عن ابى جعفر باقر علیه السلام روایت  کرده است  که  قال سألته عن علم العالم ؟ فقال لى یا جابر أن فى الانبیاء و الاوصیاء خمسه ارواح : روح القدس و روح الایمان و روح الحیاه و روح القوه و روح الشهوه , فبروح القدس یا جابر عرفوا ما تحت  العرش الى ما تحت  الثرى . ثم قال یا جابر ان هذه الاربعه ارواح یصیبها الحدثان الا روح القدس پاورقى :

۱ صفحه ۲۱۳ , ج ۱ معرب  .

صفحه : ۱۴۲

فانها لاتلهو و لا تلعب   .

و حدیث  دیگر که از این مبسوط تر است  نیز در همان باب  کتاب  کافى از مفضل بن عمر از ابوعبدالله امام صادق علیه السلام است  . که  قال سألته عن علم الامام بما فى اقطار الارض و هو فى بیته مرخى علیه ستره ؟ فقال یا مفضل ان الله تبارک  و تعالى جعل فى النبى صلى الله علیه و آله خمسه ارواح : روح الحیوه فبه دب  و درج , و روح القوه فبه نهض و جاهد , و روح الشهوه فبه اکل و شرب  واتى النساء من الحلال . و روح الایمان فبه آمن و عدل . و روح القدس فبه حمل النبوه , فاذا قبض النبى صلى الله علیه و آله و سلم , انتقل روح القدس فصار الى الامام علیه السلام . و روح القدس لاینام و لایغفل و لایلهو و لایزهو , و الاربعه الارواح تنام و تغفل و تزهو و تلهو و روح القدس کان یرى به  .

و حدیث  دیگر که از این هم مبسوط تر است  نیز در همان باب  کافى از جابر جعفى از ابى عبدالله امام صادق علیه السلام است  :

قال قال ابو عبدالله علیه السلام یا جابر ان الله تبارک  و تعالى خلق الخلق ثلاثه اصناف  و هو قول الله عزوجل :  و کنتم ازواجا ثلاثه فأصحاب المیمنه ما أصحاب  المیمنه و اصحاب  المشئمه ما اصحاب  المشئمه و السابقون السابقون اولئک  المقربون  . ( ۱ ) فالسابقون هم رسل الله و خاصه الله من خلقه جعل فیهم خمسه ارواح : ایدهم بروح القدس فبه عرفوا الاشیاء و ایدهم بروح الایمان فبه خافوا الله عزوجل . و ایدهم بروح القوه فبه قدروا على طاعه الله و ایدهم بروح الشهوه فبه اشتهوا طاعه الله عزوجل و کرهوا معصیته . و جعل فیهم روح المدرج الذى به یذهب  الناس و یجیئون . و جعل فى المؤمنین اصحاب  المیمنه روح الایمان فبه خافوا الله . پاورقى :

۱ سوره واقعه آیه ۶ ۱۱ .

صفحه : ۱۴۳

و جعل فیهم روح القوه فبه قدروا على طاعه الله . و جعل فیهم روح الشهوه فبه اشتهوا طاعه الله و جعل فیهم روح المدرج الذى به یذهب  الناس و یجیئون  .

و نیز مرحوم کلینى در باب  دیگر کافى ( ۱ ) چند حدیث  از ائمه علیهم السلام روایت  کرده است  که به تلقى روح القدس حکم الهى را بیان مى کنند : باسنادش از عمار ساباطى حدیث  کرده است  که  قال قلت  لابى عبدالله علیه السلام بما تحکمون اذا حکمتم ؟

قال بحکم الله و حکم داود فاذا ورد علینا الشىء الذى لیس عندنا تلقانا به روح القدس  .

و در حدیث  دیگر از جعید الهمدانى  عن على بن الحسین علیهما السلام قال سألته باى حکم تحکمون قال حکم آل داود فان اعیانا شىء تلقانا به روح القدس  .

انسان حقیقت  واحده ذات  مراتب  است[  ( النفس فى وحدته کل القوى]( پس پنج روحى که در سابقون است  , مراد این نیست  که پنج روح متعدد در ایشان باشد زیرا که  ما جعل الله لرجل من قلبین فى جوفه  ( ۲ ) , بلکه یک  حقیقت  واحده ذات  مراتب  است  که با عبارات  و جهاتى اسامى گوناگون به او داده مى شود . حدیث  شریف  کمیل از امیرالمؤمنین علیه السلام راجع به اقسام نفس , در این مقام در دلالت  به مقصود به کار آید ( حدیث  اول از چهل حدیث  در معرفت  نفس که نکته هزار و یکم هزار و یک  نکته است  ) .

غرض اینکه جمیع افعال و اقوال و احوال ناشى از همان یک  حقیقت  است که مى گوید : من رفتم , و من طاعت  خدا کردم , و من خوف  خدا دارم , و من معصیت  را ناخوش دارم , و من ایمان بغیب  دارم , و من اکل و شرب  دارم ,

پاورقى :

۱ صفحه ۳۲۸ , ج ۱ معرب  .

۲ سوره احزاب  آیه ۵ .

صفحه : ۱۴۴

و من عدل و داد مى کنم , و من عالم به همه اشیاء از تحت  العرش تا تحت الثرى هستم .

و این روح القدس که در مقربین است  همان قوه قدسیه است  که فارابى و دیگر حکماى الهى گفته اند : النبوه تختص فى روحها بقوه قدسیه . یعنى این روح القدس مرتبه عالى جان ایشان است  نه این که مراد از آن جبرئیل علیه السلام بوده باشد . اگر چه روح القدس یکى از اوصاف  امین وحى الهى جبرئیل علیه السلام است   قل نزله روح القدس من ربک  بالحق  ( ۱ ) و بدین معنى در روایات  بسیار آمده است  جز آنکه در احادیث  روح نبوت  به روح القدس تعبیر شد و وجود نفسى جبرئیل علیه السلام نیز روح القدس است تا بدانى که روح قدسى باید تا با روح القدس ارتباط و اتصال بلکه اتحاد یابد . در این نکات  تأمل بسزا باید کرد تا به مغزى و لب  مطلب  رسید . و همچنین است  سخن در ارواح دیگرى که در اصحاب  میمنه و مشأمه هست  . یعنى مقصود یک  حقیقت  ذات  مراتب  است  .

روح الایمان که در اصحاب  میمنه است  همان است  که در کتب  عقلیه از آن بقوه عاقله تعبیر مى شود که به آن ایمان بعالم غیب  آورد و عدل پیشه کرد که امام فرمود و خوف  خدا دارد فبه آمن و عدل و خافوا الله عزوجل , روح مقربین واجد این مرتبه است  با اضافه که آن قوه قدسیه یعنى روح القدس است  که در نبى و وصى و بالجمله در مقربین باختلاف  درجات  موجود است روح قدسى را وصف  فرموده که  لاینام و لایغفل و لایلهو و لایزهو , و روح القدس کان یرى به . فبروح القدس عرفوا ما تحت  العرش الى ما تحت الثرى  . رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود  تنام عینى و لاینام قلبى  . خداوند در سوره نجم فرمود :  فاوحى الى عبده ما أوحى ما کذب الفؤاد ما

پاورقى :

۱ سوره نحل آیه ۱۰۳ .

صفحه : ۱۴۵

رأى لقد رأى من آیات  ربه الکبرى .  و در سوره اعلى فرمود :  سنقرئک فلاتنسى  . و در آخر سوره جن فرمود :  عالم الغیب  فلا یظهر على غیبه أحدا الامن ارتضى من رسول فانه یسلک  من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم أن قدا بلغوا رسالات  ربهم و احاطه بمالدیهم و أحصى کل شىء عددا  . و در سوره انعام فرمود ( ۱ )  .و کذلک  نرى ابراهیم ملکوت  السم وات  و الارض  . و در سوره آل عمران فرمود : ( ۲ )  ذلک  من انباء الغیب نوحیه الیک   و از اینگونه آیات  در اوصاف  دارنده روح قدسى در قرآن کریم بسیار است  . امام در وصف  دارنده روح قدسى فرمود که غفلت  و لهو و زهو ندارد .

سفراى الهى در حد مشترک  بین عالم ملک  و عالم ملکوت  قرار گرفته اند که با هر یک  از آن دو عالم بوجهى مشارکت  دارند در اطلاعشان بر ملکوت سموات  و ارض چون ملائکه اند و در مطعم و مشرب  و منکح و امثال این امور چون بشر که دستى بعالم اله دارند و دستى بخلق خدا از آن دست  مى گیرند و بدین دست  مى بخشند اگر چنانچه غفلت  و لهو و زهو بدانها روى آورد حجت خداوند بر مردم تمام نگردد .

از کلام صدرالمتألهین در اسرار الایات  است  که فرمود : اقتضت  الحکمه الالهیه أن تکون الشجره النبویه صنفا مفردا بل نوعا واقعا بین الانسان و بین الملک  جالسا فى حد المشرک  بین عالمى الملک  و الملکوت  مشارکا لکل واحد منهما على وجه فانهم کالملائکه فى اطلاعهم على ملکوت  السموات  و الارض و کالبشر فى احوال المطعم و المشرب  والمنکح . ( ۳ ) در علامت  امام در بسیارى از روایات  ما آمده است  که امام آن کسى پاورقى :

۱ آیه ۷۶ .

۲ آیه ۴۴ .

۳ صفحه ۶۶ , چاپ  رحلى سنگى .

صفحه : ۱۴۶

است  که لهو و لعب  ندارد ثقه الاسلام کلینى در کتاب  حجت  کافى بابى بعنوان باب  الامور التى توجب  حجه الامام علیه السلام دارد در حدیث  چهارم آن باب  باسنادش از معاویه بن وهب  روایت  کرده است  که  قال : قلت لابى جعفر علیه السلام ما علامه الامام الذى بعد الامام ؟ فقال : طهاره الولاده و حسن المنشأ و لایلهو و لایلعب   . ( ۱ ) و در حدیث  پانزدهم باب  الاشاره و النص على ابى الحسن موسى علیه السلام باسنادش از صفوان جمال روایت  کرده است  که  قال : سألت  ابا عبدالله علیه السلام عن صاحب  هذا الامر ؟

فقال : ان صاحب  هذا الامر لایلهو و لایلعب  , و اقبل ابوالحسن موسى علیه السلام و هو صغیر و معه عناق مکیه و هو یقول لها اسجدى لربک  , فأخذه ابو عبدالله علیه السلام و ضمه الیه و قال بابى و امى من لایلهو و لایعب   . ( ۲ )

فرقه امامیه اثنا عشر به پیغمبران و جانشینان آنان را بدین صفات شناسند که از قرآن و روایات  و ادله عقلیه حکماى متالهین مستفاد است  که نه غفلت  بدیشان روى مىآورد و نه اهل لهو و لعب  و زهوند و ایشانند که أمنا و شهداى اله عالم و عالم به ما تحت  العرش الى تحت  الثرى هستند و نورالله و ولاه امر الله و خزنه علم الله و خلفایش در زمین اند و ابواب الهى و ارکان ارض اند .

این دارنده روح قدسى است  که امامیه او را بصاحب  مقام عصمت  تعبیر مى کنند و او را معصوم مى دانند که در فعل و قول و تلقى وحى و در همه شئون امورش مطلقا از خطا و عصیان و زلل و غفلت  و نسیان و لهو و لعب  و زهو معصوم است  و کسى که بدین صفت  عصمت  متصف  نباشد

پاورقى :

۱ صفحه ۲۲۵ , ج ۱ معرب  .

۲ صفحه ۲۴۸ , ج ۱ معرب  .

صفحه : ۱۴۷

خلیفه الله و حجه الله على خلقه نخواهد بود الله اعلم حیث  یجعل رسالته . آن که امام علیه السلام فرمود[ : (  اذا قبض النبى صلى الله علیه و آله و سلم انتقل روح القدس فصار الى الامام ](  مراد این نیست  که روح از بدن پیغمبر به بدن امام منتقل مى شود بصورت  انتقال شىء از جائى به جائى , زیرا که این تناسخ باطل است  که براهین محکم برابطال آن قائم است  , بلکه مراد این است  که مانند آن حقیقت  که حامل نبوت  بود امام نیز دارا است  که وصى و خلیفه اوست  هر چند صاحب  مقام نبوت  تشریعى نیست  .

آنکه امام علیه السلام فرمود خداوند تبارک  و تعالى خلق را بر سه صنف آفرید : سابقون و اصحاب  میمنه و اصحاب  مشئمه , چنانست  که در مباحث سالفه دانسته اى عوالم بطور کلى سه قسم است  مجرد محض و مادى محض و عالمى که متوسط بین آن دو است  و از امام صادق علیه السلام در عوالم کلیه سه گانه منقول است  که[ : (  ان الله تعالى خلق ملکه على مثال ملکوته , و اسس ملکوته على مثال جبروته , لیستدل بملکه على ملکوته و بملکوته على جبروته ](  ( ۱ ) .

غرض این که همچنان که عوالم سه است  , اصناف  مردم بر سه قسم اند که هر صنفى با عالمى تناسب  دارد .

مراتب  سه گانه معراج که از مسجد اقصى سیر در زمین , و پس از آن سیر در آسمانها , و سپس گذشتن از آسمانها , که نخستین راجع به حال اکثرى امت  , و دومین برزخ میان غیب  و شهادت  که راجع به حال خواص است  , و سومین عالم غیب  محض که راجع به حال اخص و اوحدى است  , در این مقام نیک  مناسب  است  به نکته ۹۷۴ هزار و یک  نکته رجوع شود . آنکه امام علیه السلام فرمود[ : (  فالسابقون هم رسل الله و خاصه الله پاورقى :

۱ انسان کامل نسفى ط ۱ صفحه ۳۷۵ .

صفحه : ۱۴۸

من خلقه ](  این خاصه الله بعد از سلسله سفراى الهى از رسل و انبیاء و اوصیاى ایشان آحادى هستند که باقتضاء و اقتداى صاحب  نبوت  تشریعى صاحب نبوت  مقامى مى گردند , لسان الغیب  قدس سره الشریف  این دو مقام را اراده کرده که گفته است  :

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دگران هم بکنند آنچه مسیحا مى کرد

بطور اجمال گوئیم که سفراى الهى از لهو و لغو و لعب  و زهو و سخریه و مجاز و دیگر صفاتى که عقل از آن اشمئزاز و طبع از آن تنفر دارد منزهند و این وسائط فیض مردم را بسوى خود و مقام خود دعوت  کردند چون امام یعنى پیشوا و سر مشق ایشان بودند پس اینکه بمردم فرموده اند بسوى ما بیایید و تأسى و اقتداى بما داشته باشید دعوتى بحق است  و ارشادى بصدق تا همت مدعو چه کند کل میسر لما خلق له هر که ندایشان را باخلاص لبیک  گفت  و مطابق سر مشق تعلیم گرفت  اگر چه صاحب  مقام نبوت  تشریعى نمى شود ولى دگران هم بکنند آنچه مسیحا مى کرد .

از این روى آحادى که نداى آن منادیان را بصدق لبیک  گفته اند کرامات  و امور خارق عادات  از آنها صادر شده است  که موجب  حیرت  دیگران است  . شیخ عارف  محیى الدین عربى در چند جاى باب  هفتاد و سوم فتوحات  مکیه , و ابواب  دیگر آن در این موضوع مطالبى بسیار بلند آورده است  و ما از تعرض بدانها اعراض کرده ایم که هم بطول مى انجامد و هم این که حلقها تنگ  است  .

رؤیاى صالح جزئى از نبوت  است  , و از زبان نبوت  به چندین وجه در این باره در جوامع روایى فریقین نقل گردیده است  , این رؤیاى صالح است  که جزئى از نبوت  است  , تو خود حدیث  مفصل بخوان از این مجمل . صفحه : ۱۴۹

در این آیه که فرمود : سابقون مقربون اند , و در آیات  و روایاتى که درباره مقربان آمده تدبر و تأمل به سزا شود تا به مقربان و اقسام قرب آشنایى بیشتر حاصل گردد .

آنکه متاله نورى فرموده است  روح القدس الا على و هو الروح السادس المسمى بالمحمدیه الیضاء کلامى بسیار منیع و مطلبى بغایت  رفیع است  زیرا که دانسته اى این ارواح مراتب  یک  حقیقت اند و این حقیقت  واحده مطابق شئون و اطوار و احوال و افعال او به اسامى گوناگون موسوم شده است  و هر شأن او به اسمى مسمى گردیده است  و چون همه انبیاء با اختلاف  مراتبشان در داشتن قوه قدسیه که بتعبیر حدیث  روح القدس بود شریکند و مقام ختمى ارفع و اشمخ از همه مقامات  است  لذا روح ختمى را که عالیترین درجه و منزل نهایى و غایه قصواى کمال انسانى است  , روح القدس اعلى , و روح سادس , و محمدیه بیضاء گفته اند و چه خوب  گفته اند . بقول حافظ : هر نکته اى که گفتم در وصف  آن شمائل

هر کس شنید گفتا لله در قائل

اگر چه ندیده ایم که در حدیثى روح سادس عنوان شده باشد , و لکن آن که روح ختمى را روح سادس دانسته است  که از آن آخرین مرتبه ارتقائى روح انسان کامل را اراده کرده است  , به صواب  رفته است  . و احادیث  در این گونه مباحث  که از اصول عقائد است  , معاضد عقل و مصدق براهین اند . و اصل در اصول عقائد حکم عقل است  . و چون معنى صحیح بود در اصطلاح مشاحه روا نبود . خواجه نصیرالدین طوسى در تجرید در فوائد بعثت  گوید : البعثه حسنه لاشتمالها على فوائد کمعا ضده العقل فیما یدل علیه , الخ . عبارت  متاله نورى که آدم ابوالبشر خلیفه بلکه خلیقه خاتم است  بدین لحاظ است  که وجود خاتم صلى الله علیه و آله و سلم ثمره شجره صفحه : ۱۵۰

وجود است  . امیرالمؤمنین علیه السلام نیز فرموده است  :  فانا صنائع ربنا والخلق ( والناس خ ل ) بعد صنائع لنا  . ( ۱ )

عارف  رومى گوید :

ظاهرا آن شاخ اصل میوه است

باطنا بهر ثمر شد شاخ هست

گر نبودى میل و امید و ثمر

کى نشاندى باغبان بیخ شجر

پس بمعنى آن شجر از میوه زاد

گر بصورت  از شجر بودش ولاد

مصطفى زین گفت  کادم و انبیا

خلف  من باشند در زیر لوا

بهر این فرموده است  آن ذوفنون

زمز نحن الاخرون السابقون

گر بصورت  من ز آدم زاده ام

من بمعنى جد جد افتاده ام

کز براى من بدش سجده ملک

وز پى من رفت  بر هفتم فلک

پس زمن زایید در معنى پدر

پس زمیوه زاد در معنى شجر

آنکه فارابى گفت  که ملک  را بر غیر صورتش مى بیند چنانست  که دانسته اى صورت  حقیقى ملک  وجود نفسى او است  و تمثل ملک  براى روح قدسى انسان بحسب  احتمال و قابلیت  وى وجود اضافى ملک  است  بدین

پاورقى :

۱ ( کتاب  ۲۸ , نهج البلاغه و من کتابه علیه السلام الى معاویه و هو من محاسن الکتب  ) .

صفحه : ۱۵۱

اعتبار و این غیر آنست  .

شیخ رئیس در تعلیقات  گوید : النفس اذا طالعت  شیئا من الملکوت فانهالامحاله تکون مجرده غیر مستصحبه القوه خیالیه أو و همیه او غیر هما , یفیض علیها العقل الفعال ذلک  المعنى کلیا غیر مفصل و لامنظم دفعه واحده , ثم یفیض عن النفس الى القوه الخیالیه فتتخیله مفصلا منظما بعباره مسموعه منظومه . و یشبه أن یکون الوحى على هذا الوجه فان العقل الفعال لایکون محتاجا الى قوه تخیلیه فیه افاضه الوحى على النفس فیخاطب بالفاظ مسموعه مفصله . ( ۱ )

آنکه فارابى گفت  سفیرى میان دو باطن از دو ظاهر گیرد , مراد از دو باطن یکى باطن مخاطب  و دیگر باطن مخاطب  است  و همچنین دو ظاهر و مراد از سفیر تکلم و کتابت  و اشارت  و مانند آنها است  .

آنکه گفت  پس موحى الیه بباطن خود بملک  متصل مى گردد , این خواص نفس قدسى نبوى است  که داراى خصال سه گانه است  : ۱ ماده کاینات  مطیع اوست , ۲ عالم به حقایق و مطلع به مغیبات  است  , ۳ ذوات  ملائکه را مشاهده مى کند .

آنکه فارابى گفت  : از دو وجه متأدى مى شود , یک  وجه اتصال بخود ملک است  و مربوط به ادراک  قوه قدسیه است  . و وجه دیگر بصورت  محسوس در آمدن ملک  و با صوات  مسموعه متمثل گردیدن حقیقت  عینى کلام ملکى است  . آنکه فارابى گفت[ :  ( و مر قواى حسى را شبه دهشتى , و مرموحى الیه را شبه غشوه اى عارض گردد](  کلمه شبه بسیار نیکو افتاده است  , و سخن براى اهل سخن معلوم است  . و بحث  و روایات  در اختلاف  احوال رسول الله پاورقى :

۱ صفحه ۸۲ , ط ۱ چاپ  مصر .

صفحه : ۱۵۲

هنگام نزول وحى را در نصوص الحکم به تفصیل تقریر و تحریر کرده ایم . از روایات  استفاده مى شود که حال رسول الله صلى الله علیه و آله در هنگام وحى بى تمثل سنگین تر از حال او در هنگام وحى با تمثل بود و این معنى براى اهل سلوک  واضح است  که چون جذبه هاى بى صورت  دست  دهد سخت  در قلق و اضطراب  افتند بخلاف  حالتى که با حصول تمثل است  . علتش این است  که در تمثل با صورت  مألوف  و مأنوس عالم شهادت  محشور است  , بخلاف  خلاف  آن که با مجرد بحت  است  .

و علت  دیگر این که عالم شهادت  نشأه افتراق است  , و عالم غیب  عالم انفراد , لاجرم وحدت  و سلطه با این است  که جمع است  , و آن چون متکثر ضعیف  است  . از این روى هر چه توجه روح انسان به عالم جمع بیشتر شود , دهشت  او بیشتر است  که با قوى تر روبرو مى گردد .

در سادس بحار ( ۱ ) از امالى شیخ باسنادش روایت  کرده است  :  عن هشام بن سالم عن ابى عبدالله علیه السلام قال قال بعض اصحابنا اصلحک الله کان رسول الله صلى الله علیه و آله یقول قال جبرئیل و هذا جبرئیل یأمرنى ثم یکون فى حال أخرى یغمى علیه , قال فقال ابو عبدالله علیه السلام انه اذا کان الوحى من الله الیه لیس بینهما جبرئیل اصابه ذلک لثقل الوحى من الله , و اذا کان بینهما جبرئیل لم یصبه ذلک  فقال قال لى جبرئیل و هذا جبرئیل  .

مسائلى که در این فصل در وحى و نزول ملک  عنوان کرده ایم بر مبانى ادله و براهین کتب  عقلیه حکمیه بیان شده اند , و در صحف  عرفانیه نیز حول این مباحث  لطائفى بیان فرموده اند .

پوشیده نماند که عین الفاظ قرآن مجید وحى است  نه آنکه معنى آن پاورقى :

۱ صفحه ۳۶۲ , طبع کمپانى .

صفحه : ۱۵۳

بر قلب  رسول الله صلى الله علیه و آله القاء مى شد و آن بزرگوار به هر لفظى که مى خواست  تعبیر مى کرد و این مطلب  از ضروریات  دین مبین اسلام و صریح قرآن کریم است  .  لاتحرک  به لسانک  لتعجل به أن علینا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه  . ( ۱ )

و نیز یکى از مباحث  شریف  در این مقام , سخن در اقسام و مراتب  وحى و فرق بین وحى و الهام است  که باز حکیم و عارف  را در هر یک  مطالبى بلند است  . و بسیارى از این مسائل و حقائق را در چندین نکته هزار و یک  نکته به تنقیح تحریر شده مى یاب ى .

خداوند متعال توفیق ادراک  معارف  حقه که نیل به حقائق قرآن و روایات صادره از خاندان وحى است  عنایت  فرماید العلم نور یقذفه الله فى قلب من یشاء کمتر کسى است  که بتواند بسیر در اینگونه عقبات  کئود علمى توفیق یابد چنانکه مى بینى همیشه در هر عصر عددى بسیار قلیل بوصول اینگونه دقائق فائز بودند امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود :  أن امرنا صعب  مستصعب  لایحتمله الاعبد مؤمن امتحن الله قلبه للایمان  . ( ۲ )

امام صادق علیه السلام فرمود :  ان حدیثنا صعب  مستصعب  لاتحتمله الا صدور منیره او قلوب  سلیمه او اخلاق حسنه  . ( ۳ )

افلاطون الهى گوید : أن شاهق المعرفه اشمخ من أن یطیر الیه کل طائر و سرادق البصیره احجب  من أن یحوم حوله کل سائر . ( ۴ )

شیخ اجل ابن سینا در آخر نمط نهم اشارات  گوید[ : ( جل جناب  الحق عن أن یکون شریعه لکل وارد او یطلع علیه الا واحد بعد واحد](  . پاورقى :

۱ سوره القیمه آیه ۱۸ .

۲ خطبه ۱۸۷ , نهج .

۳ صفحه ۳۳۱ , ج ۱ اصول کافى معرب  .

۴ فصل ۴ , رساله زینون فارابى .

صفحه : ۱۵۴

والحمدلله رب  العالمین .

تبصره : در این مقام سزاوار است  که بین نبوت  تشریعى و انبائى فرق گذاشت  تفصیل آن را در رساله نهج الولایه , و رساله انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه , و در شرح فصوص الحکم شیخ عارف  محیى الدین عربى , ذکر کرده ایم .

صفحه : ۱۵۵

فصل دوم در قلم و لوح و کتاب  , فضا و قدر , آسمان و زمین , طبقات ملائکه

صفحه : ۱۵۶

صفحه : ۱۵۷

این فصل از قلم و لوح و کتاب  و قضا و قدر و آسمان و زمین و ملائکه در آسمان و ملائکه در زمین یعنى طبقات  و مراتب  ملائکه و در انزال و تنزیل قرآن است  , پس مى گوییم :

ملائکه موجودات  امرى الوجودند که مجرد از علائق ماده و منزه از اوصاف جسم و جسمانیات اند و لذا آنها را مفارقات  گویند یعنى مفارق از احیاز و اوضاع و جهات  و ابعاد و ازمنه و اوقات  و حدود و امتداداتند که این همه اوصاف  جسم و جسمانیاتند و ماده و مادیات  بدانها وابسته اند . قلم و لوح نیز دو ملک  روحانى اند پس لوح و قلم از موجودات  عالم امرند مرتبه اى از آن که حائز امر واحد حق و حکم کلى است  قلم است  که قضا از آنجا منبعث مى گردد , و مرتبه اى دیگر که پس از رتبه قلم است  و قضا در آنجا تفصیل مى یابد قدر است  که از آن تعبیر به تقدیر مى کنند . همچنانکه لوح و قلم آلت  جمادى نیستند معنى کتاب  و کتابت  نیز نقش حروف  و بر صفحه لوح سطحى چون کاغذ و چوب  و امثال آنها نیست  بلکه مراد آن تصویر حقائق وجودیه از ملک  قلم به ملک  لوح است  .

آنچه در سراى طبیعتند مطلقا از لفظ گرفته تا عین همگى اظلال و اصنام ماوراى طبیعتند بنابر این الفاظى که در این نشأه بکار مى بریم و از آنها معانى بخصوصى اراده مى کنیم , معانى این الفاظ نمودارى و سایه و نشانه اى از معانى حقیقى و اصلى ماوراى طبیعت اند که معانى از چندین عالم تنزل صفحه : ۱۵۸

کرده است  و در هر عالمى بلباسى خود را نشان مى دهد و در عالم ماده عنصرى که رسیده اند در این لباسهاى مخصوص مادى ظاهر شده اند که چون از اینجا عروج کنند هر چند بعالم اله نزدیکتر مى شوند وحدت  آنها قویتر و وجود آنها شدیدتر و احاطه وجودى آنها بیشتر مى شود :

میزان عالم طبیعت  چون بعالم امر رسد نحن الموازین القسط مى گردد , نفخ اینجا که به نفخت  فیه من روحى برسد نه دهن مى خواهد و نه هوا و نه دمیدن , ید اینجا که یدالله شود , و جنب  اینجا که جنب  الله شود , و دیگر الفاظ بمعانى اینجا که آنجایى شوند همه بدین مثابت اند . و معناى یک  لفظ مطابق طبقات  عوالم همه در طول هم قرار گرفته اند چنانکه در پیش گفته ایم که معانى قرآن مجید همه در طول هم اند . لوح و قلم و کتاب  و کلمه و کلام نیز این چنینند . رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فرمود :  اوتیت  جوامع الکلم  , و امام صادق علیه السلام فرمود :  نحن الکلمات  التامات   و در قرآن کریم فرموده است  :  أن الله یبشرک  بکلمه منه اسمه المسیح عیسى بن مریم . ( ۱ ) انما المسیح عیسى بن مریم رسول الله و کلمته ( ۲ )

قل لو کان البحر مدادا لکلمات  ربى لنفد البحر قبل أن تنفذ کلمات  ربى و لوجئنا بمثله مددا  ( ۳ ) مانفدت  کلمات  الله  ( ۴ )  و عن الصادق علیه السلام کما فى الصافى او عن امیرالمؤمنین على علیه السلام على ما قاله ابن جمهور قدس سره : الصوره الانسانیه هى اکبر حجج الله على خلقه و هى الکتاب  الذى کتبه بیده , الخ  . ( ۵ ) و آیاتى در کتاب  و معنى آن که در این فصل تذکر مى دهیم .

پاورقى :

۱ سوره آل عمران آیه ۴۶ .

۲ سوره النساء آیه ۱۷۲ .

۳ سوره کهف  آیه ۱۱۰ .

۴ سوره لقمان آیه ۲۸ .

۵ صفحه ۱۲ , شرح جوشن متاله سبزوارى .

صفحه : ۱۵۹

در بیان لوح و قلم از نور ولایت  فروغ بگیریم یعنى از خاندان وحى و حمله قرآن مدد طلبیم و نیز از کلام اعاظم علماء در شرح و تفسیر آیات  و اخبار استفاده کنیم :

جناب  رئیس المحدثین ابن بابویه صدوق در رساله اعتقادات  گوید : اعتقادنا فى اللوح و القلم انهما ملکان .

جناب  شیخ الطائفه ابوجعفر محمد بن حسن طوسى در اعمال ماه رجب  کتاب عظیم الشأن مصباح المتهجد . ( ۱ ) از امام ابوالحسن على بن محمد که امام على نقى صلوات  الله علیه است  , روایت  کرده است  که :  انه کان یدعو بهذا الدعاء یا نور النور یا مدبر الامور  . تا اینکه فرماید :  اسئلک یا مولاى  بالفجر و اللیالى العشر و الشفع و الوتر واللیل اذا یسر و بما جرى به قلم الاقلام بغیر کف  و لا ابهام و باسمائک  العظام  , الخ . آنکه صدوق فرمود , اعتقادنا فى اللوح والقلم انهما ملکان . عبارت روایتى است  که در معانى الاخبار باسنادش از ابراهیم کرخى روایت  کرده است  قال  سألت  جعفر بن محمد علیه السلام عن اللوح و القلم فقال هما ملکان  . ( ۲ )

و نیز در معانى الاخبار در تفسیر آیه شریفه  ن و القلم و ما یسطرون باسنادش از سفیان الثورى روایت  کرده است  قال :  سألت  جعفر بن محمد علیه السلام عن ن فقال علیه السلام هو نهر فى الجنه قال الله عزوجل اجمد فجمد فصار مدادا ثم قال عزوجل للقلم اکتب  فسطر القلم فى اللوح المحفوظ ما کان و ما هو کائن الى یوم القیمه فالمداد مداد من نور و القلم قلم من نور و اللوح لوح من نور . قال سفیان فقلت  له یا ابن رسول الله صلى الله علیه و آله بین لى امر اللوح و القلم و المداد فضل بیان و علمنى مما علمک

پاورقى :

۱ صفحه ۵۵۶ و ۵۵۷ .

۲ صفحه ۹۰ , بحار , ج ۱۴ , طبع کمپانى .

صفحه : ۱۶۰

الله فقال یا ابن سعید لولا انک  اهل للجواب  ما أحبتک  فنون ملک  یودى الى القلم و هو ملک  و القلم یؤدى الى اللوح و هو ملک  , و اللوح یؤدى الى اسرافیل و اسرافیل یؤدى الى میکائیل و میکائیل یؤدى الى جبرئیل و جبرئیل یؤدى الى الانبیاء والرسل علیهم السلام قال ثم قال لى قم یا سفیان فلا آمن علیک   . ( ۱ )

سفیان صورى همان صوفى معروف  است  که ابو عبدالله سفیان بن سعید ثورى کوفى است  از امام صادق علیه السلام روایت  کرده است  و دستور العملهاى بسیارى از امام صادق علیه السلام دارد و ثورى بفتح ثاء مثلثه منسوب  به وربن عبد مناه است  که یکى از اجداد او است  .

جمع کثیرى از اعیان علماء و حمله روایات  از آن جمله عبدالرزاق ابن همام صنعانى صاحب  کتاب  مصنف  از او روایت  مى کنند وفات  او در سنه حدود صد و شصت  و یک  بوده است  , در تقریب  ابن حجر و حلیه الاولیاء ابو نعیم اصفهانى و روضات  الجنات  خوانسارى شرح حالش بتفصیل مذکور است  . در کلمه صوفیه سخنها بسیار گفته اند و حقیقت  آن سوفیه باسین است چنانکه علامه کبیر ابوریحان بیرونى رحمه الله در کتاب  ماللهند . ( ۲ ) فرموده است  : السوفیه و هم الحکماء فأن سوف  بالیونانیه الحکمه و بها سمى الفیلسوف  پیلاسوپا أى محب  الحکمه و لما ذهب  فى الاسلام قوم الى قریب  من رأیهم سموا باسمهم و لم یعرف  اللقب  بعضهم فنسبهم للتوکل . در این حدیث  شریف  امام علیه السلام اول ن را به نهر تفسیر فرمود و نهر را به مداد پس از آن فرمود که مداد و قلم و لوح همه نورند و چون سفیان ثورى توضیح بیشتر از امام علیه السلام خواست  و امام هم او را اهل جواب پاورقى :

۱ ۱۴ بحار , صفحه ۹۰ .

۲ صفحه ۲۴ , طبع حیدر آباد دکن .

صفحه : ۱۶۱

دید فرمود که ن ملک  است  و قلم و لوح نیز ملکند . و اگر بیان بیشتر طلب  مى کرد و امام جواب  دادن آنرا صواب  مى دید معنى ن و قلم و لوح روشنتر و ادق والطف  از آنچه که فرموده بود ظهور مى پیوست  . ن را به نهر و نهر را بمداد تفسیر کرده است  که اینهمه کلمات  وجودیه از قلم اعلى بر لوح نقش بسته است  باید مداد آن نهرى باشد و این مداد را به نور وصف  فرموده است  چون که کلمات  پدید آمده از او نورند یعنى وجود نور است  , مداد و نهر چون قلم و لوح در روایات  باوصف  چندى وصف شده است  که برخى از آنها را نقل مى کنیم :

عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم قال ان اول شىء خلق الله القلم ثم خلق النون وهى الدواه , ثم قال له : اکتب  , قال : و ما اکتب  ؟ قال : ما کان و ما هو کائن الى یوم القیمه من عمل او اثر اورزق اواجل فکتب  ما یکون و ما هو الى یوم القیمه و ذلک  قوله ن و القلم و ما یسطرون ثم ختم على فم القلم فلم ینطق و لا ینطق الى یوم القیمه ثم خلق الله العقل فقال و عزتى لاکملنک  فیمن أحببت  و لا نقصنک  فیمن أبغضت   . ( ۱ ) و عن معویه بن قره عن ابیه قال  قال رسول الله صلى الله علیه و آله ن و القلم و ما یسطرون  قال لوح من نور و قلم من نور یجرى بما هو کائن الى یوم القیمه  . ( ۲ )

و عن ابن عباس قال  قال رسول الله صلى الله علیه و آله : النون اللوح المحفوظ و القلم من نور ساطع  . ( ۳ )

و عن انس قال  قال رسول الله صلى الله علیه و آله أن بین یدى الرحمن تبارک  و تعالى للوحا فیه ثلثمائه و خمس عشره شریعه یقول پاورقى :

۱ صفحه ۹۱ , ج ۱۴ , بحار و تفسیر الدر المنثور فى تفسیر سوره ن و القلم .

۲ صفحه ۹۱ , ج ۱۴ , بحار و در منثور در تفسیر سوره قلم . ۳ صفحه ۹۱ , ج ۱۴ , بحار و در منثور .

صفحه : ۱۶۲

الرحمن و عزتى و جلالى لایجیئنى عبد من عبادى لایشرک  بى شیئا فیه واحده منکن الا ادخلته الجنه  . ( ۱ )

و عن ابن عباس قال  قال رسول الله صلى الله علیه و آله : خلق الله لوحا من دره بیضاء دفتاه من زبر جده خضراء کتابه من نور یلحظ الیه فى کل یوم ثلاثمئه و ستین لحظه یحیى و یمیت  و یرزق و یعز و یذل و یفعل ما یشاء .

و  عن عباده بن الصامت  قال سمعت  رسول الله صلى الله علیه و آله یقول أن اول ما خلق الله القلم فقال له اکتب  فجرى بما هو کائن الى الابد  . ( ۲ )

تفسیر على بن ابراهیم : عن عبدالرحیم بن القصیر  عن ابى عبدالله علیه السلام قال سألته عن ن و القلم قال ان الله خلق القلم من شجره فى الجنه یقال له الخلد ثم قال لنهر فى الجنه کن مدادا فجمد النهر و کان اشد بیاضا من الثلج و احلى من الشهد ثم قال للقلم اکتب  قال یا رب  ما اکتب قال اکتب  ما کان و ما هو کائن الى یوم القیمه فکتب  القلم فى رق اشد بیاضا من الفضه و اصفى من الیاقوت  ثم طواه فجعله فى رکن العرش ثم ختم على فم القلم فم ینطق بعد و لا ینطق ابدا فهو الکتاب  المکنون الذى منه النسخ کلها اولستم عربا فکیف  لا تعرفون معنى الکلام وا حد کم یقول لصاحبه انسخ ذلک  الکتاب  اولیس انما ینسخ من کتاب  آخر من الاصل و هو قوله انا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون  . ( ۳ )

و فى الدر المنثور فى تفسیر ن و القلم و ما یسطرون عن ابن عباس قال قال رسول الله صلى الله علیه و آله ان اول ما خلق الله القلم و الحوت قال اکتب  قال ما اکتب  قال کل شىء کائن الى یوم القیمه ثم قرأن و القلم و ما

پاورقى :

۱ صفحه ۹۱ , ج ۱۴ , بحار .

۲ صفحه ۹۱ , ج ۱۴ , بحار و تفسیر الدر المنثور فى تفسیر سوره ن و القلم .

۳ صفحه ۸۹ , بحار , ج ۱۴ .

صفحه : ۱۶۳

یسطرون فالنون الحوت  و القلم القلم  .

و فیه ایضا عن ابن عباس فى قوله ن والقلم قال  قال رسول الله صلى الله علیه و آله النون المسکه التى علیها قرار الارضین و القلم الذى خط به ربنا عزوجل القدر خیره و شره و نفعه و ضره و ما یسطرون قال الکرام الکاتبون  .

و فیه ایضا عن ابن عباس قال اول ما خلق الله القلم فأخذه بیمینه و کلتا یدیه یمین و خلق النون و هى الدواه و خلق اللوح فکتب  فیه ثم خلق السموات  فکتب  ما یکون من حینئذ فى الدنیا الى أن تکون الساعه من خلق مخلوق او عمل معمول بر او فجور و کل رزق حلال أو حرام رطب  أو یابس . و فیه عن عباس أن اشباه هذا قسم الله و هى من اسماء الله . و فیه ایضا عن ابن عباس قال ان اول شىء خلق الله القلم فقال له اکتب فقال یا رب  و ما اکتب  قال اکتب  القدر فجرى من ذلک  الیوم ما هو کائن الى أن تقوم الساعه ثم طوى الکتاب  و ارتفع القلم و کان عرشه على الماء فار تفع بخار الماء ففتقت  من السموات  ثم خلق النور فلبست  الارض علیه و الا رض على ظهر النون فاضطرب  النون فمادت  الارض فأثبتت  بالجبال فأن الجبال لتفخر على الارض الى یوم القیامه ثم قرأ ابن عباس ن والقلم و ما یسطرون .

قول ابن عباس در اینگونه مسائل از آن روى سند است  که تفسیر را از رسول الله صلى الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام فرا گرفته است  و روایات  دیگر معاضد گفتار او بسیار است  از این روى کشف  روایت بودن گفتار او مى شود .

در روایتى از امیرالمؤمنین علیه السلام منقول است  که اسم حوتى که زمین بر آنست  یهموت  است  و در بعضى از نسخه ها بلهوت  است  قال الشاعر : صفحه : ۱۶۴

مالى اریکم کلکم سکوتا

و الله ربى خلق البلهوتا

و فى المجمع عن  الباقر علیه السلام ن نهر فى الجنه قال له الله کن مدادا فجمد و کان ابیض من اللبن و أحلى من الشهد ثم قال للقلم اکتب فکتب  القلم ما کان و ما هو کائن الى یوم القیمه  . ( ۱ ) و فى الخصال  عنه علیه السلام قال لرسول الله صلى الله علیه و آله عشره اسماء خمسه فى القرآن و خمسه لیست  فى القرآن فاما التى فى القرآن محمد و احمد و عبدالله و یس ون  . ( ۲ )

و فى العلل باسناده عن یحیى بن ابى العلاء الرازى أن  رجلا دخل على أبى عبدالله علیه السلام فقال جعلت  فداک  اخبرنى عن قول الله عزوجل ن والقلم و ما یسطرون قال و التفت  ابو عبدالله علیه السلام الیه و قال : اما نون فکان نهرا فى الجنه اشد بیاضا من الثلج و احلى من العسل قال الله عزوجل له کن مدادا فکان مدادا ثم اخذ شجره فغرسها بیده ثم قال والید القوه و لیس بحیث  تذهب  الیه المشبهه ثم قال لها کونى قلما ثم قال له اکتب فقال یا رب  و ما اکتب  قال ما هو کائن الى یوم القیمه ففعل ذلک  ثم ختم علیه و قال و لاتنطقن الى یوم الوقت  المعلوم  . ( ۳ ) این حدیث  در چند مطلب  است  که ما مورد حاجت  از آنرا نقل کردیم .

الدر المنثور عن ابى نعیم فى الحلیه عن  على علیه السلام مرفوعا قال الکرسى لؤلؤ والقلم لؤلؤ و طول القلم سبعمائه سنه و طول الکرسى حیث لایعلمه الاالعالمون  . ( ۴ )

و فى مسائل عبدالله بن سلام حیث   یسئل رسول الله صلى الله علیه پاورقى :

۱ تفسیر صافى سوره ن و القلم .

۲ تفسیر صافى سوره ن و القلم .

۳ صفحه ۹۰ , ج , ۱۴ , بحار .

۴ ج ۱۴ , بحار صفحه ۹۰ .

صفحه : ۱۶۵

و آله عن اشیاء قال : لم سمى یوم السبت  سبتا قال هو یوم و کل فیه مع کل من المخلوقین ملکان عن یمینه و شماله یکتبان الحسنات  و السیئات فالذى عن یمینه یکتب  الحسنات  والذى على شماله یکتب  السیئات  قال صدقت  یا محمد .

فاخبرنى این مقعد الملکین من العبد و ما قلمهما و دواتهما و ما لوحهما و ما مدادهما ؟ قال صلى الله علیه و آله یا ابن سلام مقعدهما بین کتفیه و قلمهما لسانه و دواتهما ریقه و لوحهما فؤاده یکتبان اعماله الى مماته قال صدقت  یا محمد .

اخبرنى کم طول القلم و کم عرضه و کم اسنانه و ما مداده و ما اثر مجراه ؟ قال طول القلم خمسائه عام له ثمانون سنا یخرج المداد من بین اسنانه و یجرى فى اللوح المحفوظ بما هو کائن الى یوم القیمه بامرالله عزوجل قال صدقت  یا محمد .

قال فاخبرنى کم لله من نظره فى خلقه فى کل یوم و لیله قال ثلاثمائه و ستون نظره فى کل نظره یحیى و یمیت  و یمضى و یقضى و یرفع و یضع و یسعد و یشقى و یذل و یقهر و یغنى و یفقر قال صدقت  یا محمد  . ( ۱ ) در این حدیث  بیان عرض قلم نشده است  و شاید در طبع ساقط شده باشد و از اختصاص روایت  آن نقل مى شود .

فى الکافى  عن ابى عبدالله علیه السلام أن الله خلق العقل و هو اول خلق من الروحانیین عن یمین العرش من نوره فقال له ادبر فأدبر ثم قال له اقبل فأقبل فقال الله تعالى خلقتک  خلقا عظیما و کرمتک  على جمیع خلقى الحدیث  . ( ۲ )

و عن انس قال  قال رسول الله صلى الله علیه و آله أن بین یدى پاورقى :

۱ صفحه ۱۷۲ , خریده ابن الوردى .

۲ حدیث  ۱۴ , کتاب  العقل و الحهل من الکافى .

صفحه : ۱۶۶

الرحمن تبارک  و تعالى للوحا فیه ثلثمائه و خمس عشره شریعه یقول الرحمن و عزتى و جلالى لایجیئنى عبد من عبادى لایشرک  بى شیئا فیه واحده منکن الاأدخلته الجنه  . ( ۱ )

قال ابن عباس اول ما خلق الله القلم ثم قال اکتب  ما هو کائن الى یوم القیمه قال و هو قلم من نور طوله کما بین السماء و الارض . و روى مجاهد عنه قال ان اول ما خلق الله القلم فقال اکتب  القدر فکتب ما هو کائن الى یوم القیمه و انما یجرى الناس على امر قد فرغ منه . ( ۲ )

و فى سعد السعود فى حدیث  الملکین الموکلین بالعبد انهما اذا ارادا النزول صباحا و مساءا ینسخ لهما اسرافیل عمل العبد من اللوح المحفوظ فیعطیهما ذلک  فاذا صعدا صباحا و مساء بدیوان العبد قابله اسرافیل علیه السلام بالنسخ التى انتسخ لهما حتى یظهر انه کان کما نسخ منه . ( ۳ ) الاختصاص  سال ابن سلام النبى صلى الله علیه و آله عن ن والقلم قال النون اللوح المحفوظ و القلم نور ساطع و ذلک  قوله ن و القلم و ما یسطرون قال صدقت  یا محمد .

فاخبرنى ما طوله و عرضه و ما مداده و این مجراه قال طول القلم خمسمائه سنه و عرضه مسیره ثمانین سنه له ثمانون سنا یخرج المداد من بین اسنانه یجرى فى اللوح المحفوظ بامرالله و سلطانه قال صدقت  یا محمد . فاخبرنى عن اللوح المحفوظ مما هو قال من زمرده خضراء اجوافه اللؤلؤ بطانته الرحمه قال صدقت  یا محمد .

فاخبرنى کم لحظه لرب  العالمین فى اللوح المحفوظ فى کل یوم و پاورقى :

۱ صفحه ۹۱ , ج ۱۴ بحار .

۲ صفحه ۸۸ , ج ۱۴ بحار .

۳ مناط الاحکام طالقانى رحمه الله .

صفحه : ۱۶۷

لیله قال ثلاثمائه و ستون لحظه  .

بیضاوى در تفسیر انوار التنزیل در معانى ن گوید : ن من اسماء الحروف  و قیل من اسماء الحوت  و المراد به الجنس او الیهموت  و هو الذى علیه الارض أوالدواه فان بعض الحیتان یستخرج منه شىء اشد سوادا من النقش یکتب  به .

سبحان الله که در کتب  تراجم حیوانات  نوشته اند که برخى از ماهیان , مواد سیاهى از خود اخراج مى کند به طورى که براى جلوگیرى دشمن آب  دریاى اطراف  خود را سیاه مى کند تا دشمن بدو دست  نیابد .

و نیشابورى در تفسیر غرائب  القرآن گوید : و عن بعض الثقات  أن اصحاب السحر یستخرجون من بعض الحیتان شیئا اسود کالنفس او اشد سواد امنه یکتبون منه فیکون النون و هو الحوت  عباره عن الدواه و یعضده ما روى أن النبى صلى الله علیه و آله قال اول شىء خلق الله القلم ثم خلق النون و هو الدواه ثم قال اکتب  ما هو کائن من عمل او أثر اورزق أو أجل فکتب ما هو کائن و ما کان الى یوم القیمه ثم ختم على القلم فلم ینطق به الى یوم القیمه  .

و فى الحدیث   اول ما خلق الله جوهره فنظر الیها بعین الهیبه فانذابت و تسخنت  فارتفع منها دخان و زبد فخلق من الدخان السماء و من الزبد الارض  . ( ۱ )

روایات  اهل بیت  علیهم السلام درباره لوح و قلم بسیار است  خداوند متعال توفیق فهم اشارات  و ادراک  حقائق آنها را مرحمت  بفرماید . پوشیده نیست  که لسان قرآن و لسان اهل بیت  وحى و رسالت  در این گونه مسائل از غوامض علوم است  چنانکه خود آن بزرگان فرموده اند  حدیثنا پاورقى :

۱ غرائب  القرآن للنیشابورى فى تفسیر سوره ن و القلم .

صفحه : ۱۶۸

صعب  مستصعب  لایحتمله الاملک  مقرب  او نبى مرسل او عبد امتحن الله قلبه للایمان  از حدیث  سفیان ثورى و غیر آن دانسته اى که چگونه امام نون را به نهر و نهر را به مداد و مداد را به مداد نور تفسیر کرده است  و چون سفیان بیان بیشتر خواست  به سفیان فرمود اگر تو را اهل جواب  نمى یافتم جواب  نمى دادم که جواب  دادن ملک  است  و در حقیقت  ملک  که سخن فرمودند فرمودند که طعام ملک  تسبیح و شراب  او تقدیس است  و او را صفات  جسم و جسمانى نمى باشد , چنانکه در فصل قبل مستوفى بیان شده است  . و در همان حدیث  که دقت  شود معلوم گردد که امام ن را صادر اول و مقدم بر قلم معرفى فرموده است  . زیرا که فرمود :  ن ملک  یؤدى الى القلم و هو ملک  , و القلم یؤدى الى اللوح , الخ  .

پس ن صادر اول است  و در حدیث  کافى بود که اولین خلق از روحانیین از یمین عرش از نور خداوند و خلقى عظیم و از همه مخلوق گرامى تر است  . و در احادیث  دیگر آمده است  که صادر نخستین حقیقت  محمدیه است  که اول ما خلق الله نورى .

پس ن حقیقت  محمدیه است  که امام فرمود رسول الله را در قرآن پنج اسم است  یکى از آنهااست  .

و دیگر این که ن را به مداد تفسیر کرد , مدادى که نور است  و همه حروف و کلمات  وجودى از این مداد نوشته شده است  پس وجود در هر جا که قدم نهاد نور است  .

مداد حروف  کتبى مرکب  است  که بهترین آن مرکب  سیاه است  و چون از ترکیب  چند ماده صورت  مى گیرد آن را مرکب  گفته اند که یک  نوع آن از دوده و زاج و مازو و صمغ ساخته مى شود . چنان که در ملحقات  اشعار نصاب ابونصر فراهى آمده است  :

همسنگ  دوده زاج است

همسنگ  هر دو مازو

صفحه : ۱۶۹

همسنگ  هر سه صمغ است

آنگاه زور بازو

و باز :

بستان دو درم دود چراغ بى نم

صمغ عربى در او فکن چار درم

مازو دو درم نیم درم زاج سیاه

از بهر مرکبش فرو ساى بهم

در دفتر دل در وصف  قرآن عینى و کتبى ثبت  است  که :

بود قرآن کتبى آیت  عین

بود هر آیات  او رایت  عین

الف  در عالم عینى الوف  است

بمانند الف  دیگر حروف  است

حروف  کتبیش باشد سیاهى

حروف  عینیش نور الهى

که اینجا یوم فصل است  و جدایى است

و آنجا یوم جمع است  و خدایى است

زمین بر پشت  حوت  است  : و فرمود نون ملک  یؤدى الى القلم , پس قلم از آن تعین گرفته است  هم اینکه به قلم میدهد و هم اینکه زمین بر پشت اوست  . بدانکه جمیع عالم جسمانى نسبت  به ماوراى طبیعت  ارض است  . بلکه هر مرتبه نازل وجود نسبت  به مافوق خود ارض است  و مافوق آن آسمان آن , نون حوت  است  که زمین بر پشت  او قرار گرفته است  که عالم جسمانى به روح مدبر آن که عالم امر است  برقرار است  و حوت  در اضطراب  بود چونکه حوت  حیات  صرف  است   و ان الدار الاخره لهى الحیوان لو کانوا یعلمون .  ( ۱ )

پاورقى :

۱ سوره عنکبوت  آیه ۶۵ .

صفحه : ۱۷۰

و حیات  را قرار و سکون نیست  , وحى چون لفظ حیوان و نزوان و نظائر آنها که همه حروف  آنها بر وفق معانى آنها متحرک  اند در حرکت  است  و هستى حى است  بلکه یکپارچه حیات  است  که در فوران و جوشش است  . کل یوم هو فى شأن که حق سبحانه در هر شب  و روز سیصد و شصت  بار در خلق نظر دارد و در هر بار شأن او لایعد و لایحصى است  . مرحوم حکیم آقا على مدرس زنوزى چه خوب  گفته است  :

خاک  چون عنقا و آدم اوج اوست

فعل حق دریا و عالم موج اوست

در حضیض موج او بس او جهاست

موجها دریا و دریا موجهاست

و در لفظ یوم نیز باید تأمل کرد که یوم مقابل شب  در نزد ما نیست  زیرا که شأن خداوند در مطلق یوم و لیل و در ما قبل عالم جسمانى نیز جارى است و حال این که لیس عند ربک  صباح و لامساء . بلکه ظهور تجلیات  اسما و صفات  خداوند است  که از ظهور تعبیر به یوم شده است  .

در اینجا حدیثى از حضرت  امام صادق علیه السلام که ثقه الاسلام کلینى در باب  حدوث  اسماء اصول کافى به اسنادش از ابراهیم بن عمر از آنجناب روایت  کرده است  بیاوریم که آن حدیث  از اسرار مکنون و از غوامض علوم است  و به اشاراتى که در این رساله شده است  تا حدى توان بفهم آن وقوف یافت  و بطور اجمال مضمون این حدیث  بر طبق مفاد لفظ در تقریب  مطلب این مقام که در آن بحث  مى کنیم مفید است  :

قال علیه السلام ان الله تبارک  و تعالى خلق اسما بالحروف  غیر متصوت  و باللفظ غیر منطق و بالشخص غیر مجسد و بالتشبیه غیر موصوف  و باللون غیر مصبوغ , منفى عنه الاقطار , مبعد عنه الحدود , محجوب  عنه حس کل متوهم مستتر غیر مستور فجعله کلمه تامه على

صفحه : ۱۷۱

اربعه أجزاء معالیس منها واحد قبل الاخر , فاظهر منها ثلاثه اسماء لفاقه الخلق الیها و حجب  منها واحدا و هو الاسم المکنون المخزون فهذه الاسماء التى ظهرت  فالظاهر هو الله و تبارک  و تعالى و سخر سبحانه لکل اسم من هذه الاسماء اربعه ارکان فذلک  اثنا عشر رکنا ثم خلق لکل رکن منها ثلاثین اسما فعلا منسوبا الیها فهو الرحمن الرحیم الملک  القدوس الخالق البارى المصور الحى القیوم لاتأخذه سنه و لانوم العلیم الخبیر السمیع الحلیم العزیز الجبار المتکبر العلى العظیم المقتدر القادر السلام المآمن المهیمن المنشىء البدیع الرفیع الجلیل الکریم الرزاق المحیى الممیت الباعث  الوارث  فهذه الاسماء و ما کان من الاسماء الحسنى حتى تتم الثلاثه مائه و ستین اسما . فهى نسبه لهذه الاسماء الثلاثه و هذه الاسماء الثلاثه ارکان و حجب  الاسم الواحد المکنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثه و ذلک قوله تعالى قل ادعوالله او ادعوا الرحمن ایا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى . ( ۱ )

امام علیه السلام فرمودند : بدرستى که خداوند تبارک  و تعالى اسمى را خلق فرمودند که بصوت  حروف  متصوف  نبود , و بلفظ گفته نمى شد , و بشخص مجسد نبود , و بتشبیه موصوف  نبود , و به رنگارنگ  شده نبود , أقطار ( طول و عرض و عمق ) از او منفى است  , و حدود از او دور , و از حس هر متوهمى محجوب  است  , پوشیده آشکار است  , پس خداوند آنرا یک  کلمه تام بر چهار جزء قرار داد که همه اجزاء با هم بودند , هیچیک  از آن اجزاء چهارگانه پیش از دیگرى نیست  .

پس خداوند از آن چهار اسم سه اسم را بسبب  فاقه و احتیاج خلق بدانها ظاهر فرمود . و از آن چهار یکى را از خلق محجوب  فرمود و آن اسم پاورقى :

۱ج ۱ , معرب  صفحه ۸۷ .

صفحه : ۱۷۲

مکنون و مخزون است  .

و این اسمائى که ظاهر شدند ظاهر : الله و تبارک  و تعالى است  . و خداوند سبحان براى هر اسمى از این اسماء سه گانه چهار رکن مسخر فرمود , پس ارکان دوازده رکن است  . سپس براى هر رکنى سى اسم که , فعل هر یک  اسم منسوب  بدان رکنها باشد آفرید , یعنى هر اسم مشتق از فعل باشد که دلالت  بر صفاتى کند که لایق آن رکن باشد نه جامد که دلالت  بر صفات آنها نکند و آن رحمن , رحیم , ملک  , قدوس , خالق , بارى , مصور , حى , قیوم , لاتاخذه سنه و لانوم , علیم , خبیر , سمیع , بصیر , حکیم , عزیز , جبار , متکبر , على , عظیم , مقتدر , قادر , سلام , مؤمن , مهیمن , منشىء , بدیع , رفیع , جلیل , کریم , رازق , محیى , ممیت  , باعث  , وارث است  .

این اسماء و دیگر اسماء حسنى تا سیصد و شصت  اسم تمام و کامل گردد . پس این اسماء نسبت  آن سه اسم اند و آن اسماء سه گانه ارکانند و آن یک اسم مکنون مخزون باین اسماء سه گانه محجوب  شده است  . این است  قول خداوند تعالى  قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ایا ماتدعوا فله الاسماء الحسنى  .

هر یک  از سه اسم ظاهر : الله و تبارک  و تعالى , را دوازده رکن و هر رکن را سى اسم فعل است  . سه ضرب  در چهار ضرب  در سى , سیصد و شصت گردد .

آیا اسماء الله زائد بر ذات اند یا عین ذات اند ؟ جواب  این که هوالاول والاخر و الظاهر و الباطن . تعالى الله عما یقول الظالمون علوا کبیرا  .

چون در تطابق عوالم و مظاهر این سیصد و شصت  اسم سخن رود یک  مرتبه ظهور آن را در درجات  دائره مى یابیم که هر دائره اعم از دوائر عظام و صغار سیصد و شصت  درجه است  که خداوند رفیع الدرجات  است  چنانکه این اسم شریف  در قرآن کریم آمده است  و رفیع به حساب  جمل

صفحه : ۱۷۳

سیصد و شصت  مى شود . سبحان الله که دائره فلک  دوازده برج است  و هر برجى را سى درجه و مجموع درجات  سیصد و شصت  است  . تا از این اشارات  و لطائف  حدیث  صادق آل محمد صلوات  الله علیهم چه حقائقى توان ادراک  کرد .

الا اى طوطى گویاى اسرار

مبادا خالیت  شکر ز منقار

سرت  سبز و دلت  خوش باد جاوید

که خوش نقشى نمودى از رخ یار

سخن سر بسته گفتى با حریفان

خدا را زین معما پرده بردار

ن , به حوت  و به مداد و دوات  تفسیر شده است  . و از حوت  دریا مرکب گیرند و نویسند . چه کلماتى از این مرکب  بر الواح , و چه کلمات  نورى از مداد نورى آن حوت  بر الواح اشیاء پدید آمد ؟

چو قاف  قدرتش دم بر قلم زد

هزاران نقش بر لوح عدم زد

و پوشیده نیست  که حیات  حوت  به آب  است  و کان عرشه على الماء . آن مداد را تعبیر به نهر فرمود که این همه کثرات  نورى را باید بقدر نهر مداد باشد آنهم نهرى که از برف  سفیدتر و از انگبین شیرینتر و قلم آن از شجره خلد . مداد و لوح و قلم همه نورند و در عین حال همه اسماء الله اند و خداوند باین اسماء سوگند یاد مى کند اسمایى که بصورت  حروف متصوت  نمى باشند و به لفظ گفته نمى شوند و الوان و ابعاد و حدود از آنها منفى اند خلاصه از صفات  جسم و جسمانیات  منزه اند , و اسماء حسنى و کلمات تامه اویند , و پوشیده آشکارند , و امام مى گوید ما کلمات  تامه حق و اسماء حسناى الهى هستیم .

بزرگى این نهر چه قدر است  ؟ باید ببینیم کلماتى که بدین نهر بر الواح صفحه : ۱۷۴

نوشته شده چه قدر است  ؟ تا مگر آنگاه به عظمت  نهر پى برد . حق سبحانه فرمود :  و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام و البحر یمده من بعده سبعه ابحر مانفذت  کلمات  الله  ( ۱ ) و فرمود :  قل لو کان البحر مدادا لکلمات  ربى لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات  ربى و لوجئنا بمثله مددا  . ( ۲ ) تو خود حدیث  مفصل بخوان از این مجمل .

و دیگر این که زمین بر پشت  حوت  است  , ون هم به حوت  تفسیر شده است , و هم در حدیث  دیگر به سمکه . اصل لغت  سمک  بلندى از هر چیز است  که سقف  خانه سمک  است  , و آسمان سمک  . و سمک  الله السماء بلند گردانید خداى آسمان را . سمکه ن هم آسمانى است  که کواکب  بیشمار موجودات  بر این آسمانند . و در عین حال اگر گوئى رق منشور است  که این همه کلمات وجودى بر آن مسطوراند , مقبول است  .

شیخ صدوق رحمه الله در توحید باسنادش از رسول الله صلى الله علیه و آله روایت  کرده است  که :  ان الله عزوجل عمودا من یاقوته حمراء رأسه تحت  العرش و اسفله على ظهر الحوت  فى الارض السابعه السفلى فاذا قال العبد لااله الا الله اهتز العرش و تحرک  العمود فیقول الله تبارک  و تعالى اسکن یا عرشى فیقول کیف  اسکن و انت  لم تغفر لقائلها فیقول الله تبارک  و تعالى اشهد و املائکتى انى قد غفرت  لقائها  در این حدیث  بلند باید دقت  بسزا کرد تا از انضمام آن با دیگر احادیثى که نقل کردیم چه نتیجه حاصل گردد اگر اهل لسانى در بیان آن باربعین قاضى سعید که حدیث اول آنست  رجوع شود .

در احادیث  آمده است  که  اول ما خلق الله العقل , اول ما خلق الله نورى , اول ما خلق الله روحى , اول ما خلق الله القلم , اول ما خلق الله ملک

پاورقى :

۱ سوره لقمان , آیه ۲۸ .

۲ سوره کهف  , آیه ۱۱۰ .

صفحه : ۱۷۵

کروبى , و اول ما خلق الله النور  . و در حدیث  دیگر  اول مخلوق هو الهوى  . و ابو جعفر امام باقر علیه السلام در حدیثى که رجل شامى آن بزرگوار را از اولین مخلوق مى پرسد گفتار امام باین جمله مى رسد  ولکنه اذلاشىء غیره و خلق الشىء الذى جمیع الاشیاء منه و هو الماء الذى خلق الاشیاء منه فجعل نسب  کل شىء الى الماء و لم یجعل للماء نسبا یضاف  الیه الحدیث   . حدیث  را جناب  کلینى در روضه کافى باسنادش از محمد بن عطیه روایت  کرده است  .

و در حدیث  دیگر که از غرائب  القرآن نقل کردیم از رسول الله صلى الله علیه و آله است  که اولین مخلوق جوهره اى بود که خداوند بعین هیبت  در آن نگریست  پس آب  شد و گرم شد که دود و کفک  از آن برآمد دود آسمان شد و کف  زمین  ثم استوى الى السماء و هى دخان  . ( ۱ )

و در حدیث  دیگر بود که اول ما خلق الله , القلم و الحوت  . و از همان حدیث  و احادیث  دیگر استفاده مى گردد که  اول ما خلق الله , الحوت   . بارى الفاظ و عبارات  براى معانى چون لباسهاى گوناگون براى افراد انسانى اند .

دیده اى خواهم که باشد شه شناس

تا شناسد شاه را در هر لباس

قلم را بطول پانصد سال راه و بعرض هشتاد سال و در روایت  امیر علیه السلام بطول هفتصد سال راه و در بعضى از روایات  بطول بین آسمان و زمین تعریف  کرده اند آ نرا هشتاد دندانه است  که مرکب  از آن دندانه ها بر لوح محفوظ بامرالله تعالى جارى مى شود و قلم هم نور است  و نوشته هم نور و نویسندگان کرام کاتبون و این قلم در دستى است  که مراد از دست  قوه است نه چنانکه مشبهه پندارند و این قلم الاقلام است  که بدون کف  و ابهام از وى قضاى الهى جارى مى گردد . قضا حکم کلى است  که در آن تفصیل و تمیز و پاورقى :

۱ سوره فصلت  , آیه ۱۲ .

صفحه : ۱۷۶

تقدیر نیست  چون بر لوح نشیند و اندازه و حد گیرد آنگاه قدرش گویند . قضا از قلم منبعث  مى گردد و قدر از لوح , و قلم قدر را مى نویسد , و مراتب  کلمات  تا بدین نشأه شهادت  مطلقه رسید . و قلم را هشتاد دندانه است  و لوح را سیصد و پانزده شریعت  که هر شریعت  به جنت  کشاند . رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم به ابن سلام فرمود : بطانت  لوح رحمت  است  .

و در روایت  امام صادق علیه السلام , لوح را به رق تعبیر فرمود . رقى که از نقره سفیدتر و از یاقوت  صافى تر است  .

و فرمود : آن کتاب  مکنون است  که همه نسخه ها از وى استنساخ مى شود . و بر دهن قلم مهر زده شد که تا قیامت  نطق ندارد , نوشتنى ها نوشته شد . فرمودند : قلم لؤلؤ است  . باز فرمودند نور است  . و باز فرمودند از شجر خلد است  . و باز فرمودند ملک  است  .

و لوح هم محفوظ از محو و زوال است  . و حق سبحانه فرمود :  یمحوالله مایشاء و یثبت  و عنده أم الکتاب   . ( ۱ ) پس بنگر که محو و اثبات در کدام مرتبه است  , و لوح محفوظ در کدام مرتبه , و ام الکتاب  چیست  و در چه مرتبه است  .

و امام فرمود که لوح محفوظ ملکى است  که به اسرافیل مى رساند و اسرافیل به میکائیل و میکائیل به جبرئیل و جبرئیل به انبیاء و رسل صلوات  الله علیهم .

رسول الله فرمود لوح از در سفید است  و دفتانش زبرجد سبز و باطن لوح هم چون باطن قلم رحمت  است  این رق منشور براى کلمات  کتاب  بزرگ پاورقى :

۱ سوره رعد آیه , ۳۰ .

صفحه : ۱۷۷

آفرینش چون هیولى است  که رق منشور صورتهاى بیشمار عالم طبیعت  است  . امام صادق علیه السلام به عبدالرحیم قصیر فرمود : که آنچه قلم در رق سفیدتر از نقره و صافى تر از یاقوت  نوشت  کتاب  مکنونى است  که اصل همه نسخه ها است  و دیگر نسخه ها از آن اصل استنساخ مى شود . خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است  :  و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الابقدر معلوم  . ( ۱ )

انزال دفعى است  و تنزیل تدریجى , آن کلى است  و این جزئى , آن اصل است  و این فرع . در خزائن قضا است  که ام الکتاب  است  و اصل نسخه ها بقدر معلوم تنزیل مى یاب د که به تقدیر در مىآید و آن را قدر گوئیم . بدان که امین الاسلام طبرسى در تفسیر شریف  مجمع البیان که بیان ارتباط سور و آیات  قرآنى مى فرماید , مرادش[ ( قرآن انزالى](  است  که یکبارگى در قلب  خاتم ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ نازل شده است[  (  انا انزلناه فى لیله القدر ](  , نه قرآن تنزیلى که در مدت  بیست  و سه سال نجوما به حسب  مناسبات  و اوضاع و احوال و رویدادهاى خاص به تدریج در خارج اعنى در ظرف  زمان نازل شده است[  (  و قرآنا فرقناه  لتقرأه على الناس على مکث  و نزلناه تنزیلا ](  ( ۲ ) , قرآن در مقام جمع است  و انزالى , و فرق در مقام نشر است  و تنزیلى فافهم . به نکته ۵۷۳ کتاب  ما هزار و یک  نکته , و دو کتاب  دیگر ما[ : ( انسان و قرآن](  و[ ( فصل الخطاب](   در این امر رجوع شود .

بعضى[ ( ن](  را از اسماء سوره دانسته اند . و امام صادق علیه السلام فرمود : نهرى در بهشت  است  . و علم در تأویل به آب  بر مى گردد , پس ن مرتبه اى از مراتب  عالم است  . و حقیقت  محمدیه صلى الله علیه و آله و سلم با جمیع مراتب  عالم متحد است  , و مراتب  عالم مراتب  سعه وجود است  و

پاورقى :

۱ سوره حجر آیه ۲۱ .

۲ سوره الاسراء , آیه ۱۰۷ .

صفحه : ۱۷۸

سوره ظهور آن مراتب  است  و حق مساوق وجود است  ون اسم آن سوره است  . ون و قلم و لوح ورق منشور و کتاب  مسطور و دیگر مراتب  وجود , از جهتى و لحاظى همه مراتب  علم خداونداند .

باز سخن در مراتب  نزول و ظهور قرآن مجید پیش مىآید , چند آیه از قرآن بیاوریم تا از سیر در این آیات  چه حقایقى تحصیل گردد .

سفر باید کرد که در آن فوائد بسیار است  :

و ما من دابه فى الارض الا على الله رزقها و یعلم مستقرها و مستودعها کل فى کتاب  مبین  . ( ۱ )

قال علمها عند ربى فى کتاب  لایضل ربى و لا ینسى  . ( ۲ ) الم تعلم أن الله یعلم ما فى السماء و الارض أن ذلک  فى کتاب  على الله یسیر  . ( ۳ )

و ما من غائبه فى السماء و الارض الا فى کتاب  مبین  . ( ۴ ) لایعزب  عنه مثقال ذره فى السموات  و لا فى الارض و لا اصغر من ذلک  و لا اکبر الا فى کتاب  مبین  . ( ۵ )

و ما یعمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فى کتاب  ان ذلک  على الله یسیر  . ( ۶ )

و کل شىء احصیناه فى امام مبین  . ( ۷ ) .

و انه فى ام الکتاب  لدنیا لعلى حکیم  . ( ۸ ) .

پاورقى :

۱ ـ سوره هود آیه ۷ .

۲ ـ سوره طه آیه ۵۳ .

۳ ـ سوره الحج آیه ۷۱ .

۴ – سوره النمل آیه ۷۶ .

۵ – سوره سبا آیه ۴ .

۶ – سوره فاطر آیه ۱۲ .

۷ – سوره یس آیه ۱۲ .

۸ – سوره زخرف  آیه ۵ .

صفحه : ۱۷۹

و عندنا کتاب  حفیظ  . ( ۱ )

و کتاب  مسطور فى رق منشور  . ( ۲ )

ما اصاب  من مصیبه فى الارض و لا فى انفسکم الا فى کتاب  من قبل أن نبرأها ان ذلک  على الله یسیر لکیلا تأسوا على مافاتکم و لاتفرحوا بما آتیکم  . ( ۳ )

ن والقلم و ما یسطرون  . ( ۴ )

و کل شىء احصیناه کتابا  . ( ۵ )

بل هو قرآن مجید فى لوح محفوظ  . ( ۶ )

و انه لقرآن کریم فى کتاب  مکنون لایمسه الا المطهرون تنزیل من رب العالمین  . ( ۷ )

و کل شىء فعلوه فى الزبر و کل صغیر و کبیر مستطر  . ( ۸ ) آیا کتاب  و کتاب  مبین و کتاب  مسطور و ام الکتاب  و امام مبین و لوح محفوظ و زبر و نظائر آنها در این آیات  و آیات  دیگر هر یک  اسم یک حقیقت  جداگانه مى ب اشد یا اینکه همه دلالت  بر یک  حقیقت  دارند جز اینکه بعنایات  و عناوین مختلف  باسامى گوناگون تعبیر شده اند از بحث  و فحص در آیات  و اخبار و قواعد عقلى , وجه دوم متعین است  . در تفسیر قمى در تفسیر سوره یس گوید : کل شىء احصیناء فى امام مبین اى فى کتاب  مبین و هو محکم  . و قال على علیه السلام : انا و الله الامام پاورقى :

۱ سوره ق آیه ۵ .

۲ سوره طور آیه ۴ .

۳ سوره حدید آیه ۲۳ .

۴ سوره قلم آیه ۲ .

۵ سوره النبا آیه ۳۰ .

۶ سوره بروج آیه ۲۳ .

۷ سوره واقعه آیه ۸۳ .

۸ آخر سوره قمر .

صفحه : ۱۸۰

المبین ابین الحق من الباطل و رثته من رسول الله صلى الله علیه و آله .

و فى معانى الاخبار باسناده الى ابى الجارود عن ابى جعفر عن جده علیهم السلام  عن النبى صلى الله علیه و آله فى حدیث  انه قال فى على علیه السلام انه الامام الذى احصى الله تبارک  و تعالى فیه کل شىء  . شیخ حر عاملى قدس سره در آخر باب  پنجم جلد دوم فصول مهمه از مجالس به اسنادش عن ابى الجارود  عن ابى جعفر محمد بن على الباقر علیه السلام قال : لما نزلت  هذه الایه  و کل شىء احصیناه فى امام مبین  قام رجلان من مجلسهما فقالا یا رسول الله هو التوریه ؟ قال لا , قالا فالا نجیل ؟ قال لا , قالا فالقرآن , قال لا , قیل امیرالمؤمنین على علیه السلام ؟ فقال رسول الله صلى الله علیه و آله : هذا الذى احصى الله فیه علم کل شىء  . در این مقام راجع به اقسام نون و قلم و عرش و حمد و قلب  و قیامت  به نکته ۶۶۳ هزار و یک  نکته رجوع شود .

آیا ممکن است  که انسان به جایى برسد که بشود الامام الذى احصى الله تبارک  و تعالى فیه کل شىء که جان او لوح محفوظ گردد و عالم به آنچه در کتاب  مبین است  بشود و وعاء حقائق عوالم گردد , یا ممکن نیست  ؟ آن چه که از ادله عقلیه و آیات  و اخبار مستفاد است  البته وجه اول متعین است  چنانکه در دیگر رسائل این کمترین چون نهج الولایه , و انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه و غیر هما معنون و مبرهن است  . آیا بحث  در لوح و قلم و قضا و قدر و حروف  مقطعه قرآن , به همین قدر پایان یافت  , یا این که اگر به منطق عالمى ربانى شرح داده شود مثنوى هفتاد من کاغذ شود ؟ البته وجه دوم متعین است  .

رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم در جواب  ابن سلام فرمود که دو ملک  موکل بنده بین دو شانه او نشسته اند و زبانش قلمشان و آب  دهانش دواتشان و روانش لوحشان است  که اعمال او را تا مماتش مى نویسند . گویا صفحه : ۱۸۱

بین دو شانه نشستن ایشان اشاره به اشراف  و اطلاع و احاطه آنان بر احوال عبد باشد .

و آنکه فرمود فؤاد عبد لوح ملکین است  همان است  که مکرر از آیات  و اخبار اشاراتى کرده ایم که آدمى صحیفه اعمال خود است  ,  اقرأ کتابک کفى بنفسک  الیوم علیک  حسیبا  . ( ۱ )

زبان در این حدیث  قلم شد و آب  دهن دوات  , صادر نخستین قلم الاقلام بود ون دوات  , مظاهر قلم و لوح در عوالم به اقتضاى احوال هر عالمى باید تا چه اندازه باشد ؟ از آن قلم الاقلام بگیر تا به این قلمى که اکنون در دست من است  و بدان بر لوح کاغذ مى نویسم .

چو من ماهى کلک  آرم بتحریر

تو از نون و القلم مى پرس تفسیر

حالا که در کتابت  و کاتب  و لوح و قلم , تا اندازه اى آشنائى حاصل شده است  , در نوشتن خداوند متعال در دلهاى مؤمنان هم تدبرى شود , اولئک کتب  فى قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه . ( ۲ )

آن که گفتیم[ : ( به اقتضاى احوال هر عالم](  جهتش این است  که در آنجا به غیر کف  و ابهام است  و در اینجا با کف  و ابهام . باز اگر تأمل شود معلوم مى گردد که هر عقلى قلم است  و هر نفسى لوح . و همچنین هر ما فوقى نسبت  به مادونش که آن واهب  است  و این متهب  , آن قلم و این لوح است  . معلم و متعلم آن قلم است  و این لوح . و هر فاعلى قلم و هر منفعلى لوح است  . آدم قلم و حوا لوح است  .

آسمان مرد و زمین زن در خرد

هر چه آن انداخت  این مى پرورد

پس آسمان قلم و زمین لوح است  . امیرالمؤمنین على علیه السلام مظهر عقل کل , و سیده نساء عالمین فاطمه صدیقه مظهر نفس کل است  و پاورقى :

۱ الاسراء , ۱۵ .

۲ مجادله , ۲۳ .

صفحه : ۱۸۲

عقل و نفس قلم و لوح اند .

شیخ عارف  محیى الدین عربى در باب  سیصد و شانزده فتوحات  مکیه , و قیصرى در اواخر فصل اول مقدماتش بر شرح فصوص الحکم محیى الدین آنجا که گفته است  : اشاره الى بعض المراتب  الکلیه و اصطلاحات  الطائفه فیها . ( ۱ ) و میرداماد در قبس عاشر قبسات  ( ۲ ) , و صدر المتألهین در جلد ششم اسفار طبع اول ( ۳ ) و دیگر موارد موقف  هفتم آن , در لوح و قلم و نظائر آنها مطالبى بسیار بلند و تحقیقاتى سودمند آورده اند . به خصوص در فتوحات  مکیه که شیخ تضلع علمى خود را به خوبى معرفى کرد و بعد از وى در این امور به از او نگفته اند و بجز از گفتار او نیاورده اند . و نیز متأله سبزوارى در شرح اسرار دفتر سوم مثنوى ( ۴ ) درن وق بیانى شیرین دارد .

و از آنکه رسول الله صلى الله علیه و آله وسلم فرمود : فؤاد عبد لوح ملکین است  نیز اشارتى بدین مطلب  است  که سیر در عوالم انفسى راهنماى بعوالم آفاقى است  که در تطبیق عالم صغیر و کبیر سخن ها بسیار رفته است و از این مقایسه مطالبى پدید آمده است  . من عرف  نفسه فقد عرف  ربه . از این مباحث  و اشارات  فوق باید پى ببرى آسمانى که وحى از آنجا نازل مى شود و ملک  از آنجا فرود مىآید چیست  ؟ و بدانى که ملائکه را که مدبرات  مادون خودند مراتب  مختلف  و مقامات  و درجات  متعدد است  و ما مناالا له مقام معلوم . ( ۵ )

از قواى نظام هستى مطلقا تعبیر به ملائکه و املاک  فرموده اند . مثلا دو پاورقى :

۱ ص ۱۱ , ط ۱ .

۲ ص ۲۷۹ , ط ۱ , و ص ۲۹۹ .

۳ ۱۱۱ , ط ۱ , رحلى .

۴ ۲۴۹ , ط ۱ .

۵ صافات  , ۱۶۴ .

صفحه : ۱۸۳

قوه شهویه و غضبیه از ملائکه ارض اند . به شرح قیصرى بر فص آدمى فصوص الحکم ( ۱ ) و به نکته ۱۱۴ هزار و یک  نکته راقم رجوع شود . معلم ثانى فارابى را در فصوص , فصى به غایت  نیکو در مسائل این فصل است  که فرمود :

[ ( لاتظن أن القلم آله جمادیه . و اللوح بسیط , و الکتاب  ( الکتابه خ ل ) نقش مرقوم , بل القلم ملک  روحانى , و اللوح ملک  روحانى , و الکتابه تصویر الحقائق , فالقلم یتلقى ما فى الامر من المعانى و یستودعه اللوح بالکتابه الروحانیه , فینبعث  القضاء من القلم , و التقدیر ( والقدرخ ل ) من اللوح . أما القضاء فیشتمل على مضمون أمره الواحد , و التقدیر یشتمل على مضمون التنزیل بقدر معلوم و فیها یسنح ( یسیح , یشبح خ ل ) الى الملائکه التى فى السماوات  , ثم یفیض الى الملائکه التى فى الارضین ثم یحصل المقدر فى الوجود](  .

ترجمه : گمان مبر که قلم آلتى جمادى است  , و لوح سطحى است  , و کتاب نقشى است  بلکه قلم ملک  روحانى است  , و لوح ملک  روحانى است  و کتابت تصویر حقائق است  . پس قلم معانى را که در عالم امر است  فرا مى گیرد و به کتابتى روحانى آن را به ودیعت  به لوح مى سپارد پس قضا از قلم منبعث مى شود , و تقدیر از لوح . اما قضا مشتمل بر مضمون امر واحد او است  , و تقدیر مشتمل بر مضمون تنزیل به اندازه معلوم . مقدر در این مرتبه تقدیر به ملائکه اى که در سمواتند سانح مى شود , سپس به ملائکه اى که در زمین اند فائض مى شود سپس در وجود حاصل مى شود .

آن که فارابى فرمود[ : ( بر دهان قلم مهر زده شد که تا قیامت  نطق ندارد](  مرحله عالیه وجود است  که قلم است  و بر دهان او مهر زده شده است  و

پاورقى :

۱ ص ۷۷ , چاپ  سنگى ط ۱ .

صفحه : ۱۸۴

مادون آن در تغییر و تجدد و حرکت  و محو و اثبات  است  که قدر نشر به وفق قضاى جمع است  فافهم . الهیات  اسفارج ۳ , ط ۱ , ص ۱۱۱ فصل فى الاشاره الى نسخ الکتاب  مطلوبست  .

مباحثى عظیم در این مقام پیش مىآید که به برخى از آنها در کتب  و رسائل ما از قبیل[ ( انسان و قرآن](  و[ ( قضا و قدر](  و[ ( خیر الاثر ]( و[ ( گشتى در حرکت](   اشارتى شده است  .

سبحان الله با این که :

هر دم از این باغ برى مى رسد

تازه تر از تازه ترى مى رسد

و حق سبحانه فرمود  کل یوم هو فى شأن  , باز بر دهن قلم مهر زده شده است  که تا قیامت  سخن نمى گوید .  قد جف  القلم بما هو کائن الى یوم القیامه  . جمع بین قلم و کائن در حدیث  چه قدر شیرین است  . قلم در کشیم که قد جف  القلم .

بر قلم بر خوان حسن افسون قد جف  القلم را

تا که گستاخى نپندارد سر افسانه دارم

دعویهم فیها سبحانک  اللهم و تحیتهم فیها سلام و آخر دعویهم أن الحمدلله رب  العالمین  .

صفحه : ۱۸۵

لیله القدر و فاطمه سلام الله علیها ۴

صفحه : ۱۸۶

صفحه : ۱۸۷

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب  العالمین

من عرف  فاطمه حق معرفتها فقد ادرک  لیله القدر

( تفسیر فرات  کوفى از امام صادق علیه السلام )

نظر عمده ما در این رساله این است  که حضرت  سیده نساء عالمین فاطمه زهرا علیها السلام لیله القدر و یوم الله است  , و نیز آشنائى به مقام رفیع لیله القدر و یوم الله و پى بردن به عظمت  سعه وجودى انسان و شرح صدر اوست  که آخذ و حامل قرآنست  . و در آن مبرهن مى گردد که قرآن و عرفان و برهان از هم جدایى ندارند و انسان بافعل همان قرآن و عرفان و برهان است  .

لیله القدر و یوم الله را مراتب  و مظاهر بسیار است  , چنانکه همه حقایق نظام هستى بدین منوال اند که نسبت  دانى به عالى نسبت  فرع به اصل و ظل به ذى ظل است  . از دانى تعبیر به آیت  و صنم و عکس و ظل و نظایر آنها مى کنند . قرآن کریم فرموده است  .  و لقد علمتم النشأه الاولى فلولا تذکرون  . ( ۱ )

و از امام سیدالساجدین علیه السلام است  که :  العجب  کل العجب  لمن أنکر النشأه الاخرى و هوى یرى النشاه الاولى  .

و از امام ثامن الحجج علیه السلام است  که :  قد علم أولوالالباب  أن ما هنالک

پاورقى :

۱ سوره واقعه , آیه ۶۳ .

صفحه : ۱۸۸

لایعلم الابماهیهنا  .

براى تقریب  به مقصود به صورت  تنطیر گوییم : هر یک  از جنت  و نار را در همه عوالم از حضرت  علمیه تا عالم شهادت  مطلقه مظاهر است  . و هر یک  از مظاهر , مظهر اسمى از اسماء الله است  . و نیز هر یک  از این مظاهر را در هر عالمى صورى و لوازمى است  که لایق به همان عالم مى باشند . اسماى حق سبحانه جمالى و جلالى اند , جنت  مظهر جمالى و نار مظهر جلالى است  . و همچنین قبر را در این نشأه افراد متشابه است  , و در آن نشأه قبرى روضه من ریاض الجنه است  و قبرى حفره من حفر النار که وزان قبر در این نشأه و آن نشأه وزان انسان در نشأتین است  , یعنى چنانکه انسان در این نشأه نوع و در تحت  او افراد متشابه و متماثل اند و در آن نشأه جنس است  و در تحت  او انواع که اشخاص به حسب  علوم و افعال و ملکاتشان به صور مختلفه اند , قبرهاى این نشأه نیز افراد متشابه اند , اما قبرهاى آخرت  قبرى روضه اى از ریاض جنت  و قبرى حفرى از حفره هاى ناراست  پس قبرها خود انسانهایند .

این دو مطلب  را به عنوان مثال ذکر کرده ایم که یک  شىء را عوالم و مظاهر و مراتب  بسیار است  و در هر موطن حکمى خاص دارد , و در عین حال از غیب  تا عین , وحدت  هویت  او محفوظ است  . بر همین منوال زمان را نیز در بعض عوالمش حیات  و شعور است   و ان الدار الاخره لهى الحیوان لو کانوا یعلمون  . ( ۱ )

در نیل به مراتب  لیله القدر در این حدیث  شریف  و مانند آن که در جوامع روائى مروى است  تدبر بسزا شود , در کافى به اسنادش از زراره روایت  کرده است  که  قال ابو عبدالله علیه السلام : التقدیر فى لیله تسع عشره , و الابرام فى لیله احدى و عشرین , و الامضاء فى لیله ثلاث  و عشرین  . ( ۲ )

پاورقى :

۱ سوره عنکبوت  , آیه ۶۵ .

۲ وافى فیض , ج ۷ , ص ۵۷ , چاپ  اول رحلى .

صفحه : ۱۸۹

بدان که دهر روح زمان و علت  آن است  و نسبت  دهر به زمان نسبت  روح به جسد است  . و به عبارت  اخرى موجودات  عالم دهر , مبادى و علل وجودات زمان و زمانى هستند کما اینکه سرمدى علت  دهرى است  , و چنانکه روح علت جسد و مرتبه کمال آن است  و جسد مرتبه ضعف  علت  و معلول آن است  , همچنین است  زمان و زمانیات  نسبت  به دهر . خلاصه سرمد روح دهر است  و دهر روح زمان .

مثل دهر با زمان , مثل صورت  کلیه معقوله زمان ذهنى با زمان متدرج خارجى است  که در حقیقت  بر اساس رصین حرکت  جوهریه , مقدار سیلان طبیعت  است  جز این که صورت  معقوله با زمان خارجى معیت  وجودیه ندارد و علت  آن نیست  , اما آن صورت  عقلیه اى که جوهر مفارق در طول زمان و علت اوست  یعنى همان روح زمان , معیت  وجودیه دارد . غرض از این تنظیر ثبات  مطلق صورت  معقوله و تجدد زمان خارجى است  .

حال که دانسته اى دهر روح زمان و علت  آن است  , و حقیقتى عقلى مفارق از طبیعت  است  , بنابراین در بسیارى از مواردى که از زبان اهل بیت  عصمت و وحى به زمان مانند مخاطبه با ذوى العقول خطاب  مى شود , باید به لحاظ خطاب  به اصل و مبدأ زمان بوده باشد که از مفارقات  نوریه و دار آخرت است  و دار آخرت  حیات  و شعور است  و ان الدار الاخره لهى الحیوان . از باب  مثال دعاى چهل و پنجم صحیفه سجادیه در وداع شهر رمضان . امام سجاد علیه السلام خطاب  به ماه مبارک  رمضان مى کند و چندین بار وى را سلام مى کند و مى فرماید :  السلام علیک  یا شهر الله الاکبر و یا عید اولیائه , السلام علیک  یا اکرم مصحوب  من الاوقات  و یا خیر شهر فى الایام و الساعات   .

صفحه : ۱۹۰

و به تقریر و تعبیر دیگر گوییم : اگر در وداع زمان و سلام بدان برایت اشکال پیش آید که زمان از قبیل موجود زنده با شعور قابل صحبت  و تودیع و سلام نیست  , جوابش اینکه :

زمان و مکان و سایر اشیاى بیجان , اگر چه در این عالمشان و به این صورشان شاعر نیستند ولى همه آنها را در بعض عوالم عالیه حیات  و شعور و نطق و بیان و حب  و بغض است  , چنانکه اخبار بسیارى که در احوال عوالم برزخ و قیامت  آمده است  و همچنین مکاشفات  اهل کشف  کاشف  این مطلب است  زیرا آنچه در این عالم وجود مى یاب د آنها را در عوالم دیگرى که به حسب  وجود سابق بر این عالم اند وجودى است  و موجودات  را در هر عالمى صور و احکام مخصوص به آن عالم است  که با صور و احکام این عالم اختلاف دارد , یعنى اختلاف  به حسب  ظل و ذى ظل و حقیقت  و رقیقت  دارد و از احکام بعض عوالم عالیه این است  که هر چند در آنها موجودند داراى حیات و شعوراند . زیرا که آن دار دارحیات  است  و زنده است  , چنانکه اخبار بر آن دلالت  دارد و قول خداوند متعال و ان الدار الاخره لهى الحیوان بدان اشارت  دارد و از اخبارى که دلالت  بر حیات  موجودات  عالم آخرت  مى کند اخبارى اند که در آنها آمده است  فوا که بهشت  تکلم دارند و سریر بهشتى به تکیه کردن مؤمن بر آنها شادى و استبشار مى نماید , بلکه برخى از این اخبار دلالت  بر تکلمات  ارض با مؤمن و کافر دارند و این امور به این عالم حسى گویا نیستند , لذا اهل این عالم تکلمات  آنها را نمى شنوند بلکه به ملکوتشان در تکلم و فرح و استبشارند .

و از این قبیل است  تکلم حصا در دست  رسول الله صلى الله علیه و آله که نطق و تکلم سنگ  ریزه به ملکوت  او است  و اعجاز رسول الله صلى الله علیه و آله این بود که نطق لسان ملکوت  آنها را به أسماع دنیوى اسماع کرده است  , بلکه آنچه را که نبى یا ولى معجزه کرده است  از قبیل انطاق جماد و احیاى آن , همه از این بابند ,

صفحه : ۱۹۱

چه این که عصاى موسى و طیر عیسى , حیاتشان به ملکوتشان بوده است  و ملکوت  از اهل این عالم غائب  است  مگر این که خداوند بنا بر حکمتى براى ایشان اظهار بدارد , پس زمان در بعضى عوالمش حى است  و مر او را شعور است  . بنابراین باکى نیست  که زمان به حسب  همان عالم خود که حى و شاعر است  طرف  خطاب  و تودیع قرار گیرد .

زمان را به بیان مذکور اصلى مفارق است  که علت  این زمان و روح آن است و با وى معیت  وجودى طولى دارد . و در لغت  لاتین و گرک  براى زمان رب النوع بنام ساتورنSATURNE )  ) قائل اند و شاید اشارت  به همین مطلب سامى بوده باشد .

از آنچه که در بیان لیله القدر تذکر داده ایم دانسته مى شود که لیله القدر را به حسب  نشأه عنصرى زمانى , افراد متشابه و متماثل , در یک سال و یا در یک  ماه بوده باشد , مثلا در یک  ماه مبارک  رمضان به حسب اختلاف  آفاق در یکى از آفاق شرقیه مثلا هند شبى بیست  و سوم ماه مبارک رمضان باشد که به حسب  روایات  اهل بیت  عصمت  و طهارت  لیله القدر است , و حال این که شب  قبل آن در یکى از آفاق غریبه آن مثلا ایران شب  بیست و سوم ماه مبارک  بوده است  که در آفاق ایران رؤیت  هلال ماه مبارک  یک شب  قبل از هند به وقوع پیوسته است  که هر دو شب  لیله القدر است  و به حسب  آفاق متعدد است  به تعدد ظلى و زمانى , چنانکه هر یک  از انواع عالم ماده و مدت  را وجود متفرد عقلانى است  که باذن الله مدیر و مدبر افراد متکثر عنصرى نوع خود است  و همه آنها را در حضانت  خود دارد و در شرع  مقدس از آن تعبیر به ملک  موکل شده است  , له معقبات  من بین یدیه و من خلفه یحفظونه من امر الله ( ۱ )

پاورقى :

۱ سوره رعد , آیه ۱۲ .

صفحه : ۱۹۲

و بدان که مراتب  نظام هستى را بر تثلیث  فرموده اند که عقل کل و نفس کل و عالم طبیعت  بوده باشد و از این سه عالم به عبارات  گوناگون تعبیر نموده اند , صاحب  اسفار در چندین موضع آن بر این مبنى سخن گفته است  و همچنین صاحب  فصوص و فتوحات  و دیگر از اعاظم علماء و ما در این مقام به نقل حدیثى شریف  که از غرر احادیث  مروى از صادق آل محمد علیه السلام است  تبرک  مى جوییم و آن اینکه عزیز نسفى در انسان کامل گوید : این سخن امام جعفر صادق علیه السلام است  :  ان الله تعالى خلق الملک  على مثال ملکوته , و أسس ملکوته على مثال جبروته لیستدل بملکه على ملکوته و بملکوته على جبروته  . ( ۱ )

پس بدان که هر مرتبه نازل نظام هستى , مثال و آئینه مرتبه عالى آن است  و هر صغیر و کبیر از خزانه اش به وفق اقتضاى هر عالم بدون تجافى تنزل نموده است  تا به نشأه شهادت  مطلقه رسیده است   یدبر الامر من السماء الى الارض ثم یعرج الیه فى یوم کان مقداره الف  سنه مما تعدون ( ۲ ) و لیله القدر را هم بر این منوال بدان چنانکه یوم الله را , فتدبر .

تعریف  لیله القدر به بیانى رفیع تر

در حدود بیست  و پنج سال قبل , در فرخنده روزى به محضر مبارک  علم علم و طود تحقیق , حبر فاخر و بحر زاخر آیت  حق استاد بزرگوار جناب  حاج شیخ محمد تقى آملى کساه الله جلابیب  رضوانه , تشرف  حاصل کرده بودم . در آن اوان در لیله القدر تحقیق مى نمودم و به نوشتن رساله اى در لیله القدر اشتغال داشتم و مطالبى بسیار در این موضوع جمع آورى کرده بودم , به همین مناسبت  از لیله القدر سخن به میان آوردم و نظر

پاورقى :

۱ صفحه ۱۸۰ , و صفحه ۳۷۵ .

۲ سوره سجده , آیه ۶ .

صفحه : ۱۹۳

شریفش را در بیان آن استفسار نموده ام . از جمله اشاراتى که برایم بشارات  بوده است  مبذول داشتند اینکه فرمودند : به بیان امام صادق علیه السلام که جده اش صدیقه طاهره علیها السلام را لیله القدر خوانده است  و لیله القدر را به آنجناب  تفسیر فرموده است  دقت  و تدبر نمایید . پس از آن براى تحصیل حدیث  فحص بسیار کرده ایم تا به ادراک  آن در تفسیر شریف  فرات  کوفى رضوان الله تعالى علیه که حامل اسرار ولایت  است توفیق یافته ایم و صورت  آن این است  :

فرات  قال حدثنا محمد بن القسم بن عبید معنعنا عن ابى عبدالله علیه السلام قال :  انا انزلناه فى لیله القدر  , اللیله فاطمه و القدر الله فمن عرف  فاطمه حق معرفتها فقد ادرک  لیله القدر , و انما سمیت  فاطمه لان الخلق فطموا عن معرفتها , او معرفتها الشک  من ابى القسم . قوله  و ما ادریک  ما لیله القدر لیله القدر خیر من الف  شهر  یعنى خیر من الف مؤمن و هى أم المؤمنین  تنزل الملائکه و الروح فیها  و الملائکه المؤمنون الذین یملکون علم آل محمد صلى الله علیه و آله و الروح القدس هى فاطمه  باذن ربهم من کل امر سلام هى حتى مطلع الفجر  یعنى حتى یخرج القائم  . ( ۱ )

در این حدیث  شریف  حضرت  امام صادق علیه السلام جده اش حضرت  صدیقه طاهره فاطمه زهرا علیها السلام را لیله القدر معرفى فرمود , چرا حضرت صدیقه علیها السلام لیله القدر نباشد و حال آن که یازده قرآن ناطق در این لیله نازل شده است  . حدیث  یاد شده خیلى بلند و متضمن مباحثى عرشى است .

قرآن کریم که عصاره حقائق بى کران جهان هستى است  بر انسان کاملى که مخاطب  به  الم نشرح لک  صدرک   است  بطور نزول دفعى و یکبارگى نازل شده است  . در لغت  عرب  انزال نزول دفعى است  و تنزیل نزول پاورقى :

۱ صفحه ۲۱۸ , طبع نجف  .

صفحه : ۱۹۴

تدریجى  انا انزلناه فى لیله القدر ( ۱ ) انا نحن نزلنا علیک  القرآن تنزیلا  ( ۲ ) انسان به  فعلیت  رسیده قرآن ناطق است  . امام صادق علیه السلام فرمود :  من عرف  فاطمه حق معرفتها فقد ادرک لیله القدر  .

مبانى عقلى و نقلى داریم که منازل سیر حبى وجود در قوس نزول , معبر به لیل و لیالى است  , چنانکه در معارج ظهور صعودى به یوم و ایام . بعضى از لیالى لیالى قدراند و بعضى از ایام , ایام الله . از این اشارات  در انا انزلناه  فى لیله القدر و در حدیث  مذکور و نظائر آنها تدبر بفرما , اقرأ وراق .

این فاطمه علیها السلام که لیله القدر یازده کلام الله ناطق است  امام صادق علیه السلام فرمود : کسى حق معرفت  به آن حضرت  پیدا کند یعنى به درستى او را بشناسد لیله القدر را ادراک  کرده است  . و آن مریم علیها السلام است  که مادر عیسى روح الله علیه السلام است  , خداوند سبحان فرمود :  و اذکر فى الکتاب  مریم اذ انتبذت  من اهلها مکانا شرقیا فاتخذت  من دونهم حجابا فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا  ( ۳ ) , چه مرد و چه زن باید خودش را تزکیه نماید و حلقه بندگى در گوش کند . فیض حق سبحص

انه وقف  خاص کسى نیست  . به قول شیرین حکیم ابوالقاسم فردوسى : فریدون فرخ فرشته نبود

به مشک  و به عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت  آن نیکوئى

تو داد و دهش کن فریدون توئى

دفتر دل که یکى از آثار منظوم نگارنده است  در مقام بیان شرح صدر انسان در ترجمه حدیث  مذکور گوید :

ز قرآن و زآیتهاى قدرش

ببین این خاک  زاد و شرح صدرش

پاورقى :

۱ سوره قدر .

۲ سوره هل اتى , ۲۴ .

۳ سوره مریم , آیه ۱۹ .

صفحه : ۱۹۵

تبارک  صنع صورت  آفرینى

چه صورت  ساخت  از ماء مهینى

از این حبه که رویانید از گل

در او قرآن شود یکباره نازل

نگر در حبه نطفه چه خفته است

در این یکدانه هر دانه نهفته است

چو تو یکدانه هر دانه هستى

ندارد مثل تو یکدانه هستى

تبرک  از حدیث  لیله القدر

بجویم تا گشاید مرتو را صدر

حدیثى کان تو را آب  حیاتست

برایت  نقل آن اینجا براتست

به تفسیر فرات  کوفى اى دوست

نظر کن تا در آرى مغز از پوست

امام صادق آن قرآن ناطق

یکى تفسیر همچون صبح صادق

بفرموده است  و بشنواى دل آگاه

که لیله فاطمه است  و قدر الله

چو عرفانش به حق کردید حاصل

به ادراک  شب  قدرید نائل

دگر این شهر نى ظرف  زمانست

که مؤمن رمزى از معنى آنست

ملائک  آن گروه مؤمنین اند

که اسرار الهى را امین اند

مر آنان را بود روح مؤید

که باشد مالک  علم محمد ( ص )

مراد روح هم که روح قدسى است

جناب  فاطمه حوارى انسى است

بود آن لیله پر ارج و پر اجر

سلام هى حتى مطلع الفجر

بود این مطلع الفجر ممجد

ظهور قائم آل محمد ( ص )

در این مشهد سخن بسیار دارم

ولیکن وحشت  از گفتار دارم

که حلق اکثر افراد تنگ  است

نه ما را با چنین افراد جنگ  است

بجنگم با خودم ار مرد جنگم

که از نفس پلیدم گیج و منگم

چرا با دیگرى باشد حرابم

که من از دست  خود اندر عذابم

چه در من آتشى در اشتعال است

که دوزخ را ز رویش انفعال است

مرا عقل و مرا نفس بد آیین

گهى آن مى کشد گاهى برد این

بسى از خویشتن تشویش دارم

همه از نفس کافر کیش دارم

اگر جنگیدمى با نفس کافر

کجا این وحشتم بودى به خاطر

صفحه : ۱۹۶

ولیکن باز با رمز و اشارت

بیارم اندکى را در عبارت

وجود اندر نزول و در صعودش

به ترتیب  است  در غیب  و شهودش

در این معنى چه جاى قیل و قال است

که طفره مطلقا امر محال است

توانى نیز از امکان اشرف

نمایى سیر از اقوى به اضعف

به امکان اخس بر عکس بالا

نمایى سیر از اضعف  به اقوى

لذا آن را که بینى در رقیقت

بیابى کاملش را در حقیقت

نظر کن نشأت  اینجا چگونه

از آن نشأت  همى باشد نمونه

شنو در واقعه از حق تعالى

لقد علمتم النشأه الاولى

اگر عارف  بود مرد تمامى

تواند خود بهر حد و مقامى

به باطن بنگرد از صقع ظاهر

ز اول پى برد تا عمق آخر

محاکاتى که اندر اصل و فرع است

بسان زارع و مزروع و زرع است

برو بر خوان تو نحن الزارعون را

بیابى زارع بى چند و چون را

که بر شاکلت  خود هست  عامل

چه کل یعمل را اوست  قائل

نزول اندر قیود است  و حدود است

صعود اندر ظهور است  و شهود است

شب  اینجا نمودى از حدود است

بسى شبها که در طول وجود است

چنان که روز رمزى از ظهور است

ظهور است  هر کجا مصباح نور است

خروج صاعد از ظلمت  به نور است

که یوم است  و همیشه در ظهور است

چو صاعد دمبدم اندر خروج است

پس او ایام در حال عروج است

نگر اندر کتاب  آسمانى

به حم سجده تا سرش بدانى

عروج امر با یوم است  و آن یوم

بود الف  سنه مقدارش اى قوم

ز الف  سنه هم مى باش عارج

به خمسین الف  سنه معارج

ولى این روز خود روز خدایى است

نه هر روزى بدین حد نهایى است

نه هر یومى از ایام الهى است

که آن پیدایش اشیا کماهى است

چو عکس صاعد آمد سیر نازل

لیالى خوانیش اندر منازل

صفحه : ۱۹۷

لیالى اندر اینجا همچو اشباح

لیالى اندر آنجا همچو ارواح

بدان بر این نمط ایام و اشهر

که مىآید پدید از ماه و از خور

شب  قدر اندرین نشأه نمودى

بود از لیله القدر صعودى

چو ظلى روز اینجا روزها را است

که یوم الله , یوم القدر اینجا است

مرانسانى که باشد کون جامع

شب  قدر است  و یوم الله واقع

تبصره : از جمع بین دو وجه مذکور در بیان لیله القدر دانسته مى شود که مراد از لیله القدر در  انا انزلناه فى لیله القدر , انا انزلناه فى لیله مبارکه  ( ۱ ) خود حضرت  خاتم صلى الله علیه و آله است  که منزل فیه و منزل الیه در حقیقت  یکى است  و منزل فیه , صدر مشروح آن جناب  است  , الم نشرح لک  صدرک  , نزل به الروح الامین على قلبک   ( ۲ ) هر چند ظرف زمان آن به لحظا نشأه عنصرى یکى از همین لیالى متعارف  است  چه اینکه انسان کون جامع را که لیله القدر و یوم الله است  به لحاظ این نشأه مادى متى است  که وجود ظلى عنصرى او در امتداد ظرف  زمان است  پس منزل فیه در حقیقت  و واقع قلب  آن حضرت  است  و بعد از آن به لحاظ ظرف  زمان منزل فیه الیله القدر زمانى است  که منزل فیه به لحاظى در منزل فیه است و هر دو وعاى منزل فیه اند , چنانکه هر انسان عنصرى نسبت  وعاى علمش هنگام تلقى معانى با وعاى زمان او چنین است  . فافهم .

در تفسیر عرائس البیان ناظر به این مطلب  سامى و تفسیر انفسى است  که گوید : لیله القدر هى البنیه المحمدیه حال احتجابه علیه السلام فى مقام القلب  بعد الشهود الذاتى لان الانزال لا یمکن الا فى هذه البنیه فى هذه الحاله . و القدر هو خطره علیه السلام و شرفه اذ لا یظهره قدره و لا یعرفه هو الا فیها .

و نیز در بیان السعاده از بنیه محمدیه تعبیر به صدر محمد صلى الله علیه و آله ک رده

پاورقى :

۱ سوره دخان , آیه ۳ .

۲ سوره الشعراء , آیه ۱۹۴ .

مقالات مرتبط

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *