تجلیات ذاتى اى برادر   که فوق آن نمى باشد مصور
تجلیات اسماء و صفاتى   خفیف است و تجلیات ذاتى
نماید سینه ات را جرحه جرحه   چو همام شریحت شرحه شرحه
تجلى گاه همچون باد صرصر   فرود آید به دل الله اکبر
بسان گرد باد و برگ کاهى   نماید با تو ار خواهى نخواهى
تجلى چونکه اینسانت ربودت   بلرزه آرد آندم تار و پودت
ز جایت خیزى و افتى و خیزى   همى افتان و خیزان اشک ریزى
بود این جذبه هاى بى مثالى   ندارد هیچ تصویر خیالى

 جرحه یعنى مجروح شدن و شرحه شرحه یعنى پاره پاره و قطعه قطعه ؛ و مراد از ((همام شُریحت )) همان جناب همام بن شریح است که در خطبه متقین نهج البلاغه آمده است . ایشان به محضر عرشى حضرت امیر المؤ منین (علیه السلام ) مشرف شد: روى اءن صاحبا لاءمیرالمومنین (علیه السلام ) یقال له همام کان رجلا عابدا، فقال له یا امیر المؤ منین ، صف لى المتقین حتى کانى اءنظر الیهم فتثاقل (علیه السلام ) عن جوابه ثم قال : یا همام ، اتق الله و احسن ف‍((ان الله مع الذین اتقوا و اللذین هم محسنون )) فلم یقنع همام بهذا القول حتى عزم علیه فحمد الله و اءثنى علیه و صلى على النبى (صلى الله علیه و آله و سلم ) ثم قال (علیه السلام )… قال : فصعق همان صعقه کانت نفسه فیها، فقال (علیه السلام ) اما و الله لقد کنت اخافها لیعه ثم قال : اهکذا تصنع المواعظ البالغه باءهلها؟.
عرض کرد متقین را برایم وصف بنما، حضرت دید او خیلى آشفته حال است چند جمله اى در مورد متقین فرمایش فرمود که همام آرام نشد و بالاخره جناب همام حضرت را به حرف در آورد تا صیحه اى کشید و جانش با همان صیحه مفارقت کرد و حضرت فرمود موعظه بالغه با دلها اینچنین مى کند و من هم از همین واقعه هراسناک بودم .
تجلیات ذاتى نیز دل عارف را اینچنین پاره پاره مى کند یعنى به همین صورت که سخنان موعظه اى جناب مولى الموالى على وصى با جان همام کرد.

پر دلى باید که بار غم کشد   رخش مى باید تن رستم کشد

در تجلیات ذاتى هیچ عارف از خود اختیارى ندارد لذا در یک اضطراب و دگرگونى ذاتى است که چه بسا حالات گوناگون داشته باشد مثلا از جایش با سرعت بر مى خیزد و مى افتد و گاهى ناخود آگاه به اطراف پرت مى شود و به در و دیوار مى خورد و دردها و رنجها مى بیند و شاید اعضا و جوارح او تا ماهها درد داشته باشند؛ و چه بسا شخص در آن هنگام در کنار آتش باشد و یا در لبه چاه و یا نوک قله و این حال روى آورد و در آتش بسوزد و یا در چاه و دره سقوط کند و هیچ توجهى به خود نداشته باشد. در این لحظات مثل یک برگ کاهى را مى ماند که گردبادى تند و شدید و سرد او را بردارد و بى اختیار وى را به هر سو که بخواهد ببرد.
ابیات مذکور همانند دیگر ابیات دفتر دل و دیوان بیان شرح حال صاحب دفتر دل است که از باب ((فاما بنعمه ربک فحدث )) آمده است .
در این گونه تمثلات ، مثال و صور مطرح نیست لذا تعبیر به تجلیات ذاتى مى شود. چه اینکه براى رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) نیز وحى هاى بى مثال سنگین بود.
در نکته ۵۳۰ هزار و یک نکته آمده است ((بحار (چاپ کمپانى ص ۳۶۲) از امالى شیخ به اسنادش روایت کرده است ، عن هشام بن سالم عن ابى عبدالله (علیه السلام ) قال قال بعض اصحابنا اصلحک الله کان رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) یقول قال جبرئیل و هذا جبرئیل یاءمرنى ثم یکون فى حال اءخرى یغمى علیه ؟ قال فقال ابو عبدالله (علیه السلام ) انه اذا کان الوحى من الله لیس بینهما جبرئیل ، اءصابه ذل لثقل الوحى من الله ؛ و اذا کان بینهما جبرئیل لم یصبه ذلک فقال قال لى جبرئیل و هذا جبرئیل .
از این حدیث گرانقدر و از دیگر روایات حاکى از اختلاف حال رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) هنگام نزول وحى استفاده مى شود که حال حضرتش در هنگام وحى بى تمثل سنگین تر از حال او در هنگام وحى با تمثل بود. و این معنى را اهل سلوک بخوبى لمس مى کنند و ادراک مى نمایند که چون جذبه هاى بى تمثل صورت دست دهد سخت در قلق و اضطراب افتد بلکه گاهى شدت جذبه با مجذوب چنان کند که گردباد با برگ کاه ، بخلاف حالتى که با حصول تمثل صورت است .
شاید علتش این باشد که در حال تمثل صورت با مثال ماءلوف و ماءنوس عالم شهادت محشور است بخلاف خلاف آن که با مجرد بحت و حقیقت عارى از صورت است .
و یا علتش این باشد که عالم شهادت نشاءه افتراق است و غیب عالم انفراد؛ لاجرم وحدت و سلطه با این است که جمع است ؛ و آن چون متکثر است ضعیف است از این روى هر چه توجه روح انسان به عالم جمع بیشتر شود دهشت او بیشتر است که با قوى تر روبرو مى گردد.)) انتهى .

تمثلات بى مثال و تجلیات ذاتى براى حضرت علامه روحى فداه :

به ابیاتى از قصیده شقشقیه دیوان در مقام گوش دل بسپار:

شب دیگر بخلوتخانه عشق   خیال وصل او گردید حایل
که یا رب هر دو دستم از چپ و راست   بگرد گردنش بادا حمایل
همى از آسمان دیدگانم   فرو مى ریختم باران هاطل
زمین دامنم از سیل اشکم   بسان ملک دابو گشت و هشتل
گهى در صحن خانه پیچ و تابم   چو ماهى اى که در خشکى ساحل
گهى بر درب و دیوار افتادم   که گویى مرغکى شد نیم بسمل
بقرآن ملتجى گشتم در آن حال   که چون قرآن نباشد هیچ معقِل
فتادم باز بر خاک و در آنگاه   چه گویم زانچه وارد گشت بر دل
همه او شد همه او شد همه او   همه دل شد همه دل شد همه دل
ندانستم که رو بنمود معشوق   من از آن طلعت فرخنده غافل
چه خوش کانحال تا صور سرافیل   نمى شد از من دل داده زایل

در رساله گرانسنگ مولایم ، مسمى به ((انسان در عرف عرفان )) که در چهار فصل و یک خاتمه ترتیب یافته است در فصل سوم وقایعى از حالات حضرتش که در سیر و سلوک عملى برایش رخ داده است را نقل فرمود و این فصل را چنین آغاز فرموده است که : ((فصل سوم : غرض مادر این فصل ، توجهى به سیر و سلوک عرفانى و حکایت طایفه اى از تمثلات و القاءات سبوحى و رویدادهاى حالات روحانى متفرع بر آنها است تا در فصل پس از آن به اصولى که هر یک مفتاح کارگشا براى اهل معنى در فهم اسرار و رموز بسیارى از آیات و روایات است اشارتى شود. والله سبحانه فتاح القلوب و مناح الغیوب .
در واقعه هفتم آن در مورد تمثلات بى مثال که برایش رخ مى داد چنین فرمود:

((واقعه ۷: وقتى حضرت استادم علامه آقا سید محمد حسین طباطبایى – رضوان الله علیه – از من پرسیدند که آیا تمثل بى صورت یعنى کشف بى مثال هم به شما دست مى دهد و روى مى آورد؟
عرض کردم آنچه را که مشاهده مى کنم همه با مثال اند. و گاهى عظمت نظام هستى آنچنان مرا مى گیرد و مضطربم مى نماید که اگر خودم را از آن حال انصراف ندهم ، جانم از بدنم مفارقت مى کند.
آن جناب فرمود: همین معنى کشف بلا صورت و مثال است ، و از این که خودت را انصراف مى دهى کارى خوب و محبوب و مطلوب است تا کم کم به عالم ماوراى ماده و فوق آن انس بگیرى .
راقم گوید: آنگاه که سالک مجذوب عظموت و جلال و جبروت وجود مطلق و کبریایى نظام احسن آن مى شود، از آن حالت تعبیر به کشف بى صورت و بى مثال مى شود. بند نوزدهم دفتر دل در این مقام که بیان تجلیات مى کند شیرین تر از قند است )).
در ادامه این واقعه فرمود:
((غزل بیدل )) از دیوان این کمترین (ص ۳۶ – ط ۲)، و همچنین برخى از ابیات اوائل قصیده لامیه شقشقیه از دیوانم (ص ۹۳ – ط ۲) هر یک ناظر به یک کشف بى مثال است که برایم روى آورده است .
اما ((غزل بیدل )) این که :

بیدلى اندر دل شب دیده بیدار داشت   آرزوى دیدن رخساره دلدار داشت
گاه از پندار فصلش میخراشیدى رخش   گاه در امید وصلش گونه گلنار داشت
گاه از برق تجلى میخروشیدى چو رعد   گاه از شوق تدلى شورش بسیار داشت
گاه ورقاى فؤ ادش گرم در تعزید عشق   زمزمه موسیچه سان و نغمه موسیقار داشت
گاه در تکبیر و در تهلیل حى لا یموت   گاه در تسبیح سبحان سبحه اذکار داشت
گاه از فیض شهودى محو استرجاع بود   گاه از قبض شروق جلوه استغفار داشت
گاه آه آتشین از کوره دل مى کشید   گاه بر سندان سینه مشت چکش وار داشت
گردباد جذبه اش پیچید همچون برگ کاه   گر چه در اطوار خود طومارها اسرار داشت
تا بخود آمد که دلدار است آنسلطان حسن   با جمالش در میان آینه بازار داشت
یا ربا او عشق مى ورزید و او دنبال یار   یار اندر دیده اش او انتظار یار داشت
بیدل بیچاره بودى بیخبر از ماجرا   کوست عشق و عاشق و معشوق را یکبار داشت
واقف آمد بر وقوف اهل دل در این مقام   آن که فرق و نفض و ترک و رفض را در کار داشت
نجم اندر احتراق جذبه اى بى چند و چون   پرتوى از جلوه جانانه را اظهار داشت

در مورد این غزل در یک تشرف یابى ام ، حضورى مى فرمود که در این تمثل بى مثال در وضع عجیبى بودم و این حال مثل این مى ماند که یک چیزى از لجه دریا حرکت کند که تا به ساحل برسد طول مى کشد و انسان الان در ساحل دریا منتظر آن بماند چقدر باید انتظار بکشد و مى داند که تحفه اى در حال آمدن از لجه دریا است ، این حال که پیش مى آمد آنچنان از خود بى خود مى شدم که به در و دیوار مى افتادم . و این برایم ملکه شده بود که هر موقع به این حال مى افتادم معلوم بود که در انتظار مقدم دوست بسر مى برم .
در رساله انسان در عرف عرفان در واقعه هفدهم باب سوم فرمودند ((در بعد از ظهر جمعه ۲۵ ج ۱ سنه ۱۳۹۶ ه‍ ق = ۶/۱/۱۳۵۵ ه‍ ش در منزل قم تنها بودم ، جذبه اى بى مثال روى آورده ، و حقیقت یوم تبدل الارض غیرالارض و السموات و برزو الله الواحد القهار (قرآن کریم سوره ابراهیم /۴۹) برایم تجلى کرده است ، و اضطرابى که سلطان اسم اعظم قهار در آن اقتضاء مى کرد بر من مستولى شد که افتان و خیزان با گریه و زارى در و دیوار را مى بوسیدم و زمین و آسمان را و به خصوص خورشید را ناز مى کردم ، در هر حال حالى بود که بقول عارف شبسترى در ((گلشن راز)):

که وصف آن به گفتگو محال است   که صاحب حال داند کان چه حال است

منبع:جلد دوم شرح دفتر دل-شارح:استاد صمدی آملی