اشعار علامه۳۹
اشعار علامه
کد ثبت علمی:۱۴۷-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۱۳۹۵
باب دوازدهم اشعار دفتر دل حضرت علامه حسن زاده آملی
۱- به بسم الله الرحمن الرحیم است که آدم ایمن از دیو رجیم است
۲- به از این سنگر امن الهى نباشد در همه عالم پناهى
۳- ز وسواسست علتهاى روحى که نبود روح را هرگز فتوحى
۴- همه وسواست از دیو رجیم است عدو آدم از عهد قدیم است
۵- تو هم او را عدو خویش میگیر خلاف راه او را پیش مى گیر
۶- که نسناست است و وسواست است و خناست چه جویى لخلخه از دست کناست
۷- ترا با عزم جزم و هم واحد کشاند روح قدسى در مشاهد
۸- و گرنه با همه چندین دلى تو زکشت خود نیابى حاصلى تو
۹- نشد تا جان توبى عیب و بى ریب درى روى تو نگشایند از غیب
۱۰- بیا ایخواجه خود را نیک بشناست که انسانى به سیرت یا که نسناست
۱۱- به سیرت ار پلیدى چون یزیدى چه سودى گر بصورت با یزیدى
۱۲- ترا تبلى السرائر هست در پیش نگر جوانى و برانى خویش
۱۳- نمیدانى که در تبلى السرائر شود هر باطن آنجا عین ظاهر
۱۴- حجابت شد در اینجا حکم ظاهر در انجا باطن هست قاهر
۱۵- اگر از خود در آیى اى برادر شود اینجا و آنجایت برابر
۱۶- اگر کشف غطا گردد عطایت دو جایت میشود یکجا برایت
۱۷- که بینى اسم و آیین خودى تو همانا مالک دین خودى تو
۱۸- زوین خود بهشت و دوزخى تو سزاوار سزاى برزخى تو
۱۹- تو هم کشت خودى هم کشتزارت هر آنچه کشته اى آید بکارت
۲۰- چو تو زرع خودى و زارع خود ترا حاصل زبذر تو است لابد
۲۱- جزا نفس عمل باشد به قران به عرفان و به وجدان و ببر هان
۲۲- بلى علم است که انسان ساز باشد مرا وراهم عمل دمساز باشد
۲۳- چو علم اند و عمل بانى انسان هر آنکس هر چه خود را ساخت هست آن
۲۴- لذا باشد قیامت با تو هشدار قیامت ابرون از خود مپندار
۲۵- بخوانم از برایت داستانى که پیش آمد براى من زمانى
۲۶- شبى در ابروى خویش بستم به کنج خانه در فکرت نشستم
۲۷- فرو رفتم در آغاز و در انجام که تا از خود شدم آرام و آرام
۲۸- بدیدم با نخ و سوزن لبانم همى دوزند و سوزد جسم و جانم
۲۹- بگفتند این بودکیفر مر آنرا رها سازد به گفتارش زبانرا
۳۰- چو اندر اختیار تو زبانت نمى باشد بدوزند این لبانت
۳۱- از آنحالت چنان بیتاب گشتم که گویى گویى از سیماب گشتم
۳۲- زحال خویش دیدم دوزخى را چشیدم من عذاب برزخى را
۳۳- در اینجا مطلبى را با اشارت برایت آورم اندر عبارت
۳۴- که عاقل را اشارت هست کافى ازیرا قلب عاقل هست صافى
۳۵- سراسر صنع دلدارم بهشت است بهشت است آنچه زان نیکوسرشت است
۳۶- شنیدى سبق رحمت بر غضب را ندانستى یکى امر عجب را
۳۷- که این رحمت نباشد زائد ذات که ذاتش عین رحمت هست با لذات
۳۸- زذاتى کوست عین رحمت ایدوست نباشد غیر رحمت آنچه از اوست
۳۹- که این رحمت وجوب امتنائى است وجود سارى عالى و دائى است
۴۰- کجا باشد که این رحمت نباشد گرت در فهم آن زحمت نباشد
۴۱- کدامین ذره را در ملک هستى نیابى رحمت اربیننده هستى
۴۲- گل و خارش بهم پیوسته باشد که از یک گلبن هر دو رسته باشد
۴۳-مربى در مقام جمع و تفضیل یکى باشد بدون عزل و تعطیل
۴۴- بلى رب مضل و رب هادى یک و دو دانى اراهل شادى
۴۵- مقام فرق را بینى تضاد است مقام جمع را یابى تواد است
۴۶- بنام خار و گل و شیطان و آدم در آنجا و در اینجایند با هم
۴۷- نگراند قواى گونه گونت به اعضاى درونى و برونت
۴۸- به فعل خویش در انزال و تنزیل دهى فرق مقام جمع و تفضیل
۴۹- سخن از نسبت و ایجاد افعال به اجمالش روا مى باشد الحال
۵۰- چه تفصیلش بیک نیکو رسالت که بنوشتم ترا باشد حوالت
۵۱- نه جبر محض و نى صرف قدر هست وراى آن دو امرى معتبر هست
۵۲- لان الباطل کان زهوقا کلام کان فیها صدوقا
۵۳- که هم جبر است و هم تفویض باطل بل امر بین الامرین است حاصل
۵۴- چه هر دو واجد العین اندو احول نبیند چشم احول جز محول
۵۵- ولى جبرى زیک چشم چپ راست که یک چشم چپ مر قدر راست
۵۶- چه تفویضى بتفریط غلط رفت و هم جبرى به افراط شطط رفت
۵۷- ولیکن صاحب چشمان سالم بر این مبناى مرصوص است قائم
۵۸- که قول حق نه تفویض و نه حیر است که آن گبر است و این تدبر و زگبر است
۵۹- چه گوید بنده مانند جمادات چو برگ کاهى اندر دست باداست
۶۰- ندارد هیچ فعل و اختیارى زبادش جنبش آید اضطرارى
۶۱- بلى این راى فائل از جماد است که هر یک را بباید گفت باد است
۶۲- زکسبش اشعرى بى بهره بوده است مگر لفظى بر الفاظش فزوده است
۶۳- نه استقلال اهل اعتزال است نه جبر است و سخن از اعتدال است
۶۴- چه هر فعلى که در متن وجود است مراهل عدل را عین شهود است
۶۵- که ایجاد است و اسناد است لابد بحول الله اقوم و اقعد
۶۶- زحق است صحت ایجاد آن فعل به خلق است صحبت اسناد آن فعل
۶۷- زحق ایجاد هست از بیش و از کم که قل کل من عند الله فافهم
۶۸- چو در توحید حق نبود سوایى سخن از جبر چبود ژاژ خایى
۶۹- کدامین جابر است و کیست مجبور عقول نارسا را چیست منظور
۷۰- هر آن بدعت که پیدا شد در اسلام چو نیکو بنگرى زآغاز و انجام
۷۱- همه از دورى باب ولایت پدید آمد سپس کرده سرایت
۷۲- که از تثبیت در افراط و تفریط همى بینى در احجامند و تثبیط
۷۳- هر آنچه جز ولایت را رواج است چو نقش دومین چشم کاج است
۷۴- بداند آنکه او مرد دلیل است جهنم عارض و جنت اصیل است
۷۵- اگر دانى تو جعل بالعرض را توانى نیک دریابى غرض را
۷۶- جهنم را نه بودى و نمودى اگر مد در جهان از ما نبودى
۷۷- زافعال بد ما هست دوزخ فشار نزع و قبر و رنج برزخ
۷۸- زحال خویش با فرزندت اى باب درین باب از خدا و خویش دریاب
۷۹- تویى تو صورت علم عنایى بیا در خود نگر کار خدایى
۸۰- ترا از قبض و بسط تو عیان است هر آنچه آشکارا و نهان است
پاسخها