توحید در منظر عارف اسلامی

از امام صادق (علیه السلام ) روایت شده است که : ان الجمع بلا تفرقه زندقه ، و التفرقه بدون الجمع تعطیل ، و الجمع بینهما توحید.
این کلام کامل بیان توحید بر عرف اهل تحقیق یعنى عارفان بالله است که جمع تفرقه و جمع ، و تنزیه از تنزیه و تشبیه است .
توحید در منظر اعلاى عارف آن است که شبهه اى در وجود کثرت و تعدد و اختلاف انواع و اصناف و افراد نیست ، و حق تعالى در ایجاد ممکنات مختلفه و تکوین آنها به حیات و قدرت و اراده تجلى کرده است و همانند انسان در مقابل مرائى متعدده است که در هر یک به نحوى جلوه کرده است و چه نیکو در ((ترجیع بند)) دیوان گفته آمد که :

همه یار است و نیست غیر از یار   واحدى جلوه کرد و شد بسیار

عامه مردم مجالى و مظاهر را مشاهده مى کنند لذا در کثرت و فرق مطلق غرقند، ولى عارف بالله در همه مجالى و مظاهر، ظاهر را مشاهده مى کند که وحدت وجود در نظر و فناى در صورت دارد و گوید:

ز هر رنگى که خواهى جامه مى پوش   که من آن قد رعنا مى شناسم

پس موحد حقیقى که جمع بین تنزیه و تشبیه نموده است ، وقتى اسقاط اضافات کرد و اعیان ممکنات و حقایق وجودیه امکانیه و جهات کثیره خلقیه را مشاهده نکرد، و در هیچ چیزى نظر نکرد مگر آنکه حق تعالى را در آن متجلى دید و قدرت و صفات کمالیه حق را ظاهر بنحوى که این خلق او را از وجود واجبى منصرف نساخت و این کثرات او را از لقاء الله باز نداشت ؛ پس فانى در الله گشت و مقام عندیت روزى او شده است .
در مشهد اعلى و مرصد اسنى موحد حقیقى ما سواى حق از زمین و آسمان و غیب و شهادت را بهم مرتبط مى بیند و بینشان فاصله اى نمى نگرد لذا وحدت عالم را بعنوان دلیل بر توحید حق تعالى مشاهده مى کند اگر چه هر یک از این موجودات به حیاله ، بر وحدانیت او دلالت مى کنند.

و فى کل شى ء له آیه   تدل على انه واحد
هر گیاهى که از زمین روید   وحده لا شریک له گوید

جناب صدوق در باب رد بر ثنویت و زنادقه از توحید به اسنادش از هشام ابن حکم نقل مى کند که گوید: من به امام صادق (علیه السلام ) عرض کردم که چه دلیلى است در اینکه الله واحد است ؟ فرمود: اتصال تدبیر و تمام صنع ، چه اینکه حق تعالى فرمود: لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا.
موحد واقعى همه را در حکم یک چیز مى بیند و با نظر تفرقه و جدایى به آسمان و زمین و سایر موجودات نگاه نمى کند.
جناب عارف نامدار آقا میرزا محمد رضا قمشه اى در تعلیقاتش بر تمهید القواعد، در بیان حدیث مذکور از امام صادق (علیه السلام ) مى فرماید:

طائفه اى از متصوفه بر این باورند که وجود حقیقت واحده اى است که در آن تکثر نیست و براى آن تشاءنى نبود، و آنچه از ممکنات مکثره که دیده مى شود امور موهومه باطل الذات اند مثل دومى آنچه را که چشم لوچ آن را مى بیند. و این گروه زندقه و حجودند که براى حق متعال از راه نفى ممکنات نفى فاعلیت نمودند و چون که فاعلیت حق تعالى عین ذات اوست پس نفى فاعلیت او مستلزم نفى ذات حق است و به همین نظر امام (علیه السلام ) فرمود که جمع بلا تفرقه زندقه است . و طائفه اى دیگر از آنان بر این طریق اند که ممکنات موجودند و جاعل و فاعل ندارند و وجود مطلق متحد با این ممکنات بلکه عین آنها است . و این هم در حقیقت ابطال موجودات و تعطیل آنها در وجود است که معطى وجود ندارند زیرا فرض در این است که واجب در خارج از آنها نیست و قهرا شى ء هم که معطى خویش نخواهد بود و ممکن به وجوب ذاتى متصف نمى شود؛ و به این جهت امام (علیه السلام ) به قولش اشارت فرمود که تفرقه بدون جمع تعطیل است .
از این دو بیان ظاهر مى شود که هر دو قول مشتمل بر تناقض است چونکه جمع بلا تفرقه مستلزم نفى جمع است و تفرقه بدون جمع مستلزم نفى تفرقه است .
پس هر چه که از حق صادر مى شود اءثر اوست که وجود است و غیر او نیست محض و عدم صرف و باطل بالذات است و چیزى که عدم محض باشد، نیست محض است ، چیزى نیست تا اینکه داراى اثر باشد، در حالیکه وقتى تاءمل در اشیاء ممکنه بنمایى مى یابى که ظهورشان به وجود است ، که اگر وجود نبود براى این ممکنات ظهورى نبود تا چه رسد که داراى اثرى باشند. پس وقتى وجود متحقق در موطنى شود اثر لایق بدان موطن هم بدنبال آن متجلى مى گردد.
و مى یابى که ممکنات داراى دو اعتبارند: یکى وجودشان و دیگرى حدودشان پس وجودات مقیده و محدودند پس به قید و حدشان به اءسماى لفظى نامیده مى شوند و گفته مى شود که این زمین است ، و آن آفتاب و آن یکى ماه و فلک و ملک و هکذا، و لذا این حدود در کتب حکمیه بلکه در جوامع روایى به ماهیت تعبیر مى گردد، و چونکه براى حق تعالى حد نیست لذا ماهیتى هم ندارد که وجود بحت بسیط است . اللهم انت الملک الحق الذى لا اله الا انت … لم تعن فى قدرتک ، و لم تشارک فى الهیتک ، و لم تعلم لک مائیه فتکون للاشیاء المختلفه مجانسا. الخ .
خلق متوهم و حق متحقق بلکه خلق عین حق است در جهت بى حدى ، و اول و آخر و ظاهر و باطن و قرب و بعد و غیب و شهادت و از این قبیل الفاظ و مفاهیم متقابله به قیاس و لحاظ ما اس . پس حق تعالى جمیع اشیاء است و هیچ یک از آنها نیست . اعنى تعین را بردار و کمال را بگذار.
لذا ممکنات را از این سوى حدى است و از آن سوى بى حدند؛ چون شئون و روابط بى حدند؛ نظیر امواج و دریا.

منبع:باب هجدهم شرح دفتر دلج-شارح :استاد صمدی آملی