گنجینه گوهر روان

کد ثبت علمی:۱۵۴۴-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۲۷۸۴

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

سپاس و ستایش ذو الجلال و الإکرام را که آدم را یگانه نگارخانه حسن صورت خود آفریده است، و قرآن دل‏آرا را جلاى جان و روان وى نهاده است.

درود و نیایش بر فرستادگانش بویژه بر ختم آنان محمّد مصطفى و دودمانش که از جمال نفس مکتفى خود، سرخیل خوبانند؛ و از کمال عقل مستفاد خود، قافله سالار آدمیان و انسان العین عین انسانند؛ و هم بر همه کسانى که همراه و پیرو آنانند.

و بعد همى گوید بنده امیدوار به خداى متعالى حسن حسن‏زاده آملى که این دفتر معانى به نام‏

«گنجینه گوهر روان» آکنده از برهان تجرّد گوهر روان است که به سالیانى دراز در اثناى تدریس معارف از نوشته‏هاى پیشینیان یافته‏ایم، و در آن به رشته نظم و نضد خاص گرد آورده‏ایم، و بسى غرر و درر و غوالى لآلى بر آن افزوده‏ایم، و بر یک مقدمه و چهار فصل و یک خاتمه، خاتمه داده‏ایم، و بر جمعى از نفوس شیّقه و شیفته به کمال در آمل مازندران که از دوستان صاحبدل و فاضل این راجى به رحمت بارى تعالى‏اند تدریس و القاء و املاء کرده‏ایم.

گنجینه گوهر روان

بساخت و چهره به خوبى پرداخت، و مانند ماه دو هفته برافروخت و دیده به مدرسه‏ها دوخت، و دل به صاحب‏نظران باخت، و مست از خانه به بیرون تاخت، که ناگهان خروش سروش به گوش هوش رسید که:

نورى که بسرعتش روان است‏

«گنجینه گوهر روان» است‏

گنجینه زاد زندگانى‏

گنجینه عمر جاودانى‏

گنجینه دفتر معانى‏

گنجینه گنج آسمانى‏

گنجینه شبچراغ عالم‏

نور دل و دیدگان آدم‏

گنجى که چو مهر و مه درخشد

تا نور به نوریان ببخشد

گنجى که مجرّد و مصفّى است‏

نور صمدى حق تعالى است‏

نورى که ز صنع حسن مطلق‏

کس نیست چنو ز حسن مشتق‏

نورى که فروغ او فروزد

تا ریشه جهل را بسوزد

نورى به شروق برتر از برق‏

نورى که گرفته غرب تا شرق‏

از لطف حقیقه الحقائق‏

گنجینه پر است از دقائق‏

این یک اثر است نیک فرجام‏

کز دست حسن گرفت انجام‏

باشد که عطا کند خدایش‏

در اجر و جزاى او لقایش‏

هر چند ز کار خویش خسته است‏

طرفى ز حیات دل نبسته است‏

لیکن چو خدا کند خدایى‏

شاهنشه دل شود گدایى‏

یک جلوه اگر کند نثارش‏

صد مهر و مه‏اند شرمسارش‏

 

مقدّمه: [صد کلمه در معرفت نفس‏]

در علوم اصیل عقلى و اصول معارف حقیقى، پس از معرفت حق سبحانه هیچ موضوعى براى انسان به پایه أهمّیت معرفت نفس- اعنى روانشناسى- نیست، زیرا که اساس دیندارى و رستگارى است؛ قوله سبحانه: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها* فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها* قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها* وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها «۱».

وقتى از قلم راقم به اقتضاى حال یکصد کلمه در تشویق و تهییج به معرفت نفس مسطور افتاد، اکنون آن را به رجاى این که نفوس مستعدّه را مفید افتد در مفتتح گنجینه مى‏نگاریم:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین این صد کلمه که صد دانه درّ یکدانه است براى خاطر عاطر آن عزیزى که شائق اعتلاى به ذروه معرفت نفس است، از قلم این کمترین: حسن حسن‏زاده آملى، به رشته نوشته درآمده است که اگر مورد پسند افتد او را بسند است:

۱. آن‏که خود را نشناخت چگونه دیگرى را مى‏شناسد؟!

۲. آن‏که از صحیفه نفس خود آگاهى ندارد، از کدام کتاب و رساله طرفى مى‏بندد؟!

______________________________
(۱). الشمس: ۷- ۱۰.

 

۳. آن‏که گوهر ذات خود را تباه کرده است، چه بهره‏اى از زندگى برده است؟!

۴. آن‏که خود را فراموش کرده است، از یاد چه چیز خرسند است؟!

۵. آن‏که مى‏پندارد کارى برتر از خودشناسى و خداشناسى است، چیست؟!

۶. آن‏که در صقع ذات خود با تمثّلات ملکى همدم و همسخن نباشد، باید با چه أشباح و خیالات همدهن باشد؟!

۷. آن‏که خود را براى همیشه درست نساخت، پس به چه کارى پرداخت؟!

۸. آن‏که از سیر انفسى به سیر آفاقى نرسیده است، چه چشیده و چه دیده است؟!

۹. آن‏که مى‏انگارد در عوالم امکان، موجودى بزرگتر از انسان است کدام است؟!

۱۰. آن‏که تن آراست و روان آلاست، به چه ارج و بهاست؟!

۱۱. آن‏که معاش مادّى را وسیله مقامات معنوى نگیرد، سخت در خطاست.

۱۲. آن‏که به هر آرمان است، ارزش او همان است.

۱۳. آن‏که از مرگ مى‏ترسد، از خودش مى‏ترسد.

۱۴. آن‏که خداى را انکار دارد، منکر وجود خود است.

۱۵. آن‏که حق معرفت به نفس روزیش شده است فیلسوف است چه این که فلسفه، معرفت انسان به نفس خود است، و معرفت نفس أمّ حکمت است.

۱۶. آن‏که در خود فرو نرفته است و در بحار ملکوت سیر نکرده است و از دیار جبروت سر درنیاورده است، دیگر سباحت و سیاحت را چه وزنى نهاده است؟

۱۷. آن‏که خود را جدولى از دریاى بیکران هستى نیافته است، در تحصیل معارف و ارتقایش چه مى‏اندیشد؟!

۱۸. آن‏که خود را متسخّر در تحت تدبیر متفرّد به جبروت نمى‏یابد، در وحدت صنع صورت شگفتش چه مى‏گوید؟!

گنجینه گوهر روان، ص: ۱۱

۱۹. آن‏که در وادى مقدّس «من کیستم؟» قدم ننهاده است، خروارى به خردلى.

۲۰. آن‏که از اعتلاى فهم خطاب محمّدى سر باز زده است، خود را به مفت باخته است.

۲۱. آن‏که طبیعتش را بر عقلش حاکم گردانیده است، در محکمه هر بخردى محکوم است.

۲۲. آن‏که در اطوار خلقتش نمى‏اندیشد، سوداى او سراسر زیان است.

۲۳. آن‏که خود را زرع و زارع و مزرعه خویش نداند، از سعادت جاودانى باز بماند.

۲۴. آن‏که غذا را مسانخ مغتذى نیابد هرزه‏خوار مى‏گردد، و هرزه‏خوار هرزه‏گو و هرزه‏کار مى‏شود.

۲۵. آن‏که کشتزارش را وجین نکند، از گیاه هرزه آزار بیند.

۲۶. آن‏که «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» را درست فهم کند، جمیع مسائل اصیل فلسفى و مطالب قویم حکمت متعالى و حقائق متین عرفانى را از آن استنباط تواند کرد، لذا معرفت نفس را مفتاح خزائن ملکوت فرموده‏اند.

پس برهان شرف این گوهر یگانه، أعنى جوهر نفس، همین مأثور شریف «من عرف …» بس است.

۲۷. آن‏که در کریمه‏ وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ «۱»؛ و هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ‏ «۲»؛ و کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَهٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً «۳»، و نظائر آنها به خوبى اندیشه کند، جزاء را موافق أعمال و عقاید مى‏یابد.

______________________________
(۱). سوره یس، آیه ۵۵.

(۲). سوره مطففین، آیه ۳۷.

(۳). سوره بقره، آیه ۲۶.

گنجینه گوهر روان، ص: ۱۲

۲۸. آن‏که در آیات‏ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ‏ «۱»؛ یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ «۲»؛ ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً «۳»، و أشباه آنها نظرى صحیح اندازد، دریابد که انسان شب و روز در مطلق أعمال و أحوال خود سازنده خود است، و هرگونه که خود را ساخت همانگونه از این سرا به سراى دیگر رخت برمى‏بندد.

۲۹. آن‏که در کسب علم و حرفه و صنعت خود تأمّل کند درمى‏یابد که فعل او را ظاهرى و باطنى است، ظاهر او که قشر است با زمان متصرّم است و ناپایدار، و باطن او که لبّ است ملکه او گردد و متحقّق و برقرار، و بدین ملکه ملک و سلطان و اقتدار بر تصرّف در مادّه و إعمال أعمال خود کند، پس آنگاه آگاه شود که علم و عمل جوهر و انسان سازند.

۳۰. آن‏که در علم و عمل دقیق شود، علم را إمام عمل و قائم بر آن مى‏یابد، چنان که گویى:

علم نر باشد و عمل ماده‏

دین و دنیا بدین دو آماده‏

و مانند آن‏که:

آسمان مرد و زمین زن در خرد

هرچه آن انداخت این مى‏پرورد

و مانند منىّ رجل که قوّه مولّده است، و رطوبت مرأه که متولّده است، چه آن آسمان است و این زمین‏ الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ، و از این دقّت آگاه گردد که علم مشخّص روح انسان و عمل مشخّص بدن اوست که نه روح بى‏بدن است و نه بدن بى‏روح، این قائم به آن است و آن قائم بر این.

۳۱. آن‏که به سرّ سوره قدر کشف تام محمّدى برسد، انسان را صاحب مقام فوق‏

______________________________
(۱). سوره هود، آیه ۴۷.

(۲). سوره آل عمران، ۳۱.

(۳). سوره کهف، آیه ۵۰.

گنجینه گوهر روان، ص: ۱۳

تجرّد شناسد چه این که قرآن مجید بیکران در لیله مبارکه بنیه محمّدیه از غایت فسحت قلب و نهایت شرح صدرش به نزول دفعى فرود آمده است.

۳۲. آن‏که در معرفت انسان و قرآن توغّل کند، قرآن را صورت کتبیه انسان کامل شناسد، و نظام هستى را صورت عینیّه او یابد.

۳۳. آن‏که در صورت علمیّه، بدرستى تعقّل کند هم صورت علمیه را و هم واهب و متّهب آن را عارى از مادّه و احکام آن مى‏یابد- یعنى اذعان مى‏کند که صورت علمیّه و وعاء تقرّر آن مطلقا چه مفیض و چه مستفیض، فوق طبیعت و وراى آنند.

۳۴. آن‏که در اعتلاى نفس از قوّه به فعل بیندیشد که هرچه داناتر مى‏شود براى اخذ معارف قوى‏تر آماده‏تر مى‏گردد، پى مى‏برد که نفس را رتبت فوق تجرّد است- یعنى علاوه بر مجرّد بودنش حدّ یقف ندارد-، و به سرّ اثر گرامى «یا من لا تزیده کثره العطاء إلّا جودا و کرما» آگاه مى‏گردد.

۳۵. آن‏که خطاب محمّدى را درست فهم کند که انسانها براى اغتذاى از این سفره إلهى دعوت شده‏اند، قدر و مرتبت خود را شناسد و در راه استکمالش پویا و جویا گردد.

۳۶. آن‏که در حقیقت علم، درست تأمّل کند که بصر نفس مى‏شود و او را از ظلمت به ضیاء مى‏کشاند، آگاه گردد که نور علم، نفس نفس و عین ذات او مى‏گردد، و به سرّ اتحاد علم و عالم و معلوم به حسب وجود مى‏رسد.

۳۷. آن‏که در آثار صفات و اخلاق انسانها، و در احوال و افعال حیوانها دقیق شود، حیوانها را تمثّلات ملکات انسانها مى‏یابد.

۳۸. آن‏که در کتب مصنّفان و مؤلّفان فکر کند، آنها را دلیل بر تجرّد وعاى علم أعمّ از واهب و متّهب که نفس است مى‏یابد.

۳۹. آن‏که خود را ابدى شناخت فکر ابد مى‏کند.

۴۰. آن‏که در طلب دقّت کند، بین طالب و مطلوب مناسبتى مى‏یابد، و پى مى‏برد

گنجینه گوهر روان، ص: ۱۴

که نفس بدون توحّد و تجمّع به کمال انسانى نرسد، و تعلّق با تعقّل جمع نشود.

حضرت وصی إمام امیر المؤمنین على علیه السّلام فرموده است: «العارف من عرف نفسه فأعتقها و نزّهها عن کلّ ما یبعّدها».

۴۱. آن‏که در معرفت نفس غور کند، خود را یک شخص ممتدّ داراى مراتب بیند که هر مرتبه را حکمى خاصّ است، و در عین حال مرتبه بالا حقیقت مرتبه پایین، و پایین رقیقت بالا است، چنان‏که بدن مرتبه نازله نفس است، و مع ذلک همه افعال مراتب، از یک هویّت‏اند.

۴۲. آن‏که چند روزى کشیک نفس خود بکشد، و صادرات و واردات آن را مواظب باشد بدرد خود مى‏رسد و چاره درمانش مى‏کند.

۴۳. آن‏که انسان کامل است، به تعبیر عارف: مبیّن حقائق اسماء است؛ فیلسوف گوید: فیلسوف کامل امام است، که فلسفه، علم به حقائق اشیاء است و اشیاء اسماء عینى‏اند؛ قرآن کریم فرماید: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها، وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ، پس قرآن و عرفان و برهان را از یکدیگر جدایى نیست.

۴۴. آن‏که خود را زرع و زارع و مزرعه و بذر خود شناخت، بیش از هرچیز به کشت و کشتزارش پرداخت.

۴۵. آنکه نفس را بسیط شناخت، او را ابدى یافت، ازیرا که تباهى مر مرکّب راست و جوهر بسیط عقل و عاقل و معقول است.

۴۶. آنکه در تجرّد نفس- اعم از تجرّد برزخى و تجرّد تام عقلى و تجرّد اتمّ فوق تجرّد عقلى آن تدبّر کند، همه را منتج یک نتیجه یابد که نفس جوهر بسیط ابدى است.

۴۷. آنکه در تصرف انسانهاى کامل در مادّه کائنات دقیق شود، معجزات و خوارق عادات را از قوّت و قدرت نفوس قدسى آنان باذن اللّه یابد.

۴۸. آنکه در معنى حقیقى سعادت انسان درست نظر کند، پى برد که سعادت نفس‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۱۵

انسانى این است که از کمال وجودى خود در عداد جواهر مفارق از مادّه قرار گیرد تا در صدور افعالش مانند قوام ذاتش از مادّه طبیعى بى‏نیاز گردد، چنانکه وصى علیه السّلام فرمود:

«و اللّه ما قلعت باب خیبر و قذفت به اربعین ذراعا لم تحسّ به اعضائى بقوّه جسدیّه و لا حرکه غذائیه و لکن ایّدت بقوّه ملکوتیّه و نفس بنور ربّها مستضیئه.

یعنى سوگند به خداوند من به قوّت جسدى و حرکت غذایى در از خیبر بر نکنده‏ام و آنرا به چهل ارش به دور نیفکنده‏ام چنانکه اعضایم بدان احساس نکرده است، و لکن به قوّت ملکوتى و نفسى که به نور ربّ خود مستضى‏ء است بر آن دست یافتم».

و به عبارت دیگر: سوگند به خداوند من به تأیید قوّت ملکوتى و نفسى که به نور ربّ خود مستضى‏ء است، در از خیبر برکنده‏ام و آنرا به چهل ارش به دور افکنده‏ام چنانکه اعضایم بدان احساس نکرده است، نه به قوّت جسدى و حرکت غذایى.

۴۹. آنکه چند روزى خود را از هرزه‏خوارى و هرزه‏کارى، و از گزاف و یاوه‏سرایى، بلکه زیاده‏گویى و خلاصه از مشتهیات و تعشّقات حیوانى باز بدارد، مى‏بیند که اقتضاى تکوینى نفس این است که از ریاضت، ضیاء و صفاء مى‏یابد و آثار او را نور و بهایى است، پس اگر ریاضت مطابق دستور العمل انسان‏ساز، اعنى منطق وحى، إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ‏ بوده باشد، اقتضاى تکوینى نفس به کمال غایى و نهایى خود نائل آید.

۵۰. آنکه در باطن و ظاهر خود تأمّل کند بدین حقیقت مى‏رسد که هیچگاه باطن از ظاهر غافل نمى‏شود، حتّى نائم در نوم خود و سکران در سکر خود، لذا به اصابت کمترین اذى و الم بدانها، آگاه میگردد.

پس نفس را مظهر لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْمٌ‏ مى‏یابد، و از اینجا زیادت بصیرت حاصل کند که باطن عالم عین حیات و علم و آگاهى است، هیچگاه از ظاهر غافل نمى‏شود امّا ظاهر بر اثر اشتغال به غیرش از باطن غافل میگردد.

گنجینه گوهر روان، ص: ۱۶

۵۱. آنکه در رشد خود دقّت کند مى‏بیند که او را دو گونه غذا باید:

غذایى که مایه پرورش تن اوست و غذایى که مایه پرورش روان اوست، و هر یک را دهانى خاصّ است.

دهان آن، دهان است، و دهان این گوش، نه از غذاى تن روان پرورش مى‏یابد و فربه مى‏شود، و نه از غذاى روان، تن.

آب مظهر و ظلّ حیات و علم است، و تن مرتبه نازله نفس و ظلّ آن است، تن تشنه آب خواهد که ظلّ حیات است، و روان تشنه علم خواهد که اصل آن است.

امام ملک و ملکوت، صادق آل محمّد صلّى اللّه علیه و آله، در تفسیر طعام کریمه‏ فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ‏ فرمود:

«علمه الّذی یأخذه عمّن یأخذه».

بنگر که غذاى جسم و جان تو چگونه است.

و بدان که غذا با همه اختلاف انواع و ضروب آن، مظهر صفت بقاء و از سدنه اسم قیّوم و با مغتذى مسانخ است، و تغذّى حب دوام ظهور اسم ظاهر و احکام آن است.

۵۲. آنکه در معرفت نفس دقیق شود، مى‏بیند که او را دو قوّه نظرى و عملى است:

قوّه نظرى را قوّه علّامه و نیروى بینش گویند، و عملى را قوّه عمّاله و نیروى کنش گویند.

این دو قوّه به منزلت دو بال نفس‏اند که بدانها به اوج حقائق طیران مى‏کند تا به جنّه اللّقاء و جنّت ذات‏ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی‏ مى‏رسد.

رئیس کمالات معتبر در قوّه نظرى معرفه اللّه است و در قوّه عملى طاعه اللّه. و به حسب مراتب فعلیّت این دو قوّه، انسان را درجات است.

یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ، لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا، إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۱۷

کلم طیّب ارواح طاهره مؤمنان است و عمل صالح کردار نیکو و معارف عقلیّه است که رافع روح طیّب است.

۵۳. آن‏که گوهر نفس ناطقه‏اش به نصاب استکمال و ترقّى خود رسید، همانطور که اجداث را قبور اجساد مى‏بیند، اجساد را نیز اجداث نفوس مى‏یابد، «و ما أنت بمسمع من فی القبور».

چنانکه موت ارادى را کمال جوهر حىّ ناطق، و موت طبیعى را متمّم این کمال مى‏یابد، «من مات فقد قامت قیامته».

۵۴. آن‏که در معرفت نفس به مرحله یقظه قدم نهاد، بسیارى از دانشها را بیش از خواب و خیال ارزش نمى‏نهد، آن علمى که نور نفس است دیگر است که «العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء»، و آن فضلى که عنوان تعیّش است دیگر.

۵۵. آن‏که قدر خود را شناخت، بدن و قوایش را شبکه اقتناص علوم و حباله اصطیاد معارف خود ساخت، چه فعلیّت نفس به معارف الهیّه و ملکات علمیّه و عملیّه صالحه است.

۵۶. آن‏که معرفت نفس را مرقات معرفت رب گرفته است نسبت قوى را به نفس مانند نسبت ملائکه به ربّ مى‏یابد.

۵۷. آن‏که در صورت انسانى نسبت به نظام هستى عمیق شود، مى‏بیند که اگر صورت انسانى نبود، نه افاضات عقلى بود، و نه استفادات نفسى و نه سیاسات شرعى.

۵۸. آن‏که در کار نفس و بدن درست اندیشه کند، آن دو را در ایجاب و اعداد متعاکس یابد، که از آن سوى ایجاب است و از این سوى اعداد.

۵۹. آن‏که به سرشت نفس آگاهی یافت سرّش را به قدس جبروت بدارد، زیرا که میداند نفس ناطقه انسانى بس که لطیف است به هرچه روى آورد به صورت آن در مى‏آید، ابن سینا شیوا و رسا گفته است:

«المنصرف بفکره إلى قدس الجبروت مستدیما لشروق نور الحق فی سرّه یخصّ باسم‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۱۸

العارف».

۶۰. آن‏که نفس آگاه دارد روى دل را با اللّه دارد و فرموده کشّاف حقائق، امام به حق ناطق جعفر صادق علیه السّلام را که:

«القلب حرم اللّه، فلا تسکن فی حرم اللّه غیر اللّه»، حلقه گوش خود کند.

۶۱. آن‏که نفس را بسیط شناخت، میداند که «تعریف البسائط لا یکون إلّا بلوازمها» لذا معرفت فکرى به بسائط را نشاید، امّا معرفت شهودى که فوق معرفت فکرى است میّسر است.

چنانکه در حکمت متعالیه محقق است که:

«حقیقه الوجود هی عین الهویّه الشخصیّه لا یمکن تصورها و لا یمکن العلم بها إلّا بنحو الشهود الحضوری».

۶۲. آن‏که صاحب همّت باشد و نفس را از اشتغال بدین نشأه انصراف دهد گاهى تمثّلاتى در لوح نفس خود مشاهده کند، و گاهى حقائقى بى‏تمثّل دریابد و از این حالت آگاهى یابد که آنچه به آدمى در حالات نوم و تنویم و غشوه و خوف و احتضار و نظائر آنها روى مى‏آورد، هیچیک موضوعیّت در روى آوردن تمثّلات و ادراکات دیگر ندارد، آنچه که موضوعیّت دارد انصراف از نشأه عنصرى و اعراض از تعلّقات این سوئى است و چون انصراف در بیدارى هم روى آورد نتیجه هزاران خواب و احتضار را میدهد.

۶۳. آن‏که در تمثّلات نفس تأمّل کند، جمیع تمثّلاتش را یک نحو ادراکش مى‏یابد، که براى شخص او حاصل شده است و دیگرى بدان آگاه نیست، چنانکه کریمه‏ فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا، در این حکم حکیم، معیار عدل و میزان قسط است، و عمده آن است که سرّ «لها» درست ادراک شود، نظیر کریمه‏ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ که در لِلْإِنْسانِ‏ باید دقّت کرد.

و روایاتى که در احوال و اطوار انسان در عوالم عدیده به لفظ تمثّل و اشباه آن‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۱۹

حقائقى را نام مى‏برند، به همین مثابت‏اند و بازگشت همه آنها به «لها» و «له» به بیان مذکور است.

۶۴. آن‏که در تن و روان خود بیندیشد، خود را یک چیز دو چیز، بلکه چند چیز یابد:

یک چیز به حسب شخصیّت، دو چیز یا چند چیز به لحاظ تحلیل عقلى.

یک شخصیّت ممتد از فرش تا فوق عرش، که یک انسان طبیعى و مثالى و عقلى و الهى است.

طبیعت همیشه سیّال است و صورت او به تجدّد و تجدید امثال محفوظ است. و در حقیقت روح متجسّد است، مثال را تجرّد برزخى است، و عقل را تجرّد تام، و الهى اینکه هیچ چیز به انفصال و استقلال نازل نشده است، بلکه:

بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ، روان گوهرى نورانى منزّه از مشاین طبیعت، و مغتذى به حقائق علمیّه است. و حقائق علمیّه صور فعلیّه‏اند که به کمال رسیده‏اند و حرکت در آنها راه ندارد و گرنه باید بالقوّه باشند و لازم آید که هیچ صورت علمیّه‏اى متحقّق نباشد و به فعلیّت نرسیده باشد.

یک اصل شده است پس انسان ثابت سیّال است، هم براهین تجرّد نفس در وى به قوّت خود باقى است، و هم ادلّه حرکت جوهر طبیعت صورت جسمانیّه.

۶۵. آن‏که در آلام و لذّات دنیوى که از خارج بدو اصابت مى‏کنند و از انفعالات نفس‏اند، و نیز در آلام و لذّات اخروى که از تمثّلات و ادراکات در حال انصراف از این نشأه در نوم یا بیدارى به انشاء نفس و واردات داخلى مى‏چشد که از افعال نفس‏اند، نظر کند بدین حقیقت اذعان کند که لذّات و آلام نفس در این نشأه از مقوله انفعال، و در آن نشأه از مقوله فعل‏اند.

۶۶. آن‏که در نحوه تحصیل معارف خود نظر کند، دریابد که قواى بدنى از حواس ظاهر و باطن، در ابتداى امر، معدّات نفس براى کسب علوم‏اند، و نفس که‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۲۰

قوىّ شده است از آنها مستغنى گردد، و چه‏بسا که اشتغال قوى در این هنگام به خارجیات و شواغل حسّى، نفس را از کارش باز بدارد و رهزن وى شود، لاجرم نفس را گوهرى نورانى قائم به ذات خود مى‏یابد، و براى چنین گوهر، ممکن است که جمیع مجرّدات را بدون آلت ادراک کند.

۶۷. آنکه در اختلاف امزجه و نفوس آنها تأمّل کند مى‏بیند انسانى غبى است، یعنى گول است و او را از فکر فائدتى نباشد، و دیگرى به قدرى ثقافت و حدّت ذهن دارد که غنى است، یعنى از تعلّم و تفکّر بى‏نیاز است، و بین این دو را مراتب بسیار است.

این غنى داراى روح قدسى است و مؤیّد به روح القدس و از او تعبیر به صاحب نفس مکتفى مى‏کنند.

و چون مفیض على الاطلاق فعلیّت محضه است و در فاعلیت تامّ، و فیض او على الدّوام فائض است، و نفس مکتفى هم در قبول تامّ است، لذا چنین نفسى مظهر و مصداق تامّ اسماى تعلیمى و تکوینى:

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها، وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ‏ و واسطه فیض و امام معصوم است.

۶۸. آن‏که در مدارک سبعه خود که حواسّ خمس و خیال و وهم‏اند، حق نظر ادا کند، آنها را ابواب مکاسب خود یابد، پس اگر در تحت تدبیر و فرمان عقل نباشند هفت باب جهنّمند، و اگر باشند هشت باب بهشت.

لاجرم هرکس بهشت یا دوزخ خویش است.

۶۹. آن‏که به نعمت مراقبت متنعّم است مى‏داند که هرچه مراقبت قویتر باشد تمثّلات و واردات و ادراکات و منامات زلال‏تر، و عبارات که اخبار برزخى‏اند، رساتر و شیواترند.

گاهى این بى‏ذوق چیزکى چشیده است که:

گنجینه گوهر روان، ص: ۲۱

«التوحید ان تنسى غیر اللّه، معرفه الحکمه متن المعارف، یا حسن خذ الکتاب بقوّه».

امّا تمثّلات چه بسیار.

۷۰. آن‏که در انسانها بیندیشد، برترى را در هرکار و در هرجا از آن بینش بیند، و بینش را از دانش به فزونى یابد، آرى، هرکه بینش و دانش او بیش است از دیگران پیش است.

و هرگاه نور دانش با نور کردار شایسته همنشین شود به شرف «نور على نور» مشرّف شود و در رتبه مضاعف گردد.

۷۱. آن‏که را آه و سوز و گداز که روح و ریحان و جنّت نعیم اهل دل است و راز و نیاز که قرّه عین عارف است نباشد، پس نشاط و شادى او در چیست؟

۷۲. آن‏که در آثار ملکات علوم و اعمال خود در خواب و بیدارى بیندیشد، آنها را موادّ صور برزخیّه خود بیند و به سرّ «النّوم اخ الموت» پى‏برد.

آن صور، قالب‏هاى مثالى‏اند و به ابدان مکسوب یا مکتسب تعبیر مى‏شوند، مکسوب در صور ملکات حسن که‏ لَها ما کَسَبَتْ، مکتسب در قالب‏هاى ملکات قبیح که‏ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ‏ چه افتعال فعلى را به خلاف فطرت از راه احتیال و خدعه انجام دادن است که از آن تعبیر به ناصواب و معصیت و گناه مى‏شود، پس آن مواد به منزلت ارواح، و این صور به مثابت ابدانند و روح الارواح، نفس آدمى است که آن صور همه از منشئات او و قائم بدویند.

۷۳. آن‏که در حلّ مسائل مشکل، و فتح امور مبهم از قبیل ریاضیّات عالى و صنایع ظریف بلکه در مطلق شئون احوال و افعال خود التفات نماید، بر وى روشن است که با اضطراب نفس و پریشان خاطرى، امرى به وقوع نمى‏پیوندد، آنگاه که نفس از اضطراب بدر آمد و اطمینان یافت به مقصود خود نائل مى‏شود، همچنین در سلوک روحانى نفس مضطرب طرفى نمى‏بندد، و چون مطمئن شد، مطمئن شدن همان و مخاطب به خطاب:

گنجینه گوهر روان، ص: ۲۲

یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ* ارْجِعِی إِلى‏ رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً* فَادْخُلِی فِی عِبادِی* وَ ادْخُلِی جَنَّتِی.

شدن همان.

أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.

۷۴. آن‏که در جسم و روح خود بیندیشد، هریک را بدین احوال ششگانه بیابد که آدم اولیاء اللّه، حضرت وصى امام على علیه السّلام زبان داده است:

«إنّ للجسم ستّه احوال: الصحّه و المرض و الموت و الحیوه و النّوم و الیقظه و کذلک الرّوح فحیاتها علمها و موتها جهلها و مرضها شکّها و صحّتها یقینها و نومها غفلتها و یقظتها حفظها». یعنى جسم را شش حالت است:

تندرستى و بیمارى و مرگ و زندگى و خواب و بیدارى. همچنین روح را که دانش زندگى، نادانى مرگ، دو دلى بیمارى، استوارى تندرستى، ناآگاهى خواب، و نگهدارى بیدارى او است.

۷۵. آنکه در منشئات تمثّلى نفسانى خود در حال انصراف از شواغل حسّى و موانع خارجى بیندیشد اعتراف کند که نفس چون قوّت گیرد مانند نفوس متألّهه، تواند به سلطان کلمه نورى وجودى و امرکن ایجادى خود، اشباح و اشخاصى همانند خود و یا دیگران انشاء کند، و چون مجرّد از مادّه و احکام آن و محیط و فائق بر آنهاست، به چشم برهم‏زدنى به طىّ ارض به هرجا خواهد گسیل دارد، و به مواضع مختلف در اطراف و اکناف فرستد، تا به داد مظلومان برسند، و گمشدگانرا دریابند، و نفوس مستعدّه را امداد نمایند، بدین سرّ مقنّع عارف رومى در دفتر دوم مثنوى ایمائى نموده است که:

شیر مردانند در عالم مدد

آن زمان کافغان مظلومان رسد

بانگ مظلومان ز هرجا بشنوند

آن طرف چون رحمت حق میدوند

اشخاص یاد شده همه قائم به آن نفس متألّه منشى آنهایند که قیام فعل به فاعل‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۲۳

یعنى معلول به علّت است.

در این امر حدوث اشباح صفحه تلویزیون در آن واحد در مواضع مختلف تا حدّى تنظیر مناسبى است، و لیکن این صنعت است و سایه بى‏جان، و آن خلقت به اذن اللّه است و اشخاص حىّ متصرّف که در حقیقت از شئون یک نفس متألّه‏اند.

۷۶. آن‏که از خواب غفلت بیدار شده است، از نامحرمان اعنى از خفتگان و مردگان دورى گزیند و حیات ابد آرزو کند، و چندان‏که گرفتار به درد چشم در یافتن چشم پزشک برآید، او دو صد چندان در جستن زنده زنده کننده.

در اصحاح هشتم انجیل متى آمده است که:

یکى از شاگردان حضرت مسیح علیه السّلام بدو گفت: اى آقا مرا بار ده که نخست بروم پدرم را به خاک سپارم.

بدو فرمود: پیرو من باش، مردگان را بگذار مردگانشان به خاک سپارند. و در شریعت خاتم صلّى اللّه علیه و آله مردى انصارى از رسول اللّه پرسید:

هرگاه جنازه و مجلس عالمى پیش آید کدام یک در نزد تو محبوبتر است تا حاضر شوم؟ فرمود: اگر براى تجهیز و دفن جنازه کسى هست، همانا که حضور مجلس عالم برتر از حضور هزار جنازه است.

۷۷. آن‏که در حدوث نفس مطالعه دقیق داشته باشد، مبدأ تکوّن او را قوّه طبیعى اعنى جسمانى یابد، قوّه‏اى که از کثرت و شدّت قابلیّت فعلیّت، کأنّ از سنخ مادّه برتر است، اعنى همان نفس طبیعى را در بدو امر، حظّى از ملکوت و تجرید است.

در اصحاح چهارم انجیل مرقس آمده است که حضرت عیسى پیامبر علیه السّلام در ترغیب اینکه:

«نیکى اندک را در ملکوت پاداش بزرگ است» به تمثیل فرموده است:

«دانه خردل از هر بذرى ریزتر است، و هرگاه کشت شود شاخه‏هاى بزرگ برآورد که پرندگان آسمان در سایه آن بسر آورند».

گنجینه گوهر روان، ص: ۲۴

نقطه نطفه هم دانه‏اى است که بالقوّه شجره طوبى و سدره المنتهى مى‏شود، یعنى این قوّه جسمانى بالفعل، مفارق عقلى بالقوّه است که به حرکت در جوهر و تبدّل ذات و استکمال وجودیش در تحت تدبیر ملکوت، مفارق روحانى ابدى گردد.

بدان لحاظ که کمال جسم است، به تازى نفس گویند و به پارسى جان، و چون ببالد و نیرو گیرد و تجرّد یابد به پارسى روان خوانند، چنانکه مخرج او را از نقص به کمال روانبخش، پس جان در تحت تدبیر ملکوت از خاک روید و بالیدن گیرد تا روان شود که:

وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً.

و با این که روان است به اضافت با تن، جان است و تن مرتبه نازله آن است که نه جان بى‏تن است و نه تن بى‏جان و به قلم شیواى بابا افضل شیرین بیان در مناسبت تن با جان:

«تن و جان به هم تمام و کاملند و از هم جدا نیستند، تن و جان به هم تن است و جان و تن به هم جان است، تن را چون به چشم حقیقت‏بینى جان باشد، و جان را چون به چشم اضافت بینى تن باشد، و در جمله محسوسات و معقولات و متقابلات چنین مى‏دان».

پس انسان عبارت از بنیه جسمانى تنها نیست، و نیز عبارت از روح تنها نیست، و مرکبّ از جسم و جان به ترکیب انضمامى نیست، بلکه انسان حقیقت واحدى است که بدنش مرتبه نازله اوست و یک هویّت و شخصیّت است و در حقیقت همانى است که به من و أنا و مانند آنها بدان اشارت و تعبیر مى‏کنند.

الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ* ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ‏ «۱».

______________________________
(۱). سوره سجده، آیه ۸.

گنجینه گوهر روان، ص: ۲۵

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ‏ «۱».

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طِینٍ‏– إلى قوله سبحانه- ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ. «۲»

همین خلق شده از سلاله طین و ماء مهین و حمأ مسنون متدرجا به جائى رسید که: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ، انشاء ایجاد جدید است که احداث امر دیگرى است، یعنى همان موجود زمینى آسمانى گشته است و همان مادّى سابق، انسان شده است.

۷۸. آن‏که در خوراک مادّى خود درایت بکار دارد، داند که: «بطنه مضادّ فطنه است و بلاهت زاید و فتنه ببار آرد».

۷۹. آن‏که با یاد خدا همدم نیست، آدم نیست.

۸۰. آن‏که به سیر معنوى خود توجّه کند، یابد که: شهود طلعت سعادت و ارتقاى به جنّت قرب و لقاء و مکاشفات انسانى مر اهل همّت و استقامت راست، نه صاحب حال موقّت را که نصاب نصیب او قیل و قال است.

۸۱. آن را که تسلیک نفس به دشت و دمن حضیره قدس است، با حفره لاى و لجن طبیعت چه انس است؟

۸۲. آن‏که در خواسته‏هایش دقّت کند، مطلقا به کمال رسیده را خواهد، که شى‏ء تا به کمالش نرسد خواهان ندارد، پس چگونه درباره خود مى‏خواهد ناقص و خام بماند.

۸۳. آن‏که در کار حواس و عقل بیندیشد هریک را جاسوسى در حفظ و بقاى شخص مى‏یابد، مثلا شخص غذا مى‏خواهد، باصره دیدبانى میکند و تمیز میان غذا و جز آن میدهد، با بار دادن باصره، همینکه دست بدان رسید لامسه بار نمیدهد که داغ‏

______________________________
(۱). سوره حجر، آیه ۲۶.

(۲). سوره مؤمنون، آیه ۱۴.

گنجینه گوهر روان، ص: ۲۶

است، غذاى دیگر را بار داده است که معتدل است، تا خواهد به دهان برساند جاسوس دیگر بنام شامّه دربان است و اجازه نمیدهد که بدبو است غذاى دیگر را اجازه داده است که بوى مناسب دارد، تا به دهان گذاشت در آنجا جاسوس دیگر به نام ذائقه نشسته است، و اجازه نمیدهد که بسیار تلخ است، غذاى دیگر را اجازه داد که شایسته است اگر حیوان باشد، مى‏خورد امّا اگر انسان باشد یک جاسوس دیگر غیبى بنام عقل دارد و مى‏گوید:

هیچ یک از آن‏جاسوسها در کار خود خیانت نکرده‏اند که اجازه داده‏اند، این غذا براى تن گوارا است، و لکن تو انسانى، شیئیّت تو صورت فعلیتى و حقیقتى به نام روح است که این کالبد است و سایه‏اى از آن، و این جواسیس همه سدنه او و از شئون اویند، این غذا شبهه‏ناک است، غصبى است، مال یتیم است، زنهار و دو صد زنهار نخور که براى روحت ناگوار است، این غذاى حرام با آن‏چنان کند که هزاران بار به توان هزاران بار بدتر از خوراک نامناسب با تن.

۸۴. آن‏که در اعضاء و جوارح آشکار و پنهانش به خوبى عمیق و دقیق شود و بویژه اگر در علم شریف تشریح دست داشته باشد، هریک را با صنعى پیراسته، و اندازه‏اى بایسته و شکلى شایسته، و زیبایى‏اى دلخواسته، و نظمى آراسته به شگفتى تمام تماشا میکند، و به یقین اذعان مى‏نماید به از آنکه هستند تصوّر شدنى نیست.

آنگاه هر فعلى از افعال خود را به قوّه‏اى خاص و عضوى بخصوص اسناد دهد. و گاهى در مقام اسناد بدانها اشارت کند که مثلا:

با این دو دیده‏ام و شنیده‏ام، و دست بر چشم و گوش خود نهد، و در عین حال با اندک التفاتى اعتراف کند که هیچ یک در فعل خود استقلال وجودى ندارد، چنانکه مرده‏اى را مى‏نگرد که همه اندام او به جاى خوداند ولى آثار زنده ندارند، بلکه پس از چندى از یکدیگر گسیخته شوند و زیبایى خود را از دست دهند و تباه گردند، به حدّى که آن پیکر سبب انس و الفت، موجب خوف و نفرت شده است.

لذا ایجاد افعال و آثار را از دیگرى یابد، و میان ایجاد و اسناد فرق گذارد، که‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۲۷

ایجاد از گوهرى بنام نفس و روح است و اسناد به قوى و اعضاء و کثرتش را به یک وحدت استوار، و در فعل به اختیار یابد، نه کثرتى که یکى جابر، و دیگران مجبورند، بلکه یکى رب و دیگران مربوبند.

و نه کثرتى که هریک متفرد در افعال و ممتاز و منحاز از دیگرى به استقلال است بلکه یکى مطلق و دیگران مقیّد و شئون اویند. و نه وحدتى که منکر کثرت و مجالى و مظاهر نفس شود، ازیراکه ربّ بى‏مظاهر را معنى نبود.

لا جرم وجود قوا و اعضاء را به لغو و فضول نسبت نکند بلکه حق داند و با نبودن یکى از آنها نفس را در کارش مختل یابد، امّا وحدت در کثرت و کثرت در وحدت بیند، وحدتى قاهر و محیط و کثرتى مقهور و محاط.

پس سفرى از خود به نظام احسن هستى کند، و به توحید حقیقى قرآنى که غایت آمال عارفان است رسد، و به لطیفه «بحول اللّه و قوّته» در مقام ایجاد، و «اقوم و اقعد» در مرتبت اسناد پى برد.

و از اینجا جبرى را به افراط، و تفویضى را به تفریط ژاژخاى یابد، و حکم عدل امر بین الامرین را بر جان و دل نشاند، و به حق بودن کلمات نورى وجودى و قیام آنها به ربّ مطلق و معیّت قیّومیّه ربّ مطلق بر آنها آگاه گردد، و به سرّ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ واقف، و به معرفت اثر بسیار بسیار نفیس: «من عرف نفسه عرف ربّه» عارف شود.

۸۵. آن‏که خود را دوست دارد دیگر آفریده‏ها را دوست دارد که همه براى او در کارند.

۸۶. آن‏که براى خدا یک چلّه کشیک نفس کشد، چشمه‏هاى دانش از دلش بر زبانش آشکار گردد. چنانکه خواجه عالم- صلّى اللّه علیه و آله- فرموده است:

«من اخلص للّه اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه على لسانه».

۸۷. آن‏که خود را جدولى از دریاى بیکران هستى شناخت، دریابد که با همه‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۲۸

موجودات مرتبط است، و از این جدول باید بدانها برسد.

ما جدولى از بحر وجودیم همه‏

ما دفترى از غیب و شهودیم همه‏

ما مظهر واجب الوجودیم همه‏

افسوس که در جهل غنودیم همه‏

۸۸. آن‏که در گوهر نفس خود، ساعتى به فکرت بنشیند، دریابد که اگر خود او آن را به تباهى نکشاند هیچ‏کس نتواند آن را تباه کند.

و آنچه او را از تباهى باز مى‏دارد دانش بایسته و کردار شایسته است که دانش آب حیات ارواح است چنانکه آب مایه حیات اشباح است.

۸۹. آن‏که در انسان تمام و ناتمام اندیشد دریابد که:

بود مرد تمامى آنکه از تن‏ها نشد تنها

به تنهایى بود تنها و با تن‏ها بود تنها

۹۰. آن‏که در مباحث حواس خمس کتب حکمى دقّت کند، دریابد که همه آن مطالب سنگین و سهمگین به خصوص ابصار که از همه دشوارتر است، اختصاص به یک نشأت ابتدایى طبیعى انسان دارد، چه این که در رؤیاى منامى همه آنها در کارند با اینکه هیچ یک از شرایط احساس دخالت ندارد.

حال اگر از عالم خواب هم بالاتر برود دریابد که گوهر نفس به وجود احدى یکپارچه حیات و نور و علم و سمع و بصر و سائر ادراکها است.

و از آن هم بالاتر در سنخیّت نفس مفاض با عقل مفیض و مخرج نفس از نقص به کمال، عقل را بوجود احدى یکپارچه حیات و نور و علم و سمع و بصر یابد.

و سپس به‏ وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِیطٌ رسد و دریابد که اسماء حسنى و صفات علیایش به وجود احدى عین ذات صمدى اویند و فقط تغایر مفهومى دارند.

آنگاه بسیارى از افعال و آثار خود را به همین مثابت در هر نشاه به حکم همان نشاه ارتقاء دهد و در تطابق کونین نتائجى بدست آورد.

۹۱. آن‏که در خود درست اندیشد دریابد که بود او نابود شدنى نیست، هرچند او

گنجینه گوهر روان، ص: ۲۹

را اطوار وجودى است، چه این که شأنى از وجود صمدى است و به تعبیر فلسفى معلول قائم به علّت تامّه خود است که حق مطلق و وجود صمد است، و نافى باید نخست نفى علّت کند و آن یا عدم است یا وجود، عدم که بطلان محض و هیچ است و وجود که واجب بالذّات است علاوه اینکه شى‏ء نافى ذات خود نیست.

فناى صحف عرفانى عبارت از رفع تعیّنات و اسقاط اضافات است و نیست شدن خلق، بعد از هستى به تعبیر موت در روایات کنایه از فناى سافل در عالى است، لذا در سلسله طولى صعودى، موت عالى متأخّر از موت سافل است.

۹۲. آن را که درد نیست، مرد نیست.

۹۳. آن‏که در تشخّص وجودى خود تفکّر نماید، ادراکات تمام قواى خود را عقلانى یابد، که از آن تعبیر به ادراک نطقى نیز مى‏شود، زیرا خصیصه‏اى که انسان بدان بر همه موجودات مزیّت دارد داشتن نفس ناطقه است که عاقله است و نفس به تنهائى همه قوى و عقل سلطان قوى است، پس صفت نطق و عقل در همه آنها منسحب است و به تعبیر عطرآگین شیخ در سوم و چهارم نفس شفاء:

«ان نور النطق کانّه فائض سانح على هذه القوى».

پس لمس انسان لمسى نطقى و عقلى است و هکذا دیگر قوى که همه بر صفت سلطانشانند و کانّ هریک عقل متنزلند.

چنانکه رئیس قواى حیوانات وهم است و از آن مرتبه بالاتر نمى‏روند و تمام ادراکاتشان وهمى است، و کانّ هریک از قواى حیوان وهم متنزلّ است.

لذا انسان از ادراکات حواسّ خود که همه عقلانى‏اند به کشف مجهولات پى‏برد و از ظاهر به باطن آنها که عالم قدس انوار علوم و عقول و دیار ملکوت مفارقات و مرسلات و خزائن حقائق است سفر کند به خلاف حیوان که از محسوسات بدر نمى‏رود.

بدین سبب انسانهایى که وهم در آنها رسوخ کرده است و نقیع شده است و رهزن‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۳۰

عقل گردیده است در حدّ حسّ و حکم حیوانى مانده‏اند و از منزل محسوسات بدر نرفته‏اند.

۹۴. آن‏که لا اقل در صنعت یک چاقو، عقل خود را بکار برد که تیغه و دسته آن هر یک به وفق دیگرى ساخته شده است، اذعان کند که نظام هستى را حیات و علم و قدرت و تدبیر و اراده، اداره میکند که از هر نوع یکى مذکّر و یکى مؤنّث به وفق یکدیگر آفریده است.

وگرنه نترون و پروتون چه دانند که این و آن بدین خلقت شگفت جفت موافق یکدیگر ساخته شوند.

۹۵. آن‏که در منزل یقظه قدم نهاد و عارف به منطق وحى است، براى او شایسته است که یک دوره قرآن کریم را به دقّت به این عنوان قرائت کند:

اسمائى را که پروردگار متعال بدانها خویشتن را وصف مى‏فرماید و نیز آنچه را ملائکه او را بدانها نداء مى‏کنند و نیز دعاى انبیاء و اولیاء را که خداوند سبحان در پیش‏آمد شدائد اوضاع و احوال آنان از زبانشان نقل فرموده است که در آن شدائد احوال و اوضاع خداى تعالى را به اسمى خاصّ و دعائى مخصوص خوانده‏اند انتخاب کند.

چه اینکه نمونه آن شدائد احوال بر دیگران به فراخور قابلیّت و شرائط زمانه و روزگار آنان پیش میاید، و کأنّ هریک از آن اشخاص و حالات عنوان نوعى دارد که در هرکوره و دوره و در هر عصر و زمان در دیگران طورى ظهور و بروز مى‏نماید، این کس نیز در پیش‏آمدهاى زندگى خود که مشابه با آن حالات است خداوند را بدان اسم و دعا و ذکر و مناجات بخواند و آن را وسیلت نجات و سعادت خود قرار دهد چنانکه از تدبّر و غور در بسیارى از آیات، و تأمّل و دقّت در بسیارى از روایات حثّ و تحریص بدین دستور العمل استفاده مى‏شود، و رساله «نور على نور در ذکر و ذاکر و مذکور» ما را درین مطلب اهمّ، اهمیّت بسزاست.

مثلا چون انسان یونسى مشرب شده است خداى جلّ جلاله را به ذکر یونسى‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۳۱

بخواند که: لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ. و چون ایّوبى مشهد شده است حق تعالى را به نداى ایّوبى نداء کند که:

أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ‏ و على هذا القیاس.

۹۶. آن‏که در تعیّش خود بیندیشد، ابناى نوع خود را در خدمت خود بیند، پس دور از انصاف است که او نیز عضو فعّالى از پیکر اجتماع نباشد و بدان خدمت نکند که ناچار باید بار خود را بر دوش دیگران نهد، و کلّ بر آنان باشد و «شرّ النّاس کلّ الناس» را نادیده بگیرد.

۹۷. آن‏که در احوال والدین نسبت به اولاد تأمّل کند مى‏بیند آنچه که از پدر و مادر در حقّ فرزند است رحمت است، و پیش‏آمدن خشم بر وى بر اثر گستاخى فرزند و نافرمانى اوست.

از اینجا به معنى «یا من سبقت رحمته غضبه» پى‏برد، و خود را مظهر این اسم شریف بیند، و به اصیل بودن جنّت و طارى بودن جهنّم آگاه شود.

۹۸. آن‏که در قرآن و انسان تعقّل کند قرآن را سفره پرنعمت رحمت رحیمیه الهى، و وقف خاصّ انسان یابد، هم آنرا بى‏پایان یابد که کتاب اللّه است.

قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ.

و هم این را که حدّ یقف براى او نبود، چنان سفره براى چنین کسى گسترده است.

قرآن حروف آن اسرار، کلمات آن جوامع کلم، آیات آن خزائن، سوره‏هاى آن مدائن حکم، مدخل آن باب رحمت‏ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وقف خاصّ مخلوق فى احسن تقویم، واقف آن رحمان و موقوف علیه آن انسان است.

و با توجّه بدین که علم و عمل انسان سازند و جزاء نفس عمل است و صورت هر انسان در آخرت نتیجه عمل و غایت فعل او در دنیا است، به سرّ گفتار قرآن و نبى و وصى رسد که: «یس و القرآن الحکیم، أنا مدینه الحکمه و هی الجنه و انت یا على بابها،

گنجینه گوهر روان، ص: ۳۲

انّ درجات الجنّه على عدد آیات القرآن فاذا کان یوم القیامه یقال لقارئ القرآن اقرأ وارق».

قرآن حکیم است و آیات او حکمت است و حکمت بهشت است و درجات بهشت به عدد آیات قرآنند و جائى که حکمت اندوخته است شهر بهشت است و ولایت در این شهر.

آرى ولایت در بهشت است، ولایت زبان قرآن است، ولایت معیار و مکیال انسان‏سنج است، و میزان تقویم و تقدیر ارزش انسانها است.

پس هرکس صحیفه وجود خود را مطالعه کند که تا چه پایه قرآن است یعنى مدینه حکمت و شهر بهشت است. رساله «قرآن و انسان» ما را در این نکته علیا، رتبه والاست.

۹۹. آن‏که در ارتباط بى‏تکیّف و بى‏قیاس خود با پروردگارش درست بیندیشد، دریابد که صلوه سبب مشاهده است و مشاهده محبوب قرّه عین محبّ است، لذا رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله فرمود: «جعلت قرّه عینى فی الصّلوه».

زیرا که صلوه مناجات بین حق تعالى و عبد اوست، و چون صلوه مناجات است ذکر حق است، و ذاکر حق همنشین حق است و حق جلیس اوست، و کسى که جلیس ذاکر خود است او را مى‏بیند و الّا جلیس او نیست، لذا وصى علیه السّلام فرمود: «لم اعبد ربّا لم اره».

پس صلوه مشاهده و رؤیت است، یعنى مشاهده عیانى روحانى و شهود روحى در مقام جمعى است، و رؤیت عینى در مظاهر فرقى است.

به عبارت اخصر: مشاهده در مقام جمعى است، و رؤیت در مظاهر فرقى.

پس اگر مصلّى صاحب بصر و عرفان نباشد که نداند حق تعالى براى هرچیز و از هرچیز متجلّى است، حق را نمى‏بیند.

۱۰۰. آن‏که در ارزش تکوینى انسان تعقّل کند او را مکیال هرچیز و میزان قدر و

گنجینه گوهر روان، ص: ۳۳

قیمت آن داند یعنى علم و حسّ انسانى را معیار معلومات و محسوسات یابد، و ارزش هر موجود را به وجود انسان و بهره بردن وى از آن و به تمدّن جامعه انسانى وابسته بیند.

این انسان است که در جمیع موجودات و در همه عوالم و مراتب سیر علمى مى‏نماید، و وى را مقام وقوف نیست و به هررتبه و درجه‏اى که رسیده است در آن مرتبه توقف نمى‏کند و به مرتبه بالاتر عروج مى‏یابد، و متّصف به صفات کمالیّه جمیع موجودات میگردد، و بر همه تسلّط مى‏یابد، و به حقیقه الحقائق که حیات مطلق و جمال و جلال مطلق است مى‏رسد و به اذن او که اذن فعلى و اتّصاف کمالات وجودى است مى‏تواند در مادّه کائنات تصرّف کند و ربّ انسانى شود و خلیفه اللّه گردد و کار خدائى کند. و السّلام.

این بود صد کلمه گفتار ما در معرفت نفس که در مفتتح مقدّمه «گنجینه گوهر روان» تقدیم داشته‏ایم و آن را مدخل ورودى آن قرار داده‏ایم. امید است که این مدخل براى نفوس مستعدّه زکیّه شیّقه بکمال «باب الرحمه» بوده باشد. هروى در «بحر الجواهر» در بیوگرافى جالینوس گوید: از سخنان اوست: «شرف نفس انسان را بدان توان شناخت که از ملابست اعمال دون و مزاولت أمور حقیر اجتناب نماید، و پیوسته خاطر وى بعظائم امور مقصور باشد.

گنجینه گوهر روان، ص: ۳۵

فصل اوّل- تذکر به اصول و عیون و امهاتى؛ و تمسک به آیات و روایاتى در معرفت نفس ناطقه انسانى‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۳۷

بدان که مبحث نفس ناطقه انسانى، قلب جمیع معارف ذوقیه، و قطب قاطبه مسائل حکمیّه، و محور استوار کلّ مطالب علوم عقلیّه و نقلیه، و اساس پایدار همه خیرات و سعادات است، و معرفت آن اشرف معارف است، و پس از معرفت حق سبحانه هیچ موضوعى در حکمت متعالیه به پایه اهمیّت آن نمى‏رسد. و به بیان متقن و متین صدر المتألهین در کتاب نفس اسفار «۱»؛ «مفتاح العلوم بیوم القیامه و معاد الخلائق هو معرفه النفس و مراتبها».

و به منطق شیوا و رساى دیگرش در شرح هدایه ابن اثیر «۲»: «علم النفس هو أمّ الحکمه و أصل الفضائل، و النفس هی العادّه الماسحه، و هی أمّ الصناعه و معرفتها أشرف المباحث بعد اثبات المبدأ الأعلى و وحدانیّته، و الجاهل بمعرفتها لا یستحقّ أن یقع علیه اسم الحکمه و إن أتقن سائر العلوم فالعلم المشتمل على معرفتها أفضل من غیره».

در معرفت نفس چند امر از اصول و عیون و امهاتند، از آن جمله:

۱. مغایرت نفس با مزاج است که نفس مزاج نیست تا به فساد مزاج فوت گردد و تباه شود، بلکه نفس است که حافظ مزاج است. و براین امر أدلّه‏اى چند اقامت شده است.

۲. و دیگر مغایرت نفس با بدن است، و براین امر نیز ادلّه‏اى چند اقامه شده‏

______________________________
(۱). اسفار: ط ۱- ج ۴ ص ۱۷۳.

(۲). هدایه ابن اثیر: ط ۱- ص ۷.

گنجینه گوهر روان، ص: ۳۸

است. این ادلّه نظر به تجرّد نفس ناطقه ندارند بلکه همین اندازه مغایرت نفس را با بدن اثبات مى‏کنند- یعنى علاوه براین که نفس مزاج نیست، گوهرى قائم به خود و مغایر با بدن جسمانى محسوس است-.

۳. و دیگر تجرّد نفس ناطقه است به تجرّد برزخى که در مقام خیال نفس و مثال متصل است؛ و براین تجرّد چندین دلیل اقامه شده است.

۴. و دیگر تجرّد نفس ناطقه در مقام تجرّد عقلانى است؛ و براین امر ادلّه بسیار اقامه شده است؛ و هر یک از ادلّه تجرّد، منتج این نتیجه‏اند- یعنى همه در این نتیجه شریک‏اند- که چون نفس عارى از مادّه و احکام آنست- گوهرى بسیط غیر محسوس از عالم وراى طبیعت است، و از فساد و اضمحلال که لازمه مرکّبات طبیعى است، مبرّى است. و چون فساد نمى‏پذیرد هیچگاه زوال و فناء نمى‏یابد و براى همیشه باقى است.

۵. و دیگر فوق تجرّد بودن نفس است که علاوه بر مجرّد و عارى بودن از ماده و احکام آن مجرّد از ماهیّت نیز هست که او را حدّ یقف نیست. و براین امر نیز ادلّه عقلى و نقلى اقامه شده است.

۶. و دیگر این که نفس جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است که به کسب کردن معارف و حقائق و تحصیل ملکات أعمال فاضله انسانى اشتداد وجودى و سعه مظهرى پیدا مى‏کند و به اتّحاد علم و عالم، و عمل و عامل به سوى کمال مطلق ارتقاء مى‏یابد.

۷. و دیگر بودن نفس عین مدرکات خود است که اتّحاد مدرک و مدرک و إدراک است، و أدلّه اتحاد عاقل به معقول متکفّل اثبات این امر است.

۸. و دیگر اتّحاد نفس به عقل فعّال یعنى مفیض صور علمیّه، و فناى نفس در آن است.

۹. و دیگر جوهر بودن علم و عمل و انسان‏سازى آنها است- یعنى علم و عمل‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۳۹

عرض نیستند بلکه جوهر و انسان سازند، علم سازنده روح و عمل سازنده بدن است؛ و همواره در همه عوالم، بدن آن عالم مرتبه نازله نفس است؛ و بدنهاى دنیوى و اخروى در طول یکدیگرند و تفاوت به نقص و کمال است و أدلّه عقلى و نقلى بر این امر قائم‏اند.

۱۰. و دیگر جزا نفس علم و عمل بودن است چه این که جزا در طول علم و عمل است و ادلّه عقلى و نقلى برآن قائم‏اند.

۱۱. و دیگر این که ملکات نفس موادّ صور برزخى‏اند، یعنى هر عملى صورتى دارد که در عالم برزخ آن عمل برآن صورت بر عاملش ظاهر مى‏شود که صورت انسان در آخرت نتیجه عمل و غایت فعل او در دنیا است و هم‏نشینهاى او از زشت و زیبا همگى غایات افعال و صور أعمال و آثار و ملکات او هستند که در صقع ذات او پدید مى‏آیند و بر او ظاهر مى‏شوند که در نتیجه انسان در این نشأه نوع و در تحت آن افراد، و در نشأه آخرت جنس و در تحت آن انواع است؛ و از این امر تعبیر به تجسّم أعمال، یا تعبیر به تجسّد أعمال، و یا تعبیر به تجسّم أعراض، و امثال این‏گونه تعبیرات کرده‏اند و مقصود تحقّق و تقرّر نتیجه اعمال در صقع جوهر نفس است.

۱۲. و دیگر تکامل برزخى نفس بعد از انفصال از بدن عنصرى است؛ در این امر اثبات مى‏شود که نفس پس از انقطاع بدن استکمال مى‏یابد؛ پس به ادلّه تجرّد نفس، بقاى نفس پس از انقطاع از بدن اثبات مى‏شود، و به تکامل برزخى استکمال آن.

خلاصه این که: نفس نه فقط به انقطاع از بدن فانى نمى‏شود بلکه زنده‏تر مى‏گردد.

۱۳. و دیگر بحث در سعادت و شقاوت نفس است.

۱۴. و دیگر عود نفوس به منشى‏ء و مبدعشان بعد از انقطاع و ارتحال از دنیا است.

۱۵. و دیگر این که موت در حقیقت مفارقت نفس از غیر خودش است.

۱۶. و دیگر این که علم ذاتى نفوس ناطقه نیست.

۱۷. و دیگر این که علم تذکّر نیست.

گنجینه گوهر روان، ص: ۴۰

۱۸. و دیگر این که وزان قبر در این نشأه و نشأه آخرت و زان انسان در نشأتین است.

امور مذکور بعضى قابل ادغام در دیگرى است، و ما از جهت اهمیّت آنها هر یک را به تفصیل نام برده‏ایم.

عالم جلیل محمّد دهدار را در آخر رساله گرانقدرش به نام «قضا و قدر» (ص ۲۵، بتصحیح و تعلیق نگارنده)، در بیان امور نهم و دهم و یازدهم بیانى رسا است که: «و از جمله ضروریّات دانستن این است که هر فعلى و عملى صورتى دارد در عالم برزخ که آن فعل برآن صورت بر فاعلش ظاهر میشود بعد از انتقال او به عالم برزخ و جزا همین است که «إنما هی أعمالکم ترد علیکم» و جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ «۱»، و «الناس مجزیون بأعمالهم».

و نیز باید دانست که علم انسان، مشخّص روح او است، و عملش مشخّص بدن او در نشأه اخروی، پس هر که به صورت علم و عمل در نشأه اخروى برانگیخته مى‏شود چنانچه در اخبار و آثار وارد است به سبب خصوصیّت خود که او آنست هر جا که باشد. و سرّ آن آنست که بموجب آیه کریمه‏ وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً «۲»، هر چیزى را در وجود خود اطوار هست و هرطورى حکمى و صورتى دارد، مثلا انگور را چون در خم کنى در اوّل حال جوش مى‏زند و تلخ مى‏شود و مسکر، و در این حال حکمش حرام است و نجس است، و در آخر حال ترش مى‏شود و اسکارش و تلخى زایل مى‏گردد، و در اینجا حکمش حلّیت است و طهارت، ترا اختیار هست که در آن‏طور سدّ راه او شوى به فشارى و صاف کرده در شیشه کنى و جمیع أجزاى آن دشمن تو شوند و در قیامت جبر نقصان خود از تو کنند که عذاب شارب خمر یک شمّه‏اش این است.

و نیز اختیار دارى که ممدّ او شوى و نگذارى که هوا داخل خم شود و او را

______________________________
(۱). سوره واقعه، آیه ۲۴.

(۲). سوره نوح، آیه ۱۴.

گنجینه گوهر روان، ص: ۴۱

پاس دارى تا به کمال خود رسد و نعم الإدام شود ترا دعاى خیر کند و دوست تو شود و با عسل همراه شده صفراى تو را بشکند بإذن اللّه تعالى.

و تصدیق این معنى از حدیث نبوى در باب آن‏که هر قطره از غسل جنابت ملکى مى‏شود و اگر حلال است غاسل را استغفار مى‏کند، و اگر از حرام است لعنت بر او مى‏کند ….»

به بیان واضحتر گوییم: علم و عمل عرض نیستند بلکه دو گوهر انسان‏سازند چنان‏که در علم ادب هر دو از یک باب و از یک مادّه‏اند. نفس انسانى به پذیرفتن علم و عمل توسّع و اشتداد وجودى مى‏یابد و گوهرى نورانى مى‏گردد، هر نیکبختى که بهره او از آنها بیشتر است به حسب وجود انسان‏تر است و وزن انسانى او فزونتر است.

علم سازنده و مشخّص روح انسانى، و عمل سازنده و مشخّص بدن انسانى در نشئات اخروى است. و انسان از آن حیث که انسان است خوراک او علم نافع و عمل صالح است.

و هرکس به صورت علم و عمل خود در نشئات اخروى برانگیخته مى‏شود، چه این که روح غیر از بدن عنصرى محسوس است و او را بدنهاى در طول هم به وفق نشئات اخروى است؛ و تفاوت ابدان و نشئات به نقص و کمال است؛ و جزا نفس علم و عمل و در طول آنها است؛ و هرکس در تحصیل علم و عمل، زرع و زارع و مزرعه و بذر خود است؛ و صورت هر انسان در آخرت نتیجه عمل و غایت فعل او در دنیا است که الدنیا مزرعه الآخره، پس ریشه اشجار مثمره آخرت در نفس غرس شده است، و لذّات و آلام او همه أنحاى ادراکات او مى‏باشند، و همنشینهاى او از زشت و زیبا همگى غایات افعال و صور اعمال و آثار ملکات او هستند که ملکات نفس مواد صور برزخى‏اند، لذا انسان که در اینجا نوع است و در تحت او اشخاص‏اند در آن نشأه جنس است و در تحت او انواع‏اند، و آن صور جوهریّه‏اند که از ملکات نفس تحقق مى‏یابند و از صقع ذات نفس بدر نیستند.

گنجینه گوهر روان، ص: ۴۲

و بعبارت دیگر عود ارواح به سوى آن چیزهایى است که از آنها خلق شده‏اند؛ و صور برزخى او را جسد مثالى و بدن مکتسب گویند، پس بدن اخروى تجسّم صور غیبى است نه خود مادّه. و قیامت هرکس قیام کرده و حساب او رسیده است؛ و باطن انسان در دنیا عین ظاهر او در آخرت مى‏گردد که یوم تبلى السرائر است، و اینها همه تمثّل و تجسّم علوم و اعمال است.

و موت عدم انسان نیست بلکه در حقیقت جدائى انسان از غیر خودش است که اضافات و انتسابات اعتبارى با این و آن داشت و همه در واقع غیر او بودند، از آنها منقطع گردید.

چگونه نفوس معدوم مى‏گردند و حال این که در سرّ و سرشت آنها محبّت به وجود و بقاء و کراهت از عدم و فناء سرشته شده است. «إنّ اللّه تعالى قد جعل لواجب حکمته فى طبع النفوس محبّه الوجود و البقاء، و جعل فی جبلّتها کراهه الفناء و العدم …» «۱».

و هرکس از مرگ مى‏ترسد در واقع از خودش مى‏ترسد. و چون موت، فناء و عدم نیست بلکه جدایى او از غیر خودش و انتقال او از نشأه‏اى به نشأه دیگر است، در آیات قرآنى تعبیر به وفات شده است نه فوت؛ و وفات أخذ شی‏ء بتمامه است. و اگر أحیانا در روایتى از وفات تعبیر به فوت شده است، تعبیر راوى است نه نبىّ و وصی.

و وزان قبر در این نشأه و نشأه آخرت وزان انسان در نشأتین است- یعنى چنان‏که انسانها در این نشأه أفراد متشابه و متماثل‏اند، و در آن نشأه به حسب علوم و افعالشان به صور مختلفه‏اند، قبرهاى این نشأه نیز افراد متشابه‏اند، أما قبرهاى آخرت قبرى روضه‏اى از ریاض جنّت است، و قبرى حفره‏اى از حفره‏هاى نار است.

این همه مسائل مهم و بسیارى از نظائر آنها متفرّع بر اصول و امّهات مذکور به خصوص بر اتحاد مدرک و مدرک است. در شگفتم از کسانى که اتّحاد مدرک و

______________________________
(۱). اسفار- ط ۱، ج ۴ ص ۱۶۳.

گنجینه گوهر روان، ص: ۴۳

مدرک را انکار دارند، این‏گونه مسائل اصیل انسانى مؤیّد و معاضد به منطق وحى را چگونه انگاشتند و پنداشتند؟!

جناب شیخ رئیس اگرچه در نمط هفتم اشارات و نفس شفاء در ردّ اتّحاد عاقل بمعقول به سبب اشتباهى که در بعضى از اقسام اتحاد خارج از نحوه اتحاد عاقل و معقول بدو روى آورده است- اصرار و ابرام شدید و اکید دارد، و لکن سرانجام در همان نمط اشارات و إلهیّات شفاء در وجوب بقاى نفوس با معقولاتى که در آنها متقرّر است بعد از مفارقت از ابدان تصریح فرموده است؛ و به خصوص در کتاب مبدأ و معاد و نیز در معاد نجات و شفاء «۱»، و در برخى از رسائل دیگرش نیک جبران فرموده است.

و ما در یک یک امور و مسائل مذکوره در کتابهاى: «دروس معرفت نفس»، و «دروس اتحاد عاقل به معقول»، و «شرح فصوص فارابى به نام نصوص الحکم بر فصوص الحکم»، و «سرح العیون فى شرح عیون مسائل النفس»، و غیرها به تفصیل بحث کرده‏ایم و أدلّه عقلى و نقلى اقامه نموده‏ایم؛ اکنون در اینجا به ذکر بعضى از آیات و روایات به عنوان مزید بصیرت تبرّک مى‏جوییم:

۱۹. قوله تعالى شأنه: وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ‏ «۲».

قاضى ناصر بن عبد اللّه بیضاوى متوفّى ۶۸۵ ه. ق- در تفسیر گرانقدرش به نام انوار التنزیل و أسرار التأویل در تفسیر همین آیه کریمه افاده فرموده است که: «فیها دلاله على أن الأرواح جواهر قائمه بأنفسها مغائره لما یحسّ به من البدن تبقى بعد الموت درّاکه، و علیه جمهور الصحابه و التابعین و به نطقت الآیات و السنن».

این کلام بیضاوى را خیلى قدر و مرتبت است، و اگر او را در تفسیرش جز این‏

______________________________
(۱). ص ۴۶۰- ۴۷۵ بتصحیح و تعلیق راقم.

(۲). سوره بقره، آیه ۱۵۴.

گنجینه گوهر روان، ص: ۴۴

مطلب مهم کلامى نبود در ارزش کتابش کافى بود.

گوید: آیه دالّ است بر این که ارواح انسانها- یعنى نفوس ناطقه آنها- جواهر قائم بذات خوداند و مغایر با این ابدان محسوس‏اند و بعد از مرگ این ابدان باقى و درّاک‏اند، و جمهور صحابه و تابعین بر این عقیدت بودند و آیات و سنن بدان ناطق‏اند.

۲۰. قوله سبحانه: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ‏ «۱».

این کریمه نیز دلالت دارد بر این‏که انسان غیر از این هیکل محسوس عنصرى است، بلکه بذات خود جوهر مدرک است و به خرابى این بدن دنیاوى فانى نمى‏شود، و تألّم و التذاذ و دیگر ادراکاتش توقّف بر این بدن جسمانى مادّى ندارد.

۲۱. قوله عزّ من قائل: وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ‏ «۲»؛ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ‏ «۳»؛: هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ ما کانُوا یَفْعَلُونَ‏ «۴»، و مشابه این آیات کریمه چند آیت دیگر نیز در قرآن حکیم آمده است.

خداى سبحان نفرموده است: وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، و یا بما کنتم تعملون، و همچنین در دو آیه بعد آن، و آیات مشابه آنها؛ براى این که افاده فرماید جزا نفس عمل است فافهم.

۲۲. قوله: تبارک و تعالى: قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ‏ «۵». آیه کریمه انسان را نفس عملش معرّفی کرده است که آن فرزند ناصالح،

______________________________
(۱). سوره آل عمران، آیه ۱۷۵.

(۲). سوره یاسین، آیه ۵۵.

(۳). سوره اعراف، آیه ۱۴۷.

(۴). سوره مطففین، آخر سوره.

(۵). سوره هود، آیه ۴۶.

گنجینه گوهر روان، ص: ۴۵

عمل غیر صالح است؛ و تقدیر کلمه ذو که إنه ذو عمل غیر صالح، وهم است. و قرائت عمل بصورت فعل، و نصب غیر، مرجوح است زیرا قرائت مشهور که از هر حیث بهترین قراءات است قرائت حفص و ابو بکر بن عیاش از عاصم است.

امین الاسلام طبرسى در اوّل سوره تحریم تفسیر مجمع البیان فرموده است که قرائت حفص از عاصم، قرائت امام امیر المؤمنین على علیه السّلام است مگر در ده کلمه. و آن جناب- اعنى طبرسى-، و جناب علامه حلّى در تذکره الفقهاء فرموده‏اند که آن ده کلمه را ابو بکر ابن عیّاش در قرآن آورده است که روایت ابو بکر از عاصم کاملا همان قرائت امام امیر المؤمنین على علیه السّلام است.

مرحوم طبرسى در قرائت «عرف بعضه …» اول سوره تحریم گوید: «قرأ الکسائى وحده عرف بالتخفیف، و الباقون عرّف بالتشدید، و اختار التخفیف ابو بکر ابن عیاش و هو من الحروف العشر التی قال: إنى ادخلتها فی قراءه عاصم من قراءه على بن ابى طالب علیه السّلام حتى استخلصت قراءته یعنى قراءه على …».

غرض این که به قرائت هردو إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ‏ به فتح میم و تنوین لام و رفع غیر است. پس بدان که جنّت و نار در ارواح انسانى مستکن‏اند، بلکه در اطلاق کلمه در که مشعر به ظرفیت است خیلى دقّت باید.

۲۳. جَزاءً وِفاقاً «۱»، مى‏فرماید جزاء موافق أعمال و عقاید است.

وفاق مصدر دوم باب مفاعله از وفق است، و مفاعله بین دو چیز است- یعنى عمل را با جزاء و جزاء را با عمل موافقت است. ملّاى رومى در این امر مبرم و حکم حکیم محکم در دفتر سوم مثنوى چه نیکو گفته است:

مرگ هریک اى پسر همرنگ اوست‏

آینه صافى یقین هم رنگ روست‏

______________________________
(۱). سوره نبأ، آیه ۲۶.

گنجینه گوهر روان، ص: ۴۶

اى که مى‏ترسى ز مرگ اندر فرار

آن ز خود ترسانى اى جان هوش دار

زشت روى تست نى رخسار مرگ‏

جان تو همچون درخت و مرگ برگ‏

از تو رسته است ار نکویست ار بد است‏

ناخوش و خوش هم ضمیرت از خود است‏

گر به خارى خسته‏اى خود کشته‏اى‏

ور حریر و قز درى خود رشته‏اى‏

شیخ صدوق ابن بابویه- رضوان اللّه علیه- در مجلس اوّل أمالى- که حدیث چهارم آنست- به إسنادش روایت کرده است که قیس بن عاصم گفت با جماعتى از بنى تمیم به حضور رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- رسیدیم، پس گفتم اى پیغمبر خدا به ما اندرزى بفرما تا از آن بهره بریم که ما گروهى هستیم در بیابان بسر مى‏بریم، رسول اللّه فرمود:

«یا قیس إنّ مع العز ذلّا، و مع الحیوه موتا، و إن مع الدنیا آخره، و إنّ لکلّ شى‏ء رقیبا، و على کلّ شى‏ء حسیبا، و إن لکلّ اجل کتابا، و إنه لا بدّ لک من قرین یدفن معک و هو حیّ، و تدفن معه و أنت میّت، فإن کان کریما أکرمک، و ان کان لئیما أسلمک، ثمّ لا یحشر الّا معک، و لا تحشر إلّا معه، و لا تسئل الّا عنه، فلا تجعله الّا صالحا، فانه إن صلح آنست به، و إن فسد لا تستوحش الّا منه، و هو فعلک».

این حدیث شریف اگرچه همه آن نور است، و هر جمله آن بابى از حقیقت را به روى انسان مى‏گشاید، و براى اهل سرّ به سرّى اشارت کند، مع ذلک باید در این چند جمله دقّت و تأمّل بسزا کرد که فرمود: «با دنیا آخرت است»، نفرمود بعد دنیا آخرت است تا آخرت در طول زمانى دنیا قرار گیرد. و فرمود قرینى که با تو دفن مى‏شود حی است، و محشور نمى‏شوى مگر با او، و وحشت نمى‏کنى مگر از وى، به خصوص که فرمود: آن قرین فعل تو است.

این حدیث را عارف رومى در دفتر پنجم مثنوى به نظم درآورده است:

گنجینه گوهر روان، ص: ۴۷

پس پیمبر گفت بهر این طریق‏

باوفاتر از عمل نبود رفیق‏

برهان المتألهین حضرت وصی جناب امام امیر المؤمنین على علیه السّلام فرموده است:

«کلّ وعاء یضیق بما جعل فیه إلّا وعاء العلم فانه یتّسع به» «۱».

یعنى هر ظرف جسمانى به آنچه که در او نهاده شده است گنجایش او تنگ مى‏شود، مگر ظرف علم که گنجایش او بیشتر مى‏گردد.

هریک از ظرفهاى جسمانى را حدّ معینى است که گنجایش آنها را تحدید مى‏کند، مثلا پیمانه‏ها و برکه‏ها و دریاچه‏ها و دریاها هریکى را اندازه‏ایست که بیش از آن اندازه آب را نمى‏پذیرند، به خلاف نفس ناطقه انسانى که هرچه مظروف او که آب حیات علوم و معارف است در او ریخته شود سعه وجودى و ظرفیت ذاتى و گنجایش او بیشتر و براى فراگرفتن حقائق بیشتر آماده‏تر مى‏شود. پس این برهان نازل از بطنان عرش تحقیق ناطق است که نفس ناطقه علاوه بر این که موجودى عالى از جسم و جسمانیات و عارى از أحکام نشأه طبیعت است که خلاصه موجودى مجرّد است، بیان مقام فوق تجرّد نفس نیز هست که مجرّد از ماهیّت هم هست و او را حدّ یقف نیست و گوهرى فوق مقوله است، زیرا مجرّد بودن موجودى از مادّه غیر از مجرّد از ماهیت بودن او و عدم وقوف او در حدّى و مقامى است فتدبّر.

تبصره: این بود معنى صحیح گفتار امام علیه السّلام که به اختصار تقریر کرده‏ایم نه آن‏که ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه یکى از ادلّه تجرّد نفس ناطقه را که حکماى پیشین گفته‏اند نقل کرده است و آن را بدون مناسبت و یا به ادنى مناسبت بیان منطق امام علیه السّلام قرار داده است.

و پوشیده نیست که این‏گونه معجزات قولى را بعد از قرآن و پیغمبر خاتم- صلّى اللّه علیه و آله- از هیچ صحابه و تابعین و بعد از آنان، به جز از أئمه اثنى عشر ما- علیهم السّلام- نمى‏توانى بیابى، و تنها همین معجزات قولى در حقّانیت امامت آنان کافى است.

______________________________
(۱). نهج البلاغه: کلمه حکمت ۲۰۵.

گنجینه گوهر روان، ص: ۴۸

صدوق ابن بابویه- رحمه اللّه علیه- در من لا یحضره الفقیه آورده است که امیر المؤمنین على علیه السّلام در وصیتى که به فرزندش محمد بن حنفیه کرد، فرمود: «اعلم أن درجات الجنّه على عدد آیات القرآن فإذا کان یوم القیامه یقال لقارئ القرآن اقرأ وارق» «۱».

ثقه الإسلام کلینى در کتاب فضل القرآن کافی باسنادش از حفص از امام هفتم موسى بن جعفر علیهما السّلام روایت کرده است که امام به حفص فرمود: یا حفص من مات من أولیائنا و شیعتنا و لم یحسن القرآن علّم فى قبره لیرفع اللّه به من درجته فانّ درجات الجنّه على قدر آیات القرآن یقال له: اقرأ وارق فیقرأ ثمّ یرقى.

این دو حدیث گرانقدر نیز مقام فوق تجرّد نفس ناطقه انسانى را بیان مى‏فرماید که وعاء علم حدّ یقف ندارد و هرچه آب حیات معارف و حقائق إلهیّه را بنوشد سعه وجودى او بیشتر و حیات او قوى‏تر مى‏گردد، زیرا آیات قرآن که درجات آن است، کلمات اللّه است، و کلمات اللّه را نفاد نیست‏ وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‏ «۲».

جناب طریحى در ماده «ج م ع» مجمع البحرین، گوید: «روى عنه- صلّى اللّه علیه و آله- أنه قال:

«ما من حرف من حروف القرآن إلّا و له سبعون ألف معنى».

و هر آیه‏اى خزانه‏اى از خزائن اللّه است کما فى کتاب فضل القرآن من الکافی بإسناده عن الزهرى قال: سمعت على بن الحسین علیهما السّلام یقول: آیات القرآن خزائن فکلما فتحت خزانه ینبغى لک أن تنظر ما فیها.

و درجات قرآن همه حکمت بلکه حکیم است‏ یس* وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ‏ و حکمت بهشت است کما فی المجلس الحادی و الستّین من أمالى الصدوق- رضوان‏

______________________________
(۱). وافی- ط ۱- ج ۱۴- ص ۶۵.

(۲). سوره لقمان، آیه ۲۸.

گنجینه گوهر روان، ص: ۴۹

اللّه علیه- قال رسول اللّه- صلّى اللّه علیه و آله- لعلى بن أبى طالب: یا على أنا مدینه الحکمه و هی الجنّه و أنت یا على بابها.

و امام علیه السّلام فرمود: درجات بهشت بر عدد آیات قرآن، و بر قدر آیات قرآن است. و فرمود: هر مقامى از مقامات قرآن را قرائت کرده‏اى توقف نکن و بالا برو که آن را مقامات دیگر است و خبرهایى است.

و بدان که این قرائت لفظى ما در این نشأه مثالى از قرائتهاى ما در نشئات دیگر است چنان‏که جمیع آثار و احوال این نشأه امثله و اظلال عوالم ماوراى آنند و فقط نفس ناطقه را قابلیت چنین ارتقاء است و این همان مقام فوق تجرّدى است که او را است. تفصیل این مباحث را در رساله «مدارج و معارج» که در مدارج قرآن و معارج انسان بحث مى‏کند طلب باید کرد. این رساله با نه رساله فارسى دیگر ما به نام «ده رساله فارسى» در یک مجلد در انتشارات قیام قم به طبع رسیده است، و آن رساله نخستین ده رساله فارسى است.

در روایات أهل بیت عصمت و وحى، اطلاق نور بر جوهر نفس انسانى شده است کما فى الکافی باسناده عن ابى عبد اللّه علیه السّلام: «إن ابلیس قاس نفسه بآدم فقال خلقتنى من نار و خلقته من طین فلو قاس الجوهر الذی خلق اللّه منه آدم بالنار کان ذلک اکثر نورا و ضیاء من النار».

حضرت استادم علّامه- شعرانى- رضوان اللّه تعالى علیه- در تعلیقاتش بر وافی در بیان این حدیث شریف فرموده است: «و یعلم منه أن شیئیه الشی‏ء بصورته لا بمادّته، و غلط ابلیس و توّهم أن الشرف بمادّه البدن و لم یعلم أن الإنسان انسان بعقله، و العقل أفضل من الوهم. و هذا الحدیث من دقائق العلوم التی لم یعهد صدور مثلها عن غیر أئمّتنا- علیهم السّلام- فی ذلک العصر».

نفس ناطقه که صورت انسان است مظهر لا تأخذه سنه و لا نوم است در خواب و بیدارى بدن، بیدار است. این گوهر گرامى ولید عناصر و طبایع نیست که چون دیگر مرکّبات دیر یا زود فساد پذیرد و تباه شود، بلکه حىّ بن یقظان است یعنى فرزند

گنجینه گوهر روان، ص: ۵۰

پدرى بنام عقل کل و مادرى بنام نفس کل است، هرچند این مولود کریم الأبوین جسمانیّه الحدوث است یعنى بدو حدوثش از نشأه طبیعت است، و مرکب عنصرى او که مرتبه نازله اوست مرکّب از طبایع عنصریه است؛ و لکن حادث به حدوث بدن است نه با حدوث با بدن، به تفصیل و بیانى تام که در شرح عین نهم «سرح العیون فی شرح العیون» تقریر و تحریر کرده‏ایم. و جناب شیخ رئیس را در شناخت این مولود رساله‏اى به نام «حىّ بن یقظان» است که نیک مطلوب است.

تذنیب: در این تذنیب سه مطلب را تقدیم مى‏داریم، یکى این که اندکى پیش از این به کلام حضرت وصی جناب امام امیر المؤمنین على علیه السّلام که: «کلّ وعاء یضیق بما جعل فیه …» در بیان مقام فوق تجرّد نفس ناطقه انسانى، تمسّک جسته‏ایم و شرحى باختصار تقدیم داشته‏ایم؛ اکنون غرض ما این است که این کلام کامل نازل از بطنان عرش ولایت را شرحى مبسوط نموده‏ایم و آن را کلمه ۱۱۰ کتاب «هزار و یک کلمه» قرار داده‏ایم، و هم آن را در اوّل فصل چهارم همین کتاب «گنجینه گوهر روان» به عنوان مزید استبصار به پیشگاه مبارک اهل فحص و تحقیق تقدیم مى‏داریم، و اگر تکرارى در برخى از عبارات و اشارات توهّم شود نفاست مطلب جبران مى‏کند.

مطلب دوم این که استاد بزرگوارم حضرت علّامه ذوالفنون حاج میرزا ابو الحسن شعرانى- رفع اللّه درجاته- را در شرح فارسى تجرید الاعتقاد خواجه طوسى- رضوان اللّه علیه- بیانى بسیار مفید در معرفت نفس است که نقل قسمتى از آن در مفتتح «گنجینه گوهر روان» بعنوان مزید استبصار در روانشناسى بسیار شایسته و بایسته مى‏نماید؛ پس بدان که مسأله پنجم فصل چهارم مقصد دوم تجرید یاد شده در تجرّد نفس ناطقه است، و جناب خواجه هفت برهان در تجرد آن ذکر فرموده است، حضرت استاد در شرح مسأله یاد شده گوید «۱»:

«مسئله پنجم- شارح علّامه فرمود: مردم در ماهیّت نفس اختلاف نمودند که آیا

______________________________
(۱). ص ۲۴۷ از همین اثر.

گنجینه گوهر روان، ص: ۵۱

جوهر است یا عرض، و آنها گفتند جوهر است اختلاف کردند که آیا مجرّد است یا نیست، و مشهور نزد حکماى پیشین مجرّد بودن آن است، و جماعتى از متکلمان مانند بنى نوبخت و شیخ مفید از امامیه و غزالى از اشاعره نیز گفتند جوهر مجرّد است نه جسم است و نه جسمانى، و مصنّف این کتاب خواجه نصیر الدین طوسى این قول را برگزیده است.

ما گوییم: این مسأله میان امم جهان پیوسته محلّ خلاف بوده است، عیسویان مطلقا نفوس را مجرّد مى‏دانند، و حکماى آزاد فکر که منسوب به هیچ یک از ملل آسمانى نیستند دو قسمند: گروهی آنرا مجرد میدانند و گروهى مادّى. و امروز معتقد بودن بتجرّد ارواح شعار خداپرستان است، و خلاف آن شعار زنادقه و مادّیین. و از علماى اسلام بیضاوى مفسّر شافعى در تفسیر آورده است که: این آیه: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ، دلالت مى‏کند که انسان غیر هیکل محسوس است بلکه جوهرى است ذاتا مدرک و بخراب بدن فانى نمیشود و ادراک او متوقف بر بدن نیست همچنین درد و لذت وى- الخ- و آن آیه- ۱۷۰- از سوره آل عمران است.

و نیز بیضاوى در تفسیر آیه- ۱۵۴- از سوره بقره: وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ‏ گوید: در این آیه دلالت است بر آنکه ارواح جوهر قائم بخود مغایرند با بدن محسوس، پس از مرگ باقى میمانند با ادراک و شعور، و جمهور صحابه پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و تابعین صحابه بر این عقیده بودند و آیات و سنن بر آن دلالت دارد؛ و این را از وى غنیمت باید شمرد خصوصا آن‏که نسبت بصحابه و تابعین داده است.

بارى این بحث از بزرگترین مباحث بشرى است، و أوهام متعارض بسیار و حلّ آن براى اذهان مادّى که از وسوسه واهمه ایمن نیستند دشوار است، انکار آن إلحاد و موجب انکار هردین و شریعت و اخلاق و ترک همه آداب و فضائل انسانى است، و اقرار بآن سبب همه خیرات و مکارم و فضائل است، و هرچه در این باب توضیح‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۵۲

بیشتر داده شود سزاوار است. و ما از نقل سخنان سخیف و تکلّف‏آمیز جماعتى گزافه‏گوى صرف‏نظر مى‏کنیم، مانند آن‏که گفت نفس خون است یا حرکت است یا جزء لا یتجزّائى است در قلب و غیر آن‏چنان‏که مؤلّف و شارح- یعنى خواجه طوسى و علامه حلى- نقل نکردند، و باختصار گوییم:

در نفس دو احتمال بیش نباید داد: یکى آن‏که عرض است مانند حرارت و برودت و روشنى چراغ و الکتریک و أمثال آن قوى که البته تابع ماده و مزاج خواهد بود، و دیگر آن‏که خود اصلى است مستقل مربوط بعلّت خود مانند نور خورشید که بدیوار تابیده و تابع دیوار نیست، و از این دو احتمال احتمال دویم حق است، و خواص انسان که در او هست و در حیوانات دیگر نیست دو چیز است یکى نطق و دیگرى اختیار، باید از دقّت در این دو خاصیّت دریافت که نفس انسانى چگونه است.

علامت تابعیّت نور چراغ آنست که هر تغییر در نور چراغ حاصل میشود أوّلا در مادّه او تغییرى پیدا شده است و از او بروشنى سرایت کرده است، و علامت استقلال آنکه تغییر دیوار تغییر در نور خورشید نمى‏دهد.

یکى از خواص انسان قوه ناطقه است و مقصود حکماء از آن ادراک کلیات است چون ملازمه شدید است میان ادراک کلّى و سخن گفتن. بنظر مى‏رسد که طفل پیش از آنکه زبان بگشاید و سخن گوید ادراک کلیّات میکند أما بتحقیق نمیدانم آغاز ادراک وى از چه هنگام شروع مى‏شود چون سخن گفتن با قصد معنى بى‏ادراک کلّى ممکن نیست و ما میدانیم وقتى طفل نوزاد چشم بگشاید در اطراف خویش چیزها مى‏بیند بى‏آن‏که نام آنرا بداند یا مفهومى از آن در ذهن او آمده باشد، از چراغ نورى بچشم او فشار مى‏آورد و زود برهم مى‏گذارد، و پستانرا در دهان احساس مى‏کند و مى‏مکد نه اسم پستان و نه اسم چراغ و نور و نه اسم شیر و نه اسم زن و مادر را تعقل نکرده است و هرچه من و تو پیش از او بدانیم بقوّه دیگرى غیر چشم و دهان و زبان مى‏دانیم، و همچنین علوم ما هرچه زائد بر طفل نوزاد باشد بتوسّط قوه عاقله و نفس‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۵۳

ناطقه حاصل گشته، و اگر قوه ناطقه نداشتیم در همان حدّ طفل گهواره بودیم زیرا که او هم آلت حاسّه دارد مانند ما، کلماتى که انسان در سخن بکار مى‏برد همه مفهوم کلّى است و هرکس بشمارش کلمات عبارت کتب و غیر آن مى‏تواند این حقیقت را برأى العین ببیند. و از سخن حکماء معلوم میشود که عقل بالملکه آن هنگام در طفل محقّق مى‏شود که تصوّر و تصدیق بدیهى را ادراک کرده و مستعدّ آموختن نظریات باشد، و البتّه در هفت سالگى که آغاز سنّ تربیت است باندازه کافى ادراک کلّى کرده است، و در شرع اسلام طفلى که شش سال تمام دارد و بمیرد باید بر او نماز میّت خواند.

طفل هفت ساله معنى زن و مادر و شیر و شیر دهنده را ادراک کرده، و در وقتى در گهواره بود اشخاص را میدید و مفاهیمى از هم جدا ادراک نمى‏کرد.

صدر المتألهین قدّس سرّه بابرام و تأکید فرموده است: «اکثر مردم معانى مجرد کلّى عقلى را در نمى‏یابند، و آن خاصّ جماعتى از بزرگان علم است و عامّه مردم مفاهیم را آلوده با خیال و صورت خیالى ادراک مى‏کنند نه مجرد محض»؛ أما من از این رأى سخت متعجّبم و نمى‏دانم چه عذرى براى ایشان ابداع کنم، آنچه مى‏دانم و تجربه شده قول حکماى پیشین صحیح است.

کودک مفهوم مادر را تصوّر مى‏کند کلّى چنان‏که گوید همه بچه‏ها مانند من مادر دارند و باید مادر خود را احترام کنند، پس معنى کلى مادر را ادراک کرده گرچه در ضمن مادر خود را که صورت خیالى او است بیاد آورد، أما همه کس حتى بزرگان حکماء و عرفاء که بقول صدر المتألهین معانى مجرده عقلیه را درک کرده‏اند بیاد صور خیالى جزئى خواهند افتاد و منافات با ادراک کلّى ندارد. صور خیالى همیشه صورت اشخاص معیّن است که وقتى کسى دیده و در خاطرش مانده است و ما بآن صور خیالى که همراه مفهوم کلّى است استدلال نمى‏کنیم بلکه بخود معنى کلّى استدلال مى‏کنیم، بارى بسیارى از أدلّه حکماى إلهى بر تجرّد نفس مبنى بر ادراک کلّى است چنان‏که خواهیم گفت إنشاء اللّه.

گنجینه گوهر روان، ص: ۵۴

دیگر از خواص انسان اختیار است و آن را نمیتوان ناشى از تغییرات جسمانى دانست چون ادراکات و حرکات ممکنه غیر متناهى است باید براى هریک اراده تغییرى قهرى در بدن ثابت کرد؛ گفتیم همه این تغییرات جسمانى قهرى است چون در طبیعت غیر قهر نیست، و نیز حرکات فکرى انسان که مى‏خواهد چیزى بیاد آورد مانند شعرى فراموش شده را، یا قیاس ترتیب دهد و نتیجه بگیرد، یا معنى کلّى استنباط کند، همه باید ناشى از تغییر طبیعى قهرى در بدن باشد، و تغییرات طبیعى بدنى مانند حرکت نبض و قلب قهرا حاصل میشود، پس همه اعمال انسانى تابع تغییرات بدنى است، و اول آن تغییرات بدنى قهرى و جبرى حاصل مى‏شود و اراده به تبع آن بأعمال تعلق مى‏گیرد، پس همه اعمال انسان جبرى و قهرى است نه از سنخ آن‏که اهل جبر گویند بلکه از سنخ حرکت قلب که همه عقلا بر جبر بودن آن اتفاق دارند.

و بنظر ما غیر سفیه ملتزم بچنین سخن باطلى نخواهد شد، بلکه سفیه است آن‏که احتمال بدهد آنقدر تغییر بدنى قهرى بشماره ارادت و اختیارات انسانى در بدن وى موجود مى‏تواند شد، و اگر چنین باشد تکلیف شرعى و مسئولیت عرفی و حسن و قبح افعال باطل مى‏گردد.

و البته ارادت انسان مبدء عقلى و نفسانى دارد که اولا در نفس تغییرى پیدا مى‏شود پس از آن در بدن به تبع نفس، و معنى تجرّد این است و علامت روشن آن این که هزاران نوع اراده در نفس حاصل مى‏شود و تغییر بدنى که به تبع آن در بدن مى‏بینیم یکى بیش نیست، مثلا همه ارادات هزاران‏گونه از نوع خشم و غضب باشد آثار بدنى آن مانند یک چیز است.

ابو على بن سینا در نمط سوم اشارات فرماید: حرکات اختیاریه در نفسانى بودن شدیدتر است از قواى دیگر و مراد وى اختیار حیوانى است که مقهور واهمه و باصطلاح امروز غریزه‏اند، و البته اختیار انسان بنفسانیت نزدیکتر است چون در اختیار مقهور هیچ یک از قواى بدنى نیست …».

گنجینه گوهر روان، ص: ۵۵

و نیز جناب استاد علّامه- شعرانى رضوان اللّه علیه- در رساله گرانقدرش بنام «فلسفه أولى، یا ما بعد الطبیعه» «۱» افاده فرموده است:

«تجرّد نفس‏Spiritualisme

یعنى نفس موجودى است مستقلّ الوجود غیر جسمانى که در وجود خود احتیاجى ببدن ندارد و مذهب مخالف آن‏Materialisme است.

این دو مذهب از قدیم تا امروز طرفدار داشته است و ظاهرا هیچ مسئله این اندازه طرف توجّه انسان واقع نشده که بداند بعد از فناى بدن باقى است یا فانى.

و فلاماریون در اوّل یکى از کتب خویش گفته این مسئله بزرگترین مسائل و اثبات بقاى نفس بهترین خدمت و تسلیت براى بیچارگان و مصیبت زدگان است».

مطلب سوم این که ادلّه تجرّد نفس ناطقه- چنان‏که در پیش بدان اشاره کردیم- همه آنها در ایفاى این نتیجه لسان صدق‏اند که انسان فقط این بنیه جسمانى بنام بدن نیست که به تباهى و ویرانى آن تباه و نابود گردد و دیگر اسمى و رسمى یعنى نام و نشانى از آن نبوده باشد چنان‏که ماتریالیسم یعنى مادّى مى‏پندارد و براین پندار نابایست و ناشایست خود چند دلیل سخت سست و نادرست اقامه کرده است که هیچیک براساس دانش و بینش استوار و پایدار نیست.

براهین تجرّد نفس ناطقه أوّلا در ردّ أدلّه مادّى، و اثبات بقاى ابدى نفس ناطقه انسانى است. چنان‏که منطق وحى قرآن کریم حکیم است که: اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها. ..» «۲»، و توفى وفات است که أخذ الشی‏ء بتمامه است نه فوت که به معنى تباهى و نابودى است؛ و بلسان صدق علّیّینی حضرت خاتم الأنبیاء صلّى اللّه علیه و آله و سلم که به جناب وصی امام على مرتضى علیه الصلوه و السلام خطاب فرموده است: «ما خلقت أنت و لا هم لدار الفناء بل خلقتم لدار البقاء و لکنّکم تنتقلون من دار إلى دار …» «۳».

______________________________
(۱). ط ۱- ص ۲۵.

(۲). سوره الزمر، آیه ۴۲.

(۳). بحار الأنوار، ط بیروت، ج ۳۷، ص ۱۴۶، س ۶.

گنجینه گوهر روان، ص: ۵۶

و ثانیا آن براهین، انسان را فوق طبیعت مادّى و موجودى ابدى معرّفی مى‏کنند چنان‏که ادلّه اتحاد عاقل بمعقول، و اتحاد عامل بمعمول لسان واحدند که انسان ساخته علم و عملش است، و آن‏چنان‏که خود را در این نشأه ساخته است به نشأه دیگر منتقل مى‏شود، و او را ابدان در طول یکدیگر است که در هیچ نشأه بى‏بدن نیست و تفاوت ابدانش بکمال و نقص است؛ و در حقیقت و واقع، انسان در دو رحم براى ابد ساخته مى‏شود: یکى رحم مادر، و دیگر رحمى که این نشأه طبیعت است که از آن رحم زاییده مى‏شود و به رحم دوم منتقل مى‏گردد، و هنگامى هم از این رحم دوم که نشأه طبیعت است زاییده مى‏شود و بسوى سراى ابدى یعنى بما وراى طبیعت مى‏رود که نام آن را موت و مردن و مرگ گذاشته‏اند، و در واقع «گویم که نمرد و زنده‏تر شد».

بدین چند سطر اول مصباح الانس علّامه ابن فنارى‏ «۱»، در بیان حدیث رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلم در مکانت رحم، التفات بفرمایید: «قوله صلّى اللّه علیه و آله حکایه عن اللّه تعالى: انا اللّه و انا الرحمن خلقت الرحم و شققت لها اسما من اسمى فمن وصلها وصلته، و من قطعها قطعته؛ قال الشیخ رحمه اللّه فی شرحه: الرحم اسم لحقیقه الطبیعه و هی حقیقه جامعه بین الکیفیات الأربع بمعنى أنها عین کلّ واحده و لیس کلّ واحده من کلّ وجه عینها بل من بعض الوجوه.

و وصلها بمعرفه مکانتها و تفخیم قدرها، إذ لو لا المزاج المتحصّل من ارکانها لم یظهر تعیّن الروح الانسانی، و لا أمکنه الجمع بین العلم بالکلّیّات و الجزئیّات الّذی به توسل إلى التحقّق بالمرتبه البرزخیّه المحیطه بأحکام الوجوب و الإمکان، و الظهور بصوره الحضره و العالم تماما.

و أما قطعها فبازدرائها و بخس حقّها فإنّ من بخس حقّها فقد بخس حق اللّه تعالى، و جهل ما أودع فیها من خواصّ الأسماء، و لو لا علوّ مکانتها لم یحبّها الحق بآخر الحدیث.

و من جمله ازدرائها مذمّه متأخرى الحکماء لها و وصفها بالکدوره و الظلمه و طلب‏

______________________________
(۱). ط ۱، چاپ سنگى رحلى، ص ۴.

گنجینه گوهر روان، ص: ۵۷

الخلاص منها، فلو علموا أن کلّ کمال یحصل للإنسان بعد مفارقه النشأه الطبیعیّه فهو من نتائج مصاحبه الروح للمزاج الطبیعى و ثمراته فحقیقه تتوقّف مشاهده الحق سبحانه علیها على ما تتأتّى لعموم السعداء رؤیه الحق سبحانه الموعود بها فی الشریعه کیف یجوز أن تزدرى؟، هذا کلامه».

محض آگاهى عرض مى‏شود که مبحث آخر فصل دوم کتاب ما «شرح فصّ حکمه عصمتیّه فى کلمه فاطمیّه»، و نکته ۹۷۰ کتاب ما «هزار و یک نکته»، و هم ابیاتى از ما در وصف طبیعت، در اوّل کتاب ما «گشتى در حرکت» به عنوان «سرود گشت در دشت و چمن»، هریک با بحث از رحم و طبیعت و وفات نیک مناسب است.

غرض و نظر عمده ما در مطلب اخیر این است که در هیچیک از کتب و رسائلى که پیشینیان در معرفت نفس نوشته‏اند و در تصرّف این بنده است متعرّض به نقل ادلّه مادّى منکر ما وراى طبیعت و اتراب آنها که منکر تجرّد نفس ناطقه‏اند و انسان را فقط جوهر جسمانى مى‏دانند، نشده‏اند مگر فخر رازى- متوفی ۶۰۶ ه ق- در فصل دوم مقاله دوم جزء هفتم کتاب گرانقدر «المطالب العالیه» «۱»، ده دلیل آنان را نقل کرده است و هریک را ردّ نموده است.

و ما در این کتاب «گنجینه گوهر روان»، نخست ادلّه بسیارى بر تجرّد نفس ناطقه نقل و بیان مى‏کنیم و سپس محض زیادت آگاهى در «تذییل خاتمه»، متن ادلّه دهگانه قائلین به این که نفس ناطقه انسانى جوهر جسمانى است از مطالب عالیه نقل مى‏کنیم و کتاب را بدان خاتمه مى‏دهیم، که البتّه بدون دغدغه و ارتیاب پس از ادراک و تدبّر و تأمّل در آنها، بطلان ادلّه مادى و اتراب آنان بخوبى دانسته مى‏شود؛ و اللّه سبحانه فتّاح القلوب و منّاح الغیوب.

______________________________
(۱). المطالب العالیه: ط بیروت- ج ۷- ص ۴۳.

گنجینه گوهر روان، ص: ۵۹

فصل دوم معرفی کتب و رسائلى در معرفت نفس، و نقل ادله‏اى در مغایرت نفس و بدن‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۶۱

از قدیم الدهر سلسله جلیله حکماى إلهى که به منزلت مدارک باطنه قوه عاقله انسان کبیر شرع و دین‏اند، در تجرّد نفس ناطقه و بقاى آن بعد از ویرانى و تباهى بدن عنصرى بحث کرده‏اند؛ و بسى رسائل جداگانه در معرفت نفس نوشته‏اند، و معرفت نفس را مرقات معرفت ربّ شناخته‏اند، و باب کلیّه معارف دانسته‏اند، و جمیع ما فى الکون را مظاهر صفات نفس یافته‏اند، و راسخان در حکمت متعالیه معرفت نفس را معرفت ربّ گفته‏اند.

در معرفت نفس از قدیم و حدیث، کتب و رسائل بسیار نوشته‏اند، و ما برخى از آنها را به عنوان نمونه در اینجا نام مى‏بریم:

۲۴. یکى از رسائل بسیار سودمند سخنان ادریس نبى علیه السّلام در سیزده فصل به نام «ینبوع الحیاه»- یعنى چشمه زندگانى- در معاتبت و زجر و نصیحت نفس به خطاب أى نفس، اى نفس است.

این رساله به قلم تواناى حکیم متألّه جناب بابا افضل کاشى- رضوان اللّه علیه- که از اجلّه علماى اسلام و از اعاظم حکماء و عرفاء است به فارسى ترجمه شده است، و در عداد رسائل و مصنّفات وى در دانشگاه تهران به طبع رسیده است.

۲۵. معلم اول ارسطو رساله‏اى در نفس نوشته است، و باز آن را جناب بابا افضل کاشى از عربى به پارسى ترجمه کرده است. این رساله به ترجمه یاد شده دوبار به تنهائى در سنه ۱۳۱۶ ه ش، و ۱۳۳۳ ه ش، با مقدمه‏اى به قلم مرحوم ملک الشعراء

گنجینه گوهر روان، ص: ۶۲

بهار در ایران بطبع رسیده است؛ و یکبار دیگر با چندین رساله بابا افضل در سفینه‏اى به نام مصنّفات افضل الدین محمد مرقى کاشانى در ایران چاپ شده است.

رساله نفس ارسطو به ترجمه اسحاق بن حنین به عربى مکرّر به طبع رسیده است، از آن جمله به انضمام رسائل: [ «الآراء الطبیعیّه» المنسوب إلى فلوطرخس؛ و «الحاسّ و المحسوس» لابن رشد؛ و «النبات» المنسوب إلى ارسطو طالیس‏] به تصحیح و تحقیق خدوم علم عبد الرحمن بدوى در مصر و بیروت و کویت چاپ شده است.

۲۶. فیلسوف عرب ابو یوسف یعقوب بن اسحاق کندى، رساله‏اى در معرفت نفس نوشته است که در مجموع «رسائل کندى» چاپ مصر مندرج است.

۲۷. معلّم ثانى ابو نصر فارابى رساله‏اى در حقیقت روح و اثبات تجرّد آن و بیان این که روح بدون ماده بدن، جوهرى مستقل و قادر بر هرگونه ادراک و لذّت در عالم ابدیت و جهان مافوق طبیعت است نوشته است؛ چنان‏که جناب استادم عارف متأله صمدانى و شاعر مفلق ربّانى مرحوم حاج میرزا مهدى الهى قمشه‏اى- روحى فداه- در صفحه «س» مقدمه ترجمه فصوص فارابى، مرقوم فرموده‏اند.

رساله شریف «فصوص فارابى» که زبده و خلاصه‏اى در مسائل حکمت متعالى إلهى و عرفان و معرفت نفس است، و در آن از منهل قرآن حکیم که عین حیات است ارتواء کرده است، از فص ۲۲ تا ۵۵ آن به خصوص در معرفت نفس حق سخن را ادا کرده است.

این کمترین حسن حسن‏زاده آملى، رساله گرانقدر فصوص آن جناب را یکدوره بفارسى شرح، و بر جمعى از اخوان صفا در آمل تدریس کرده است. این شرح به نام «نصوص الحکم بر فصوص الحکم» است، و مکرّر به طبع رسیده است.

ابیات ذیل را به عنوان گزارش و نمایشى از کار علمى و فکرى خودم درباره این شرح گرانمایه سروده‏ام:

به اسم الهى قلم زد رقم‏

نصوص حکم بر فصوص حکم‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۶۳

نصوص حکم را موازین قسط

بیابى برایت نه بیش و نه کم‏

موازین قسطى که صد بار به‏

ز مرآت اسکندر و جام جم‏

مر این مخزن معرفت را قیاس‏

نشاید به دینار کرد و درم‏

چه زیبد به نزدیک آب حیات‏

جماد ار چه باشد چو زیبا صنم‏

مبانى آن أمّهات و اصول‏

معانى آن زاد راه أهمّ‏

گرانمایه عمرم بسى روز و شب‏

بفکرت بشد تا که شد منتظم‏

فروزد چو یک گوهر شبچراغ‏

چو پیش آیدت مشکلات بهم‏

شناسى که ناظر بود اندر او

چه قرآن و عرفان و برهان بهم‏

مفسّر بتفسیر انفسى‏اند

درارى آیات و اخبار هم‏

حسن را خداوندگار کریم‏

چنو یادگارى نموده کرم‏

که بر طاق میناى گردان سپهر

بپاید، نماید مقرنس علم‏

که تا رهروان را بود رهنما

بسر منزل بارگاه قدم‏

چه آن رهروى را که باشد عرب‏

چه آن رهروى را که باشد عجم‏

به اسم خداوند در مفتتح‏

به حمد خداوند در مختتم‏

۲۸. شیخ رئیس ابو على سینا، علاوه بر آن‏که در شفا و اشارات و نجات در معرفت نفس به طور تفصیل و مستوفى بحث فرموده است، قصیده عینیه را در معرفت نفس به مبناى مشّاء انشاء کرده است، و چند رساله جداگانه در معرفت نفس نوشته است:

رساله سعادت را به اقتفاء معلّم ثانى فارابى که کتاب «تحصیل السعاده» نوشت، تالیف کرده است، و ده دلیل در تجرّد و بقاى نفس در آن رساله آورده است، و راه سعادت را در تزکیت و توجّه نفس به اقلیم مجرّدات و دیار مفارقات دانسته است.

این دو رساله فارابى و ابن سینا در حیدر آباد دکن هند بطبع رسیده‏اند.

در پنج نمط اشارات که نمط سوم و از نمط هفتم تا آخر آنست، در معرفت نفس‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۶۴

و تجرّد آن، و مقامات و ظهور اسرار و آیات و خوارق عادات و دیگر خواص و احوال و عوالم نفس، بخصوص در نمط نهم آن در مدارج و معارج نفس ناطقه بسوى خداوند ذو المعارج، به موازین برهانى داد سخن را داده است؛ و فاضل شارح فخر رازى در وصف و تعریف نمط نهم گفته است: «إنّ هذا الباب أجلّ ما فی هذا الکتاب فانّه رتّب فیه علوم الصّوفیّه ترتیبا ما سبقه الیه من قبله و لا لحقه من بعده».

و نیز جناب شیخ رساله‏اى در تقسیمات نفوس دارد که مرحوم آقا ضیاء درّى آن را در «راهنماى حکمت» آورده است و بطبع رسیده است.

و نیز رساله‏اى در تجرّد و بقاى نفس به خواهش یکى از رؤساى زمانش نوشته است، و در آن هفت دلیل در تجرّد و بقاى نفس ذکر کرده است، و در ابتداى آن رساله فرموده است:

بسم الله الرحمن الرحیم سئل بعض الرؤساء بهمّته العالیه و نفسه الشریفه: أن النفس الناطقه جوهر أم عرض؟ و أنّها و إن کانت جوهرا فهل تبقى بعد انتقاض قالبها أم تتلاشى من انتقاضه؟

فأقول: ما یستحسنه العقل الصریح و یأمر به الدین الصحیح من عامّه ما حصّلته من الحجج المأثوره عن الحکماء الأجلّه فی هذا الباب، و أتیته على سبعه من المقاییس المنطقیّه، فاستخرت اللّه فی تحریرها، و تحرّیت الإیجاز فی شرحها، إذ هو فن لا ینشط له إلا من بلغ من العلم مبلغا یقنعه الإیماء الوجیز عن الإطناب البلیغ؛ و سألت اللّه تعالى أن یهب لمحبّی العلم و الحکمه أفضل ما تحوز به الغبطه الدائمه، و تنال فیه المعلاه الباقیه انّه ولیّ الخیرات و منزل البرکات …».

یعنى: بعضى از رؤساء به همّت عالی و نفس شریفش، پرسید که نفس ناطقه جوهر است یا عرض؟ و اگر جوهر باشد پس از شکست کالبدش باقى است، یا متلاشى و تباه مى‏گردد؟. من از جمیع ادلّه‏اى که در این باب از أجلّه حکماء مأثور است، آنچه را که عقل صریح نیکو مى‏شمارد و دین صحیح بدان أمر مى‏دهد، هفت دلیل را اختیار کرده‏ام که در پاسخ بازگو مى‏کنم؛ پس از خداوند خیر را طلب‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۶۵

مى‏کنم، و در شرح ادلّه هفتگانه ایجاز را سزاوار دانستم زیرا این امر فنّى است که برایش نشاط ندارد مگر کسى که دانش او بدان اندازه رسیده باشد که به اشاره کوتاه از درازگویى بسیار قناعت کند. از خداى تعالى مى‏خواهم که به دوستداران علم و حکمت برترین چیزى که حائز غبطه دائمى است، و در آن نیل به رتبت والاى پایدار است ببخشد چه این که او ولىّ خیرات و فرو فرستنده برکاتست …».

این رساله در تیر ماه ۱۳۳۲ ه ش به همت مرحوم اکبر دانا سرشت در دست طبع و نشر قرار گرفته است.

و نیز جناب شیخ رئیس رساله‏اى در معرفت نفس به نام «رساله الطیر» دارد که ترجمه آن به شیخ اشراق سهروردى منسوب است، و عارف بزرگوار شیخ فرید الدین عطّار آن را به نام «منطق الطیر» به نظم درآورده است؛ و غزالى رساله‏اى به همان نام «رساله الطیر» بعد از شیخ به تقلید او نوشته است؛ و همچنین نجم الدین رازى «رساله الطیور» را، هرچند هدف و سیر تمثیلى هریک با دیگرى به گونه دیگر است. رساله الطیور رازى با رتبه الحیاه خواجه یوسف همدانى به کوشش قابل تقدیر و دو مقدمه فاضلانه آقاى دکتر محمد امین ریاحى در ایران بطبع رسیده است.

و نیز جناب شیخ رساله حىّ بن یقظان را درباره نفس ناطقه و توجّه آن به عالم نور و حیات و سیر نفس به اصلش که عالم مفارقات است نوشته است و نفس را زنده فرزند بیدار شناسانده است.

این رساله بعنوان یادگار جشن هزاره ابو على سینا به اسم «ابن سینا و تمثیل عرفانى»، با ترجمه فارسى یکى از معاصران ابن سینا، و ترجمه بفرانسه هنرى کربن فرانسوى بطبع رسیده است؛ چنان‏که همین رساله و «رساله طیر» با هشت رساله دیگرش مترجم به فرانسه در لیدن به چاپ رسیده است.

و نیز جناب شیخ رئیس رساله‏اى در معرفت نفس نوشته است که به امیر نوح سامانى إهداء کرده است، و به نام «هدیّه الرئیس ابى على الحسین بن عبد اللّه بن سینا أهداها للأمیر نوح بن منصور السامانى» به تصحیح فاضل ادورد بن کرنیلیوس‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۶۶

فندیک امریکائى مکرّر به طبع رسیده است. در این رساله ادلّه‏اى چند در تجرّد نفس ناطقه و بقاى آن بعد از مفارقت از بدن و بوار آن آورده است.

این رساله گرانقدر «هدیه الرئیس» در ده فصل منسجم شده است، و هر فصل آن را در موضوع خود اهمیّت بسزا است؛ و عبارت جناب شیخ در بیان فصول دهگانه بدین گونه است:

الفصل الأول فی اثبات القوى النفسانیه التی شرعت فی تفصیلها و ایضاحها.

الفصل الثانى فی تقسیم القوى النفسانیه الأولى و تحدید النفس على الإطلاق.

الفصل الثالث فی أنه لیس شى‏ء من القوى النفسانیه حادث عن امتزاج العناصر الأربعه بل وارد علیها من خارج.

الفصل الرابع فی تفصیل القول فی القوى النباتیّه و ذکر الحاجه إلى کلّ واحده منها.

الفصل الخامس فی تفصیل القول فی القوى الحیوانیه و ذکر الحاجه إلى کلّ واحده منها.

الفصل السادس فی تفصیل القول فی الحواسّ الظاهره و کیفیّه ادراکها و ذکر الخلاف فى کیفیّه الإبصار.

الفصل السابع فى تفصیل القول فی الحواسّ الباطنه و القوه المحرّکه للبدن.

الفصل الثامن فى ذکر النفس الإنسانیه من مرتبه بدئها إلى مرتبه کمالها.

الفصل التاسع فى إقامه البراهین الضروریه فی جوهریه النفس الناطقه على طریقه المنطق.

الفصل العاشر فى إقامه الحجّه على وجود جوهر عقلى مفارق للأجسام قائم للقوى النطقیه مقام الینبوع و مقام الضوء للإبصار، و بیان ان النفوس الناطقه تبقى متحده به بعد موت البدن آمنه من الفساد و التغیّر و هی المسمّى العقل الکلّی.

۲۹. حکیم بزرگوار ابن مسکویه معاصر ابن سینا، کتاب شریف «طهاره الأعراق» را تالیف کرده است، و در ابتداى آن چند دلیل بر مغایرت نفس و بدن، و تجرّد

گنجینه گوهر روان، ص: ۶۷

نفس آورده است، سپس در فضائل نفس بحث کرده است. و حقّا کتابى است که در موضوع خود اهمیّت بسزا دارد. و این کتاب همانست که محقق طوسى جناب خواجه نصیر الدین آن را به نام اخلاق ناصرى بفارسى ترجمه کرده است، و در وصف آن گفته است:

بنفسی کتاب حاز کلّ فضیله

و صار لتکمیل البریّه ضامنا

مؤلفه قد ابرز الحق خالصا

بتألیفه من بعد ما کان کامنا

و وسمه باسم الطهاره قاضیا

به حق معناه و لم یک مائنا

لقد بذل المجهود للّه درّه‏

فما کان فى نصح الخلائق خائنا

یعنى: به جانم سوگند که این کتاب حائز همه برترى، و ضامن تکمیل خلق است. مؤلّف آن بدین تألیف حق خالص را که پنهان بود آشکار ساخت. و در تسمیه آن به «طهاره الأعراق» حق معنى را حکم کرده است و خلاف نگفته است. تمام کوشش را بکار برده است، خداوند همواره او را پاداش دهاد که در نصیحت خلایق خیانت نکرده است.

و دیگر کتاب «الفوز الأصغر» آن جناب- اعنى ابن مسکویه- است، که باصغر حجمش در اصل اصول اعتقادى که معرفت خداى سبحان، و معرفت نفس انسان است بسیار بسیار عظیم الشأن است. این تراث علمى گرانقدر در ۱۳۲۵ ه ق، در مصر بطبع رسیده است.

۳۰. فخر رازى را کتابى مانند کتاب مباحث مشرقیه وى به نام «المطالب العالیه» است؛ در مطالب عالیه چنان در معرفت نفس بحث فرموده است که ابو الفضائل شیخ بهائى آن را در شرح حدیث چهلم کتاب گرانقدرش: «اربعین»، نام برده است و بدین عبارت ستوده است: «ذهب اکثر العقلاء من الملّیین و الفلاسفه و لم ینکره إلّا فرقه قلیله کالقائلین بأن النفس هى المزاج و أمثالهم ممّن لا یعبأبهم و لا بکلامهم، و الشواهد العقلیه و النقلیه على ذلک کثیر؛ و قد تضمن کتاب «المطالب العالیه» منها ما لا یوجد فی‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۶۸

غیره».

۳۱. و نیز فخر رازى در این باره کتابى به نام «کتاب النفس و الروح و شرح قواهما» نوشته، و خود در ابتداى آن (ص ۳) گوید: «أما بعد فهذا کتاب فى علم الأخلاق و در آن چند دلیل در اثبات تجرّد نفس ناطقه آورده است، در فصل رابع آن گوید:

«اعلم أن الذی یشیر الیه کلّ أحد بقوله: «أنا جئت، و انا أنصرف، و انا سمعت، و أنا فهمت، و انا فعلت، شی‏ء غیر هذه البنیه الظاهره المحسوسه و یدل علیه المعقول و المنقول، أما المعقول فمن وجوه …».

۳۲. خواجه نصیر الدین طوسى رساله‏اى به نام «بقاء النفس بعد فناء الجسد» به عربى تالیف کرده است که با شرح و مقدمه شیخ ابو عبد اللّه زنجانى، و تعلیقات سید هبه الدین شهرستانى در قاهره مصر به طبع رسیده است، و پس از آن به قلم زین العابدین کیایى نژاد به فارسى به نام «بقاء روح پس از مرگ» ترجمه شده است و در مجلّه مرحوم سرهنگ احمد اخگر بصورت رساله‏اى جداگانه بطبع و نشر رسیده است.

۳۳. مرحوم عیناثى عاملى که از اعلام قرن یازدهم هجرى است، کتاب وزین و رزین «آداب النفس» را تالیف کرده است که به طبع رسیده است.

۳۴. شیخ فاضل على بن یونس عاملى رساله‏اى در این موضوع- اعنى در معرفت نفس- به نام «الباب المفتوح إلى ما قیل فى النفس و الروح» نوشته است که تمام آن رساله در کتاب سماء و عالم بحار الأنوار نقل شده است‏ «۱».

۳۵. شیخ مفضال طنطاوى جوهرى صاحب تفسیر کتابى در تجرّد روح انسانى و بقایش بعد از خرابى بدن به نام «الأرواح» نوشته است که به طبع رسیده است.

۳۶. حکیم آقا على مدرّس زنوزى صاحب «بدائع الحکم» رساله‏اى در بیان «إن النفس کلّ القوى» نوشته است که در حاشیه شرح هدایه اثیریّه آخوند صدر المتألهین‏

______________________________
(۱). بحار الانوار: ط ۱- ج ۱۴- ص ۴۱۲.

گنجینه گوهر روان، ص: ۶۹

بطبع رسیده است‏ «۱».

۳۷. کیخسرو شاهرخ کرمانى در کتاب «فروغ مزدیسنى» «۲» گوید: در اوستا و کتب پهلوى بعد، بسى دلائل و براهین در باب بى‏زوالى روان آمده است و حق است زیرا اعتقاد در این تعلیم واجب و اصل اساس موادّ اخلاقى و روحانى است.

۳۸. حکماى هند در «کلیله و دمنه» بابى بنام «باب الحمامه المطوّقه» که اشارت و رمزى به نفس ناطقه است نوشته‏اند. حمامه کبوتر است که به جهاتى نفس را بدان تشبیه مى‏فرمایند؛ جناب شیخ رئیس در مطلع قصیده عینیه‏اش از نفس ناطقه انسانى تعبیر به «ورقاء» یعنى کبوتر فرموده است:

هبطت الیک من المحلّ الأرفع‏

و رقاء ذات تعزّز و تمنّع‏

و نیز متأله سبزوارى در مطلع غزلى از دیوانش گفته است:

ألا یا أیّها الورقا ثرى تثوى اطلعن عنها

که اندر عالم قدسى تو را باشد نشیمنها

عالم جلیل مناوی متوفی ۱۰۳۱ ه ق، قصیده عینیه شیخ را به تازى شرح کرده است، این شرح نخستین بار در سنه ۱۳۱۸ ه ق، در مصر به طبع رسیده است.

ناگفته نماند که چند رساله جناب شیخ رئیس در معرفت نفس، در یک مجموعه به تحقیق و تقدیم دکتر احمد فؤاد أهوانى در سنه ۱۳۷۱ ه، بطبع رسیده است.

۳۹. حسن بن حمزه شیرازى معروف به شرف بلاسی که از اکابر عرفاء قرن هفتم هجرى بوده است، رساله‏اى به نام «تحفه الروح و الأنس فى معرفه الروح و النفس» نوشته است؛ این رساله با رساله دیگر آن جناب به نام «رساله الأذکار الموصله إلى حضره نور الأنوار» به تحقیق و تعلیق دکتر صالح عضیمه، در سنه ۱۳۰۶ ه، در پاریس به طبع رسیده است.

______________________________
(۱). شرح هدایه اثیریه: ط ۱- چاپ سنگى- ص ۳۸۰.

(۲). فروغ مزدیسنى: ص ۱۶۶.

گنجینه گوهر روان، ص: ۷۰

۴۰. بسیارى از دانشمندان عصر ما رساله‏هایى در این موضوع باسامى گوناگون نوشته‏اند که از آن جمله کتاب شریف «على أطلال المذهب المادّی» است، و حقّا کتابى بسیار وزین و متین است، و در تألیف و تصنیف و تعریب آن زحمت کشیده شده است، و به عالم علم خدمت کرده شد؛ کتابى است که از بدو تا ختم آن سزاوار مطالعه دقیق و تفکر عمیق است. جناب استاد علامه شعرانى در کتاب راه سعادت‏ «۱» فرموده است». یکى از فلاسفه فرنگستان کتابى نوشته است، و فرید وجدى عالم مصرى آن را بعربى ترجمه کرده است و «على اطلال المذهب المادّى» نام نهاده است، ردّ بر مذهب دهریها است، و وجود روح مجرد را براى انسان ثابت کرده است بأدلّه تجربى». بشرح فص ۳۳ کتاب ما «نصوص الحکم بر فصوص الحکم» رجوع شود.

۴۱. این خوشه‏چین خرمن بزرگان: حسن حسن‏زاده آملى، چندین کتاب به تازى و پارسى در معرفت نفس نوشته است:

الف: یکى همین کتاب حاضر به نام «گنجینه گوهر روان» است که سخن ما در صدر آن راجع به تصنیف و تدوینش گفته آمد.

ب- و دیگر کتاب «دروس معرفت نفس» بفارسى است که حاوى یکصد و پنجاه درس است. این کتاب مکرّر به طبع رسیده است و کتاب درسى شده است؛ ما را سخنى در طلیعه آن به عنوان مقدمه چاپ اول، بدین عبارت است:

هو رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله: أعلمکم بنفسه أعلمکم بربّه‏ «۲».

دروس معرفت نفس: معرفت نفس ناطقه انسانى قطب قاطبه معارف ذوقیه، و محور جمیع مسائل علوم عقلیّه و نقلیّه، و أساس همه خیرات و سعادات است. و به‏

______________________________
(۱). راه سعادت: ص ۴۸.

(۲). غرر و درر علم الهدى سیّد مرتضى: ج ۲ ص ۳۲۹.

گنجینه گوهر روان، ص: ۷۱

بیان مولى امیر المؤمنین على علیه السّلام: معرفه النفس انفع المعارف. معرفت نفس همان روان‏شناسى و خودشناسى است که اقرب طرق به ماوراى طبیعت، و صراط مستقیم خداشناسى است.

انسان بزرگترین جدول بحر وجود، و جامع‏ترین دفتر غیب و شهود، و کاملترین مظهر واجب الوجود است. این جدول اگر درست تصفیه و لاى‏روبى شود مجراى آب حیات و مجلاى ذات و صفات مى‏گردد. این دفتر شایستگى لوح محفوظ شدن کلمات نوریه شجون حقائق اسماء و شئون رقائق ظلّیه آنها را دارا است.

دفتر حق است دل به حق بنگارش‏

نیست روا پر نقوش باطله باشد

سیر آفاقى نهایت آن معرفت فکرى است که اولئک ینادون من مکان بعید، و سیر انفسى غایت آن معرفت شهودى است که لم أعبد ربّا لم أره. انسان کارى مهمتر از خودسازى ندارد، و آن مبتنى بر خودشناسى است.

«دروس معرفت نفس» کتابى است که در این مقصد أعلى و مرصد أسنى، به نظم و نضد خاصّی، بالفعل حاوى یکصد و پنجاه درس است که سالیانى براى عزیزانى طالب کمال تحریر، و در محضر أنس و قدس آنان تقریر و تدریس مى‏شد، و اینک قلم تقدیر رقم زد که آن پرده‏نشین شاهد هرجایى شود.

این صد و پنجاه درس در سیر مراحل ابتدائى معرفت نفس است. مرجوّ از خداوند سبحان این که توفیق ادامه و تکمیل آن را مرحمت بفرماید. امید است که این دروس نفوس مستعدّه را معدّى براى اعتلاى به معارج عالیه معرفت نفس انسانى، و ممدّى در راه ارتقاى به مدارج سامیه منزلت قرب رحمانى گردد. قم- حسن حسن‏زاده آملى، ۱۴ ع ۲ سنه ۱۴۰۳ ه ق- ۹/ ۱۱/ ۱۳۶۱ ه ش». این بود سخن ما در طلیعه دروس معرفت نفس.

عصاره و خلاصه بسیارى از مطالب «دروس معرفت نفس» را به صورت «اصل» درآورده‏ایم. چنان‏که در صفحه بیست و پنجم آن در درس دهم گفته‏ایم: «بهتر آنست که این یافته‏ها را به عنوان اصول در عباراتى کوتاه‏تر و رساتر تعبیر کنیم که اگر

گنجینه گوهر روان، ص: ۷۲

گاه نیاز پیش آید از این اصول یادآور شویم و سخن را بدانها بازگشت دهیم.

اکنون آن اصول را به حضور مبارک خواننده گرامى اهداء مى‏نماییم، بدین نظر که توجه بدانها در طلیعه گنجینه و فراراه روان‏شناسى بسیار مطلوب و مناسب مى‏نماید:

اصل ۱- هرچه هست وجود است.

اصل ۲- هرچه پدید آمده از وجود پدید آمد.

اصل ۳- نیرویى داریم که درمى‏یابد و تمیز مى‏دهد.

اصل ۴- سراى هستى بى‏حقیقت و واقعیت نیست، بلکه حقیقت و واقعیت دارد، بلکه عین واقعیّت است.

اصل ۵- حقیقت و واقعیت هرچیز هستى است.

اصل ۶- واسطه‏اى میان وجود و عدم نیست.

اصل ۷- هستیها با هم بى‏پیوستگى نیستند بلکه هستیها با هم پیوستگى دارند.

اصل ۸- آنچه اتفاقى نیست هدفى دارد و رفتار او بیهوده نیست.

اصل ۹- هرآنچه از حرکت به کمال مى‏رسد آئینى دارد.

اصل ۱۰- علم وجود است.

اصل ۱۱- حرکت در چیزى است که فاقد کمالى باشد.

اصل ۱۲- موجودى که کمال مطلق است حرکت در او متصوّر نیست.

اصل ۱۳- حرکت فرع بر احتیاج است (تلفیق این اصل با اصل ۱۱: حرکت در چیزى است که فاقد کمالى باشد پس حرکت فرع بر احتیاج است).

اصل ۱۴- هرچه که غایت و کمال متحرّکى است برتر و فراتر از آن متحرک است که حرکت ناقصى بسوى کاملى است، پس موجودات متحرک را درجات و مراتب است.

گنجینه گوهر روان، ص: ۷۳

اصل ۱۵- اگر سلسله موجودات منتهی به موجودى شود باید آن موجود غایت غایات و کمال کمالات و نهایت و منتهاى همه هستیها باشد و مادون او همه محتاج او، و در وى حرکت متصور نبود.

اصل ۱۶- هر موجودى در حدّ خود تام و کامل است، تامّ و اتمّ و کامل و اکمل از قیاس پیش مى‏آید.

اصل ۱۷- هیچ چیز در حدّ خود و در عالم خود شرّ و بد نیست ولى قیاس و نسبت با این و آن‏که به میان آمد سخن از شرّ و بد به میان مى‏آید.

خلاصه دو اصل اخیر: هیچ موجودى در حدّ خود نه ناقص است و نه شرّ.

اصل ۱۸- نطفه و مربّى و اجتماع و معاشر از اصولى‏اند که در سعادت و شقاوت انسان دخلى به سزا دارند.

اصل ۱۹- حرکت: خارج شدن موضوعى است از فقدان صفتى و کمالى بسوى وجدان آن کمال و صفت بطور تدریج و وجود هر جزء بعد از جزء دیگر. و خلاصه حرکت عبارت است از خروج شی‏ء از قوّه در امرى به فعل تدریجا.

اصل ۲۰- براى متحرک باید مخرجى باشد که وى را از نقص بدر برد و به کمال رساند.

اصل ۲۱- ما با حرکت و در حرکت و در جهان حرکتیم.

اصل ۲۲- کتاب و آموزگار از وسائل و معدّاتند، دانش‏دهنده دیگرى است.

اصل ۲۳- آن گوهرى که بلفظ من و أنا و مانند اینها بدان اشارت مى‏کنیم موجودى غیر از بدن است.

اصل ۲۴- انسان از مرتبه نفس تا مرحله بدنش یک موجود متشخّص ممتدّ است، و به عبارت دیگر انسان موجود ممتدّى است که از مرحله أعلى تا به انزل مراتبش همه یک شخصیّت است.

اصل ۲۵- جمیع آثار بارز از بدن همه از اشراق و افاضه نفس است. «شیخ رئیس‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۷۴

ابو على سینا گوید: مردم از جذب آهن‏ربا آهن را تعجب مى‏کنند، و از جذب و تصرّف و تسخیر نفس مر بدنشان را بى‏خبرند».

اصل ۲۶- آن گوهرى که به لفظ من و أنا و مانند اینها بدان اشارت مى‏کنیم به نامهاى گوناگون خوانده مى‏شود چون: نفس، و نفس ناطقه، روح، عقل، قوه عاقله، قوه ممیّزه، روان، جان، دل، جام جهان‏نما، جام جهان‏بین، ورقاء، طوطى، و نامهاى بسیار دیگر، ولى آنچه در کتب حکمت و السنه حکماء رواج دارد همان پنج نام نخستین است.

اصل ۲۷- بدن مرتبه نازله نفس است.

اصل ۲۸- آنگاه کالبد تن بدن نفس است که نفس در او تصرّف و بدان تعلّق داشته باشد و آثار وجودیش را در او پیاده کند.

 

گنجینه گوهر روان       ۷۴     فصل دوم معرفی کتب و رسائلى در معرفت نفس، و نقل ادله‏اى در مغایرت نفس و بدن

ل ۲۹- نفس را هر دم در کشور وجودش شئون بسیارى است که هیچ شأنى او را از شأن دیگر باز نمى‏دارد.

اصل ۳۰- در میان انواع موجودات صاحب قوا و استعداد و هوش و بینش، انسان را که با آنها مى‏سنجیم مى‏بینیم که وى از همه آنها باهوش‏تر و زیرکتر است؛ پس جوهر انسان از جنس جواهر آنها برتر و شریفتر است.

اصل ۳۱- نفس ناطقه بسان درختى است که جمیع قواى او شاخه‏هاى اویند.

النفس فی وحدته کلّ القوى‏

و فعلها فی فعله قد انطوى‏

اصل ۳۲- قوه مصوّره به تنهائى صورتگر نطفه نیست.

اصل ۳۳- فاقد شی‏ء، معطى آن به دیگرى نتواند بود، و به عبارت دیگر: معطى کمال، خود باید أولا واجد آن باشد.

اصل ۳۴- طلب مجهول مطلق محال است.

اصل ۳۵- از آنجایى آمدیم که اوّل کار بود زیرا چون علم مى‏آموزیم پیشتر مى‏رویم.

گنجینه گوهر روان، ص: ۷۵

اصل ۳۶- فکر حرکت نفس ناطقه است از مطلب به مبادى و دوباره از مبادى به مطلب.

اصل ۳۷- وعاى علم وعائى است که به خلاف همه ظرفها هرچه علم در او بیشتر قرار گیرد گنجایش او بیشتر مى‏گردد و براى تحصیل علوم بالاتر و بیشتر آماده‏تر مى‏شود.

اصل ۳۸- علم را با وعاى او یک نحو سنخیّت است.

اصل ۳۹- نفس ناطقه و مخرج او از نقص به کمال هردو از موجودات ماوراى طبیعت‏اند.

اصل ۴۰- انسان بهترین طریق، بلکه تنها طریق براى پى‏بردن به جهان هستى است.

اصل ۴۱- مادّى قائل به موجودى حقیقى و واقعى به نام ماده است برخلاف سوفسطائى که قائل به حقیقتى نبود.

اصل ۴۲- مادّى مادّه را موجودى ازلى و ابدى و وجود آن را واجب بالذات مى‏داند.

اصل ۴۳- هر صورت معقوله، فعلیت محض و مبرّاى از مادّه و اوصاف و احوال مادّه است.

اصل ۴۴- وعاء تحقق صور معقوله، موجودى مبرّا از مادّه و اوصاف و احوال مادّه است.

اصل ۴۵- هریک از قوّه خیال و صور خیالى را تجرّد برزخى است.

اصل ۴۶- هریک از نفس ناطقه و مخرج او از نقص به کمال موجودى وراى مادّه‏اند.

اصل ۴۷- هرفرد انسان را یک شخصیت و هویّت است که جمیع قواى او شئون همان هویّت واحده اوست، و همه آثار وجودیش از آن منبعث مى‏شود اگرچه‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۷۶

مظاهرش متکثر است.

اصل ۴۸- هر متحرک در حرکت خود به سوى چیزى مى‏رود که فاقد آن است تا از حرکت واجد آن شود و آن غایت و غرض اوست.

اصل ۴۹- شیئیّت شی‏ء به صورتش است نه به مادّه‏اش.

اصل ۵۰- تنویم مغناطیسى و نوم هردو از یک اصل منشعب‏اند و آن در حقیقت انصراف و تعطیل حواس ظاهره از تصرف و دست در کار بودن به این نشأه طبیعت است.

اصل ۵۱- نفس ناطقه در همه حال از خویشتن آگاه و مدرک ذات خود و به خود دانا است و هیچیک از حواسّ اینچنین نیست.

اصل ۵۲- علم انسان‏ساز است، جان نباشد جز خبر در آزمون/ هرکرا افزون خبر جانش فزون؛ تو همان هوشى و باقى هوش پوش.

اصل ۵۳- قوه متخیله از شئون نفس است و تجرّد برزخى دارد، و در خواب و بیدارى بیدار و آگاه است، و دستگاه عکاسى و صورتگرى نفس ناطقه است.

اصل ۵۴- نفس ناطقه و مخرج او از قوّه به فعل عارى از مادّه و احکام آن‏اند، یعنى هردو از عالم غیب‏اند و صرف حیات‏اند، و حیات همان شعور و آگاهى است.

اصل ۵۵- اشباحى که در عالم رؤیا مى‏بینیم مطلقا پدید آمده از إنشاء و ایجاد نفس و قائم به اویند، و همه ابدان مثالى برزخى‏اند.

اصل ۵۶- همه آثار وجودى انسان اطوار ظهورات و تجلّیات نفس است، و قوام بدن به روح و تشخّص و وحدت و ظهور آثارش از اوست.

اصل ۵۷- سعادت این است که نفس انسان در کمال وجودیش به جایى برسد که در قوام خود به مادّه نیاز نداشته باشد و در عداد موجودات مفارق از مادّه درآید و بر این حال دائم و ابد باقى بماند.

اصل ۵۸- روح انسان، خواه در مقام خیال باشد و خواه در مقام عقل، پس از ویرانى بدن تباه نمى‏شود.

گنجینه گوهر روان، ص: ۷۷

اصل ۵۹- همه مدرکات انسان وراى طبیعت است.

اصل ۶۰- هرچه که بلا وضع است ممکن نیست در چیزى که با وضع است حاصل شود.

اصل ۶۱- صورت علمیه مطلقا کلّى وجودى مجرّد و عارى از ماده است و ظرف تقرّر و تحقّق او با او مسانخ، و علم وجودى نورى قائم به خود است.

اصل ۶۲- إسناد افعال صادره از انسان به بدن و اعضاء و جوارح مادّى وى به مجاز است و حقیقه به نفس اسناد مى‏یابند.

اصل ۶۳- آنچه را که انسان ادراک کرده است در صقع ذات خود یافته است، و آن معلوم بالذات اوست، و اشیاى خارجى که به نحوى از انحاء به واسطه و إعداد قوى و آلات ادراکى خود با آنها تعلق و ارتباط یافته که از این ارتباط به کسب علم نائل شده است، معلوم بالعرض‏اند.

اصل ۶۴- مادّه تقدّم علّى بر نفس ناطقه ندارد بلکه معدّ حدوث اوست که نفس حدوثا جسمانى و بقاء روحانى است.

اصل ۶۵- هریک از حواسّ واسطه و معدّ نفس براى ربط و تعلّق به خارج اوست، و کار هریک إحساس محسوسى مخصوص است و لا غیر که اصلا نمى‏دانند محسوس خارجى است یا نه و این حکم کار نفس است.

اصل ۶۶- مرگ فقط قطع علاقه نفس از طبیعت و مادّه بدن است نه تباهى و زوال نفس.

اصل ۶۷- آنچه صورت شی‏ء را مانع از عقل و عاقل شدن و همچنین معقول بالفعل گردیدن است، مادّه‏اى است که شی‏ء مذکور در آن موجود است.

اصل ۶۸- استدلال از فعل بر فاعل، که استدلال از معلول بر علّت و در اصطلاح برهان إنّ است، استدلال ناتمام و ناقص است، لذا إثبات انسان نفس خود را به واسطه فعل نفس محال است.

گنجینه گوهر روان، ص: ۷۸

اصل ۶۹- الفاظ براى معانى أعمّ وضع شده‏اند و روزنه‏هایى به سوى معانى حقیقى اشیایند نه مبیّن و معرّف واقعى آنها، اعنى معانى را آن‏چنان‏که هستند نمى‏شود در قالبهاى الفاظ درآورد که هر معنى را در عالم خودش حکمى خاصّ و صورتى خاص است.

اصل ۷۰- دار آخرت عین حیات است و موجودى که ذاتا حىّ است محال است که ضدّ خود را بپذیرد یعنى محال است که موت بر او عارض شود و یا خواب و پینگى بر او دست یابد.

اصل ۷۱- موجودى که حدوث بر او صادق نیست موجودى ازلى و ابدى است که هیچگاه فناء و زوال در او راه ندارد.

اصل ۷۲- جسم آلى جسم زنده است یعنى صاحب نفس است، و نفس مبدأ حسّ و حرکت به اراده است، و به تعبیر أعمّ که شامل نفوس ارضیه گردد نفس کمال أوّل جسم طبیعى آلی ذى حیات بالقوّه است.

اصل ۷۳- ناظم امور عالم مطلقا، یعنى تشکیل دهنده و به نظام آورنده آن، عقل است یعنى موجودى که فعلیت محض و عین حیات و علم و قدرت و مبدأ حیات و هر گونه کمال و محیط به أشیاء از جمیع جهات آنها و عالم به آنها پیش از تحقّق آنهاست، هم علّت موجودات است و هم نهایت مطالب.

اصل ۷۴- طفره مطلقا، چه در حسیّات و چه در معنویات، باطل و محال است.

اصل ۷۵- تشکیک در ماهیّت راه ندارد.

اصل ۷۶- نور اسفهبد را که نفس ناطقه است، مقام فوق تجرّد است، یعنى او را مقام معلوم و حدّ یقف نیست، که در نتیجه وحدت عددى ندارد.

این بود اصولى که در یکصد و پنجاه درس کتاب «دروس معرفت نفس» آمده است؛ و هر اصل عصاره و خلاصه بحث و فحصى است که تقریر و تحریر شده است.

گنجینه گوهر روان، ص: ۷۹

دروس معرفت نفس را در مدّت پنجسال در محضر مبارک عزیزانى در آمل تدوین و تدریس کرده‏ام، بدین‏گونه و شیوه که در صدر کتابم «اتحاد عاقل به معقول» در سیرت و روّیت خود گفته‏ام:

«از آن‏رو که حکیمان گفته‏اند: «نفس را مشغول بدار و گرنه او تو را مشغول مى‏کند»، دأب راقم سطور این بود که هرگاه تعطیلى حوزه علمیه تهران یا قم اقبال مى‏نمود، در شهرش بلد طیّب آمل به انبساط بساط درس و بحث با تنى چند از خواصّ صاحبدل متمتّع بود، و به برکات آن ذوات محترم خیر مآل و نفوس شیّقه به کمال، از این مأدبه إلهى مائده‏هایى عائد این کمترین شده است که چند کتاب و رساله در فنون موضوعات به سلک تحریر در آورده است …».

این سیرت حسنه در مدّت بیست و پنجسال ادامه داشت، و در این مدّت این کتب ذیل تصنیف و تدریس شد:

۱- دروس معرفت نفس که مکرّر بطبع رسیده است.

۲- دروس اتحاد عاقل به معقول که نیز مکرر بطبع رسیده است، و هریک از این دو کتاب در چند مجمع علمى و فرهنگى از کتب درسى شده است.

۳- «کتاب «انسان و قرآن» که نیز مکرر بطبع رسیده است.

۴- کتاب «خیر الأثر در ردّ جبر و قدر، به ضمیمه دو رساله دیگر یکى در «کسب»، و دیگرى در «اقسام فاعل» که مکرّر بطبع رسیده است.

۵- ترجمه و شرح چهار نمط اشارات جناب شیخ رئیس بفارسى که عبارت‏اند از نمط سوم در معرفت نفس، و نمط هشتم در بهجت و سرور، و نمط نهم در مقامات العارفین، و نمط دهم در اسرار الآیات، و لکن این اثر گرانقدر هنوز به حلیت طبع متحلّى نشده است.

۶- کتاب «نصوص الحکم بر فصوص الحکم» است که شرح فصوص فارابى به فارسى است چنان‏که در شماره چهارم معرّفى کتب و رسائل در معرفت نفس گفته‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۸۰

آمد. و در آخر این شرح (ص ۵۹۱) گفته‏ایم: «این تألیف گرانمایه در حلقه درس و بحث تنى چند از دوستان فاضل و یاران صاحبدل، در آمل در شب دوشنبه ۱۴ ج ۱ سنه ۱۳۹۲ ه ق- ۵/ ۴/ ۱۳۵۱ ه ش شروع، و در شب پنجشنبه ۵ شوال ۱۳۹۶ ه ق- ۸/ ۷/ ۱۳۵۵ ه ش به پایان رسید.

۷- و دیگر کتاب «ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم». این کتاب شرح فصوص الحکم شیخ اکبر محیى الدین بن عربى است. در پایان آن گفته‏ایم: «در خاتمه معروض دارد که سالیانى برنامه نگارنده این بود که هرگاه به حوزه درسى تهران و قم تعطیلى روى مى‏آورد در شهرش آمل چند حلقه درس و بحث دائر مى‏کرد که به اندازه توانش نفوس مستعدّه را از مأدبه منطق وحى بیت عصمت و طهارت محمّد و آل محمد- صلوات اللّه و سلامه علیهم- بهره مى‏رسانید. این اثر قویم قیّم به نام «ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم» یکى از بهره‏هاى آن حلقه‏هاى درس و بحث است که براى تنى چند از اخوان صفاء و خلّان وفاء در آمل تدریس کرده‏ام، بدین‏گونه که مطالب فصوص شیخ اکبر را پس از تقریر، إملاء مى‏نمودم و آن عزیزان تحریر مى‏فرمودند که عبارت این شرح به إملاء لسانى من است نه به انشاء قلمى من.

تدریس آن در ۲۹ شعبان سنه ۱۳۹۱ ه ق، مطابق با ۲۸/ ۷/ ۱۳۵۰ ه ش، آغاز شد؛ و در ۲۷ صفر ۱۴۰۴ ه ق مطابق با ۱۲/ ۹/ ۱۳۶۲ ه ش به انجام رسید.

و اکنون که تاریخ ۸/ ۱۰/ ۱۳۷۷ ه ش است- یعنى پس از گذشت حدود بیست و هفت سال- توفیق إلهى یار شد که این علق نفیس به حلیت طبع متحلّى شده است و در دست طالبان معارف و عاشقان حقایق قرار گرفت. امید است که در حدّ خود مفید افتد، و اثرى نامدار در روزگار به یادگار پایدار بوده باشد.

۸- و دیگر همین کتاب «گنجینه گوهر روان» است که در پیشگاه مبارک جنابعالى است و وصف آن گفته آمد. این بود عدد تصنیفاتى که در مدّت یاد شده تدوین و بر نفوس مستعدّه در آمل تدریس کرده‏ایم.

سخن در نقل کتب و رسائلى بود که در معرفت نفس نوشته شده‏اند، اکنون بدان بازگشت مى‏کنیم: در شماره «۱۵» بوده‏ایم که از کتب و رسائل این کمترین سخن‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۸۱

بمیان آمده بود تا بدینجا رسیده‏ایم، حال گوییم:

ج- یکى از نوشته‏هاى دیگرم رساله «انسان در عرف عرفان» است، این رساله مکرر بطبع رسیده است، و حائز واردات و اصول و امّهاتى در پیرامون آنها است که جدّا در آشنایى به حقیقت گوهر نفس اهمیّت بسزا دارد.

د- و دیگر از نوشته‏هایم که در معرفت نفس جدّا أهمیّت بسزا دارد رساله نفیس و عزیز «ولایت تکوینى» است. این رساله نیز مکرّر به چاپ رسیده است، در آغاز آن بعد از تسمیه و تحمید گفته‏ایم: «حرف عمده ما در پیرامون این موضوع اصیل و قویم معارف انسانى این است که انسان را قابلیت و لیاقتى است که اگر نهال وجودش را به دست مربیّان کامل و مکمّل بسپارد، و دستور العمل باغبان دین و نهال‏پرور و انسان‏ساز را در متن وجود و شئون زندگیش پیاده کند، آنچنان عروج وجودى و اشتداد روحى پیدا مى‏کند که اگر در مقام تمثیل بخواهیم حقیقت آن را بازگو کنیم و نمایش دهیم، شجره طوباى إلهى مى‏شود که «أصلها ثابت و فرعها فی السماء تؤتی أکلها کلّ حین باذن ربّها».

و این تمثیل بدین‏جهت است که مناسباتى تکوینى بین هرعلم و عمل و صورت آنها در عوالم محفوظ است؛ مثلا إیمان به صورت شجر و علم به صورت ماء تمثّل مى‏یابد، امام صادق علیه السّلام ماء غدق قرآن را که فرمود: «و أن لو استقاموا على الطریقه لأسقیناهم ماء غدقا» به علم کثیر تفسیر فرمود، چنانکه مرحوم امین الإسلام طبرسى در تفسیر مجمع البیان در ضمن همین آیه که از آیات سوره جن است آورده است که «عن الصادق علیه السّلام قال معناه لأفدناه علما کثیرا یتعلّمونه من الأئمّه».

ابن عبّاس، ماء در این آیه‏ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً را به علم تفسیر نموده است زیرا که علم سبب حیات أرواح است چنانکه آب سبب حیات أشباح.

این نهال وجود انسانى که به فعلیت رسیده است تمام شئون زندگیش، و همه ثمره شجره وجودش انسانى است، آرى اگر این نهال غذایش انسانى شد، میوه‏اش نیز انسانى خواهد شد.

گنجینه گوهر روان، ص: ۸۲

زید شحّام، حضرت امام باقر علیه السّلام را از تفسیر این آیه کریمه: فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ‏ «۱» سؤال کرده است که طعام انسان چیست؟ امام در جواب فرمود: بنگرد علمش را از کجا تحصیل مى‏کند. (اصول کافی معرب باعراب نگارنده- ج ۱- ص ۳۹- بإسناده عن زید الشحّام عن أبى جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: فلینظر الإنسان إلى طعامه، قال قلت ما طعامه؟ قال علمه الّذی یأخذه عمّن یأخذه).

آیه، طعام را بر روى انسان برده است، و انسان من حیث هو انسان غذاى او علم و عمل صالح است که علم و عمل انسان‏پرور و انسان سازند. باید بین غذا و مغتذى سنخیّت بوده باشد، غذا گیرنده که انسان شد مسانخ و مجانس او یعنى طعام او علم است. گوش انسان دهان جان او است باید دقّت داشت که این دهان از کدامین سفره ارتزاق مى‏کند.

جانور فربه شود لیک از علف‏

آدمى فربه ز عزّ است و شرف‏

آدمى فربه شود از راه گوش‏

جانور فربه شود از حلق و نوش‏

مهم‏ترین و اساسى‏ترین کارى که ما در امتداد زمانى خود داریم این است که خودمان را درست بسازیم. هیچ‏کارى براى انسان مهمتر از درست ساختن خودش نبوده و نیست، و هیچ عمل در قدر و قیمت بدان نمى‏رسد. و به مبناى رصین و فتواى قویم برهان و قرآن، علم و عمل انسان سازند. قرآن عین برهان است و عقل و نقل معاضد یکدیگرند و هردو در این حکم محکم متفق‏اند. اگر انسان من حیث هو انسان باید خودش را بسازد چاره‏اى جز تحصیل علم نافع و عمل صالح ندارد؛ و چون علم و عمل انسان سازند، هریک از ما باید مراقب و مواظب خود بوده باشد که چگونه دارد در شب و روز خود را مى‏سازد …».

ه- و دیگر از نوشته‏هایم در معرفت نفس کتاب قیّم و قویم «انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه» بفارسى است. این کتاب حائز یک مقدمه و یک مدخل و یازده باب‏

______________________________
(۱). سوره عبس: آیه ۲۴.

گنجینه گوهر روان، ص: ۸۳

است، و هرباب آن درى از معارف روانشناسى را بروى انسان مى‏گشاید. این کتاب را بعربى ترجمه کرده‏اند و بطبع و نشر رسیده است.

و- و دیگر از نوشته‏هایم در معرفت نفس کتاب عظیم الشأن و قویم البنیان «انسان و قرآن» است، و آن را در موضوع خود اهمیّت بسزا است که باید در عداد کتب درسى درآید و در محضر استادى توانا فراگرفت، و مکرر بطبع رسیده است.

ز- و دیگر از کتابهایم در معرفت نفس کتاب گرانقدر «دروس اتحاد عاقل به معقول» است. این کتاب علّیینى حائز بیست و سه درس است، و هردرس آن خود رساله‏اى وجیز و عزیز در موضوع مذکور است، و مکرر به طبع رسیده است و در عداد کتب درسى طالبان معارف حقّه إلهیّه واقع شده است. امید است که تجلّى آن روز افزون شود، چنان‏که خداى سبحان وعده فرموده است که‏ إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.

ح- و دیگر از مؤلّفاتم در معرفت نفس، رساله شیرین «من کیستم» است. این رساله هنوز مبیضّه نشده است و بطبع نرسیده است.

ط- و دیگر از مصنّفاتم در موضوع مذکور رساله «صد کلمه» است که تمام آن را به عنوان «باب الرحمه» در مقدمه همین کتاب گنجینه گوهر روان آورده‏ایم، و جداگانه نیز مکرّر به طبع رسیده است.

ى- و دیگر از آثار قلمى من شرح چهل حدیث در معرفت نفس است که هنوز ناتمام است، و چند حدیث آن‏که شرح کامل شده است هریک را کلمه‏اى از کلمات کتاب «هزار و یک کلمه» قرار داده‏ایم.

یا- و دیگر از مصنّفاتم در معرفت نفس کتاب عظیم الشأن «عیون مسائل النفس» و شرح آن «سرح العیون فی شرح العیون» بعربى است. در وصف این اثر مؤثر و مؤثّر سزا است که تمسّک به این کریمه قرآنى نمایم: إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ* وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ* کِتابٌ مَرْقُومٌ* یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ. آرى:

آن کس که ز کوى آشنایى است‏

داند که متاع ما کجایى است‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۸۴

این کتاب بعدد اسم جلاله- جلّ جلاله- شصت و شش عین و شرح آن عیون است، و هرعین آن موضوعى خاصّ در معرفت نفس است و مکرّر بطبع رسیده است، و اکنون در دست ترجمه فارسى است تا فائده آن تامّ و بهره از آن عامّ بوده باشد.

محض مزید بصیرت و تشویق و ترغیب نفوس مستعدّه به معرفت حقیقت گوهر عرشى نفس ناطقه عناوین عیون را ارائه مى‏دهیم:

۱- عین فی اثبات وجود النفس من حیث هی نفس.

۲- عین فی تحدید النفس من حیث هی نفس.

۳- عین فی اثبات وجود النفس الإنسانیه.

۴- عین فی آراء القوم فی النفس.

۵- عین فی إثبات أن النفس الإنسانیه بل الحیوانیّه غیر الجسمیه و المزاج.

۶- عین فی أن النفس الإنسانیه جوهر.

۷- عین فی أن البدن مرتبه نازله للنفس.

۸- عین فی تأثر کلّ واحد من النفس و البدن عن الآخر.

۹- عین فی تکوّن جوهر النفس هل هی جسمانیه الحدوث أو روحانیّته.

۱۰- عین فی تکوّن مادّه الجنین.

۱۱- عین فی الفرق بین الروح البخاری و الروح الإنسانی.

۱۲- عین فی أنّ المزاج کلّما کان أعدل کانت النفس الفائضه علیه أفضل.

۱۳- عین فی معنى اعتدال المزاج.

۱۴- عین فی أن مبحث النفس مشترک فیه بین العلمین الطبیعى و الإلهی.

۱۵- عین فی جامع أجزاء البدن و حافظها.

۱۶- عین فی تعدید القوى.

گنجینه گوهر روان، ص: ۸۵

۱۷- عین فی أن النفس کلّ القوى.

۱۸- عین فی علم النفس بذاتها و قواها و أفعالها.

۱۹- عین فی أن النفس تدرک بعض الأشیاء بقواها و بعضها بذاتها.

۲۰- عین فی أن الغذاء معدّ النفس لأن تصنع بدنها بإذن بارئها.

۲۱- عین فی أن نفس الحیوان مجرده تجرّدا غیر تامّ.

۲۲- عین فی إثبات تجرّد النفس الإنسانیّه تجرّدا غیر تامّ.

۲۳- عین فی تجرّد النفس الناطقه الإنسانیّه تجرّدا تامّا عقلیّا.

۲۴- عین فی أن للنفس الناطقه الإنسانیّه فوق التجرّد العقلانی.

۲۵- عین فی أن النفس لا تفسد بفساد بدنه العنصری.

۲۶- عین فی أن النفس عین مدرکاتها مطلقا.

۲۷- عین فی خروج النفس من القوه إلى الفعل و فی مخرجها.

۲۸- عین فی ادراک النفس حقائق الأشیاء.

۲۹- عین فی أنّ الإدراک منوّع.

۳۰- عین فی الحواسّ الظاهره و الباطنه.

۳۱- عین فی أن الوهم عقل ساقط.

۳۲- عین فی المصوّره.

۳۳- عین فی الإنشاء و الانتزاع.

۳۴- عین فی سهو النفس و نسیانها، ثمّ تذکّرها.

۳۵- عین فی علمی الحصولی و الحضوری للنفس.

۳۶- عین فی أن للإنسان ادراکات فوق طور العقل.

۳۷- عین فی علم النفس بالصّور.

۳۸- عین فی أن تعقّل النفس المعقولات أمر ذاتى لها أم لا.

گنجینه گوهر روان، ص: ۸۶

۳۹- عین فی أن علم النفس على سبیل التذکّر أم لا.

۴۰- عین فی المناسبه بین مدرکات النفس و بین مدرکاتها، و المناسبه بین النفس و بین الغیب الإلهی.

۴۱- عین فی امکان التعقلات الکثیره فی النفس دفعه.

۴۲- عین فی أن النفس مع بساطتها کیف تقوى على هذه التعقّلات الکثیره؟

۴۳- عین فی أنّ النفس کیف تقوى على توحید الکثیر و تکثیر الواحد؟

۴۴- عین فی أن الإنسان طبیعى و مثالى و عقلى و إلهی.

۴۵- عین فی أن الإنسان ذو مقامات أربعه بوجه آخر.

۴۶- عین فی إثبات القوّه القدسیّه.

۴۷- عین فی أن النفس العاقله تحدث فی الأربعین غالبا.

۴۸- عین فی تطابق الکونین.

۴۹- عین فی سعاده النفس.

۵۰- عین فی إنشاء النفس أبدانها المثالیّه و ظهورات الکمّل فی العوالم.

۵۱- عین فی الرّؤیا.

۵۲- عین فی أنّ موت الإنسان هو انقطاعه عن غیره، و ارتقائه إلى بارئه المتوفّی إیّاه.

۵۳- عین فی أن وزان القبر فی النشأتین وزان الإنسان فیهما.

۵۴- عین فی التناسخ.

۵۵- عین فی التکامل البرزخى.

۵۶- عین فی أن النفس لها أن تخلف فی مادّه بدنها العنصری صوره تستبقى المادّه على طبیعتها.

۵۷- عین فى المزاج العنصرى و الروحانی.

۵۸- عین فی أن الخیال فى الآخره یصیر عین الحسّ و یتّحد به.

گنجینه گوهر روان، ص: ۸۷

۵۹- عین فی أن للإنسان معادین جمیعا.

۶۰- عین فی انواع الساعه و القلب و غیرهما.

۶۱- عین فى أن العلم و العمل جوهران.

۶۲- عین فى أن الجزاء فی طول العلم و العمل بل هو أنفسهما.

۶۳- عین فى تجسّم الأعمال.

۶۴- عین فی أنّ الإنسان فی هذه النشأه نوع تحته افراد، و فی الآخره جنس تحته أنواع.

۶۵- عین فی أن لذّات النفس و آلامها فی هذه النشأه من مقوله الانفعال، و فی الآخره من مقوله الفعل.

۶۶- عین فی التمکّن من معرفه النفس، و العجز عن معرفتها.

این بود عناوین شصت و ششگانه کتاب عیون مسائل النفس و شرح آن‏که به عنوان مزید استبصار حکایت کرده‏ایم.

راقم، در موضوع معرفت نفس- بحمد اللّه تعالى- کتب و رسائل بسیار از مطبوع و مخطوط دیده و به دست آورده است. در معرفت برهانى اشارات و شفاء و اسفار را، و در معرفت عرفانى فتوحات مکیّه، و فصوص الحکم به شرح قیصرى، و مصباح الأنس شرح ابن فنارى بر مفتاح الغیب را امهات و اصول یافته است.

پنج نمط اشارات که نمط سوم و از هفتم تا آخر آنست؛ و مسلک پنجم و تمامى مجلّد چهارم کتاب نفس اسفار در این موضوع اهمّ، اهمیّت بسزا دارند. صدر المتألهین مسلک پنجم اسفار، و جلد چهارم آن را در نفس و معادش نوشته است که باید گفت: «کلّ الصید فی جوف الفرأ». اشارات و شفاء بر ممشاى مشّاء تمام، و اسفار بر مبناى حکمت متعالیه فوق تمام است.

مصباح الأنس و تمهید القواعد شرح بر قواعد التوحید که متن از ابو حامد ترکه اصفهانى و شرح از صائن الدین على بن ترکه است، هریک در دو مسأله توحید و معرفت نفس از دیدگاه عرفان قرآنى به خوبى بحث برهانى و استدلالى کرده‏اند.

گنجینه گوهر روان، ص: ۸۸

مرحوم فقیه بزرگوار سید صدر در کتاب شریف «المهدى علیه السّلام» در معرّفی فتوحات مکّیه شیخ اکبر انصاف داده است که فرمود: «الفتوحات المکّیه للعالم العارف المحقق الشیخ ابى عبد اللّه محیى الدین محمد بن على المعروف بابن عربى الحاتمى الطائی؛ و الحق أنه کتاب مفید فی بابه لا أظنّ أن یصدر له ثان فی عالم المؤلفات».

چنان‏که پیشترک گفته آمد این حقیر حسن حسن زاده آملى، هریک از فصوص معلّم ثانى فارابى و فصوص الحکم شیخ اکبر را یکدوره بفارسى شرح کرده است، نخستین را «نصوص الحکم بر فصوص الحکم» نامیده است، و دومین را «ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم»، و هردو به طبع رسیده‏اند. و نیز هریک از کتاب نفس شفاء، و کتاب الهیات شفاء با تصحیح و تعلیق این خدوم علوم و معارف به طبع و نشر رسیده‏اند.

و همچنین بر دوره اشارات و دوره اسفار و دوره شرح قیصرى بر فصوص الحکم و دوره مصباح الأنس و دوره تمهید القواعد، حواشى و تعلیقات بسیار دارد، و هر یک از کتب یاد شده را در اثناى دوره‏هاى تدریس با نسخ عدیده تصحیح کرده است، و هریک در دست طبع و نشر است و امید است که ارباب تحقیق و تنقیب را بکار آیند، آمین یا ربّ العالمین.

این همه تأکید و تشدید رجال إلهى در باب معرفت نفس بدین‏سبب است که شبهات مردم متوغّل در مادّه را رفع کنند، و آنان را از در نفس با ماوراى طبیعت آشنا سازند، تا مدینه فاضله تشکیل دهند، و عقول مردم را روشن کنند، و به سوى کمالشان که لقاء اللّه است سوق دهند، و آنان را از انس به لذائذ مجازى حیوانى باز بدارند و به معادشان که محض دین است توجّه دهند، و آنانرا آشنا سازند که تمام افعال و اقوال و نیّات انسان در وى اثر مى‏گذارند که جزا نفس عمل است و علم و عمل انسان‏سازند، و هرکس مهمان سفره کردار و گفتار و پندار خود است، تا از بدیها بپرهیزند و ستم بر خویشتن و بر دیگران روا ندارند و سعادت ابدى خود را تحصیل کنند.

گنجینه گوهر روان، ص: ۸۹

آن‏که موت را مساوق نابود شدن مى‏پندارد طبیعى مادّى است که گوید: هر که مرده است نیست و نابود شده است و بطلان صرف گردیده است، و هرچه که در مدّت عمرش از خیر و شر کرده است پاداش و کیفر اخروى ندارد زیرا که آخرت بمعنى وراى عالم طبیعت وجود ندارد، علاوه این که چیزى از او باقى نمانده است و کسى موجود نیست تا ثواب یابد یا عذاب بیند؛ و حال که چنین است ارسال رسل و انزال کتب مفهومى ندارد. و به انکار بقاى انسان و عالم آخرت از اصول و فروع دین که صراط مستقیم هدایت است اعراض کرده‏اند.

ولى بزرگان علوم و معارف این همه ادلّه عقلیه بر تجرّد نفس ناطقه و بقاى وى بعد از خرابى بدن عنصرى- که در این گنجینه آورده‏ایم- اقامه کرده‏اند که انسان به مردن و متلاشى شدن پیکر مادّى، معدوم نمى‏شود بلکه باقى و زنده است جز این که به نظرى از سرایى به سراى دیگر انتقال مى‏یابد که به مثل: نسبت این نشأه با نشأه آخرت بمثابت نشأه رحم با این نشأه است؛ و آنچه کرده است با خود مى‏برد، و هر کس بسوى عمل خود مى‏رود بلکه عین عمل خود است، و در آن نشأه که یوم تبلى السرائر است باطنش عین ظاهر مى‏گردد، و بدن مادى در این نشأه رو به ویرانى مى‏گذارد.

آدمى چون نهاد سر در خواب‏

خیمه او شود گسسته طناب‏

دو فرقه خویشتن را ضایع و از حظّ اعلاى انسانى به مشتهیات حیوانى دل خوش کرده‏اند، و به دیگران نیز بدآموزى نموده‏اند و آنانرا از مسیر تکامل انسانى باز داشته‏اند:

یکى فرقه مادّى و اشباه و اتراب آنان که موت را معدوم شدن مى‏دانند و منکر دار آخرت هستند؛ و فرقه دیگر کسانى که بظاهر دیندارند؛ آنان مى‏گویند:

چون موت انسان نابود شدن اوست، و وراى مادّه حقیقت و واقعیتى ندارد، هرچه مى‏خواهیم مى‏کنیم؛ و اینان مى‏گویند: معاد حق است ولى ما محبّ پیغمبر و آل او هستیم و آنان در آخرت شفیع ما هستند لذا هرچه مى‏خواهیم مى‏کنیم و مرتکب‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۹۰

هرگناهى بخواهیم مى‏شویم آن شفیعان ما در محشر ما را از عذاب الهى نجات مى‏دهند.

هردو فرقه یاد شده تا حدّى در ضلالت و اضلال و در ارتکاب معاصى و مناهى مشترک‏اند، و به حقیقت از کمال انسانى و صراط مستقیم که سیرت حق سفراى إلهى بویژه خاتم انبیاء و آل او- صلوات اللّه علیهم- که اهل بیت طهارت و عصمت و وحى‏اند بغایت دورند. آنان معنى انسان و موت را ندانستند؛ و موت را فوت انگاشتند، بیخبر از این که موت وفات است نه فوت، و اینان نیز علاوه بر این که معنى حقیقى انسان و موت را ندانستند، از معنى محبّت به پیغمبر و آل دور شده‏اند، و شفاعت را کأنّ یک نوع پارتى‏بازى انگاشتند، و از معنى واقعى محبّت و تکامل و شفاعت که بدون هیچ مسامحه منجى بشر از عذاب إلهى است سخت بازمانده‏اند و دور افتاده‏اند، بى‏خبر از این که شفاعت را باید از این نشأه با خود ببرند که الدنیا مزرعه الآخره. اللّهمّ ارزقنا محبّتهم و شفاعتهم.

بدان که در این گنجینه بحث از مغایرت جوهر نفس ناطقه با بدن، و نیز بحث از فوق مغایرت مذکور یعنى بحث از ادلّه تجرّد نفس ناطقه بدین تفصیل است که:

یکبار در تجرد خیالى آن- که به تجرّد برزخى و تجرّد مثالى نیز تعبیر مى‏کنند- بحث مى‏شود؛ و یکبار در تجرد تام عقلى آن، و یکبار در مقام فوق تجرّد عقلى آن؛ و هر قسم را ادلّه خاص است؛ و همگى نتیجه مى‏دهند که نفس جوهرى غیر از مادّه و طبیعت عنصرى است؛ و ادلّه تجرّد آن نتیجه مى‏دهند که چنین گوهرى عاقل بذات خود و باقى و ابدى است.

تفصیل مذکور در تجرّد نفس ناطقه در حکمت متعالیه- أعنى اسفار صدر المتألّهین- عنوان شده است، و در صحف و زبر پیشینیان فقط بحث از تجرد گوهر نفس بطور اطلاق شده است.

فصل ششم از طرف ثانى مسلک خامس (مرحله دهم) اسفار بحث از تجرّد

گنجینه گوهر روان، ص: ۹۱

برزخى نفس است، و چهار حجّت در اثبات آن آورده است‏ «۱».

فصل اوّل باب ششم نفس اسفار، بحث از تجرّد تامّ عقلى نفس است، و یازده حجّت در اثبات آن آورده است‏ «۲». و عنوان باب چنین است: «الباب السادس فی بیان تجرّد النفس الناطقه الانسانیه تجرّدا تامّا عقلیّا …».

قید تجرّد تامّ عقلى براى إخراج تجرّد غیر تامّ است که همان تجرّد برزخى معبّر به تجرّد مثالى و خیالى نفس است که گفته آمد و مبرهن مى‏شود.

أما تجرّد اتمّ فوق تجرّد عقلانى، در تضاعیف مطالب مجلّدات اسفار در چند موضع گفته آمد، و فصلى را بدان اختصاص نداده است، چنانکه در گنجینه بتفصیل گفته آید.

و مراد از فوق تجرّد عقلانى این است که نفس را علاوه بر تجرّد برزخى و تجرّد تامّ عقلى، وحدت حقّه حقیقیه ظلّیه است که مجرّد از ماهیّت نیز هست و او را مقام معلوم نیست و حدّ یقف ندارد چنان‏که مشروح و مبرهن مى‏گردد.

تبصره: بدن مرتبه نازله نفس است، و على التحقیق روح انسانى بدون بدن نیست؛ انسان را بدنهاى در طول یکدیگر است، و تفاوت آنها مطابق و موافق هر نشأه به کمال و نقص است، چنان‏که حق سبحانه بدون مظاهر و مجالى نیست، و تفاوت آنها به سعه و ضیق در مظهر بودن یا به اشتداد و ضعف به حسب تشکیک عامّى و یا تشکیک خاصى است، لذا فرموده‏اند: حق تعالى را وحدت حقّه حقیقیه ذاتیه است، و مظهر اتمّ او را که نفس ناطقه انسانى است وحدت حقّه حقیقیه ظلیه است «من عرف نفسه فقد عرف ربّه». و بحث تجرّد نفس به لحاظ مراتب شامخه آنست، چنان‏که اطلاق مجرّد بر حق تعالى باید چنان باشد که از تنزیه تشبیه لازم نیاید چه این که او سبحانه: «عال فی دنوّه، و دان فی علوّه»، و انسان را نیز گویى که‏

______________________________
(۱). اسفار: ط ۱- ج ۱- ص ۳۱۶.

(۲). اسفار: ط ۱- ج ۴- ص ۶۳ إلى ص ۷۵.

گنجینه گوهر روان، ص: ۹۲

طبیعى و مثالى و عقلى و إلهى در عین هویّت واحده خود است فافهم.

تبصره: ادلّه تجرّد نفس ناطقه را در کتب مربوطه چنانکه اشارت نموده‏ایم به نحو اطلاق در یک فصل و یا در یک باب آورده‏اند؛ و تفصیل در انحاء تجرد که تجرّد خیالى برزخى، و تجرّد تام عقلى، و تجرّد اتمّ فوق تجرد عقلى است نداده‏اند و ادلّه تجرّد را بدین لحاظ دسته‏بندى نکرده‏اند مگر در اسفار بدان حدّ که گفته‏ایم.

حال بدان که هر دلیل که از تجرّد صورت علمى مقیّد- یعنى صورتى که در آن شکل و مقدار چون طول و عرض و نظائر آنها أخذ شده است- سخن مى‏گوید، تجرّد برزخى آن صورت علمى را اثبات مى‏کند. و چون این صورت علمى، فعل نفس و قائم بدوست، پس تجرّد برزخى نفس را در مقام خیال و مثال ثابت مى‏کند.

و هر دلیل که از صورت علمى مرسل و مطلق بحث مى‏کند، تجرّد تام عقلانى نفس ناطقه بدان مبرهن مى‏شود.

و هر دلیل که علاوه بر تجرد عقلانى نفس، مقام لا یقفى آن را مدللّ مى‏گرداند، تجرّد اتمّ نفس را که فوق تجرّد عقلى است اثبات مى‏کند.

تبصره: آن‏که گفته‏ایم صورت علمى مقیّد داراى شکل و مقدار است، منافات با مجرّد بودن آن ندارد که در عداد مفارقات باشد نه مقارنات. در بیان آن گوییم:

مقارن در اصطلاح اهل معقول به مادیّات گویند- یعنى جسم و جسمانى و هرنیرو که از جسم برخیزد مانند حرارت و برق و روشنایى و قوه مغناطیس- و مقارن همیشه در جایى از فضا قرار دارد و بدان اشاره توان کرد، و قابل اشاره بودن را وضع گویند و به زوال ترکیب جسم و پراکندن آن فانى مى‏شود. و آنچه را در ماده جسمانى نیست یعنى مقارن نیست مفارق گویند یعنى نیرویى جدا از جسم و جسمانى مانند روح مجرّد. نفس ناطقه انسانى و ملائکه که قوى و ارواح عالم‏اند و جسم مثالى چه در مثال متصل و چه در مثال منفصل، همه از مفارقات‏اند که آنها را مجرّدات نیز گویند.

و گاهى براى تمیز مفارقات از یکدیگر، وصف عقلیه و نوریه و مانند آنها را آورند و گویند مفارقات عقلیه تا از مثل معلّقه برزخیّه تمیز داده شوند.

گنجینه گوهر روان، ص: ۹۳

أدله تجرّد نفس ناطقه یا عقلى‏اند و یا نقلى، نخست أدلّه عقلى را ارائه مى‏دهیم و پس از آن چند دلیل نقلى را حکایت مى‏کنیم. و در حقیقت عقل و نقل معاضد یکدیگرند؛ در این موضوع رساله‏اى گرانقدر در یک مقدمه و ده فصل تدوین کرده‏ایم و آن را به نام «قرآن و عرفان و برهان از هم جدایى ندارند» نامیده‏ایم؛ و هر فصل آن در موضوعى خاص سخن مى‏گوید که فهرست آن را محض مزید آگاهى إرائه مى‏دهیم:

مقدمه: سخنى کوتاه در مکانت دانش ترازوست.

فصل اول: در این که امام صادق- علیه السّلام- ارسطو را به بزرگى یاد فرموده است، بدین‏جهت که ارسطو مردم را از برهان وحدت صنع به وحدت صانع دلالت کرده است.

فصل دوم: در ابتناى قرآن و عرفان بر برهان است.

فصل سوم: در این که هیچگاه جامعه انسانى از منطق و برهان بى‏نیاز نیست.

فصل چهارم: در این که دین إلهى و فلسفه إلهى یکى است.

فصل پنجم: در این که اساس عین و علم بر تثلیث است.

فصل ششم: در معرفت نفس به بیان شارع و عارف و حکیم است.

فصل هفتم: در این که تنى چند از بزرگان دین و دانش معارف شریف عرفانى را برهانى کرده‏اند.

فصل هشتم: در استخراج موازین پنجگانه منطق از قرآن کریم است، و در این که گفته‏هاى نبىّ همه رمز باشد به معقول آکنده.

فصل نهم: در توهم مذمّت منطق و فلسفه از زبان اهل عرفان و دیگران و جواب آن است.

فصل دهم: در بیان طرق اقتناى معارف است.

اکنون چند دلیل در مغایرت نفس با بدن جسمانیش را تقدیم مى‏داریم، لسان این‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۹۴

چند دلیل فقط این است که نفس ناطقه جوهرى غیر از بدن جسمانى خود است، و پس از آن ادله اقامه مى‏شود که نفس ناطقه علاوه براین که جوهرى غیر از بدن جسمانى خود است، جوهرى مجرّد از احکام جسم و جسمانیّات است؛ و باز در همین کتاب دانسته مى‏شود که نفس ناطقه هیچگاه بى‏بدن نیست و این ابدان در طول هم‏اند و تفاوت این ابدان بکمال و نقص است.

أما أدله مغایرت نفس با جسم که نفس ناطقه جوهرى غیر جسم است این که:

فیلسوف قسطا بن لوقا در کتاب «الفصل بین الروح و النفس» پس از اثبات این که نفس جوهر است نه عرض، پنج دلیل آورده است که نفس جوهرى غیر جسم است.

آن جناب- اعنى قسطا بن لوقا- نخست در بیان این که نفس جوهر است نه عرض گوید: «و لنبیّن أن النفس جوهر فنقول: کلّ قابل للمتضادات و هو واحد بالعدد لا یختلف ذاته فهو جوهر، فالنفس قابله للفضائل و الرذائل و هى واحده بالعدد لا یختلف ذاتها فهى اذن جوهر، و الفضائل و الرذائل متضادّات فالنفس إذن قابله للمتضادّات و هی واحده بالعدد لا یختلف ذاتها فهی اذن جوهر.

و أیضا إن محرّک الجوهر جوهر، و النفس محرّک الجسد، و الجسد جوهر فالنفس اذن جوهر.

و أیضا فان النفس جزؤ من الحیوان لأن کلّ حیوان نفس و جسد، و الحیوان جوهر، و جزء الجوهر جوهر، فالنفس إذن جوهر.

تبصره: عین ششم کتاب ما «عیون مسائل النفس» و شرح آن «سرح العیون فى شرح العیون» در بیان جوهر بودن نفس ناطقه انسانى است «عین فی أن النفس الإنسانیه جوهر»؛ و بدان که تمام رساله فیلسوف قسطا بن لوقا به نام «الفصل بین الروح و النفس» را تصحیح و بیان شده در آخر شرح عین یازدهم نقل کرده‏ایم؛ این بود غرض ما از تبصره.

اینک ادلّه پنجگانه یاد شده را که فیلسوف یاد شده در رساله نام‏برده آورده است نقل مى‏کنیم؛ این ادلّه پنجگانه را در صدر کتاب «الحجج البالغه على تجرّد

گنجینه گوهر روان، ص: ۹۵

النفس الناطقه» نیز حکایت کرده‏ایم، و صورت آن این است:

«و إذ قد بیّنا أن النفس جوهر فلنبیّن أن النفس لا جسم، فنقول:

۱- إن کلّ جسم کیفیّاته محسوسه، و کیفیّات النفس غیر محسوسه، فهی لا جسم؛ و کیفیّات النفس الفضائل و الرذائل، و الفضائل و الرذائل غیر محسوسه، فإذن النفس لا جسم.

۲- و أیضا فإن کلّ جسم لا یخلو أن یقع تحت الحواس إما کلّها و إمّا بعضها، و النفس لا تقع تحت الحواس لا کلّها و لا بعضها، فإذن النفس لا جسم.

۳- و ایضا کلّ جسم إما أن یکون متنفّسا أو غیر متنفس، فإن کانت النفس جسما فهى إمّا متنفسه و إما غیر متنفسه؛ فلا یمکن أن تکون النفس غیر متنفسه إن کانت جسما لأنّه یقع محال و ذلک أن النفس تکون لا نفس. و إن قلنا إنها حیوان أی متنفّسه رجع القول علینا فى نفس النفس أجسم هى أم لا جسم؟ فیترقّى ذلک دائما بلا نهایه، فإذن لیست النفس جسما.

۴- و أیضا إن کانت النفس جسما لطیفا فلیس یخلو ذلک الجسم من أن یکون إمّا روحا لطیفه تنتشر فی البدن کلّه، و إمّا نارا؛ فإن کانت کذلک فلا تخلو تلک النار و الروح من أن یکون لها نوع خاصّیّ و قوه خاصّیّه، و ذلک أنّه إن لم یکن لهما نوع خاصّیّ و قوّه خاصّیّه لکان إذن کلّ نار روحا، أو کلّ روح نفسا؛ و إن کان لهما نوع خاصّیّ فذلک النوع هو النفس.

۵- و أیضا إن کانت النفس جسما لا یخلو جسم أن یکون إما بسیطا و إما مرکّبا: فإن کانت جسما بسیطا فهی لا محاله نار أو ماء أو أرض أو هواء؛ و إن کانت النفس أحد هذه الأرکان مجردا أعنى بلا قوه و لا نوع خاصّی یفارق به ما شارکه فى جنسه فإنّ کلّ ما هو من جنسه نفس فإن کانت النفس نارا کان کلّ نار نفسا، و إن کانت هواء کان کلّ هواء نفسا، و کذلک باقى الأرکان؛ فإن کان کذلک فکلّ جسم یحوى ذلک الأسطقس فهو متنفّس أعنى أنه ذو نفس؛ فإن کان الهواء هو النفس کانت الریه و العروق الضوارب و الزق المنفوخ حیوانا؛ و إن کانت النفس ماء کانت الآنیه المملوه حیوانا، و هذا من القول شنیع قبیح؛

گنجینه گوهر روان، ص: ۹۶

و کانت النفس جسما مرکّبا فالبدن إذن نفس، فاذن النفس لا جسم» انتهى.

تذنیب: اشارتى شده است که برخى از براهین معرفت نفس راجع به مغایرت نفس از بدن است، و طایفه‏اى از آن براهین راجع به اثبات جوهر بودن نفس است که نفس عرض نیست و جوهر است، و بسیارى از آنها در اثبات این که نفس نه فقط عرض نیست و جوهر است بلکه جوهر مجرّد از طبیعت مادّی و عوارض و احکام آنست؛ اینک در این تذنیب غرض ما این است که جناب استاد أعظم علامه شعرانى- قدّس سرّه الشریف- بیانى در تعلیقه‏اى بر اسرار الحکم متأله سبزوارى (ط ۱- ۲۳۹) در همین موضوع مغایرت نفس و بدن دارد که به عنوان مزید استبصار به نقل آن تبرّک مى‏جوییم:

«اگر گویى أدلّه‏اى که بر مغایرت نفس و بدن گفتیم خود دلیل تجرّد آن است، پس دلیل تازه بر تجرّد آوردن براى چیست؟

در جواب گوییم: شاید کسى احتمال دهد نفس مغایر بدن است أما خود جسمى است غیر این جسم ظاهرى چنان‏که عوام پندارند روح جسم لطیفى است فرو رفته در تن؛ یا بعض متکلّمین که آنرا جزء لا یتجزى و یا بخارى سارى در أعضاى بدن دانند، أما وقتى مغایرت نفس با قواى بدن ثابت شود ردّ أقوال دیگر سهل باشد چون بیشتر اهل ظاهر روح را یکى از قواى دماغ یا قلب یا خون مى‏دانند براى آنکه چون خون از تن بیرون رود جان هم بیرون مى‏رود، پس جاى آنست که توهّم شود جان همان خون است و نفس در اصل زبان عربى خون را گویند؛ و همچنین قلب یا دماغ را چون گلوله یا تیرى رسد مرگ فراز آید، أما اگر بدقّت بنگریم روح غیر این سه است چون خون را مى‏توان از تن بیرون آورد و خون دیگرى بجاى آن تزریق کرد چنان‏که از خون اصلى هیچ نماند با اینحال انسان پیش خود درمى‏یابد که همانست که بوده و افکار و علومش همانست، و اگر روح همان خون باشد باید افکار اولى بلکه خودش را فراموش کرده و افکار تازه پدید آمده باشد. و همچنین ممکن است قلب را مدّتى از کار بیندازند و حرکات آن را با قلب مصنوعى انجام دهند و شخص همان شخص‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۹۷

است؛ و ما معتقدیم که اگر ممکن باشد دماغ را هم بتدریج عوض کنند باز همان شخصیّت باقى است».

تذنیب: جناب صدر الدین مدنى على بن نظام الدین احمد حسینى حسنى مشهور به سید علیخان مدنى- رضوان اللّه علیه- در شرح صحیفه سجادیه به نام «ریاض السالکین فى شرح صحیفه سید الساجدین» فرموده است:

«… لکن أعاظم الحکماء الإلهیین و اکابر الصوفیه العارفین کلّهم قائلون باثبات النفس الناطقه و تجرّدها عن عالم الأجسام و وافقهم من متکلمى الإسلام قدماء اصحابنا الإمامیه- رحمهم اللّه- کابن بابویه و الشیخ المفید و المرتضى علم الهدى و بنى نوبخت حسب ما استفادوه من أئمّتهم المعصومین علیهم السّلام، و من الأشاعره الغزالی و الفخر الرازى …».

گنجینه گوهر روان، ص: ۹۹

فصل سوم در تجرّد برزخى نفس انسانى، و تجرد عقلى آن‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۱۰۱

هوشمند گزین از تحریر و تقریر هر دلیل آگاهى مى‏یابد که کدام یک در بیان تجرّد برزخى نفس است؛ و کدام یک در بیان تجرّد عقلى آن است.

چه این که هر دلیل که در آن اشباح و اشکال و صور خیالى أخذ شده است، تجرّد برزخى نفس را اثبات مى‏کند، زیرا که آن صور خیالى نه مانند صور مادّی خارجى‏اند، و نه مانند صور مجرد عقلى عارى از اشباح و اشکال که از این معنى تعبیر به تجرّد خیالى برزخى مى‏شود.

و هر دلیل که مفاد آن عارى از اشباح و اشکال و صور است، دلیل بر تجرّد عقلانى نفس ناطقه است.

تبصره- هر دلیل که علاوه بر تجرّد عقلى نفس، عدم توقف آن را در حدّ معیّنى اثبات مى‏کند، آن دلیل ناطق بر فوق مقام تجرّد عقلى نفس ناطقه انسانى است که برخى از ادلّه آن در فصل چهارم تقریر و تحریر مى‏شود.

بدان که بسیارى از ادلّه تجرّد نفس ناطقه مبتنى بر أساس إدراک است، و حقیقت أمر در این موضوع آنست که حضرت استاد علّامه شعرانى- رضوان اللّه علیه- در شرح تجرید تقریر و تحریر فرموده است که به نقل آن تبرّک میجوئیم‏ «۱»:

«أما دلالت نفس ناطقه و ادراک کلّى بر تجرد نفس:

______________________________
(۱). شرح تجرید علامه شعرانى: ط ۱- ص ۲۴۶.

گنجینه گوهر روان، ص: ۱۰۲

حکماء گفتند: ادراک یا جزئى است بتوسط یکى از آلات جسمانى- و مقصود از ادراک جزئى ادراک چیزى مشخص و موجود است که در اطراف ما قرار دارد و ممکن است در بدن ما فعل و تأثیر کند و ما از تأثیر او متوجه بوجود آن مى‏شویم مانند آنکه دست کسى که ببدن ما برسد، یا نور از جسم روشنى وارد چشم ما شود، و همچنین صوت و بوى و مزه بسبب تأثیر در بدن ما را متوجّه خود کند تا از آن آگاه شویم- و گاهى ادراک کلّى است یعنى چیزى در جایى قرار نگرفته و فعلا موجود در خارج نیست تا بدن ما از آن متأثر شود و او در بدن ما تأثیر کند مانند انسان کلى و ناطق کلّى و مثلّث کلّى و مرض کلّى و دشمنى یا دوستى کلّى، و ادراک این امور بتوسط آلات بدن نیست زیرا که آلات بدن از فرد موجود خارجى متأثر میشود نه از چیزى که در خارج نیست و اینها معانى و معلومات مجردند و علم متعلّق بآنها هم مطابق آنها است لاجرم آن هم مجرّد است و نفس که محلّ این علم است نیز مجرّد است».

اینک بعون فیّاض على الإطلاق در ذکر و بیان أدلّه تجرّد نفس ناطقه شروع مى‏کنیم بسم اللّه مجریها و مرسیها:

دلیل اول: این دلیل را از کتاب کلید بهشت حکیم إلهى قاضى سعید قمى نقل مى‏کنیم و پس از آن به چند مطلب اشارتى مى‏نماییم. فصل سیزدهم آن در نفس انسانى و تجرد آنست، و چنین افادت فرموده است که با اندک تصرف و اختصار نقل مى‏کنیم:

مخفى نماند که گوهر شریف حضرت انسان را دو جزء است: یکى آشکار و یکى پنهان. أما جزئى که آشکار است بدن اوست که مرکّب از عناصر اربعه است، و مزاجش اعدل از سایر امزجه است، و صورتش نیز شریفتر از سایر صور است.

و أما جزئى که از انسان پنهان است صورت اوست که گفتیم اشرف از جمیع صورتهاست، یعنى حقیقت او که نفس ناطقه انسانى عبارت از اوست، بلکه آدم‏

گنجینه گوهر روان، ص: ۱۰۳

و انسان حقیقى همین است، و اطلاق انسانیت بر بدن مجاز است نه حقیقت، و این که بر مجموع نفس و بدن هم اطلاق کرده‏اند یا مى‏کنند باعتبار همین جزء است. و این جوهریست شریف که هر عقلى از عهده شناخت او بیرون نمى‏تواند آمد إلّا من أراد اللّه به خیرا. و برهان بر شرافت این گوهر یکتا «من عرف نفسه فقد عرف ربه» بس است. و ما را در اینجا غرض اثبات شرافت او نیست، بلکه مى‏خواهیم بدانیم که مجرد است یا نه؟ اکنون بدان که این جوهر شریف که گفتیم مجرد است نه مادّى، و دلائل بر این مطلب بسیار است، و در اینجا فصلى که در غایت وضوح است ایراد مى‏کنیم:

بباید دانست که هرگاه خواهیم که بدانیم که نفس انسانى، یا هر جوهر دیگر که باشد آیا مجرد از ماده است یا نه؟ به دو طریق آسان سهل الحصول این معنى را مى‏توانیم دانست که هیچ شکّ و ریبى نماند:

یکى آنست که لوازم و خواصّ مجرد را بما هو مجرد تفحّص کنیم، و به بینیم که چه چیزهااند که به مجرّد مخصوص‏اند؟ همینکه این معنى را دانستیم که خواصّ مجرد چه چیز است، بعد از آن ملاحظه مى‏کنیم که خواصّ مذکوره در نفس انسانى موجود است یا نه؟: اگر موجود است بالضروره نفس هم مجرد خواهد بود، و اگر موجود نیست مجرد نخواهد بود.

طریق دیگر آنست که خواص صور مادیه را تفحّص مى‏کنیم که چه چیزاند؟ و بعد از آن‏که خواص آنها را دانستیم ملاحظه مى‏کنیم که آنها در نفس موجودند یا نه؟

اگر موجودند نفس انسانى مادّى خواهد بود، چه خواصّ صور مادّیه در او یافت شده؛ و اگر موجود نیستند نفس بالضروره مجرد خواهد بود.

چون این مقدمات مذکور شد اکنون بدان که از جمله خواصّ صور مادیه یعنى صورتهایى که حالّند در ماده مثل صورت آتشى و صورت آبى، این است که هر قدر آن جسمى که محلّ است بزرگتر و بیشتر باشد آن صورت نیز البتّه بیشتر است، و هر قدر که کمتر و کوچکتر است آن صورت نیز کمتر است، چه ظاهر است که صورت‏

آتشى شعله بیش از صورت آتشى شراره است.

اطـــــــــلاعـــــــــــــــــات تــــــــــــــــــــمــــــــــــــــاس:

دفـــــــتــــــر و ساخـــتـــمان آموزشــی : قم،خ ارم ،ک۲۰ روبروی مسجدسلماسی ، پلاک۱۳کدپستی: ۳۷۱۵۶۹۶۷۹۷

  تــــــلـــفــن تــمــــــاس(زمان تماس ۱۵ لغایت ۱۹ ) : 
 واحد سامانه آموزش مجازی(برادران) : ۰۲۵۳۷۷۳۰۷۴۵


واحــــد سامانه آموزش مجازی(خواهران): ۰۲۵۳۷۸۳۴۰۲۸


 دوره های دادگستری (ساعت۴ تا۷ بعداز ظهر): ۰۹۰۲۸۲۵۸۶۲۲


روابــــــــــــط عمـــــومــــــــی(برادران): ۰۹۹۰۶۲۶۵۷۹۴


مــــــــــــدرســــه حـــــــضـــــــــوری:  ۰۲۵۳۷۷۴۲۷۴۱


 واحد انتشارات و فروش: ۰۲۵۳۷۷۳۰۸۱۱


 واحد ارتباطات سازمانی : ۰۹۰۲۵۷۸۱۳۲۲

 

 

 

      

مقالات مرتبط

پاسخ‌ها

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *