رسالهاى گرانقدر در تدوین لغت عرب
رسالهاى گرانقدر در تدوین لغت عرب
کد ثبت علمی:۱۰۶-۶۱۰-۳۴۹۰۴۰۴۰۱۷-۱۳۵۴
این وجیزه رسالهاى گرانقدر در تدوین لغت عرب است که این کمترین حسن حسن زاده آملى آن را به رشته نوشته درآورده است تا به یادنامه اولین سالگرد رحلت علامه سیّد عبد العزیز طباطبائى تقدیم گردد :
إلهى اى آن که آدمى را به گهر بیان امتیاز دادى، و به تشریف دانش وفرهنک شرف اختصاص بخشیدى، بهترین لغتى که کلید همه مشکلهاست و قفلدهان بدان گشوده مىشود، نام گرامى تو و حمد و ثناى ذات کبریائى توست. درود به روان همه فرستادگانت به ویژه بر حضرت خاتم که به شیواترین لغت او رافرستادهاى و به بهترین کتابش گزیدهاى، و بر آل او که هر یک ترجمان لغت حقاند.
تعریف علم لغت و فایده آن :
علم لغت به هر زبانى باشد عبارت از دانستن و پى بردن به معانى کلماتآنست. و منفعت آن یافتن و رسیدن به علوم و حقایقى است که اختصاص به آنزبان دارد، لذا هر قومى که دانش و تمدّن آنها بیشتر باشد زبان آنها زود رواج یابد وهمه را فرارسد، زیرا که دیگران براى رسیدن به کمال آنان که ضعیف را تقلید ازقوى ضرورى است به فراگرفتن زبانشان که دانستن لغت آنان است ناچارند.
مثلاً تا زمان پیدایش تمدّن یونان هیج قومى به پایه آنان نرسیده بودند. دانشمندان بزرگى از آن سرزمین برخاستند در رشته هاى گوناگون علمى از فنونحکمت و ریاضى و غیره کتابهاى بسیار سودمند تألیف کردند و در سرتاسر جهانشهرتى بسزا یافتند که دیرى نگذشت زبان یونانى زبان علمى جهان شد و دیگرانبراى دریافت علوم و معارف آنها به آموختن زبانشان همّت گماشتند و کتابهانوشتند حتى پیروان حضرت مسیح علیه السلام کتاب انجیل او را به زبان یونانىنوشتند، و لفظ انجیل هم کلمه یونانى است یعنى مژده دهند، با آن که زبان اصلىخود آنها و حضرت عیسى عبرى بود، و تا هزار سال زبان یونانى زبان بینالمللى ودر جهان منتشر بود تا آن که پیغمبر اسلام حضرت خاتم الأنبیاء محمّد بن عبداللَّهصلى الله علیه و آله و سلم در سرزمین عربستان ظهور کرد و کتاب آسمانى خودقرآن را از جانب خداوند متعال به عربى آورد و اوضاع جهان دگرگون شد.
چون قرآن به میان آمد از هر علم، درى به روى جهانیان بگشود، و در هرقسم برتر از اندیشه یونانیان و بالاتر از افکار تدوین لغت ایشان گفتارى تازه آورد کهبه خوبى در دلها جاکرد و دانشمندان سر تسلیم به پیش او نهادند و اهتمام تمام درفراگرفتن قرآن و دانستن الفاظ و معانى آن داشتند تا کم کم علم قرائت پیش آمد، وبراى حفظ ترکیب جملهها و خطاى در اعراب و بناء و صحّت و اعتلال، کتب درنحو و صرف نوشتند. و براى دانستن معانى قرآن احتیاج به لغت و تاریخ وجغرافیا و کلام و حکمت و فقه و مانند آنها پیداشد. و براى معرفت قبله بلاد وتمییز اوقات، بحث از هیئت و نجوم و شعب ریاضى پدید آمد. و. . . که چندىنگذشت آن کتاب آسمانى همه را رسیده، و آن علوم مورد نیاز همگى شد،
گفتارى در پیرامون لغت عرب :
لغت عرب در فصاحت و بلاغت و عذوبت و لطافت به پایهایست که لغتدیگر بدان نرسد. و در غرابت به حدّى که به زیاده و نقصان حرکتى یا حرفى ازیک لفظ، و یا در احوال و کیفیات ترکیب و تألیف الفاظ از تقدیم و تأخیر در یکجمله معانى گوناگون حاصل گردد چه این زبان را بیش از زبانهاى یگر در بلاغت وفاصحت احکامى است که اختصاص به خود او دارد، و اگر آنگونه اعتبارات را درزبان دیگر بکار برند لغو و بیهوده باشد و مفید آن معنى نخواهد بود.
این قسم را که از کیفیّت ترکیب مفردات، معانى متفاوت حاصل گردد،علماى ادب علم معانى و بیان گویند ؛ و بحث این قسم از بحث مفردات لغتجدا است چه در مفردات لغت، مقصود دانستن معانى مفرده آنها است ؛ اما درکیفیت ترتیب و ترکیب لغات به مقتضى احوال و اوضاع، لطایف و دقایق دیگر درپیش آید که باید از زبان مخصوص همان قوم و موارد محاوراتشان تحصیل کردوتعلیم نمود.
و همانطورکه علم به وضع مفردات لغت هر قومى احتیاج به سماع از آنقوم دارد، علم به احوال و کیفیّات جملهها و مرکبات نیز محتاج به سماع استوگرنه از علم به وضع لغت تنها بلاغت آن زبان را نتوان دریافت.
در این اوان بعضى از دانشمندان اصولى به خلاف رفته است و قسم دوم رامحتاج به وضع و سماع ندانسته است بلکه تنها علم به مفردات الفاظ را کافىدانسته است که اگر کسى به وضع مفردات الفاظ هر قوم آگاه شود در کیفیّتترکیب نیاز به دانستن وضع و سماع ندارد و خود تواند معانى مقصوده را تحصیلکند.
ولکن این سخن و نظرى است که در پیرامون آن نیکو تأمّل نشده است وگوینده آن سخت اشتباه کرده است، و صحّت گفتار ما بر شخص خبیر پوشیدهنیست.
مثلاً مردى به عیسى بن عمرو که استاد در زبان عرب و آشناى به کیفیّاتترکیب آن بود، گفت : من در کلام عرب تکرار مىبینم زیرا که این سه جملهگفتارشان : « زیدٌ قائمٌ، إنّ زیداً قائمٌ، إنّ زیداً لقائمٌ » به یک معنى است. عیسى بنعمرو در جوابش گفت : اینچنین نیست که مىپندارى، بلکه هر یک را معنىخاصّ است که دیگرى مفید آن نیست چه جمله «زید قائم» را براى شخص خالىالذهن آورند. و « إنّ زیداً قائم » را براى آن که ثبوت قیام را براى زید شنیده ولىانکار در اسناد آن به زید دارد. و سومى را براى آن که انکار او از دومى شدیدتراست و بیشتر اصرار به انکار دارد، پس به اختلاف احوال دلالت جملهها نیزاختلاف یابد. این بحث را خطیب در اسناد مطوّل نیز پیش آورده است.
یاد آن بهار زندگانى و روزگار جوانى به خیر که معانى مطوّل رادر مسجدجامع آمل در محضر مباک استاد بزرگوار پیر روشن ضمیر جناب حجه الاسلامحاج شیخ احمد اعتمادى مشائى رضوان اللَّه علیه درس مىخواندیم، و بحث درباب اسناد مطول به مطلب یادشده رسیده بود که : « وإن کان المخاطَب مُنکِراًللحکم حاکماً بخلافه وجب توکیده بحسب الإنکار قوهً وضعفاً، فکلّما ازداد فیالإنکار زید فی التأکید کما قال اللَّه تعالى حکایه عن رُسُل عیسى علیه السلام إذکُذِّبوا فی المره الاُولى : « إنا الیکم مرسلون » مؤکّدا بإنّ و اسمیّه الجمله ؛ و فیالمره الثانیه : « ربّنا یعلم إنا إلیکم لَمرُسَلون » مؤکداً بالقسم، و إنّ، و اللّام، واسمیّه الجمله ؛ لمبالغه المخاطبین فی الإنکار حیث قالوا « ما انتم إلّا بشر مثلنا وما انزل الرحمن من شیء إن انتم إلا تکذبون ».
حاصل این که خداوند سبحان در سوره مبارکه یس از آیه چهاردهمحکایت فرموده است از فرستادگان عیسى پیامبر علیه السلام به انطاکیه که مردمانطاکیه فرستادگان عیسى پیامبر را در بار نخستین تکذیب کردند« فکذبوهما. . . »، و آن فرستادگان در ردّ شان فرمودند : « انا الیکم مرسلون » ؛ وبار دوم که مردم انطاکیه در انکار تشدید کردند که « قالوا ما انتم الا بشر مثلنا. . . . »، فرستادگان نیز در تاکید تشدید کردند و فرمودند : « ربنا یعلم إنا الیکملمرسلون ».
غرض این که مرحوم استاد اعتمادى براى تفهیم مطلب کتاب فرمود :
هر گاه شخص خالى الذهن راکه مىخواهید خبر دهید حرف تاکید نیاوریدو جمله را مؤکد نکنید، مثلاً بگویید : « زیدٌ قائمٌ ».
واگر خبر شما را انکار کرد و قبول نکرد، آنگاه خبر را مؤکّد کنید و بگویید : «إن زیداً قائم ».
وباز اگر در انکار اصرار دارد شما هم تاکید را تشدید کنید و بگویید : « إنّزیداً لقائم ».
و باز اگر سر باز زد و از قبول خبر امتناع کرد شمانیز تاکید را بیشتر کنید وبگویید : « واللَّهِ إنّ زیداً لقائم ».
عرض کردیم: حاجى آقا باز اگر انکار کرد وقبول نکردچه کنیم ؟ برافروختو فرمود : کسى که با قسم خوردن به نام خدا قبول نمىکند باید از او اعراض کرد.
به دنبال بحث پیش از نقل حکایت استاد گویم : از این جهت که علم بهاحوال و کییات جملهها و مرکبات نیز مانند علم به وضع مفردات لغت هر قوماحتیاج به سماع از آن قوم دارد، طبقات گفتار ادباى هر زبان بلند و پست دارد، دراین معنى شاعرچه نیکو گفته است :
در بیان و در فصاحت کى بود یکسان سخن
گرچه گوینده بود چون جاحظ و چون اصمعى
در کلام ایزد بیچون که وحى منزل است
کى بود تَبَّت یدا مانند یا ارضُ ابلَعی
و زبان عربى در کمال و تمام دریاى وسیعى است که اکنون هیچ لغت وزبان به این وسعت و پایه پیدا نشد چنان که پیغمبر اکرم صلى الله علیه وآله وسلمـ فرمود : « أوتیتُ جوامِعَ الکلامِ واختُصِرَ لِیَ الکلامُ اختصاراً ».
خطبههاى طولانى و قصیدههاى عربى بسیارى از اُدباء را مىنگریم کهبرخى از آنها اصلاً از حروف بىنقطه، و بعض دیگر بکلّى از حروف نقطه دار استحتى یک حرف الف هم در آن بکار برده نشده است و هریک به خوبى مفید معنىاست.
« سواطع الالهام » نام کتابى است که یک دوره تفسیر قرآن کریم تصنیفابوالفیض فیضى به عربى است و بسان کتب عادى معمولى معنى بخش است. «اسس الاصول » یک دوره در فنّ اصول است و مانند اسمش بى نقطه است. «ملمّع الطهور » طهور همدانى مشمل بر ۳۶۳۶ شعر عربى و فارسى بدون نقطهاست و همه به قافیه میم که در حکم یک قصیده میمیّه است.
سید علیخان مدنى در کتاب انوار البدیع چند قصیده طولانى آورده کهقافیه ابیات هر قصیده یک کلمه است و همان کلمه در هر شعرى یک معنى خاصّمىدهد.
خطبهاى منسوب به امیر المؤمنین امام علی علیه السلام است که چندصفحه است و از اول تا آخر آن یک حرف الف بکار برده نشده است « قیل اجتمعاصحاب محمد صلى الله علیه وآله وسلم فتذاکروا أیُّ الحروفِ أدخلُ فی الکلام؟ و أجمعوا أنّ الألف أکثر دخولاً من سائر الحروف، فقام أمیر المؤمنین علیهالسلام وخطب بدیهه هذه الخطبهَ المونقهَ و هی : حمدتُ مَن عَظُمت منّتُه، وسَبَغَتْ نعمتُه، و سبقت غضبَهُ رحمتُه. . . ».
یعنى : گویند تنى چند از یاران پیامبر گرد آمده بودند سخن به میان آمد کهکدام حرف در گفتار بیشتر بکار مىرود ؟ همگى گفتند حرف الف، پس امام علىبرخاست و این خطبه شگفت بى الف را بى اندیشه بگفت.
من از مفصّل این نکته مجملى گفتم
تو خود حدیث مفصّل بخوان ازین مجمل
سبب پیدایش و تدوین کتب لغت عربى :
چون احکام اسلام و علوم آن مبین بر قرآن و حدیث است و هر دو به لفظعربى، و عرب هم بعد از ظهور اسلام براى فتح بلاد و ترویج دین و نشر آثار واحکام الهى با عجم آمیختند و زبانهاى عجم و لغات آنان در عرب راه یافت، وبیم آن بود که بر اثر این اختلاط و آمیزش، لغت اصلى اصیل عرب و فصاحت وبلاغت آن بطول عهد فراموش گردد و دَرِ علم قرآن و حدیث به روى مردم بستهگردد، لذا در وهله اولى علم به لغات عرب از تفصیل لغاتى که دالّ بر ذات باشندو آنهایى که بر معانى و أحداث دلالت دارند، و بیان کلمات دال بر اشخاص والفاظ متباینه و مترادفه و مشترکه، و از همه مهمتر تمیز اصیل لغات از دخیل، اهمّمىنمود چه علم به آن کلید سایر علوم قرآن و حدیث است، و تا علم به آنحاصل نشود معرفت به آنها میسرّ نگردد ؛ از اینروى و بدین سبب برخى ازدانشمندان در صدر اسلام در این باره دامن همت به کمر زدند و رنجها بردند تاخدمت به فرهنک دین و جامعه اسلامى نمودند. به خصوص که اعتناى آنان بهلغت فصحاء و بلغاء عرب بود که در نزد همه جودت گفتارشان مسلّم باشد نه ازهمه عرب.
مثلاً محاورات و لغات قریش را که افصح لغات بود از جهت دورى آنان ازبلاد عجم و دعم آمیزش با آنها ؛ و سپس لغات طایفه ثقیف و هذیل و خزاعهو بنى کنانه و غطفان و بنى اسد و بنى تمیم و قیس غیلان و امثال آنان که با قومدیگر معاشر و حشر نداشتند و لغت اصیل آنان بر اثر اختلاط با دیگران تغیر نیافتهو تحریف نشده معتبر داشتند ؛ و به لغات قبایل ربیعه و لخم و جذام و غسانو ایاد و قضاعه عرب یمن و حمذان و خولان از دکه به اقوام فرس و روم و حبشهو زنگ و دیگر طوائف محشور بودند اعتماد نکردند.
جوهرى در اول صحاح گوید : «. . . فانى قد أودعتُ هذا الکتاب ما صحّعندى من هذه اللغه التی شرّف اللَّه منزلتها، وجعل علم الدین والدنیا منوطاًبمعرفتها. . . بعد تحصیلها بالعراق روایه و اتقانها درایه، و مشافهتی بها العربالعاربه فی دیارهم بالبادیه، و لم آلُ فی ذلک نصحاً و لا ادّخرتُ و سعاً. . . ».
جوهرى در صحاح، حدود پنج هزار بیت از شعراى اصیل عرب را در بیانلغات شاهد آورده است.
و ندانم کجا دیدهام در کتاب که جوهرى مدّت بیست سال براى جمعآورىلغات اصیل عرب در میان عرب عاربه فحص و بحث و جدّ و جهد نموده است. در کتب رجال او را در علم و فطانت و ذکاوت، نادره دوران و اعجوبه زمان گفتهاند. جوهرى نخستین کسى است که لغات عربیه را به ترتیب حروف هجا مرتّب کردهاست.
این مرد بزرگ در راه وصول به هدف شریف فرهنگى خود از کثرت سیرسهمگین در بلاد و قرى و بوادى سوزان عربستان بدین فکر افتاد که شاید بتواندراه چارهاى اندیشد و وسیله طیران اختراع کند تا از جایى به جایى پرواز کندچنانکه قبل از او وسیله طیران براى سلیمان پیغمبر علیه السلام، بلکه بشهادت تاریخبراى برخى از مردم عصر او نیز بودهاست، تا این که به بلنداندیشى و نبوغ فکرىخود وسیلهاى براى طیران اختراع کرد جز این که در هنگام امتحان، حادثه سقوطبدو روى نمود و سبب وفات او شدهاست ؛ و دیگران به جاى این که آن نظر بلندچنان نابغه زمان را دنبال کنند و آن وسیله اختراعى او را تکمیل کنند و به نتیجهمثبت برسند چنان که دیگران بعد از چند قرن بدان رسیدهاند آن جناب را بهاختلال عقل منسوب کردهاند و گفتهاند : « انّه تغیّر عقله و عمل دفّتین وشدّهماکالجناحین و قال أرید أن أطیر وقفز به من علوٍ فهلک ». یعنى اختلال عقل بدوروى آود و دو تختهاى را مانند دو بال به یکدیگر بست و گفت مىخواهم پروازکنم و از بلندى افتاد و مرد. به موضوع بحث برگردیم :
دأب مفسّرین قرآن کریم هم بر این شیوه پسندیده یادشده جارىشدهاست که در اثبات معنى لغتى از قرآن کریم به شعرى از شاعر عرب اصیلتمسک نمایند چنان که در تبیان شیخ طوسى و مجمع البیان طبرسى و تفسیرابوالفتوح رازى و کشّاف زمخشرى و سایر تفاسیر معتبره، مشهود است.
و همچنین در کتب فقهى به خصوص از فقهاى پیشین بسیارى از این گونهاستشهادات را در موارد گوناگون مىبینیم.
ادباء هم در کتب ادب به همین طریق رفتار نمودند. مثلاً تفتازانى در بابمسند الیه مطوّل، قول محمّد بن اسماعیل ثعالبى را در این بیت در تقدیم تأکید برمؤکَّد :
بنیت بها قبلَ المحاقِ بلیلهٍ
فکان محاقاً کلّه ذلک الشهر
مردود دانسته است، با این که ثعالبى ادیبى بلند آوازه است، و صاحبتألیفات مفید از قبیل یتیمه الدهر، فقه اللغه، سحر البلاغه، سرّ الأدب، و غیرهامىباشد ؛ و به قول دمیرى در حیات الحیوان : رأس المؤلِّفین و امام المصنِّفیناست. و حق هم با تفتازانى است و علّتش این است که ثعالبى اصلاً نیشابورىاست و در دستور زبان هر قوم و لغات آنها باید به فصحاى آن زبان رجوع شود و بهگفتههاى آنان اعتماد و استناد نمود تا بر دیگران حجّت باشد. اعتناى به اشعار فصحاى عرب :
چون بحث از لغات قرآن و احادیث، به خصوص از غریب و مشکل آن دو، مورد گفتگوى مسلمانان شد، و چنان که گفتهایم زبان هر قوم را از گفتار فصحاىآنان باید استشهاد کرد، لذا این موضوع از اهمّ دواعى براى جمعکردن وفراهمنمودن اشعار فصحاى عرب از قبیل ملک ضِلّیل امرئالقیس و أعشى وزهیر و عنتره و لبید بن ربیعه و عدیّ بن زید و نابغه و طرفه و عبید بن الأبرص وأمیه بن أبی الصّلت و امثال آنان، شده است.
سیوطى در اتقان ( الإتقان فی علوم القرآن ) چاپ مصر ط۱ ص۱۲۱ کهحقّاً در موضوع خود کتاب مفیدى است، از ابن انبارى بحثى به میان آورده استکه صحابه و تابعین براى تبیین غریب القرآن و مشکل آن بسیار به شعر شعراءتمسّک مىجستند و بدان احتجاج مىنمودند، و گروهى این را روا نداشتند وگفتند در این کار شعرا را اصل قرآن قرار دادهاید، و چگونه روا باشد براى معانىکلمات قرآن احتجاج به شعر نمود و حال این که شعر در قرآن و حدیث مذموماست ؟
ابن انبارى در جواب این گروه گفته است که آنان سخت به اشتباه رفتند، وآنچه پنداشتند که ما شعر را اصل قرآن دانستهایم خطا است و چنین نیست، بلکهچون قرآن به لسان عربى مبین نازل شد ما لغات غریب آن را بگفتار فصحاى اینزبان تبیین و تفسیر مىنماییم.
پس از آن ابن انبارى از سیره ابن عباس تمسّک جسته است که « الشعرُدیوانُ العربِ فإذا خَفِیَ علینا الحرفُ من القرآنِ الذى أنزلَهُ بِلُغهِ العَرَبِ رَجَعْنا إلىدیوانِها فَالْتَمَسْنا معرفهَ ذلک مِنهُ ».
باز ابن عبّاس گوید : « إذا سألتمونی عن غریب القرآن فالتمسوه فی الشعرفإنَّ الشعر دیوانُ العربِ ».
سپس سیوطى گفتگویى از مردى به نام نافع بن ازرق با ابن عباس را عنوانکرده است که آن مرد قریب دویست لغت قرآن از ابن عبّاس پرسیده و همه را ابنعباس به شعرى فصیح استشهاد نموده و جواب داد. مثلاً از او پرسید وسیله درقرآن کریم « وابتغو إلیه الوسیله » معنى آن چیست ؟ ابن عباس گفت : وسیله بهمعنى حاجت است. آن مرد گفت آیا در زبان عرب وسیله بدین معنى آمده است واستعمال شده است ؟ گفت آرى، مگر نشنیدهاى گفتار عنتره را :
إنّ الرجالَ لَهُم إلیکِ و سیلهٌ
إن یأخُذوکِ تَکَحَّلی و تَخَضَّبی
( دیوان عنتره بن شدّاد ط بیروت ص۹۶ (.
لذا اسلام حقّى عظیم بر گردن شعراى زمان جاهلیت دارد چه آن مردگاندر حقیقت به انفاس قدسیه قرآن کریم زنده شدهاند، و به طفیل آیات إلهى اشعارآنان در صفحه روزگار نقش بست، و به آنان اهمیّت بسزا دادهاند، و گرنه در بوتهفراموشى دستخوش محو و اضمحلال بودند. کتب لغت و رجال آن :
نخستین کسى که براى جمع آورى لغات عرب همّت گما شته است و گوىسبقت را از همگنان و همگان ربوده است، به شهادت تاریخ، خلیل بن احمدفراهیدى است که کتاب عین را در آن لغت تالیف نموده است.
و هم خلیل اول کسى است که علم عروض را اختراع کرده است و آن را ازقوه به فعل در آورده است، و هم خود شاعرى در سخنورى ماهر بوده است. وگویند پدر او اوّل کسى است که بعد از پیغمبر اکرام صلى الله علیه وآله وسلم بهاحمد نامیده شده است.
خلیل کتاب عین را به ترتیب حروف معجم تبویب نموده است و در ترتیبآنها به مخارج حروف اعتماد کرده است، یعنى ابتداء به حروف حلق کرده است،و بعد از آن به حروف جنک، و پس از آن به حروف اضراس، و سپس به حروفشفه ؛ و حروف علّه را آخر قرار داده است، بدین تفصیل و ترتیب :
ع ح ه خ غ ق ک ج ش ص ض س ر ط د ت ظ ذ ث ز ل ن ف ب م و ا ى.
رسم پیشینیان در نامگذارى تالیفاتشان این بود که کتاب را به هر کلمه ولفظى افتتاح مىشد نام مىنهادند، از این روى خلیل چون کتاب لغتش به حرفعینآغاز شد آن را کتاب عین نامید. وى در سنه ۱۷۰ هجرى به سنّ ۷۴ سالگىدرگذشت.
پس از خلیل، دانشمندانى یکى پس از دیگرى در تکمیل و تنقیح و جمعشواهد لغات سعى بلیغ نمودهاند تا این که نوبت به ابونصر اسماعیل بن حمّادجوهرى فارابى رسید، این مرد در حجاز و بلاد ربیعه و مضر مدتى بسیار به سربرده لغات عرب را مشافههً از آنها استماع نموده است و چنان که گفتهایم خود دراوّل کتابش آن را نقل کرده است و کتاب صحاح را نوشته است.
و بعد از جوهرى، جمالالدین قرش ابوالفضل محمّد بن عمر بن خالدصحاح را تلخیص کرده است، و آن را « الصراح من الصحاح » نامیده است که به «صراح اللغه » شهرت دارد، و مانند صحاح چند بار به طبع رسیده است.
و نیز صحاح را محمّد بن أبی بکر بن عبدالقادر رازى متوفى ۶۶۶ه ق،تلخیص نموده است و آن را « مختار الصحاح » نام کرده است که در بیروت به طبعرسیده است.
و همچنین دانشمندانى بنام در این امر خطیر اعنى معرفت لغات و لسانعرب و تکمیل و تنقیح و جمع شواهد اقدام کردهاند و کتابهاى بسیار گرانقدر وارزشمند در بیان غریب القرآن و غریب الحدیث نوشتهاند که محقق فاحص وباحث در فهم حدیث و قرآن، ارج و ارزش آن را ادراک مىکند و مىداند که اینبزرگان چه خدمت عظیمى به علوم و معارف کردهاند و چه حقى بر علم و عالمدارند.
از این سلسله کتب قیمّه است غریب الحدیث أبو عبید قاسم بن سلّامهروى متوفى سنه ۲۲۴ه که در حیدرآباد دکن هند در چهار جلد به طبع رسیدهاست.
و غریب الحدیث عبداللَّه بن مسلم بن قتیبه، معروف به ابن قتیبه دینوری،متوفى ۲۷۶ه که در سه مجلد در عراق به طبع رسیده است.
و غریب الحدیث جار اللَّه محمود زمخشرى متوفى ۵۸۳ه، به نام « الفائقفى غریب الحدیث » که در چهار مجلّد در مصر به طبع رسیده است.
و« النهایه فی غریب الحدیث و الاثر » معروف به نهایه اثیریّه، تألیف مبارکبن اثیر جزرى متوفى ۶۰۶ه.
ابن اثیر در دیباچه کتاب شریف نهایه، در تاریخ و ترتیب تصانیف غریبالحدیث با ذکر مصنّفین و زمان و عصر آنان مقالتى بسیار ارزشمند و سودمند داردکه در موضوع خود اهمّیت بسزا دارد و براى شخص محقق متتبع نیک به کار آید. و هر آینه شایسته این بود که به فارسى ترجمه شود و در این کراسه درج شود،ولکن به همین اندازه که بادى از آن شده است اکتفاء مىکنیم و پژوهنده گرامى رابدانجا ارجاع مىدهیم نخسهاى خطى ملحض نهایه ابن اثیر به نام « الدرر النثیر »تاریخ تألیف آن ۹۰۷ه، و تاریخ کتابت آن ۱۰۵۴ه، در کتابخانه محقّر این حقیرموجود است. نسخه یاد شده کامل و تمام به قطع وزیرى و کاغذ سمرقندى در۳۹۴ صفحه است.
پس از جوهرى صاحب صحاح، نوبت به ابن منظور صاحب لسان العربرسیده است. این مرد بزرگ نیز در استشهاد لغات به اشعار و جمع و ترتیب آن رنجبسیار برده است، و در تبویب لغت و ترتیب آن روش صحاح را اختیار کرده است. پس از وى، عالم متبحرّ محمّد بن یعقوب شیرازى معروف به فیروزآبادى کتاب «القاموس المحیط » را در لغت عرب نوشته است که مورد اعتماد علماء گردیدهاست و در فهم معانى الفاظ عرب بدان استناد مىنمایند.
صاحب قاموس بر صحاح جوهرى بسیار نظر دارد و غلط و اشتباه آن را درضمن لغات تذکر مىدهد. و نیز محققانى دیگر در لغت عرب بسیارى از معانىصحاح جوهرى را تصحیف و غلط دانستهاند.
و چون قاموس فیروزآبادى به پایهاى رسید که متداول و متعارف شد و دردسترس همگى و مورد نیاز آنان قرار گرفت، بعضى از دانشمندان آنرا شرح فرمودهاست، و بعضى دیگر به فارسى ترجمه کرده است.
زبیدى ( محمّد مرتضى الحسینى الواسطى الزبیدی ) بر قاموس شرحبسیار مبسوط نوشته است، و بسیارى از اغلاط آن را تذکّر داده است، و مختارشرا به امثله عرب و اشعار آنان تأیید و تسدید نموده است، و آن شرح را « تاجالعروس من جواهر القاموس » نامیده است، و مکرّر به طبع رسیده است.
یحیى بن شفیع قزوینى، قاموس رابه فارسى ترجمه کرده است و بسیارنیکو ترجمه کرده است، و خوب از عهده آن برآمده است، و ایراد و اشکالبسیارى بر فیروزآبادى نموده است، و گاهى طرفدارى از صحاح جوهرى کردهاست و صاحب قاموس را تخطئه نموده است.
و نیز عبدالرحیم بن عبدالکریم صفىپورى، قاموس فیروزآبادى رابهفارسى، خوب ترجمه کرده است، و آن را « منتهى الأرب فی لغه العرب » نامیدهاست. در اول آن گوید : «. . . از دیرباز در خاطر کسیر این هیچ : میرزا عبدالرحیم بنعبدالکریم صفى پورى چنان خطور مىکرد که لغات قاموس را به زبان فارسىبیان سازد و چون حلّ لغات قاموس که در جامعیّت لغت و ایجاز عبارت و کثرتفوائد و زیادت عوائد نسبت به دیگر کتب به مراتب اعلى خطّ أوفى داشت مرکوزخاطر بود، تدوین لغات بر طرز ترجمه آن به عبارت فارسى سلیس به نهجى که هرکس از آن بهرهیاب تواند شد اختیار آمد. و هر معنى یا مادّه لغت که در قاموسموجود نبود آن را از کتب سابقه الذکر ( صحاح اللغات و شمس العلوم و نهایهالجزرى و مجمع البحار و دیوان الأدب و حیات الحیوان و تاج الأسامى و تاجالمصادر بیهقى و مهذّب و مزهر و مغرب ) برآورده بجایش افزود و چون اینمؤلَّف به اعتبار ترتیب الفاظ و کثرت معانى و لغات کتابى است جداگانه مسمّى به«منتهى الأرَب فی لغه العرب» گردید. . . ».
ترجمه قاموس اگر چه به مراتب از منتهى الأرب بهتر و روشنتروشیواتر است، لکن منتهى الأرب بر اثر حُسن سلیقه که در ترتیب لغات قرارداده است و طریق اخذ آن را سهل المأخذ و آسانتر کرده است از آن پیشى گرفتوبهتر رواج یافت. و این هر دو ترجمه مکرر به طبع رسیدهاند.
این چند کتاب لغت عرب را به عنوان نمونه به قلم آوردهایم وگرنه کتباصیل لغت عرب که در جمع و تألیف و تدوین آنها زحمت شایان و رنج فراوانکشیدهاند بسیارند. از آن جمله است « جمهره اللغه » ابن دُرید ( محمّد بن حسنبن درید، متوفى ۳۲۱ه ) که معاصر با جوهرى صاحب صحاح بوده است چه اینکه تاریخ وفات جوهرى را از ۳۳۳ تا ۴۰۰ ه ق گفتهاند. جمهره در چهارمجلّد رحلى در حیدرآباد دکن به طبع رسیده است. در شرح حال و بیوگرافى شیخرئیس ابو على سینا دیدهام که کتاب لغتى که آن جناب با آن محشور بود، جمهرهابن درید بوده است.
و از آن جمله است « تهذیب اللغه » أزهرى ( أبو منصور محمّد بن احمدازهری، متوفى ۳۷۰ه ) که در پانزده مجلّد در مصر به طبع رسیده است.
و از آن جمله است « مقاییس اللغه » تالیف ابن فارس ( ابو الحسین احمدبن فارس بن زکریا، متوفى ۳۹۵ه ) که در شش مجلد در مصر به طبع رسیده است.
و از آن جمله است « المحکم و المحیط الأعظم فی اللغه » تالیف على بناسماعیل بن سیده، متوفى ۴۵۸ه ق، که در هفت مجلد در مصر به طبع رسیدهاست.
و دهها کتاب بزرگ و کوچک ارزشمند دیگر که پیشینیان در جمع و تنظیم وتدوین لغت عرب و غریب القرآن و غریب الحدیث تألیف و تصنیف فرمودهاند کهتصور تحمّل رنج و زحمت آن بزرگواران با آن اوضاع و احوال و وسایل معاش وتعیّش آنان، دشوار مىنماید بلکه به افکل و حیرت کشاند. و ما آنچه را که ازمطبوع و مخطوط زبر لغوى آنان در تصرّف داریم به قلم آوریم، باید کرّاسهاىبنگاریم.
از زبیدى در تاج العروس گفتهایم که وى مختارش را به امثله و اشعار عربتأیید و تسدید کرده است ؛ آرى کتبى که در شرح امثال عرب نوشتهاند در فهمبسیارى از عبارات و مطالب علمى دخالت تام دارند، و حقّاً از ابزار تحقیق عالممحقق دینىاند.
کتب امثال اصیل عربى که نگارنده بدانها آگاه است و در تملک دارد و ازآنها استفاده مىکند، عبارتند از مجمع الامثال میدانى ( ابو الفضل احمد بن محمدنیشابورى میدانى متوفى ۵۱۸ه ) که بسیار مرغوب و مطلوب در ایران چاپرحلى سنگى شده است و معروف به چاپ ناصرى است.
و دیگر کتاب جمهره الأمثال ابو هلال عسکرى است ( ابو هلال حسن بنعبداللَّه بن سهل عسکرى متوفى ۳۹۰ه ) که در بمبئى به طبع رسیده است.
و دیگر فصل المقال شرح کتاب الامثال ابو عبید بکرى است که از مصادرمجمع الأمثال میدانى است و در بیروت به طبع رسیده است.
و دیگر « ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب » تالیف الثعالبى است ( ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل ثعالبى نیشابورى متوفى ۴۲۹ه ) که درقاهره مصر چاپ شده است. و دیگر « الوسیط فی الأمثال » تألیف واحدى است (ابو الحسن على بن احمد بن محمّد واحدی، متوفى ۴۶۸ه ) که در کویت به طبعرسیده است.
کتب اربعه ادب که عبارت اند از بیان و تبیین جاحظ، و أمالى ابو على قالى، و ادب الکاتب ابن قتیبه، و کامل مبرد، و آنها را » ائمه اربعه کتب ادب » مىنامند، براى محقق در ادبیات عرب بسیار اهمیت دارند.
این وجیزه گرانقدر و ارزشمند را بیش از سى سال پیش از این تاریخ ذیل،در تدوین لغت عرب نوشتهام، و اکنون با اضافه برخى از نکات بدین صورتتنظیم و تحریر کردهام. و آخر دعویهم أن الحمد للَّه ربّ العالمین.
سلخ ج۱۴۱۵ . ۲ه ق = ۱۳۷۳ / ۹ / ۱۳ه ش
پاسخها