سینه آن گنجینه قرآن فرقانست و بس‏

سینه سیمینه سر خیل خوبانست و بس‏

نغمه عنقاى مغرب آید از آنسوى قاف‏

مشرق شمس حقیقت قلب انسانست و بس‏

قرصه مهر و مه اندر عرصه کیهان دل‏

روشنى شعله شمع شبسانست و بس‏

غرقه دریاى نور وحدت اندر کثرتش‏

هر طرف رو آورد بر روى جانانست و بس‏

سر سالک از فروغ آیت الله نور

مطلع انوار عرفانست و برهانست و بس‏

عاشق شوریده خود جز جلوه معشوق نیست‏

در دو عالم بر سر این سفره مهمانست و بس‏

روضه رضوان رضاى شیراندر سلسله است‏

کار ما با کاردانى جهانبانست و بس‏

وحدت تدبیر و صنع دائم سمع الکیان‏

نظم موزون نظام‏ى عین میزانست و بس‏

سایه سیماى زیباى دل آراى نگار

اینچنین بر بوم و بر پیوسته تابانست و بس‏

ماء دافق کون جامع از غمایش تا عماست‏

لوحش الله عقل در این نکته حیرانست و بس‏

دیدگان برزخیت تا نگردیدند باز

ادعاى عاشقیت بحت بهتانست و بس‏

از پریشان روزگارى حسن بشنو که وى‏

سر خوش اندر مجمع جمع پریشانست و بس‏